اگر از خورههای آثارِ زامبیمحورِ پساآخرالزمانی هستید، فیلم The Girl With All the Gifts را نباید از دست بدهید. همراه میدونی باشید.
حتما دلیلی که دارد که زامبیها کهنه نمیشوند و رمانها و فیلمها و سریالها و بازیها دست از این موجودات وحشی شیفتهی مغز انسان نمیکشند. از زمانی که جورج رومرو پای زامبیها را با «شب مردگان زنده» (Night of the Living Dead) بهطور گستردهای به فرهنگ عامه باز کرد، این موجودات بیوقفه و بدون اینکه از نفس بیافتند به ترساندن یا بعضیوقتها خنداندن ما ادامه دادهاند. زامبیها به عنوان انسانهایی که خوی حیوانیشان کنترلشان را در دست گرفته، همیشه پتانسیل فوقالعادهای برای بیرون ریختن وحشت ما از برخورد با جامعهای فروپاشیده و پرهرجومرج داشتهاند و همیشه ایدهی تبدیل شدن نزدیکان و همنوعانمان به موجوداتی که بهطرز گرسنهای میخواهند گلویمان را با دندانهایشان پاره کنند، هولناک بوده است. دلیل بعدی دوام زامبیها اما مربوط به شباهت آنها به خمیر بازی میشود. زامبیها فقط به یک نوع خلاصه نمیشوند و هرکسی با خلاقیت خودش میتواند از آنها معناهای مختلفی بیرون بکشد، از زاویهی تازهای به آنها نزدیک شود و ماهیت آنها را به روش جدیدی بررسی کند. زامبیها در فیلمی مثل «بازگشت مردگان زنده» (The Return of the Living Dead) میتوانند موجودات باهوش و سخنگو و رودهبُرکنندهای باشند که به بازماندگانی که آنها را دست کم گرفتهاند رو دست میزنند و در فیلمی مثل «جنگ جهانی زی» (World War Z) سیل خروشانی از آدمخوارهایی که بلندترین دیوارها هم در برابر هجوم دیوانهوارشان در امان نیستند.
اما خیلی وقت است که با فیلم زامبیمحوری که دست به حرکت نوآورانهای در این ژانر زده باشد روبهرو نشدهایم. مهمترین و مدامترین محصول زامبیمحورِ سالهای اخیر سریال «مردگان متحرک» بوده که گرچه نوآورانه و جذاب کلید خورد و دوباره عشق زامبیها را در دل مردم زنده کرد، اما حالا به نقطهای رسیده که دیگر نمیتوان آن را سریالی زامبیمحور توصیف کرد. سال گذشته فیلم کرهای «قطار بوسان» (Train to Busan) بهشکل تحسینبرانگیزی تمام کلیشههای فیلمهای زامبیمحور را بازآفرینی کرده بود و فیلم ترسناکِ «شیون» (The Wailing) هم شامل چندتا صحنهی خارقالعاده با محوریت زامبیها بود. اما هیچکدام از اینها بزرگترین و بهترین فیلم زامبی محور سال ۲۰۱۶ یا چند وقت اخیر نبودند. بهترین فیلم زامبیمحوری که این اواخر بدجوری باز دوباره امیدم را به این زیرژانر برگرداند، فیلم جمعوجورِ خوشساخت بریتانیایی خلاقانهای به اسم «دختری با تمام موهبتها» است.
این فیلم که براساس رمانی به همین نام ساخته شده، در آن دسته فیلمهایی قرار میگیرد که با بیحوصلگی تمام و بدون هیچگونه انتظار خاصی، فقط از سر کنجکاوی به تمایشایش مینشینید. ناگهان بعد از چند دقیقه درگیر داستان میشوید، بعد از نیم ساعت شروع به تحسینش میکنید، خیلی زود خودتان را غرق در قصه پیدا میکنید و در نهایت با پایانبندی غافلگیرکننده و تاملبرانگیزش شما را در حال فکر کردن دربارهی فیلمی که تا دو ساعت پیش اسمش هم به گوشتان نخورده بود، رها میکند. واقعا برخورد با چنین فیلمی خیلی غیرمنتظره است. اصلا نمیتوان باور کرد در چنین دوره و زمانهای چنین فیلمی وجود خارجی داشته باشد. «دختری با تمام موهبتها» همان حکمی را برای فیلمهای ترسناکِ زامبیمحور دارد که «هیولایی صدا میزند» (The Monster Calls) برای درامهای فانتزی داشت. همانطور که «هیولایی صدا میزند» یک داستان تاملبرانگیز انسانی با مقدار قابلتوجهای صحنههای فانتزی و جلوههای ویژوالِ خیرهکننده بود، «دختری با تمام موهبتها» هم در نگاه اول همچون یک فیلم مستقل مینماید، اما همزمان هیچ چیزی در زمینهی اکشنهای هیجانانگیز و پرتعلیق و خون و خونریزی و خشونتهای معمول فیلمهای ترسناک نیز کم ندارد. و همیشه برخورد با چنین فیلمهایی که جایی در میان فیلمهای تماما هنری و تماما عامهپسند قرار میگیرند عالی است.
