فیلم First Reformed که پال شریدر نویسندگی و کارگردانی آن را برعهده داشته است و ایثن هاک را به عنوان ستارهی اصلیاش دارد، دنیای تاریک انسانی تباهشده را در همراهی با حرکت کرهی زمین به سمت نابودی، به تصویر میکشد.
فیلم به زیبایی هر چه تمامتر سراغ نگاه انداختن به وضعیت خطرناک کرهی زمین به دلیل آسیب دیدنهای بسیار از زمان آغاز انقلاب صنعتی تا همین امروز میرود
پال شریدر شاید برای مخاطبان امروز فیلمنامهنویس ناآشنایی باشد ولی راجع به کارنامهی هنریاش همین بس که درون آن میشود نویسندگیِ «راننده تاکسی» (Taxi Driver)، شاهکار فراموشناشدنی مارتین اسکورسیزی را پیدا کرد. فردی که فقط با نگاه انداختن به پیچیدگیهای داستانی آن اثر که در اوج سادگی، به روایت قصهی مردی آتشگرفته از درون که میخواست راهی برای آرامش و رستگاریاش پیدا کند میپرداخت، میشود قدرت روایت داستانیاش در سینما را حدس زد. اثری که بارها و بارها به لحظههایی تماتیک و فلسفههایی فرامتنی میرسید که آرام آرام، بسیاری از عناصر آشنای سینمای امروز را شکل دادند. First Reformed، جدیدترین ساختهی پال شریدر که بیست و یکمین اثر کارگردانیشده توسط خود او به شمار میرود و در نخستین لحظه با نسبتِ تصویری ناآشنایش برای مخاطب امروز شناخته میشود، اثری است دربارهی دردهای انسانها و تمامی مشکلاتی که در زندگی عادی و روزانهی خود، با آنها مواجه هستند. در عین حال، فیلم به زیبایی هر چه تمامتر سراغ نگاه انداختن به وضعیت خطرناک کرهی زمین به دلیل آسیب دیدنهای بسیار از زمان آغاز انقلاب صنعتی تا همین امروز میرود و به همین سبب، یکی از آن آثار به شدت مرتبط با زمانهی خود نیز محسوب میشود و جالبتر این که ساختهی جدید شریدر، همهی اینها را در قالبی که نه میشود صدای موسیقی را درونش شنید و نه داستانگوییاش آنچنان شباهتی به روایت فیلمهای داستانی دارد، تحویل تماشاگر خویش میدهد.
فیلم را میتوان دربردارندهی جلوهی مستندمانندی دانست که نخست از نزدیک شدن تماشاگرانی خارج از گروه مخاطبان هدف جلوگیری میکند و دوم باعث افزایش شدت تاثیرگذاری و تکاندهندگی لحظات سورئال آن میشود. طوری که بیننده آنقدر همهچیز اثر را واقعگرایانه میبیند و دنیایش را شبیه به جلوهی حقیقی جهان خودمان نگاه میکند که وقتی یکی از مهمترین سکانسهای فیلم به شکل کاملا خیالی اتصال بشریت به سیارهی محل زندگیاش را نشان داد، آن لحظات ظاهرا فانتزیمانند هم جلوهی رئال پیدا کنند و تماما باورپذیر، به نظر برسند. طوری که مخاطب هیچ مشکلی با در آغوش گرفتن تمام و کمال فیلم و لذت بردن از معناسراییهای آن نداشته باشد. در عین حال، نباید از این هم گذشت که شدت عادی بودن واقعا زیاد اثر، سادگیِ ظاهری قاببندیهایش و صد البته ابعاد تصویری ناآشنایی که از آن بهره میبرد، درصد تماشاگرانش را به شدت کاهش میدهد. طوری که عملا مخاطبی که به دنبال لذت بردن از دیدن فیلم، سرگرم شدن، همذاتپنداریهای ارزشمند و آرامشبخش با شخصیتها و اصولا هر نوعی از تجربههای جذاب و هیجانانگیز سینمایی باشد، هیچ دلیلی برای دیدن First Reformed ندارد. موضوعی که بیشتر از هر چیز، برآمده از این حقیقت است که فیلم اصلا لایههای معنایی متفاوتی را یدک نمیکشد و تمام تلخیها و پیامهای انسانی/محیط زیستی خود را در یک قصهی پیوسته و تقریبا بدون افتوخیز ارائه میکند.
