فیلم Fences به کارگردانی دنزل واشنگتن، نامزد بهترین فیلم اسکار 2017 و برندهی اسکار بهترین بازیگر زن نقش مکمل است. همراه میدونی و بررسی این فیلم باشید.
آگوست ویلسون نمایشنامهی «حصارها» (Fences) را در سال ۱۹۸۳ نوشت که بخشی از مجموعهی ۱۰ قسمتی «چرخهی پیتسبرگ» است. این نمایشنامه برندهی جایزهی پولیتزر و بهترین نمایشنامهی جوایز تونی در سال ۱۹۸۷ شد. در سال ۲۰۱۰ بود که دنزل واشنگتن و وایولا دیوس به عنوان شخصیتهای اصلی نمایشنامه در احیای تئاتر «حصارها» روی صحنه رفتند و در نهایت هر دو جایزهی بهترین بازیگر مرد و زن تونی را برای این نمایش برنده شدند. خود آگوست ویلسون فیلمنامهی «حصارها» را هم نوشته بود و به دنبال فرصتی برای ساخت اقتباس سینمایی آن میگشت. اما تلاشهای او نتیجه نمیدادند. بیشتر به خاطر اینکه او در جستجوی یک کارگردان آفریقایی/امریکایی برای ساخت فیلم بود. اگرچه ویلسون در سال ۲۰۰۵ فوت کرد، اما بالاخره دنزل واشنگتن برای ساخت این اقتباس پا پیش گذاشت و تصمیم گرفت اکثر بازیگرانِ تئاتر را برای تکرار نقشهایشان به فیلم دعوت کند. لازم به گفتن نیست که من تئاتر «حصارها» را ندیدهام، اما فضا و لوکیشنهای محدود فیلم، تمرکز اول و آخر سناریو روی مونولوگگوییها و دیالوگهای طولانی کاراکترها، فرم سادهنگرانهی فیلم، نوشته شدن سناریو توسط خود ویلسون و نظرات کسانی که تئاتر را دیدهاند نشان میدهند که «حصارها» اقتباس سینمایی وفادار و کاملی است.
«حصارها» از آن درامهای خالصی است که در ظاهر ایده و جذابیت درگیرکنندهای ندارد. تقریبا تمام فیلم به گفتگوها و شوخیها و دعواها و خاطرهگوییهای چندتا کاراکتر در حیاط پشتی خانهشان خلاصه شده است. فیلم به خانوادهی سیاهپوستی در دههی ۱۹۵۰ میپردازد که با فقر، مشکلات شخصی و مسائل تبعیض نژادی دست و پنجه نرم میکنند. اما «حصارها» یکی از فیلمهایی است که بهشخصه غافلگیرم کرد. فیلم که شروع شد انتظار زیادی نداشتم. اگر از افتخارات آگوست ویلسون به عنوان یک نمایشنامهنویس ماهر خبر نداشته باشید و فکر کنید «حصارها» یکی دیگر از فیلمهای تکراریای که به مسائل نژادی میپردازد است مشکلی نیست. اما باید بدانید که اصلا اینطور نیست. «حصارها» شاید کمی گیجکننده و ملالآور آغاز شود، اما به سرعت جای پایش را محکم میکند، هیجانانگیز میشود، نشان میدهد که فیلمنامهی قوی و عمیقی دارد، در همین حین ناگهان روی شوکهکنندهی واقعیاش را رو میکند، هرچه در عمق روانشناسی و پیچ و تابهای ریز قصه فرو میرود میخکوبکنندهتر میشود و در نهایت در حالی به پایان رسید که ملال نیم ساعت اول جای خودش را به پایانبندی تراژیک و نفسگیری داده است که قرار نبود به این زودیها فراموشش کنم. «حصارها» شاید به اندازهی «مهتاب» (Moonlight)، یکی دیگر از فیلمهای سیاهپوستمحورِ موفق ماههای اخیر خارقالعاده نباشد که نیست، اما هر دو فیلم یک نقطهی مشترک دارند و آن هم این است که خیلیها بحثهای مطرحشده در این فیلمها را به تبعیض نژادی متحمل شده به سیاهپوستان امریکایی خلاصه کرده و پایین میآورند، اما حقیقت این است که توصیف این فیلمها با چنین صفتی، یعنی حرف اصلی فیلم را اشتباه متوجه شدهایم. هر دو فیلم نه سیاهپوستمحور، که انسانمحور هستند و به مشکلات و مسائلی میپردازند که دربارهی همهی آدمهای این کرهی خاکی صدق میکند.