«دختری با تمام موهبتها» اما فیلم کاملا اورجینالی نیست. میتوان در جایجایش ردپای تمام فیلمها و سرگرمیهای پسا-آخرالزمانی و زامبیمحور مهم چند سال اخیر را دید. از اتمسفر دستوپیایی و تیره و تاریک فیلم که یادآور بریتانیای فروپاشیدهی «فرزندان بشر» آلفونسو کوآرون است تا زامبیهای تند و سریع و وحشی فیلم که زامبیهای «۲۸ روز بعد» دنی بویل را به خاطر میآورند. شاخ و برگهای طبیعت که دارند شهرهای انسانها را پس میگیرد، «من افسانهام» را یادآور میشوند و امکان ندارد با راه افتادن گروه بازماندهای در خیابانهای مرگبار آخرالزمان برای محافظت از کودکی که احتمالا راه نجات بشریت است، یادِ بازی The Last of Us استودیوی ناتی داگ نیافتید. همهی منابع الهام «دختری با تمام موهبتها» آنقدر واضح هستند که متوجه آنها میشوید، اما همزمان فیلم موفق میشود روی پای خودش بیاستد و به فیلمی که فقط و فقط بازسازی بهترین ویژگیهای دیگر سرگرمیهای زامبیمحور است بدل نمیشود. تمامش به خاطر اینکه است که کلوم مککارتی در مقام کارگردان منابع الهامش را به خوبی میشناخته و سعی کرده آنها را به بهترین شکل ممکن در فیلم خود بازآفرینی کند و دوم اینکه خود فیلم هم بدون ایدههای تاملبرانگیز و قابلتوجهی منحصربهفرد خودش هم نیست.
بزرگترین جاذبهی منحصربهفردِ «دختری با تمام موهبتها» خودِ همین دختر مذکور است. اسمش ملانی است. بچهی آرام و بیخطری به نظر میرسد. چشمان مهربان و لبخند شیرینی دارد. با سربازانی که هرروز برای انتقال او از سلولش به کلاس درس میآیند باادب صحبت میکند. «دختری با تمام موهبتها» در زمینهی وارد کردنِ آرام و باطمانیهی تماشاگرانش به درون دنیای دستوپیاییاش عالی عمل میکند. حتما سکانس افتتاحیهی «فرزندان بشر» را به یاد میآورید که چگونه کارگردان بدون دیالوگی اضافی و توضیحی و فقط با استفاده از داستانگویی تصویری و پسزمینهها و اخبار تلویزیون، ما را وارد دنیای عجیب و هولناکش میکرد؟ خب، این موضوع دربارهی «دختری با تمام موهبتها» هم صدق میکند و یکی از بهترین خصوصیات فیلم است. روتین روزانهی زندانی که ملانی و دیگر بچههای هم سن و سال او را نگه میدارند، در اوجِ عادیبودن، هولناک است. بچهها هرروز صبح با سروصدا بیدار میشوند، سرها و دست و پاهایشان به ویلچرهایی مخصوص بسته میشود و سر کلاس درسی حاضر میشوند که ریاضیات و ادبیات بسیار پیشرفتهای به آنها آموزش میدهند. تمام اینها به جایی ختم میشود که متوجه میشویم بله، نگهبانان دلیل خوبی برای بستن دست و پای این بچههای ظاهرا معصوم به صندلیهایشان دارند: ملانی و بقیهی بچههایی که در این زندان زیرزمینی نگهداری میشوند، زامبی هستند. البته منظورم از زامبی آن تصویری نیست که با شنیدن این کلمه در ذهنتان پدیدار میشود. ملانی مثل بقیهی آدمها میتواند فکر کند، احساس دارد، چشمانش سفید و بیروح نیستند، مثل حیوان رفتار نمیکند، مدام در جستجوی غذا بو نمیکشد، خرخر نمیکند و موقع راه رفتن مثل یک جنازهی متحرکِ تلوتلو نمیخورد. اما تمام اینها به معنی عدم زامبیبودن او هم نیست. مثلا وقتی معلمش، خانم جاستینو یک روز در کلاس بیش از اندازه به ملانی نزدیک میشود، یکی از نگهبانان به اسم گروهبان پارکس به بقیه یادآور میشود که این بچههای کوچولو در واقع چه هیولاهای کوچولویی هستند. او روی ساعدش تف میاندازد، آن را با دست دیگرش میمالد و دستش را جلوی دماغ یکی از بچهها نگه میدارد. ناگهان آروارهی پسربچه بهطرز شدیدی شروع به باز و بسته شدن و تلاش برای گرفتن دست نگهبان میکند. زامبیهای این دنیا از طریق بوی گوشتِ انسانهای سالم دیوانه میشوند و اکثر اوقات انسانها با زدن ژل مخصوصی به دست و صورتشان، سعی میکنند تا بویشان را بپوشانند.
