توهم در پیری وقتی نتوانی به روایت پیش چشمت هم اعتماد کنی بحران بزرگی است که The Father سراغش رفته است. برگ برندهی پدر بیشک آقای آنتونی هاپکینزِ شگفتانگیز است. با میدونی همراه باشید.
پدر با یک موقعیت پیچیده و در عین حال ملموس آغاز میشود. دختری که میخواهد برای ادامهی زندگی خودش از لندن به پاریس برود، نگران تنها ماندن پدر پیر خود است. پدرش با بازی آنتونی هاپکینز با هیچ پرستاری صلاح نمیرود و مدام پرستارها اخراج میشوند. فیلم درست پس از اخراج آخرین پرستار آغاز میشود. همنشینی با بیمار و گرفتاریهایی که از پیاش پدید میآید نمونه فیلمهای زیادی را به خاطرمان میآورد که احتمالاً نزدیکتریناش به پدر فیلم Amour «عشق» ساخته میشاییل هانکه باشد. در عشق پیرمردی در کشاکش مراقبتهای طاقتفرسا از همسر بیمارش به این فکر میکند که آیا هنوز همسرش را دوست دارد؟
پدر بیش از آنکه همچون فیلم عشق هانکه بر قضاوتهای اخلاقی استوار باشد روایتش را بر درونیات شخصیت پیرش استوار کرده است. میتوان ادعا کرد بخش زیادی از فیلم تصورات ذهنی آنتونی (با بازی آنتونی هاپکینز) در مواجهه با بحرانی است که در آخر عمر نصیبش شده است. همین استراتژی یعنی نزدیک نگه داشتن روایت فیلم به یک شخصیت به این معنا که جز چند صحنهی کوتاه هر صحنهای که میبینیم آنتونی در آن حضور دارد یا بهزودی به صحنه اضافه خواهد شد یا تصورات ذهنی اوست اجازه میدهد تا فیلم را از دریچهی ذهن آنتونی بخوانیم. فیلمهای زیادی با این الگو ساخته شدهاند. فیلمساز تلاش میکند همواره با شخصیت اصلیاش بماند و دنیای داستان را از دریچهی ذهن او به تصویر بکشد اما آنچه روایت فیلم پدر را جذاب و دست اول میکند راویت نامطمئن شخصیت اصلی است.
ما با پدری سر و کار داریم که درکنار همهی ویژگیهای شخصیتی جذاب و بامزهاش همچون رفتار بچگانه، خساست، واهمه داشتن از تنهایی و حق به جانب بودنش در حال حاضر به واسطهی سنش راوی قابل اعتمادی نیست. حافظهی او مثل جوانیاش کار نمیکند و شوربختانه تنها دریچه ارتباطی مای مخاطب با جهان فیلم است. در ادامه بیشتر دربارهی تاثیرات این روایت غیرمطمئن بر جهان فیلم توضیح خواهم داد. فیلم The Father برنده بهترین فیلمنامه اقتباسی اسکار 2021 شده است.
ما با پدری سر و کار داریم که درکنار همهی ویژگیهای شخصیتی جذاب و بامزهاش همچون رفتار بچگانه، خساست، واهمه داشتن از تنهایی و حق به جانب بودنش در حال حاضر به واسطهی سنش راوی قابل اعتمادی نیست
راوی نامطمئن که از ادبیات به جهان سینما راه پیدا کرده است در بیشتر آثار ویلیام فاکنر مشاهده میشود. نویسندگانی که سراغ این شکل روایت میرفتند اعتقاد داشتند برای نزدیک شدن به واقعیت ذهنی انسانها باید بتوانیم قصههایی را از زبان پیرها، معلولهای ذهنی یا کودکان ناقصالعقل روایت کنیم. این شکل روایتها کیفیتهای تکرار نشدنی و دست اول دارند. راویان ناقصالعقل معمولاً آشفته و نامنظماند اما صداقت دارند. دلیل نامطمئن بودنشان این نیست که میخواهند به مخاطب دروغ بگویند بلکه خودشان واقعیت را همینطور پیچ در پیچ و از هم گسیخته میبینند یا به یاد میآورند. شیوهی روایت در پدر بیش از آنکه بخواهد مخاطب را از قصهای باخبر کند قرار است به واسطهی شیوهی به یادآوری رخدادها ما را با ترسهای یک پدر در پیری آشنا کند. پدری که احتمالاً دلش نمیخواهد نسخهای که واقعیت جلوی چشمش گذاشته را بپذیرد.