فیلم به مرد ۵۳ سالهای به اسم تروی ماکسون (دنزل واشنگتن) میپردازد که مسئول جمعآوری زباله است و همراه با همسرش رُز (وایولا دیویس) و پسرش کوری (جووان آدپو) زندگی میکند. تروی مردی به نظر میرسد که به خاطر تحمل سختیها و مشکلات زندگی تلخ شده است و نگاه ناامیدانهای به زندگی دارد. بالاخره شاید در نگاه اول به نظر برسد که او زندگی ساده اما خوشحالی با همسرش دارد، اما هر دفعه که دهان باز میکند و از خاطرات گذشته میگوید، متوجه آسیبهای بیشتری در او میشویم. تروی در جوانی رویای تبدیل شدن به یک بازیکن بیسبال را در سر داشته، اما زمانی که بیسبال حرفهای از لحاظ نژادی یکپارچه میشود، تروی دیگر به سنی رسیده بوده که نمیتوانسته ورزش و حرفهی موردعلاقهاش را تا رسیدن به آرزوهایش ادامه بدهد. این فقط یکی از بدترین اتفاقاتی است که برای تروی افتاده است. او روزها در کنار رفیق قدیمیاش جیم بونو کار میکند تا خرج خانوادهاش را که البته شامل پسر بزرگترش لاینز و برادرش گیب نیز میشود تامین کند؛ دومی به خاطر گلولهای که از دوران جنگ جهانی دوم در سرش باقی مانده، دچار معلولیت ذهنی شده است.
تروی در خلال خاطراتش از مشکلاتی که از کودکی پشت سر گذاشته است و تحمل کرده میگوید. از دشواریهای طاقتفرسایی که برای رسیدن به این نقطه سپری کرده حرف میزند. از فرصتهای از دست رفته و از آرزوهای به بار ننشسته. از ایثارها و از جان گذشتگیهایش. در ابتدا تروی به عنوان مرد سختکوش و ضربهخوردهای رنگآمیزی میشود که با وجود تمام سختیهایی که کشیده، به وظایفش به عنوان یک شوهر و پدر اعتقاد دارد و تمام تلاشش را میکند تا آنها را به هر ترتیبی که شده انجام بدهد. او مرد مشکلدار اما خوبی به نظر میرسد که سعی کرده نگذارد گذشته روی حال و آیندهاش تاثیر منفی بگذارد. اما به مرور زمان و به محض اینکه تروی شروع به بروز دادن نشانههایی از دورویی میکند، شخصیت او کمکم به آدم دیگری تغییر شکل میدهد. به آدمی کاملا متحول شده. حالا با کسی طرفیم که اصلا آدم منطقی و خوبی نیست. پرخاشگر است. حرف توی گوشش نمیرود و رفتارهای بدی از خودش بروز میدهد. تروی اما شاید دیگر آدم خوبی نباشد، اما حتما آدم جالبی است. چون فیلم بهطرز فوقالعادهای در روانشناسی تروی کندو کاو میکند و بهمان نشان میدهد که با چه شخصیت پیچیدهای سروکار داریم. نتیجه به کاراکتر طبیعی و عمیقی تبدیل میشود که دوست دارید قصهاش را دنبال کنید.