گرچه بخشهای زیادی از فیلم به اکشنهایی مثل حملات زامبیها و تیراندازیهای سربازان اختصاص دارد، اما تمرکز اصلی فیلم روی آدمهایی است که خود را در شرایط ناامیدانه و ترسناک و سرگیجهآوری پیدا کردهاند. «دختری با تمام موهبتها» فیلمی با هنرنماییهای خیرهکننده است. بهترینشان سنیا نانوآ در نقش ملانی است که برخلاف سن و تجربهی کمش، آنقدر خوب است که کاراکترش را از همان اولین صحنهها و اولین دیالوگهایش درگیرکننده و قابلدرک میسازد. ملانی نقش بسیار چالشبرانگیزی برای بازیگری جوانی مثل اوست. ملانی با اینکه آرامترین و شاید باهوشترین کاراکتر کل فیلم باشد، اما شخصیتش طلب میکند که همزمان خطرناکترین و غیرمنتظرهترین کاراکتر کل فیلم هم باشد. گرچه یک لحظه مات و مهبوتِ ادب و صداقت و تنهایی و لبخند معصومانهاش میشویم، اما در آن واحد باید حواستان را جمع کنید و او را با یک دختربچهی معمولی اشتباه نگیرید. جما آرترتون حالت مالیخولیایی خاصی به خانم جاستینو بخشیده است و با اینکه روی کاغذ با کاراکتر آشنایی (زنی که برخلاف دیگران به شخصیت عجیب داستان به چشم هیولا نگاه نمیکند) طرفیم، اما این کلیشه توی ذوق نمیزند و اتفاقا لمسکردنی است. چنین چیزی دربارهی همهی کاراکترهای فیلم حقیقت دارد. پدی کانسیدین در نقش گروهبان پارکس در نمایش کسی که از ملانی متنفر و وحشتزده است و به آرامی به کسی که در ماموریتشان به او اتکا میکند متقاعدکننده و قابلدرک است و گلن کلوز هم در قالب دکتر کالدول، دانشمندی که باور دارد ملانی کلید نجات بشریت است، تقریبا همان نقشی را دارد که شخصیت مارلین در بازی The Last of Us داشت. کسی که میخواهد ملانی را متقاعد کند که برای یافتن واکسن، جانش را روی میز جراحی فدا کند. شخصیت او نه تنها به همان دانشمند دیوانهای که سودای کشتنِ ملانی و ساختن واکسن را دارد تبدیل نمیشود، بلکه زنی است که فقط میخواهد جلوی انقراض نژاد بشر را بگیرد و گفتگوهای دوتایی او و ملانی به برخی از جذابترین صحنههای کل فیلم منجر میشود.
