نقد فیلم Following - تعقیب

نقد فیلم Following - تعقیب

فیلم Following یا «تعقیب»، نخستین ساخته‌ی سینمایی کریستوفر نولان و اثری است که اکثر ویژگی‌های آثار این فیلم‌ساز بزرگ را معرفی می‌کند.

این که در غالب رده‌بندی‌ها، «تعقیب» پایین‌ترین جایگاه در میان آثار نولان را دارد، به خارق‌العاده بودن مابقی آن فیلم‌ها مربوط می‌شود نه بد بودن این اثر

سینمای کریستوفر نولان، حداقل تا پیش از اثر آخر این کارگردان دوست‌داشتنی یعنی Dunkirk که در آن ارائه‌ی روایتی تازه از جنگ و کارگردانی فوق‌العاده قدرتمند فیلم، اصلی‌ترین جنبه‌های جذب‌کننده‌ بوده‌اند، بر مبنای قصه‌گویی‌های جذاب، پیچش‌های داستانی غیر قابل حدس و روایت‌هایی پیچیده اما قابل لمس بنا شده است. سینمایی که در آن آثار جداگانه‌ای را می‌شود یافت که وقتی به پایان‌شان می‌رسیم، در چندین و چند دقیقه‌ی متوالی ذهن‌مان را به بازی می‌گیرند و رازهایی را برملا می‌کنند که شنیدن‌شان، شدیدا خواستنی و جذب‌کننده به نظر می‌رسد. این موضوع، حتی در فیلم کوتاه و سه دقیقه‌ای نولان یعنی Doodlebug، محصول سال ۱۹۹۷ میلادی هم به چشم می‌خورد. فیلمی که در آن شات‌هایی ساده، به صحبت درباره‌ی مفهومی واضح و برملا شدن چیزی آزاردهنده می‌انجامند و اصلی‌ترین ویژگی‌اش نیز، چگونگی پرداختن به رازی است که در انتهای قصه، آن را برای مخاطبانش فاش می‌کند. چندین و چند سال بعد نیز همین کارگردان، در اثری علمی‌تخیلی-فضایی که درام نقش بسیار پررنگی در شکل گرفتن ثانیه‌های آن داشته، با کمک همین افشاسازی‌های داستانی، قصه‌گویی‌اش در طول دقایق آن ساخته‌ی سینمایی را به کمال می‌رساند. پس می‌دانیم، گفتن قصه‌ای که همه‌چیزش در ظاهر عادی جلوه می‌کند ولی در جایی که فکرش را نمی‌کنیم، با یک یا چند پیچش داستانی جذاب باعث مبهوت شدن‌مان می‌شود، یکی از شگردها و شیوه‌های همیشگی این نویسنده و کارگردان بریتانیایی است.

Following، به عنوان نخستین اثر بلند کریستوفر نولان، ساخته‌ای است که به بهترین شکل ممکن، سبک داستان‌گویی سینمایی او را معرفی می‌کند. همه‌چیز فیلم، به سبب بودجه‌ی پایین و پنج هزار دلاری آن، عدم توانایی فیلم‌ساز برای داشتن لوکیشن‌هایی غنی و به دنبال این‌ها، ناتوانی وی در خلق سکانس‌هایی شگفت‌انگیز و تصاویری خیره‌کننده، باعث می‌شوند که او رنگ فیلمش را سیاه و سفید کند، قید نورپردازی‌های کامل و درست را بزند و بگذارد اثرش از این منظر اشکال داشته باشد و تمام بار نگه داشتن مخاطب روی صندلی‌اش را به داستان بسپارد. داستانی که نویسنده‌ای تازه‌کار را نشان مخاطبان می‌دهد و با این که آغاز ساده و به ظاهر نه‌چندان قابل تحسینی دارد، با پیش‌روی ثانیه‌های اثر، عیار اصلی خود را نشان بینندگان داده و تبدیل به تجربه‌ی جذاب و پر تعلیقی می‌شود. این موضوع، از آن‌جایی نشئت گرفته که نولان برای داستان‌سرایی فیلم، دو اصل را دائما رعایت کرده است. اولین موضوع، آن است که وی با کمک گرفتن از روایت‌هایی موازی که به سبب قصه‌گویی خوب این فیلم‌ساز مخاطب را آشفته نمی‌کنند اما اجازه‌ی به هم متصل کردن همه‌چیز را هم به او نمی‌دهند، موفق به جذب ابتدایی تماشاگرانش می‌شود. چون بیننده بعد از مواجهه با این شات‌ها، هم به خاطر تلاشش برای یافتن خط مشخص زمانی موجود مابین آن‌ها و هم به امید برطرف کردن کنجکاوی‌هایش درباره‌ی نقاط مختلف داستان، دیدن فیلم را متوقف نمی‌کند. در ادامه، داستان با پرداختن به مرد ساده‌ای که دلش می‌خواهد با دنبال کردن آدم‌های گوناگون، داستانی برای نوشتن پیدا کند و بالاخره تبدیل به یک نویسنده شود اما پس از چند دقیقه می‌فهمیم حکم بازیگر داستان شخص دیگری را پیدا کرده، هم‌ذات‌پنداری‌مان را به دست می‌آورد. چون غالب ما انسان‌ها، دوست داریم فرد خلاق ماجراها باشیم، از بالا به پایین آدم‌های دور و برمان را ببینیم، آن‌ها را به عنوان سوژه‌هایی جذاب یا بازیگرانی خوب در زندگی‌مان بشناسیم و به عنوان یک کارگردان، جهان دیگران را مدیریت کنیم. در این بین، اگر روزی از راه برسد که در آن فردی با یک سیلی محکم در صورت‌مان به یادمان بیاورد که چیزی بیشتر از بازیگر دسته‌چندم قصه‌ی انسان‌هایی دیگر نیستیم، اعصاب‌مان به هم می‌ریزد و سرخورده می‌شویم. این، دومین عنصری است که نولان در اولین فیلمش، به عنوان یک اصل به آن توجه می‌کند. اصلی که باعث می‌شود در اواخر قصه، درد و زجر و اعصاب‌خوردی بی‌پایان ذهنی شخصیت اصلی داستان را درک کرده و احساس کنیم.

