نقد فیلم Ghostbusters - شکارچیان ارواح

نقد فیلم Ghostbusters - شکارچیان ارواح

همراه میدونی و بررسی Ghostbusters، یکی از جنجال‌برانگیزترین فیلم‌های امسال باشید.

ریبوت «شکارچیان ارواح» یکی از جنجال‌برانگیزترین اتفاقات سال‌ اخیر بود که از لحاظ بحث و جدلی که ایجاد کرد در کنار رونمایی از قسمت جدید «ندای وظیفه» و انتخابات ریاست جمهوری آمریکا قرار می‌گیرد. مشکل بزرگ طرفداران سرسختِ «شکارچیان ارواح» نیز این بود که (۱) چهارتا زن جای شخصیت‌های مرد قسمت‌های اصلی را گرفته‌اند و (۲) فقط همین! اگرچه سوژه‌ی بحث و دعوای طرفداران و مخالفان، عوض شدن جنسیت کاراکترها بود، اما فکر می‌کنم مشکل اصلی این بود که طرفداران در تریلرهای منتشر شده از فیلم نمی‌توانستند چیزی هیجان‌انگیز و غیرمنتظره ببینند و فکر می‌کردند مشکل ناشی از واضح‌ترین اتفاقی که افتاده، یعنی تغییر جنسیت کاراکترهای فیلم موردعلاقه‌شان است. بنابراین آنها از یک سو به فیلم می‌تازیدند و سازندگان و طرفداران حقوق زنان هم از سوی دیگر از این حرکت دفاع می‌کردند.

به عنوان کسی که هرگز طرفدار پر و پا قرصِ فیلم‌های اصلی نبوده است و متاسفانه رابطه‌ی نوستالژیکی با آنها نداشتم، می‌توانستم بدون هواداری کورکورانه اشتباهات هر دو گروه دعوا را بهتر تشخیص بدهم و آن این بود از یک طرف سازندگان دلیل قانع‌کننده‌ای برای بازسازی چنین فیلم پرطرفدار و نوستالژیکی رو نمی‌کردند و وقتی از آنها درباره‌ی دلیل تغییر جنسیت کاراکترها سوال می‌شد، جواب می‌دادند که ما می‌خواستیم سنت بلاک‌باسترهای تابستانی مردانه را بشکنیم و از سوی دیگر طرفداران هم از آنجایی که دقیقا نمی‌توانستند دست روی چیزی که کلافه‌شان کرده بود بگذارند، به بازیگران زن بدبخت فیلم گیر می‌دادند. نتیجه به دعوای بی‌پایانی منجر شده بود که هر که نمی‌دانست فکر می‌کرد در تابستان ۲۰۱۶ رویداد دگرگون‌کننده‌ای انتظار سینما را می‌کشد!

با اینکه در بطن این دعواها نبودم، اما تنفری که روانه‌ی این فیلم می‌شد به‌طور غیرمستقیمی روی من هم تاثیرگذار بود. بنابراین انتظار داشتم تا با فاجعه‌ی تمام‌عیاری روبه‌رو شوم، اما باید بگویم «شکارچیان ارواح» اگرچه فیلم ضعیفی است، اما آن‌قدر بد هم نیست که لیاقت این همه قشقرق را داشته باشد و البته بازیگران زن فیلم هم بهترین ویژگی آن هستند و این در واقع بخش‌های دیگر فیلم است که این بازسازی را خراب می‌کنند. بله، طبق معمول همه‌چیز زیر سر نویسنده/کارگردان/استودیو است که به جای ارائه‌ی یک داستان نو در این مجموعه‌ی پرطرفدار سعی کرده‌اند به آسان‌ترین و کم‌خرج‌ترین شکل ممکن این فیلم را ریبوت کنند.

