همراه میدونی و نقد فیلم Free State of Jones با بازی متیو مککانهی باشید.
دو روایت دربارهی دلیل ساخته شدن «ایالت آزاد جونز» وجود دارد. میگویند یک روز سران استودیوی یونیورسال مشغول صحبت بودند. اولی: «پسر، "۱۲ سال بردگی" رو دیدی؟ عجب فیلم خشن و خفنی بود!» دومی: «و البته موفق!». اولی: «آره راست میگی. ببین یه فکر بکر کردم. بیا یه فیلم بردهداری بسازیم و چهارتا اسکار به جیب بزنیم». دومی: «حله. خب، بریم حقوقمون رو بگیریم». در روایت دوم میگویند یکی از سران استودیو از بچگی به متیو مک کانهی حسودی میکرده است و مخصوصا در این اواخر که به رنسانس مککانهی مشهور است، از شدت تنفر به دنبال نقشهای برای خراب کردن او بوده است. بنابراین بهطرز «لکس لوثر»واری توطئه میکند تا به صورت مخفیانه مککانهی را به این پروژه جذب کند و به دوستانش و دنیا ثابت کند که انسان میتواند حتی در هنگام تماشای کسی مثل مککانهی هم خوابش ببرد. واقعا نقشهی شیطانی بزرگی است! و در کمال ناباوری باید بگویم این فرد در این کار موفق شده است.
خیلی خب، دقیقا معلوم نیست این روایات حقیقت دارند یا نه، اما اهمیت ندارد. همیشه به ما گفتهاند که واقعیت یک حکایت مهم نیست، بلکه نکتهی اخلاقی آن اهمیت دارد. نکتهی اخلاقی این دو روایت هم این است که «ایالت آزاد جونز» یکی از همان فیلمهایی براساس داستان واقعی است که هیچ ویژگی منحصربهفردی ندارند و بله، متاسفانه این فیلم چنان روایت ساکن و خستهکنندهای دارد که حتی کاریزما و هنرنمایی پرکشش متیو مککانهی که تنها نکتهی خوب فیلم هم است نمیتواند جلوی شما را از احساس خوابآلودگی بگیرد. «ایالت آزاد جونز» یکی از موردانتظارترین فیلمهای ۲۰۱۶ بود. از تصاویر و تریلرهای فیلم به نظر میرسید با یک داستان زندگینامهای قوی و پروداکشن بزرگی که میتواند پای آن را به نامزدهای فصل جوایز باز کند، طرف هستیم، اما خیلی طول نمیکشد تا به این نتیجه برسید که از این خبرها نیست.
«ایالت آزاد جونز» مشکلی دارد که پاشنهی آشیل فیلمهای زندگینامهای است. وقتی فیلمی مثل این قرار است به دوره و موضوع نخنماشدهای مثل جنگ داخلی و بردهداری بپردازد باید چیز تازهای برای گفتن داشته باشد یا ما را از زاویهای به سوژهاش نزدیک کند که نمونهاش را قبلا ندیده باشیم. چون تعداد فیلمهای اقتباسی از روی این دوره و زمانه آنقدر زیاد است که روایت خالی آن نمیتواند تماشاگر را شگفتزده کند، اما انگار سازندگان این مسئلهی مهم را کاملا از پروسهی نگارش سناریو حذف کردهاند. «ایالت آزاد جونز» همان چیزهایی را که بارها و بارها دیدهاید و میدانید بهشکل بسیار غیرخلاقانه و بیمهارتی بازسازی کرده است.
اگر فیلمی مثل «۱۲ سال بردگی» به چنین موفقیت و درجهای از شوکهکنندگی میرسد، به خاطر این است که نویسنده و کارگردان از روایت اتفاقات تاریخی قابلپیشبینی دست میکشند و ما را به نزدیکترین و شخصیترین لحظات زندگی و درد و رنجهای کاراکترهایشان میبرند: از حلقآویز شدن برای مدتها از درخت تا سُر خوردن یک قطره اشک بر روی گونه. سینما این قدرت را به ما میدهد تا از طریق درام به داستانهای خشک تاریخی انرژی و زندگی ببخشیم و داستانی بزرگ را با جزییات روایت کنیم و کاری کنیم که کتابهای تاریخ از انجام آن عاجزند: قرار دادن هرچه بهتر مخاطب در شرایط زندگی یک دورهی تاریخی.
«ایالت آزاد جونز» شخصیت تاریخی شگفتانگیزی را در قلب داستانش دارد، اما مشکلی که باعث میشود این شخصیت در فیلم به آدم بهیادماندنی و جذابی تبدیل نشود، این است که خبری از آن جزییات خلاقانهی شخصیتپردازی و پیچشهای غیرمنتظرهای که فیلمی در این ژانر شدیدا به آن نیاز دارد نیست. در نتیجه فیلم به جای یک سینمای درگیرکننده، مثل روخوانی انشای یک دانش آموز دبستانی است که حتی آن را از زاویهی دید خودش ننوشته و حاصل کپی-پیستِ مسئول کافینت محله از ویکیپدیای عزیز است. بنابراین سوژهی فیلم هرگز به یک تجربهی احساسی و تصویری پرجنب و جوش که استحقاقش را دارد تبدیل نمیشود.