سوال اخلاقی تفکربرانگیزی که در هستهی مرکزی فیلم وجود دارد این است که ما برای نجات نژادمان قادر به انجام چه کارهایی هستیم و به چه کارهایی دست میزنیم؟ «دختری با تمام موهبتها» دربارهی دنیای زامبیزدهای مثل «مردگان متحرک» که بازماندگان باید راه و روش زندگی در کنار یکدیگر را یاد بگیرند و از صفر تمدن را بازسازی کنند نیست. زامبیهای این فیلم ناشی از ویروس ناشناختهای نیستند که باید در مقابلش ایستادگی کنیم. بلکه قارچهایی ریشه گرفته از خود طبیعت هستند؛ آغازکنندهی مرحلهی بعدی تکامل که انسانهای بازمانده شانس زیادی برای مقابله با آن یا ریست کردن دنیا ندارند. مسئله این است که انسانها بعضیوقتها زیادی از خود راضی و خودبزرگبین میشوند و باور میکنند که زمین برای آنهاست و برای آنها خواهد ماند. اما حقیقت این است که هیچ فرقی بین ما با موجوداتی که قبل از ما آمدهاند و منقرض شدهاند وجود ندارد. ما هم فقط بخش کوچکی از چرخهی تکامل طبیعت هستیم که هروقت زمانش رسید از دور کنار میرویم. فکر وحشتناکی است، اما چه دوست داشته باشید و چه نداشته باشید، حقیقت دارد.
به خاطر همین است که ملانی با وجود قارچ ترسناکی که دور مغزش پیچیده است، به عنوان دختری با تمام موهبتها توصیف میشود. در ابتدا با بچههای مبتلا به عنوان مهمانان ناخواندهی زمین رفتار میشود، اما به مرور متوجه میشویم که مهمانان ناخوانده و کسانی که تاریخ انقضایشان به سر رسیده است، در واقع خودِ انسانها هستند. در این فیلم زامبیها نه به عنوان هیولاهایی ترسناک، بلکه به عنوان نژاد حاکم بعدی روی زمین به تصویر کشیده میشوند. البته که زامبیها مرگبار و وحشی هستند، اما انسانهای اولیه هم مرگبار و وحشی بودند. و در جریان گذر زمان و تکامل بود که انسانها کمکم توانایی استفاده از عقلشان را پیدا کردند و متمدن شدند. چنین چیزی دربارهی زامبیهای این فیلم هم صدق میکند. نمونههای اولیهی زامبیها، همان زامبیهای کلاسیکّ بیعقل و خونخواری هستند که میشناسیم، اما در طول فیلم به صحنههایی برخورد میکنیم که نشان میدهند آنها در حال تکامل یافتن و تبدیل شدن به نوع جدیدی از زندگی روی زمین هستند. این موضوع یکی از چیزهایی است که «دختری با تمام موهبتها» را به فیلم زامبیمحوری تبدیل میکند که از زاویهی جدیدی ما را مجبور به فکر کردن دربارهی موضوع آشنایش میکند. فیلم با پایانبندی پیچیده و بحثبرانگیزی به پایان میرسد که از نظر تئوریها و گفتگوهایی که به وجود میآورد، در کنار پایانبندی The Last of Us قرار میگیرد. همانطور که بعد از سرانجام بازی ناتیداگ، هنوز که هنوزه سر انتخاب جوئل درگیر هستیم، مطمئنا بعد از پایانبندی این فیلم هم خودتان را مثل من تا روزها در حال فکر کردن به انتخاب ملانی پیدا میکنید.
«دختری با تمام موهبتها» شاید کلکسیونی از انواع و اقسام الهامبرداریهای مختلف از «شب مردگان زنده» تا «مردگان متحرک» باشد، اما با استفاده از خلاقیتهای خودش کوبندگی تازهای به آنها بخشیده است. فیلم شامل تمام ویژگیهایی است که از هر سرگرمی زامبیمحوری انتظار داریم. ترسناک ساختن زامبیها، به وسط کشیدن سوالات و مسائل اخلاقی و پرداخت به ماهیت زامبیها به عنوان چیزی بیشتر از یک سری هیولاهای زشت. «دختری با تمام موهبتها» اکشنهای تعلیقزای درگیرکنندهای دارد (پلانسکانسِ حملهی زامبیها به پایگاه نظامی عالی است)، دنیاسازی اصولی و واقعگرایانهای دارد و در کنار سرگرمکنندهبودن، به زیر پوستتان هم نفوذ میکند. این فیلم قدم رو به جلویی برای فیلمهای زامبیمحور محسوب میشود و کاری میکند تا از این به بعد به شکل تازهای به زامبیها نگاه کنید. خورههای زامبی، این فیلم را به هیچوجه از دست ندهید.