موسیقی‌های «تعقیب» نیز، در عین اندک بودن‌شان و تاثیر به ظاهر کمی که در قصه‌گویی آن دارند، به خوبی هر چه تمام‌تر، توجه جدی فیلم‌ساز به این عنصر تاثیرگذار را نشان مخاطب می‌دهند. همیشه در طول فیلم، موقعی که سکانس‌ها در ارائه‌ی احساسات تصویری کم می‌آورند، یک موسیقی ساده، هیجانی و کار راه‌انداز به گوش می‌رسد که کمبودها را به سرعت برطرف کرده و به مخاطب، اجازه‌ی لذت بردن از قصه را می‌دهد. این را بگذارید کنار تعلیق‌های تصویری فیلم که کارگردان با توانایی انکارناپذیرش مسبب به وجود آمدن آن‌ها شده، تا بفهمید چرا می‌گویم Following در جلب نظر کلی مخاطبانش، هرگز با شکستی مواجه نمی‌شود. «تعقیب»، با استفاده از موارد ساده‌ای همچون قرار دادن شخصیت‌های اصلی در وضعیت‌هایی خجالت‌آور، به راحت‌ترین حالات ممکن در ذهن مخاطبش فرو می‌رود و خبر از وقوع رخدادی منفی می‌دهد. به همین سبب، با این که فیلم در پرده‌ی اول و دومش (با فرض این که بتوان ساختارش را به سختی به ساختار سه‌پرده‌ای تشبیه کرد) تقریبا چیزی به اسم آنتاگونیست ندارد، مخاطب مدام حضور چیزی مجازی بر علیه شخصیت اصلی داستان را احساس می‌کند و تعلیق‌های فیلم، بخشی از بار ضدقهرمان نداشتن آن در این ثانیه‌ها را به دوش می‌کشند. نتیجه هم آن که است در چهل دقیقه‌ی آغازین اثر، ما به اندازه‌ی کافی دلیل برای بلند نشدن از پای نمایشگر و ادامه دادن به تماشای Following داریم و در یک سوم پایانی داستان هم متعجب به تصویر خیره شده و از فهمیدن حقیقت‌های پشت پرده‌ی داستان، به طرز انکارناپذیری هیجان‌زده و ناراحت می‌شویم و به هم می‌ریزیم.

این موضوع، همان‌گونه که پیش‌تر نیز گفتم، ارتباط تنگاتنگی با شخصیت‌پردازی‌های عالی موجود در اثر دارد. شخصیت‌پردازی‌هایی که سبب هم‌ذات‌پنداری‌مان با کاراکتر اصلی داستان (جرمی تئوبالد) و باور کردن هویت دیگر شخصیت‌های مهم و تاثیرگذار فیلم، در تمامی دقایق آن می‌شود. منظورم از این مورد دوم، چیزی نیست جز آن که موقع شنیدن و تماشا کردن قصه‌ی Following، ما با افرادی سر و کار داریم که در پیش و پس فاش شدن هویت حقیقی آن‌ها، تک‌تک‌شان با تعاریف متفاوتی شناخته می‌شوند. با این حال، پردازش کاراکترهای داستان و به خصوص کاب (الکس هاو) به گونه‌ای صورت گرفته، که هم می‌توانیم دو هویتی که از او می‌شناسیم را باور کنیم و هم موقع عوض شدن جای این دو تعریف با یکدیگر، احساس مواجهه با چیزی غلط و نادرست را نداشته باشیم. این یعنی اگر در Following، کاراکترهایی داریم که در یک لحظه، از نقطه‌ای به نقطه‌ی دیگری که تماما متفاوت با قبلی است می‌رسند، همیشه نقطه‌ی دوم چیزی بوده که بر اساس نشانه‌های غیر مستقیم دیده‌شده در فیلم، ناخودآگاه از وجود آن آگاه بوده‌ایم. پس در کنار حس شگفت‌زده شدن‌مان به خاطر رویارویی با این تغییر ناگهانی، احساسی منفی نداریم و فکر نمی‌کنیم با یک نقطه‌ی ضعف یا جایی بی‌منطق از فیلم‌نامه مواجه شده‌ایم.