البته هیچکدام از این موارد، به معنای بیارزشی فیلم در تصاویرش هم نیست و باید پذیرفت که شناخت صحیح فرم تصویری توسط فیلمساز، سبب میشود تا «اولین اصلاحشده» در خلق میزانسنها، دکوپاژها، نحوهی جابهجا کردن دوربین در نماهای متحرک و قاببندیهای صحیح موقع استفاده از شاتهای ثابت، کاملا موفق باشد. اما موفقیتی که فقط در لحظهی تماشا شدن به چشم مخاطب میآید و نه او را به دوباره دیدن فیلم دعوت میکند و نه اگر فاصلهای مابین تماشای برخی از دقایق آن بیوفتد و مثلا بیننده تا اواسط داستان پیش رفته باشد و بعدا بخواهد به دیدن اثر ادامه دهد، در ذهنش هیچ دلیلی برای انجام این کار مییابد. چون روایت سینمایی شریدر در «اولین اصلاحشده»، هیچ کارکردی از منظر ساخت تعلیقهای قابل لمس ندارد و دائما در حد و اندازهی یک مستند خشک و خالی، به دور از هیجانات دلنشین سینمایی است. شخصیتهای فیلم هم پرترههای ثابتی را یدک میکشند که بازیگران فیلم از جمله ایثن هاک و آماندا سِیفرید (که شباهت عجیب و غریبی به پورشا دابلدی ستارهی سریال معرکهی Mr. Robot دارد)، تصویرکنندهی معرکهی آنها هستند. اینقدر معرکه که در عین چذاب نبودن ذاتی غالبِ کاراکترها به سبب نداشتن شخصیتپردازیهای دوستداشتنی یا حتی تنفربرانگیز برای مخاطب، آنها فراتر از شخصیتهای قصه، جذاب به نظر میرسند. عنصری که به خصوص در نماهای ثابت و بدون زیباییهای خاص بصریِ فیلم، بیشتر از هر چیز دیگری مخاطب را پای First Reformed نگه میدارد و به او چیزی برای نگاه کردن میدهد.
این موضوع، حتی دربارهی اجراکنندگان سادهترین نقشهای فیلم هم صادق است و بازیگری یکی از آن قسمتهای دقیق «اولین اصلاحشده» که نمیتوان خردهی خاصی بر آنها گرفت، به نظر میرسد. قصهی فیلم، راجع به تالر یا به عبارت بهتر، کشیش کلیسایی قدیمی با نام «اولین اصلاحشده» است که در عین رنج بردن از گذشتهای تاریک و ناشناخته، مشخصا با تفکرات و دردهای درونی زیادی نیز دست و پنجه نرم میکند. در عین حال، فیلم شخصیتی با نام مری را به عنوان کاراکتر دومش دارد که به تازگی حامله شده است و از تالر میخواهد که با شوهرش که باور دارد به دنیا آوردن یک فرزند در دنیایی که آیندهاش ابدا مشخص نیست و شاید تا سی سال دیگر نابود شده باشد، کار صحیحی نخواهد بود، صحبت کند. همین کانسپت داستانی وقتی به درونمایهی نگاه منفی شوهر مری به وضعیت زمین و نابودی او میپردازد و در عین حال تالر را در قامت شخصی پراشکال که با کلمات معرکه به ظاهر دارد این فرد را آرام میکند روی پردههای نقرهای میبرد، شبیه به داستانی دربارهی وضعیت کنونی جهان میشود. جایی که در آن آدمها یا به شدت توجهشان به برخی مشکلات جلب شده است یا اصلا توجهی به آنها ندارند و فارغ از همهی اینها، تا دلتان بخواهد داخلش انسانهایی را پیدا میکنید که در عین پوسیده شدن از درون، خودشان را مثل پیامبران راهنما و دانایان مطلق به اجتماع، معرفی میکنند.
فارغ از شخصیتپردازیهای تکبعدی فیلمنامه که در عین رقم خوردن برای رساندن فیلم به جلوهای مستندگونه نمیشود از ضعیف بودنشان گذشت، First Reformed در بسیاری از جلوههای داستانی تحسینبرانگیز است. از خلق روایتی یکپارچه و مشخص که همهی قطعات پازلش در کنار یکدیگر قرار میگیرند و آفرینش نحوهی رساندن مخاطب به لحظاتی که در آنها وی البته بدون همذاتپنداری شخصیت را درک میکند، تا دیالوگنویسیهایی که باعث جذابتر شدن قصهگویی میشوند، همه و همه بخشی از عناصر داستانی عالی فیلم هستند.