به راحتی میتوان دید چه چیزی گری راسِ کارگردان را جذب این فیلم کرده بوده است. «ایالت آزاد جونز» دربارهی نیوتون نایت (متیو مککانهی)، پرستار ارتش ایالات موئتلفه است که در دههی ۱۹۸۰ بیخیال جنگ میشود و به خانه بازمیگردد. اما از آنجایی که فراریها را اعدام میکنند، او مجبور میشود از خانه هم فرار کند و به گروهی از بردههای فراری بپیوندد. در ابتدا همهچیز به خوردن و خوابیدن در جنگل خلاصه شده است، اما او در ادامه گروهی را تشکیل میدهد و با هر دو طرف جنگ داخلی وارد مبارزه میشود و بخش زیادی از زمینهای جنوب میسیسیپی را تصاحب میکند و آن را ایالت آزاد جونز مینامد. تمام اینها به خاطر این است که نایت دیگر از این همه جنگ و کشتار و عدم برابری خسته شده است، از تمام وجود حاضر به کشته شدن در راه رسیدن به آزادی است و میخواهد این روحیه را در همراهانش نیز زنده کند.
اگرچه گلههای زیادی از گری راس دارم، اما او حداقل فیلم را کوبنده آغاز میکند. سکانس افتتاحیه، نمایش خشونتبار و خونینی از یکی از نبردهای مهم جنگ داخلی است که تماشاگران را از همان ابتدا با سوراخ بزرگی در صورتِ یک سرباز روبهرو میکند! کل این سکانس در ضبط جلوهی بیرحم جنگ موفق است و نقش خوبی در زمینهچینی تصمیمگیری نایت برای ترک کردن ارتش بازی میکند. این شروع به حدی خوب است که انتظاراتتان را از ادامه بالا میبرد، اما متاسفانه بعد از این شروع، فیلم وارد ریتم خستهکننده و تکراریاش میشود و تا پایان در این وضعیت باقی میماند. وضعیت وقتی بدتر میشود که فیلم شامل یک خط داستانی دیگر هم میشود که مربوط به نوه و نتیجههای نایت در ۸۵ سال بعد از خط زمانی اصلی است؛ داستانی که نه تنها سر و ته ندارد، بلکه روند کند فیلم را کندتر از حد معمول میکند و اگر کاملا از فیلم حذف میشد به جایی بر نمیخورد.
وقتی با فیلمی طرفیم که کلیگویی میکند و داستانش را «انشا»وار روایت میکند، نباید انتظار شخصیتپردازی خاصی را بکشید. حتی کاراکترهایی مثل ریچل، همسر آیندهی نایت و موسی، یکی از دوستان و افراد مهم دار و دستهی نایت هیچوقت بهطور جداگانه مورد پردازش قرار نمیگیرند و با تمام حضور پررنگی که در زندگی نایت دارند، همیشه در پسزمینه قرار دارند. تمرکز اصلی فیلم بر روی نمایش شهامت و شرافت نایت است و فیلم هیچ توجهای به درد و رنج بردهها نمیکند. مثلا وقتی نایت هدیهای به ریچل میدهد یا از دیدن اعدام یکی از دوستان سیاهپوستش گریه میکند، کارکرد این صحنهها بیشتر از چیز دیگری، فرصتی برای نمایش احساسات نایت است.
یا مثلا اگرچه نایت رهبری گروه شورشیای را برعهده دارد که هر لحظه با مرگ دست و پنجه نرم میکنند، اما فیلم طوری این موضوع را به تصویر میکشد که انگار هیچ خطری آنها را تهدید نمیکند. در نتیجه تصمیم سخت نایت برای ایستادگی در برابر این نابرابریها و ظلمها خیلی ساده و معمولی احساس میشود. بله، هر از گاهی ما طی مونتاژهایی میبینیم که گروههای نژادپرستی خانهها را آتش میزنند و بردههای فراری را قتلعام میکنند، اما خب، این روایت جسته و گریخته نمیتواند حس همدلی و وحشت مخاطب را برانگیزد. اینجا اما به یکی از بزرگترین مشکلات فیلم میرسیم که اسباب خندهی تماشاگران را فراهم کرده است. آن هم این است که در این فیلم بیشتر از هر چیز دیگری «سخنرانی» وجود دارد. بله، سخنرانی! تقریبا اکثر صحنههای مهم فیلم به سخنرانی کلیشهای و خستهکنندهی نایت خلاصه شده است که در جریان آنها یا او دربارهی کرامتهای انسانی مدیحهسرایی میکند یا نقشهی حملهی بعدیشان را توضیح میدهد. این در حالی است که فیلم مشکل جدی تدوین دارد و شاید بیش از ۳۰ دقیقه طولانی است. ضعف کشندهای که واقعا فقط از یک فیلمساز آماتور انتظار میرود.
«ایالت آزاد جونز» بیشتر از تلاشی برای روایت اصولی یک داستان، شبیه پشت سر هم قرار دادن صحنههای پراکندهای است که اتصالی بین آنها وجود ندارد. بیش از یک ساعت تا شروع شدن فیلم طول میکشد و تازه بعد از آن هم چیزی تغییر نمیکند و کاملا معلوم است که در حال تلف کردن وقتمان هستیم و این قصه به مقصد رضایتبخشی ختم نمیشود. چنین اتفاقی هم میافتد. در پردهی آخر، فیلم رسما به جاده خاکی میزند و از درامی بیحال تبدیل به مستند کوتاهی که چندین دورهی تاریخی را در چند تصویر و دو خط متن خلاصه میکند تبدیل میشود. متیو مککانهی مثل همیشه کارش را به خوبی انجام میدهد، اما فیلم آنقدر به درازا کشیده میشود که حتی او هم نمیتواند جلوی نگاه کردن آدم به ساعتش را بگیرد. تازه، مککانهی بدون سیگار به چه دردی میخورد! پس، همان بهتر که این فیلم را فراموش کنیم.