تروی روی کاغذ اصلا آدم بدی نیست. یا حداقل بدتر از بقیهی آدمهای عادی جامعه نیست. اما یک مشکل بزرگ دارد و آن هم این است که نمیتواند مشکلات خودش را ببیند. نمیتواند ببنید که دارد اشتباه میکند. نمیتواند زاویهی دیدش را تغییر بدهد. پسرش کوری اگرچه بازیکن راگبی قابلی است و پتانسیل پیشرفت را دارد، اما تروی با ورزش کردن او مخالف است. چون باور دارد در این جامعه سیاهپوستان به هیچ جایی نمیرسند. از این میترسد که پسرش هم مثل او قبل از رسیدن به آرزویش بهطرز ناعادلانهای کنار گذاشته شود. اما تروی متوجه نیست که دنیا تغییر کرده است. شاید تبعیض نژادی هنوز پابرجا باشد، اما به اندازهی گذشته بد نیست. تروی فکر میکند خوب خانوادهاش را میخواهد و فکر میکند با رفتار پرخاشگرانه و خشک و سردش با پسرانش آنها را «مرد» بار میآورد، اما حقیقت این است که او دارد با آنها به همان شکلی رفتار میکند که پدرش با او رفتار کرده بود: بدون عشق و مهربانی. مهم نیست او چقدر به مسئولیتهایش در رابطه با در آوردن خرج خوراک و پوشاک و مسکن خانوادهاش پایبند است. بدون عشق هیچکدام از اینها به درد نمیخورند. خلاصه تمام بار مسئولیتهایی که بر روی دوش تروی سنگینی میکنند و آسیبهای روانیاش او را به آدمی تبدیل میکنند که نه تنها پسرانش از او زده میشوند، بلکه خطر نابودی رابطهی زناشویی او و رُز بعد از ۱۸ سال زندگی نیز به میان کشیده میشود. سوالی که مطرح میشود این است که آیا تروی پدر و شوهری است که به خانوادهاش اهمیت میدهد یا از کسی که زمانی مورد آزار و اذیتهای دیگران قرار میگرفته، خود به قلدری دیگر تبدیل شده است؟
تروی در طول فیلم از مرد سرزنده و خوشزبان به آدم بسیار تنفربرانگیزی تبدیل میشود، اما بزرگترین دستاورد «حصارها» این است که موفق میشود این تحول را طوری زمینهچینی و پرداخت کند که وقوع آن نه در یک لحظهی شوکآور، بلکه یک پروسهی ناراحتکنندهی طولانی است که در طول فیلم پخش شده است. به مرور متوجه میشویم تروی اصلا آدم باثباتی که به نظر میرسید نیست. او نه تنها از افسردگی، اعتیاد و احتمالا توهمات رنج میبرد، بلکه به خاطر خرید خانه با استفاده از پولی که از مشکل روانی برادرش به دست آورده احساس گناه میکند، پدرش آدم تنفربرانگیزی بوده است و او باید با مشکلات تبعیض نژادی هم دست و پنجه نرم میکرده است. تروی در مقابل بسیاری از پروتاگونیستهای مرسوم سینما قرار میگیرد. اکثر فیلمها قهرمانشان را به عنوان آدم مشکلداری به تصویر میکشند که در برابر مشکلات فیزیکی و روانیشان فایق میآیند و نهایتا پیروزمندانه فیلم را به پایان میرساند. اما «حصارها» دربارهی این است که چگونه فاکتورهای بسیار بسیار زیادی که فکر کردن به آنها مغز آدم را درد میآورد، دست به دست هم میدهند و آدمها را بهطرز ناخودآگاهی به چیزهای تنفربرانگیز و بدی تبدیل میکنند.
«حصارها» دربارهی این است که چگونه آدمها میتوانند به سادگی توسط پیچیدگی سرسامآور زندگی غافلگیر شوند، در میان کلاف سردرگمش گرفتار شوند و خودشان را در حالی پیدا کنند که نه تنها راه فراری ندارند، بلکه نزدیکانشان را هم با خودشان پایین میکشند و فرزندانشان را هم به سرنوشت مشابهای محکوم میکنند که مدام نسل به نسل در حال تکرار شدن است. همهی آدمها به عنوان یک قهرمان همراه با دستاوردهای بزرگ نمیمیرند. زندگی اکثر آدمها مثل شناگر نابلدی است که یک روز خودش را در وسط دریا پیدا میکند. برای کمی نفس گرفتن شروع به دست و پا زدن میکند. اما بالاخره خسته میشود و آب ریههایش را پر خواهد کرد. مرگ دردناک و بیسروصدایش اجتنابناپذیر است. تروی در حال دستوپا زدن است.