تکنیک اصلیِ First Reformed برای جذب تماشاگرانِ به خصوصی که سراغش را خواهند گرفت، خلق خطوط ثابت و ایجاد کردن لحظات نابههنجار برای بیشتر دیده شدن همهی عناصر مهم داستانیاش است. فیلم وقتی میخواهد شدت دهشتناک بودن مکانهایی سرتاسر ساده و عادی از دنیای خودمان را بدون پشت پا زدن به فرمت باورپذیر روایتش به تصویر بکشد، نزدیک به دو ساعت را با نورپردازی کاملا عادی نشان میدهد تا وقتی نوبت به دیده شدن آسمانی بنفش و میخکوبکننده رسید، همزمان کبودیهای ایجادشده درون کاراکتر اصلی و ضربههایی که برخی فعالیتهای زیستمحیطی به سیارهی دوستداشتنیمان میزنند، در ذهن مخاطبان تداعی شوند. یا همانطور که پیشتر نیز به آن اشاره کردم، شریدر همهی دقایق قصه را به دور از هر نوع تصویرپردازیِ خیالپردازانه نشان میدهد تا بیننده بعد از مواجهه با یک دقیقه داستانگویی سورئال، هرگز آن یک دقیقه را فراموش نکند. این جنس از تغییرات ناگهانی که شدیدا به مذاق برخی از سینماروها خوش میآید و حتی با ظاهر شدن غیرمنتظرهی نماهای جدید و خواستنی پا به جهان فیلمبرداری اثر هم میگذارد، در داستانپردازی «اولین اصلاحشده» هم به چشم میخورد. فیلم چند افشاگری ناگهانی و نسبتا تاثیرگذار دارد و همیشه با آفرینش باورهایی زیرمتنی دربارهی شخصیتها در وجود تماشاگر و تغییر دادن این تصورات در ثانیههایی محدود، در لحظههای آخر باعث درگیری بیشتر و بیشتر وی با این کاراکترها و روابطشان میشود. حتی پایانبندی فیلم هم پیرو راهی جز همین روش نیست و وقتی تماشاگر در اوج سردی مدتی طولانی را به تماشایش گذرانده بود، ناگهان چند دقیقهی پرحرارت و دیوانهوار را که کاملا منطقی و مرتبط با باقی دقایق اثر هم هستند، تقدیمش میکند. همین ه با آن که بسیاری از بخشهای اثر مورد بحث ایدهآل نیست، کاری میکند تکتک آنها حداقل در سکانسهایی مشخص از فیلم، به اندازهی کافی دیدنی باشند. در کل باید پذیرفت که First Reformed، یقینا یکی از بهترین آثار سال نیست و به جز تم و حرفهای کلیاش، چیز خاصی در ذهن مخاطب به جا نمیگذارد. ولی اگر عاشق فیلمهای ناآشنا یا تجربههای سینمایی متفاوت و جلوههایی کمتر دیدهشده از سینمای معناگرا که بعضا از شدت باورپذیری تنه به تنهی آثار واقعگرایانه میزنند باشید و فیلمی که انسانها را به طرز جنونآمیزی با محیط زندگیشان یکی میداند برایتان هیجانانگیز به نظر میرسد، «اولین اصلاحشده» یقینا آن فیلمی محسوب میشود که به تعویق انداختن تماشای آن، برای شما حکم اشتباهی بزرگ را دارد. یکی از معدود آثار روز که ترسی از تازگی ندارند و تمام تلاششان را برای پیدا کردن هویتی کامل مستقل میکنند.