لحظه‌ی بامز‌ه‌ای در فیلم وجود دارد که کاراکتر کریستن ویگ کامنتی را که زیر یکی از ویدیوهایشان است می‌خواند: «هیچ زنی حق شکار ارواح نداره» و بعد آن را جدی نمی‌گیرد. تنها کاری که پاول فیگ، کارگردان فیلم برای بستن دهان مخالفان انجام داده، همین است. فیگ در این صحنه از انتقاداتی که علیه فیلمش وجود داشت استفاده می‌کند و آن را  به سخره می‌گیرد، اما کاش او به جای طعنه زدن، مخالفانش را با ساخت فیلم بهتری مجبور به خجالت کشیدن می‌کرد. چون اکثر کسانی که با تغییر جنسیت مخالف بوده‌اند، مطمئنا بعد از دیدن فیلم مشکلی با آن نخواهد داشت، اما چیزی که باقی می‌ماند و مثل آن کامنت ویدیوی یوتوب غیرقابل‌ فراموش کردن است، این است که ما هم‌اکنون با سناریوی ضعیف و عجولانه‌‌ای طرفیم که به خاطر سه مشکل اساسی ساخت این فیلم را توجیه نمی‌کنند: تعداد بالای جوک‌های شلخته و ناموفق، کاراکترهای پرداخت‌نشده و عدم ارائه‌ی چیزی تازه و چسبیدن به فرمول و عناصر فیلم اول.

مسئله این است که ادای دین داریم تا ادای دین! پاول فیگ به جای ادای دین، تمام ایده‌های فیلم اول را بازیافت کرده و سعی کرده با استفاده از چهارتا بازیگر مشهور، آنها را بعد از تمام این سال‌ها باز دوباره به تماشاگران بفروشد. این باعث شده تا به جای اینکه سناریو به وسیله‌ای برای نمایش توانایی‌های ستاره‌های فیلم (کریستن ویگ، ملیسا مک‌کارتی، لزلی جونز و کیت مک‌کینون) تبدیل شود، این بازیگران باشند که فیلم را از یک فاجعه نجات می‌دهند. نتیجه به فیلمی تبدیل شده که دست‌دوم بودن ایده‌هایش جلوی آن را از تبدیل شدن به چیزی در حد و اندازه‌ی استعداد کمدین‌هایش گرفته و اجازه نمی‌دهد مجموعه‌ی جدید کوبنده و طوفانی آغاز شود. شاید بگویید ممکن است کسانی که با فیلم‌ اول خاطره ندارند از این ریبوت لذت ببرند، اما مسئله این است که تمام مشکل فیلم به بازیافت کردن ایده‌های قدیمی‌اش خلاصه نمی‌شود، بلکه «شکارچیان ارواح» مشکل جدی عدم بامز‌ه‌بودن و تکرار کلیشه‌های اکشن‌های هالیوودی را دارد.

مخصوصا دومی. «شکارچیان ارواح» از تمرکز بیش از اندازه‌ روی طراحی جلوه‌های ویژه‌ی بزرگ و صحنه‌های اکشن خسته‌کننده رنج می‌برد. نمی‌دانم چرا به دلایل نامعمولی برخی فیلمسازها فکر می‌کنند تخریب‌های بزرگ می‌تواند تماشاگران را شگفت‌زده کند. شاید زمانی فقط با استفاده از جلوه‌های ویژه می‌شد مخاطب را هیجان‌زده کرد، اما ما هم‌اکنون در دورانی هستیم که آن‌قدر جلوه‌های کامپیوتری پیشرفت کرده و در همه‌ی فیلم‌ها به وفور یافت می‌شوند که فرو ریختن یک آسمان‌خراش نمی‌تواند غافلگیرمان کند. پس، چرا همه به این کار ادامه می‌دهند؟ خب، چون این روزها از بلاک‌باسترها انتظار می‌رود که چندتا اکشن پرهرج‌و‌مرج داشته باشند. طوری شده که این اکشن‌های بی‌سروته هیچ کاربردی جز استفاده از آنها در ویدیوهای تبلیغاتی فیلم ندارند. یکی از مشکلات بزرگ نیمه‌ی دوم «شکارچیان ارواح» هم اکشن‌های طولانی بی‌خلاقیتی هستند که متاسفانه روی بخش‌های خوب فیلم هم اثر منفی می‌گذارند.