شخصیت تروی اما در مقابل همسرش رُز قرار میگیرد. رُز در یکی از طوفانیترین سکانسهای فیلم فاش میکند که فقط تروی نبوده که زندگی دربوداغانی داشته است. فقط تروی نبوده که در حسرت رسیدن به رویاها و آرزوهایش مانده است. فقط تروی نبوده است که زجر کشیده و احساس مسئولیت میکند. احساس مسئولیت و از خود گذشتگی یعنی سرمان را پایین بیاندازیم و کارمان را انجام بدهیم. غم و اندوهمان را قورت بدهیم و فرزندانمان و نسل بعدی را سالم تربیت کنیم. درست مثل «مهتاب»، «حصارها» هم دربارهی این است که چگونه محیط زندگیمان ما را به آدمی که در بزرگسالی هستیم تبدیل میکند. دربارهی اینکه والدینمان اگرچه آیندهی خوب ما را میخواهند، اما آنها هم آدمهای مشکلداری هستند که میتوانند زندگیمان را نابود کنند و ما را به نسخهی جوانتری از خودشان تبدیل کنند. «حصارها» هشدار میدهد. از عواقب اجازه دادن به مشکلاتمان برای گرفتن افسار کنترل ما و عدم تغییر زاویه دیدمان و محبوس ماندن در گذشته. هشدار میدهد تا حواسمان باشد که تحتتاثیر رفتار بد والدینمان قرار نگیریم و به والدین بد دیگری برای فرزندانمان تبدیل نشویم. انسانها محکوم به تکرار اشتباهات گذشتگان هستند. مگر اینکه ما اشکال کار را پیدا کنیم و کارهای اشتباه والدینمان را تکرار نکنیم. وگرنه ویروس آنها به ما هم منتقل میشود و به نسل بعدی سرایت میکند.
«حصارها» در زمینهی هنرنمایی بازیگران مثل رینگ مبارزهی دو بوکسور سرشناس و مرگبار میماند: دنزل واشنگتن علیه وایولا دیویس. «حصارها» اول و آخر فیلم هنرنماییهای درجهیک و میخکوبکننده است و بس. بعد از دو فیلم پاپکورنی افتضاح «جوخهی انتحار» و «هفت دلاور» که قابلیتها و کلاس کاری این دو نفر را زیر سوال برد، «حصارها» ثابت میکند که واشنگتن و دیویس در فیلم بهتری، تبدیل به چه غولهایی که نمیشوند. فیلم مثل مسابقهی ۱۲ راندی دو بوکسور خستگیناپذیر است که یکی پس از دیگری مشتهایشان را روانهی سر و بدن یکدیگر میکنند. بازی این دو در نقطهی کاملا متضاد بازی کیسی افلک و میشل ویلیامز در «منچستر کنار دریا» (Manchester by the Sea) قرار میگیرد. اگر آنجا همهچیز از طریق نگاهها و اشارهها منتقل میشد، در «حصارها» آشوبهای درونی کاراکترها از طریق کلمات به بیرون فوران میکنند و به خلق صحنههای معرکهای میانجامند.
«حصارها» اما فیلم بینقصی نیست. فیلم از لحاظ کارگردانی همپای فیلمنامهاش نمیایستد. انگار که واشنگتن هیچ تلاشی برای خلاقیت به خرج دادن و پیدا کردن یک زبان سینمایی برای برگرداندن نمایشنامهی ویلسون نکرده است. تمام سکانسهای فیلم با سادهترین و کارراهاندازترین شکل ممکن فیلمبرداری شده است. خوشبختانه سناریو و بازیها آنقدر عمیق و درخشان هستند که نمیگذارند این موضوع جلوی لذت بردن از فیلم را بگیرد، اما خب، میتوان گفت که فیلم با کارگردانی فعالتر و خلاقتر و جسورتری میتوانست به عیار فیلمنامه بیافزاید و آن را کوبندهتر از چیزی که هست به تصویر بکشد. این در حالی است که بعضی سکانسهای فیلم که خارج از خانهی تروی جریان دارند، صحنههای اضافهای به نظر میرسند که واشنگتن صرفا برای سینمایی کردن به داستان اصلی اضافه کرده و به جز طولانی کردن زمان فیلم، تاثیر چندانی ندارند و کمی از انسجام روایی فیلم کاستهاند. این وسط پایانبندی فیلم که به تصاویر کامپیوتری بسیار مصنوعی و زشتی از نور خورشید منجر میشود خیلی توی ذوق میزند و در تضاد بدی در مقایسه با بافت واقعگرایانهی بقیهی فیلم قرار میگیرد. روی هم رفته «حصارها» فیلم بدون لغزشی نیست و میتوان متوجه ریشهی تئاتریاش شد، اما امکان ندارد در مقابل فیلمنامه دردناک و صادقانهی فیلم که توسط چنین بازیگران فوقالعادهای ارائه میشود قرار بگیرید و موهای تنتان سیخ نشود.