اکشن «هاردکور هنری» (Hardcore Henry) که تمامش از زاویهی دید اول شخص روایت میشود، یکی از موردانتظارترین فیلمهای امسال بود. اما میدونی آن را ایدهی شکست خوردهای میداند. همراه نقد این فیلم در میدونی باشید.
اولین باری که بهطور اتفاقی تریلر فیلم اکشنِ «هاردکور هنری» را دیدم، در دفتر سایت در کنار برخی از بچههای سایت بودم. از دیدن بدلکاریها و آتشبازیهای قهرمان داستان که همهچیز را از زاویهی دید او دنبال میکردیم، ذوق کرده بودیم. چند دقیقه بعد تمام بچههای دفتر پشت میز ما به مانیتور زل زده بودند و از این میگفتند که این فیلم عجب اکشن خفنی خواهد شد. من هم با به خاطر آوردن اکثر اکشنهای تکراری این روزهای هالیوود، خوشحال شدم که بالاخره کسی پیدا شده تا با «نوآوری»، اکشن بیمغزِ شگفتانگیزی را تحویل ما بدهد. بالاخره چندتا فیلم میتوانید پیدا کنید که قصد بازسازی سینمایی حسوحال یک بازی تیراندازی اولشخص را دارند؟ هیچی! این بزرگترین چیزی بود که «هاردکور هنری» روی آن مانور میداد و سعی میکرد با استفاده از آن خودش را به یک پدیدهی منحصربهفرد تبدیل کند. اما افسوس از اینکه حتی لازم نبود برای نتیجهگیری دربارهی این «نوآوری»، تا پایان فیلم صبر کنم. «هاردکور هنری» از همان دقایق ابتداییاش نشان میدهد خلاقیتی که در تریلرهای فیلم اینقدر هیجانانگیز به نظر میرسیدند، در واقعیت بدترین کاری بوده که سازندگان میتوانستند با ایده اولیهشان انجام دهند.
شکستن استانداردها و خلق چیزی غیرمنتظره در صورتی «نوآوری» نامیده میشود که به نتیجهی شگفتآوری منجر شود. اگرچه از ته دل آرزو میکردم که هیچوقت مجبور به زدن چنین حرفی نمیشدم، اما کاری که «هاردکور هنری» با ژانر اکشن کرده، نوآوری نیست، بلکه ابزار حیلهگرانهای برای جلب توجه مردم به سمت فیلمی بوده که در غیر این صورت ممکن نبود جدی گرفته شود. بله، بعضیوقتها این حیلهها به نتایج دگرگونکنندهای میرسند. نمونه بارزش «پروژهی جادوگر بلر» است که با استایل مستندگونه و واقعگرایانهاش ملت را کنجکاو یک فیلم مستقل کرد و همین موضوع آن را به یکی از پرفروشترین فیلمهای ارزانقیمت تاریخ کرد. اما نکته این است که آن ملتِ کنجکاو با دیدن فیلم ضدحال نخوردند، بلکه آن حیله به نوآوری و در نهایت به تجربهای که هیچکس قبل از آن نمونهاش را ندیده بود ختم شد. «هاردکور هنری» فقط از شعار «اولین فیلم اکشن اول شخص سینما» برای گول زدن استفاده کرده است. بله، طی جستجویی که در سرتاسر اینترنت داشتم، ظاهرا کسانی که فیلم را دوست داشتند، بیشتر از کسانی که نداشتند است، اما متاسفانه من در گروه دوم قرار میگیرم و برای این کارم دلیل دارم.
مسئله این است که شاید یک ساعت و نیم دنبال کردن کشت و کشتار و پارکوربازیهای یک نفر از زاویهی دید او ایدهی باحالی به نظر میرسد، اما چند دقیقه بعد از شروع فیلم متوجه میشوید باید تا پایان فیلم چه شکنجهی دردآوری را تحمل کنید. مهمترین مشکل فیلم هم این است که اول شخصبودن زاویهی دید شاید برای سه-چهار دقیقه جالب باشد، اما برای مدت طولانی طوری چشم را اذیت میکند که حد ندارد. تکانهای شدید دوربین در حالت دویدن یا کتکخوردن قهرمان فیلم که تعدادشان هم کم نیست به چنان تصاویر درهمبرهم و نامفهومی منجر میشوند که آدم را از هیجان اتفاقات بیرون میاندازند. این درحالی است که محدود شدن زاویهی دید ما، تنوع تصویری فیلم را به نقطهی صفر میرساند و باعث میشود بافت بصری فیلم خیلی زود در دام یکنواختی و کسلکنندگی بیافتد.