(از اینجا به بعد مقاله، بخشهایی از داستان فیلم را اسپویل میکند)
First Reformed، با آن که شاید فیلم بینقصی نباشد، اما از منظر صحبت دربارهی وضعیت جهان امروز، تماما بدون نقص به نظر میرسد. چون به شکلی تازه و کمتر درکشده، برای ستایش زمین و ارزشهای درونی آن سراغ مهمترین ساکنانش یعنی انسانها میرود و با به تصویر کشیدن شخصیتی که به این کرهی خاکی اهمیت میدهد، شخصیتی که زندگی روتینش برای او تنفربرانگیز است و شخصیتی که زندگی را دوست دارد و برای زمین هم در حد و اندازهی منطقی ارزش قائل میشود، سعی میکند مثلثی را بسازد که چیزی غیر قابل پیشبینی، در مرکز آن قرار میگیرد. در دنیای فیلم، مردی که حاضر بود خودش را به خاطر این کرهی خاکی بکشد، حقیقتا این کار را میکند و شخصیتی که به سبب نابودی زندگانیاش و بیارزش بودن همهچیز برایش دنبال نوعی هدف و پایان میگشت، سراغ تمام کردن تصمیمات او میرود. این وسط، کاراکتری که به زودی فرزندی را به دنیا خواهد آورد، بخشی از زیباییهای زندگی را در قالب کمک گرفتن از او (کشیش) نشانش میدهد و در یکی از والامقامترین نقاط داستان یعنی جایی که کشیش دارد بستن جلیقهی انفجار را امتحان میکند، به داد او میرسد و با نفس کشیدن در کنار وی، او را به وسط کهکشانها میبرد و بعد، به عمق سیاهیهای صنعت و بلاهایی که بر سر زمین آمده است میرساند. اینجا، میشود عقیدهی فیلمساز را کم و بیش لمس کرد و فهمید که او میگوید برای درک یک چیز، نیاز نیست که فقط مستقیما به خود آن نگاه کرد و حتی مسئلهای نگرانکننده مانند وضعیت فعلی کرهی خاکی، باید با نگاهی دقیقتر به چیزی متفاوت حل شود.
در انتهای قصه اما ماجرا کمی پیچیدهتر جلوه میکند. کشیش که به سبب حضور شخصی که عاشقش شده است، دیگر نمیتواند هم هدف احمقانهی جدیدش را به سرانجام برساند و هم زندگیاش را تمام کند، با سیمهای خارداری که از روی خود «زمین» برداشته است، شروع به زجرکش کردن خود میکند. در این لحظه، انگار او دارد دردهای این کرهی خاکی را متحمل میشود و به مانند شخصیتی که بیش از اندازه به سیارهاش اهمیت میداد، پا به آن طرف دنیای زندگی میگذارد؛ یعنی افراط و تفریط در نگاه انداختن به مسئلهای اینچنین، دقیقا به یکاندازه خطرناک هستند و میتوانند کشنده باشند و چه کسی که اصولا در دنیا به هیچچیزی اهمیت نمیدهد و چه شخصی که بیش از حد زندگیاش را وقف مسئلههایی خاص و بزرگ میکند، هر دو میتوانند به یک اندازه آسیب ببینند. ولی تالر، نجاتدهندهای دارد که بیننده هم تا این لحظه آن را میشناخت ولی به سبب تلخیِ واقعگرایانهی جریانیافته در کل فیلم، همواره وجودش را انکار میکرد؛ مری. مری در لحظهی آخر سراغ تالر میآید و با آرام کردن او، زندگی دوبارهای را تقدیمش میکند. طوری که بیننده در فیلمی به شدت سرد و تاریک، یکدفعه با مفهوم عشق مواجه شود و میفهمد که شریدر در مرکز مثلث افراط، تفریط و تعادل، جایی برای آن کنار گذاشته است. برای عشق ورزیدن که میتواند دوای درد همهچیز باشد. جملهای که در فیلمی دیگر، میتوانست کاملا شعاری به نظر برسد ولی اینجا آنقدر بعد از پیچ خوردنهای فراوان دستانمان را میفشارد که میتوانیم جدیتر هویتش را بشناسیم و بفهمیم که حتی راه حل نجات زمین از این وضعیت، نه نگرانی دربارهی آن و نه فراموش کردنش، که عشق ورزیدن به آن است. راستی، در ثانیههای پایانی پردهی آخر داستان First Reformed، مری با سرپیچی از خواستهی تالر که به او گفته بود به مراسم نیاید، وی را نجات داد و به او زندگی دوبارهای بخشید؛ یک استعارهی معرکه از نافرمانی حضرت آدم در برابر خالقش که از ماورا، او را به همین دنیای پر از عیب و در عین حال دوستداشتنیِ خودمان آورد.