اما قبل از تمام اینها، بزرگ‌ترین اشتباه سازندگان این بوده که به جای ریبوت، فیلم اصلی را «بازسازی» کرده‌اند. در نتیجه تقریبا تمام نقاط داستانی و کاراکترها یادآور فیلم اول هستند. باز دوباره دانشمندان سفیدپوستِ داستان در حال تحقیق دربار‌ه‌ی علم ماوراطبیعه هستند که توسط دیگران به دروغگویی و کلاهبرداری متهم می‌شوند و مجبور می‌شوند خودشان جایی برای کار کردن پیدا کنند. این‌گونه کاراکتر مک‌کارتی با دوست دوران کودکی‌اش، کاراکتر ویگ و یک مهندسِ هسته‌ای با بازی مک‌کینون همراه می‌شود تا به شکار ارواح بروند. و باز دوباره، چهارمین شکارچی ارواح یک سیاه‌پوست تنها (لزلی جونز) است که نه فیزیکدان است و نه مهندس، اما در جریان یک ماموریت با گروه همراه شده و برای همیشه با آنها ماندنی می‌شود. شکارچیان ارواح پس از مدتی متوجه می‌شوند که کسی قصد آزاد کردن ارواح دفن شده در زیر نیویورک را دارد و باز دوباره باید با شهردار بحث کنند تا او را متقاعد به فاجعه‌ای که شهر را تهدید می‌کند، کنند و در پایان گروه چهارنفره‌ی ما باز دوباره باید با یک آدم‌بد غول‌پیکر مبارزه کنند.

بعضی‌وقت‌ها مثل کاری که شین بلک این اواخر با «آدم‌های خوب» انجام داد، می‌توان یک داستانِ قابل‌پیش‌بینی را با لحظات و کاراکترهای هوشمندانه به تجربه‌ی لذت‌بخشی تبدیل کرد. در نتیجه «شکارچیان ارواح» این شانس را داشته که از قابل‌پیش‌بینی‌شدن جاخالی بدهد. پس، سوال مهم‌تر این است که آیا در جریان تمام اینها خندیدم؟ بله، اما فقط هر از گاهی. کریس همسورث به عنوان منشی شکارچیان ارواح عالی است و در میان اعضای گروه اصلی هم شخصیت کیت مک‌کینون اگرچه کمترین دیالوگ‌ها و صحنه‌ها را در بین بقیه دارد، اما او از همان کاراکترهایی است که با یک چشمک زدنِ ساده یا خوردن چیپس در هنگام روبه‌رو شدن با ارواح خبیث می‌تواند تماشاگر را به خنده وا دارد و در زمان‌هایی که فیلم واقعا دارد حسابی بی‌حس‌‌و‌حال می‌شود، حضور مک‌کینون در پس‌زمینه، شرایط را تغییر می‌دهد. متاسفانه اما نام‌های بزرگی مثل ملیسا مک‌کارتی و کریستن ویگ تقریبا در این فیلم بلااستفاده رها شده‌اند. این در حالی است که درباره‌ی رونان، آنتاگونیست فیلم هم فقط می‌توان گفت اگر او وجود نداشت هم به جایی برنمی‌خورد. او یک پسربچه‌ی توسری‌خور بوده است که حالا بدون توضیح خاصی توانایی باز کردن پورتالی به دنیای مردگان را پیدا کرده و نقشه‌اش هم برای نابودی انسان‌ها با استفاده از ارواح با عقل جور درنمی‌آید. تنها نقش رونان این است که در مسیر قهرمانان مانع قرار دهد و از آنجایی که ارواح دشمن هم چالشی برای گروه به وجود نمی‌آورند، پس کلا عنصر تنش را از فیلم حذف کنید.