اما شاید مهم‌ترین نکته درباره‌ی Following، مرتبط با آن باشد که فیلم کلاس درس فوق‌العاده‌ای برای دوست‌داران سینما و انسان‌هایی است که می‌خواهند کارگردان بشوند. کلاس درسی که در آن هم می‌شود چگونگی ساخت اثری با بودجه‌ی کم و دست‌یافتنی را دید و هم متوجه شد که برای راه افتادن کار ساخته‌ی بلند آغازین و حرکت به سمت جلو در سینما، احتیاج به اجرای کمال‌گرای همه‌چیز، نیست. چون Following، از بسیاری از مناظر فنی و حتی هنری همچون نورپردازی، فیلم‌برداری، تدوین و نقش‌آفرینی، ضعف‌هایی انکارناپذیر دارد. مثلا در دنیای فیلم، بعضی مواقع عدم استفاده‌ی فیلم‌ساز از نورپردازی صحیح برای یک محیط و سکانسی سیاه و سفید، باعث آن شده که عملا ما در تاریکی مطلق، به سختی بتوانیم سوژه را پیدا کنیم. از طرف دیگر، بازی‌های دیده‌شده در فیلم هم اصلا و ابدا ایده‌آل یا حتی عالی نیستند و از این منظر، در «تعقیب» با ضعف‌های پراهمیتی روبه‌رو هستیم. با همه‌ی این‌ها، کریستوفر نولان توانسته فیلمی عالی برای شروع آثار بلند سینمایی‌اش خلق کند. چرا؟ چون هم بسیاری از ویژگی‌هایی که سینمای او را شکل می‌دهند را می‌شود در این اثر پیدا کرد، هم قصه‌گویی آن به شکل انکارناپذیری جذاب است و هم توسط آن، این سینماگر مولف بریتانیایی، توانسته شصت و هشت دقیقه داستان لایق تماشا را با بودجه‌ای بسیار اندک، بسازد و تحویل مخاطبان دهد.

۱۲ سال پس از اکران «تعقیب»، کریستوفر نولان در شاهکاری همیشگی به اسم Inception، دزدی به خصوص با نام «کاب» را نشان مخاطبانش داد. دزدی که به جهان رویاهای انسان‌ها می‌رفت و از افکارشان می‌دزدید. یکی از نکات جالب ماجرا، این‌جا است که می‌بینیم دزد حاضر در دنیای Following هم، «کاب» نامیده می‌شود. کسی که لزوما چیزی از خانه‌ی اهدافش برنمی‌دارد و بیشتر می‌خواهد به ذهن آن‌ها، به احساسات آن‌ها و به افکارشان آسیب برساند. این موضوع، در کنار تمام الگوهای نپخته اما واضحی که در دنیای «تعقیب» می‌شود آن‌ها را دید، به شکل‌گیریِ کلی تفکرات کریس نولان نسبت به سینما در این اثر اشاره می‌کند. به این که شاید کابِ Following را الکس هاو و کابِ «تلقین» را لئوناردو دی‌کاپریو بازی کرده باشد اما هر دوی‌شان را یک نفر نوشته و کارگردانی کرده است. چیزی که شاید بیشتر از هر نکته‌ی دیگری، نمایش‌دهنده‌ی جادوی سینما و چگونگی تحول کیفی ساخته‌های یک فیلم‌ساز در طول زمانی مشخص باشد. خلاصه‌ی همه‌ی این حرف‌ها اما به این محدود می‌شود که اگر طرفدار کریستوفر نولان هستید و دل‌تان می‌خواهد نقطه‌ی شروع واقعی او برای تبدیل شدن به کارگردان بزرگی که امروز هست را ببینید، تماشای Following قطعا برای‌تان شیرین خواهد بود. هم‌چنین اگر می‌خواهید در آینده، در دنیای سینما فعالیت جدی داشته باشید و می‌خواهید بدانید فیلم‌سازان شناخته‌شده و محبوب، از چه نقاط ساده‌ای کارشان را آغاز کرده‌اند، با دیدن این اثر وقتی را از دست نمی‌دهید. البته اگر جزو هیچ‌کدام از این دو دسته نباشید هم مشکلی وجود ندارد. چون نولان تا همین لحظه ۹ فیلم دیگر هم ساخته که در هر حالتی، باید به تماشای‌شان بپردازید.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
1 + 0 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.