چیزی که من را دربارهی کاری که سازندگان کردهاند عصبانی میکند، این است که این «نوآوری یا حیله» روی محتوای جالب فیلم که در حالت دیگری میتوانست به فیلم جذاب و دیوانهواری ختم شود، تاثیر منفی گذاشته است. بله، اگر فیلم را دیده باشید میدانید خبری از هیچ محتوایی نیست. همهچیز به کلیشهایترین کلیشههای بازیهای تیراندازی اول شخص خلاصه شده است. مردی نیمهسایبورگ و بیصدا در یک آزمایشگاه بیدار میشود. از آنجا فرار میکند و تصمیم میگیرد شخصیت منفی اصلی قصه که اتفاقا یک روسی مجهز به قدرت تلهکینسیس است را با از بین بردن ارتش سربازانِ سایبورگش در بالای پشت بام یک برج نابود کند. حتی به سبک بازیهای جهانباز، یک نفر هم وجود دارد که ماموریتهای هنری را بر روی نقشه تلفنش مشخص میکند. کلا در فیلم خبری از هیچ پاساژی برای نفسگیری و شخصیتپردازی نیست. اتفاقات بین اکشنها مثل صفحات کوتاه لودینگ عمل میکنند تا بعد از وقفهای کوتاه باز دوباره مخاطب را به وسط مبارزه و بکشبکش بیاندازد.
خب، این توضیحات یعنی یک اکشن پاپکورنی محض که خوش میگذراند و پتانسیل این را دارد تا به سرگرمی خوبی تبدیل شود. ناسلامتی قهرمان داستان ترکیب عجیب و غریبی از جکی چان و آرنولد و هر بزنبهادر دیگری که فکرش را میکنید است. کسی که یک خفن معمولی نیست، بلکه خفنی است که چشم مکانیکیاش را از کاسه درمیآورد و با کابل متصل به حدقهی چشمش سر دشمنش را از وسط نصف میکند. «هاردکور هنری» کلکسیونی از کشتنهای پرزرق و برق و خشونتبار و افسارگسیخته است. اما چرا کسی مثل من که اینجور چیزها خوراکم است، در هنگام دیدن فیلم چرت میزدم؟ کافی است از خودتان بپرسید آیا لازم بود تمام فیلم از زاویهی اولشخص فیلمبرداری میشد؟ اصلا و ابدا. آن چشمدرد و سرگیجهای که بهتان گفتم، باعث شده بود تا انفجاریترین لحظات فیلم را هم با بیتفاوتی دنبال کنم. برای دیدن یک اکشن خشنِ بیداستان موفق شما را به دوگانهی «یورش» (The Raid) ارجاع میدهم. فیلمی که داستانش در یک خط خلاصه میشود، اما با استفاده از کارگردانی و فیلمبرداری تند و تیز و متنوع و خلاقانهاش به چنان درجهای از استرس و هیجان میرسد که بعضیوقتها واقعا نفس کشیدن را سخت میکند.
«هاردکوری هنری» حتی محتوای یک فیلم ویدیو گیمی درجه یک را هم ندارد. در ایجاد لحظات کمیک شکست میخورد و در ارجاع به کلیشههای خندهدار بازیهای ویدیویی هم تنبل است. بهطوری که کافی بود سازندگان کمی با هوشمندی و هدف بهتری دست به نوشتن سناریو میزدند و کمی از تمرکز انحصاری بر روی اکشن دست میکشیدند تا فیلم اینقدر خشک و بیروح نمیشد. با تمام اینها اما اگر سازندگان در اجرای این محتوای ناقص بهتر ظاهر میشدند، با فیلم قابلتحملی روبهرو میشدیم. منظورم این نیست که کاش سازندگان بیخیال اول شخص کردن فیلمشان میشدند. منظورم این است که کاش بهطور اختصاصی و افراطی از زاویهی اولشخص استفاده نمیکردند و همهچیز را فدای الکی منحصربهفرد بودن فیلمشان نمیکردند. این «افراط» چیزی است که بزرگترین ضربه را به فیلم زده است.
اتفاقا امسال یک مثال عالی در زمینهی فیلمسازی اصولی از یک کارگردان تازهکار داشتیم. «شماره ۱۰ جادهی کلاورفیلد» مثل «هاردکور هنری» یکی از علمی-تخیلیهای بزرگ ۲۰۱۶ بود. اما این دو فیلم که اولین ساختهی کارگردانانشان هم است، زمین تا آسمان فرق میکنند. «جادهی کلاورفیلد» طوری کارگردانی شده که هرکسی نداند فکر میکند با یک کارگردان کارکشته در این ژانر طرف هستیم. فیلم هیچ کار عجیب و غریبی نمیکند و قصد فیل هوا کردن هم ندارد. بلکه فقط با هدف ارائهی درست محتوایش قدم برمیدارد و به عظمت فوقالعادهای هم دست پیدا میکند. اما کارگردان «هاردکور هنری» از خودش نپرسیده: چه چیزی فیلمش را خوب میکند، بلکه پرسیده: چه چیزی فیلمش را «متفاوت» میکند. شروع به ساختن فیلم با چنین طرز فکر پیشپاافتادهای، طبیعتا به محصول بدی هم منجر میشود. «هاردکور هنری» مثل یک بازی تیراندازی کهنه و درجه سه میماند که گرافیک ضعیفی دارد و تصاویرش هم پرپر میزنند. تازه قدرت تعامل با آن را هم ندارید، بلکه باید یک ساعت و نیم به تماشای بازی یک نفر دیگر بنشینید که حداقل از نظر من اصلا فکر خوبی نیست.