سناریو در زمینه‌ی شوخی‌طبعی به اندازه‌ای هوشمندانه و عمیق نیست که فیلم را به یک سواری روده‌برکننده تبدیل کند، اما خب، آن‌قدر هم درب‌و‌داغان نیست که کاملا خسته‌کننده شود. روی هم رفته اگرچه همه‌ی کاراکترها چندتا لحظه‌ی باحال دارند، اما فیلم هرگز از تمام پتانسیل آنها بهره نبرده است. هرجا که سازندگان سعی کرده‌اند کمی از فیلم اول فاصله بگیرند، لحظات خوبی ارائه کرده‌اند و هر جا قصد تکرار گذشته‌ها را داشته‌اند شکست خورده‌اند. مثلا به سکانس شکار در کنسرتِ متال نگاه کنید که فقط یک اکشن بی‌کله نیست، بلکه وجود یک اژدهای شیطانی در یک کنسرت موسیقی متال به واکنش‌های جالبی ختم می‌شود. یا مثلا به پررنگ کردن نقش منشی گروه نگاه کنید که به یکی از بهترین ویژگی‌های فیلم جدید تبدیل شده است.

بنابراین سوال این است که چرا سازندگان دستشان را در ایده‌پردازی و خلاقیت‌ باز نگذاشته بودند؟ در این زمینه باید به «جنگ ستارگان: نیرو برمی‌خیزد» اشاره کنم. دیزنی و جی‌.جی آبراهامز با این فیلم نحوه‌ی آغاز به کار دوباره‌ی یک مجموعه قدیمی را به دیگران آموزش دادند. راهش هم این است که به جای بازسازی فیلم اول مجموعه با بازیگران جدید و صحنه‌های اکشن پرزرق‌و‌برق‌تر که به عصبانیت طرفداران ختم می‌شود، فیلمی بسازیم که مثل «نیرو برمی‌خیزد» به آرامی به کاراکترهای قدیمی ادای احترام کند و آنها را کنار بگذارد و در همین حین قهرمانان جدیدی را برای آینده‌ی سری معرفی کند. «شکارچیان ارواح» هم می‌توانست با سناریوی هوشمندانه‌تری چنین کاری را تکرار کند و جلوی راه افتادن این همه جنجال را بگیرد. مثلا شاید می‌شد داستان را طوری نوشت که قهرمانان فیلم اول به جای حضور در قالب راننده تاکسی و مجسمه، به عنوان شخصیت‌های خودشان در فیلم حاضر می‌شدند (مثل هان سولوی پیر)، اما تمرکز اصلی روی بازیگران خانم این قسمت به عنوان ادامه‌دهنده‌ی راه آنها می‌بود. این‌طوری سازندگان به زیبایی نوستالژی و تازگی را در هم می‌آمیختند.

نهایتا «شکارچیان ارواح» در تلاش دیوانه‌وار هالیوود برای سوءاستفاده از حس نوستالژی مردم، به شکست دیگری در کارنامه‌ی آنها تبدیل می‌شود. شکستی در حد و اندازه‌ی «ترمیناتور: جنسیس». فیلم‌هایی که در تلاش برای تکرار گذشته‌ها و ترکیب آنها با عناصر نصفه و نیمه‌ی جدید، به یک شلختگی نارضایت‌بخش تبدیل می‌شوند. شکست‌هایی که به خاطر عجله و عدم نشان دادن جسارت و خلاقیت اتفاق می‌افتند. هالیوود فکر کرده سینما هم بازار موبایل است که هر چند وقت یک بار بتوان با دست کشیدن بر سر و روی یک محصول پرطرفدار، آن را فروخت. نه از این خبرها نیست. «شکارچیان ارواح» هر از گاهی چندتا خنده رو می‌کند و بازیگرانش هم یکی از نقاط قوتش هستند، اما در بخش‌های دیگر برای نامزد شدن به عنوان یکی از ناامیدکننده‌ترین محصولات امسالِ هالیوود مسابقه می‌دهد.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
13 + 4 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.