برای مخاطبانی که فیلم را ندیدهاند باید اشاره کنم که فضای فیلم به واسطهی تک لوکیشنه بودن شبیه به تئاتر است. فلوریان زلر Florian Zeller نویسنده و کارگردان فیلم در اولین تجربه سینمایی خود یکی از نمایشنامههای خود را اقتباس کرده است. در ایران از او چند نمایشنامه همچون «اگر بمیری»، «آن سوی آینه»، «مادر»، «پسر»، «پدر» و ... ترجمه شده است. این نمایشنامه نویس ۴۱ ساله از سال ۲۰۰۲ تاکنون پیوسته نمایشنامه نوشته و عمدهی شهرتاش به دنیای نمایش بازمیگردد. به هر حال زلر در قامت کارگردان ناامیدمان نکرده و بلکه گاهی شگفتزدهمان میکند.
آهنگساز این فیلم Ludovico Einaudi که با موسیقی متن بسیار مشهورش برای فیلم Mommy ساختهی خاویر دولان در ایران شناخته میشود امسال برای دو فیلم مهم سال یعنی پدر و Nomadland موسیقیهای گوشنوازی ساخته و البته جایش در بین نامزدهای اسکار خالی است. احتمالاً نقطهی قوت فیلم و شانس اصلی بردن اسکار به تیم بازیگری پدر برمیگردد. آنتونی هاپکینز و اولیویا کولمن هر دو پیش از این اسکار را به خانه بردهاند. قدرت بازی آنها در چشمها و مکثهای بهاندازهشان است. در شیطنتهای بچگانهی آنتونی و دلسوزیهای مادرانهی اولیویا برای پدر. با شخصیتهای پیچیدهای روبهرو هستیم. شخصیتهایی که باید به اندازه بیانگر باشند و احساسات را منتقل کنند و در عین حال خوددارانه روایت فیلم را پیش از موعد لو ندهند. اگر علاقهمند شدید فیلم را تماشا کنید یا تاکنون فیلم را دیدهاید ادامه متن را بخوانید.
بخشهایی از اتفاقهای فیلم در ادامه لو میرود.
روند زندگی همیشه بشر را شگفتزده میکند. زمان به شکل خطی پیش میرود و دائماً در حال تجربه کردن رخدادی تازه هستیم. مهم نیست چند سالمان باشد، هیچوقت آنقدر با تجربه نخواهیم بود که بتوانیم آینده را پیشبینی کنیم. پیری موضوعی است که آنتونی بهتازگی با آن روبهرو شده است. درست است که به مرور سنش افزایش پیدا کرده اما اختلالات ذهنی او موضوعی تازه است. حتماً اولینبار نیست که کسی او را ترک میکند اما وقتی آن، دخترش، به او میگوید که دارد به پاریس میرود این خبر یعنی مواجهه با تنهایی مطلق. یعنی مردی که همسر و دختر کوچکش را از دست داده قرار است تنها داشتهاش یعنی دختر بزرگش را هم از دست بدهد. با این خبر است که ذهن آنتونی شروع میکند به مقابله با واقعیت و ساختار کلی فیلم بر همین ایده بنا میشود.
شیوهی روایت در پدر بیش از آنکه بخواهد مخاطب را از قصهای باخبر کند قرار است به واسطهی شیوهی به یادآوری رخدادها ما را با ترسهای یک پدر در پیری آشنا کند. پدری که احتمالاً دلش نمیخواهد نسخهای که واقعیت جلوی چشمش گذاشته را بپذیرد
قصهی پیچیدهی فیلم را میتوان اینطور ساده کرد: پیرمردی که آلزایمر دارد نمیخواهد این واقعیت را که دخترش او را به خانه سالمندان فرستاده باور کند و هر روز برای خودش روایتهای متعدد و متناقضی را تخیل میکند که بخشهای کمی از آن روایتها واقعیت دارند. ممکن است بعضی از این روایتها در خواب پیرمرد باشند و ممکن است گاهی تخیلات دخترش را هم ببینیم. مثل صحنهای که دختر سراغ تختخواب پدرش میرود تا او را خفه کند. به هر حال اطمینان داریم که آنتونی دلش نمیخواهد واقعیت را بپذیرد. او ما و خودش را در یک بازی از روایتهای متناقض میاندازد تا با حقیقت روبهرو نشود. ذهن این پیرمرد اینطور او را سرگرم و سردرگم میکند.
اولین جرقهی این ایده جایی است که آن از خانهی آنتونی (یا بهتر است بگوییم خانهی خودش (یا معشوقهاش) که آنتونی در خیالش صاحبش شده است.) بیرون میرود و آنتونی در تنهایی صدای مردی را میشنود. مردی به اسم پائول که ادعا دارد همسر آن است. از همین لحظه فیلم اولین روایت متناقض خودش را بنا میکند. حالا آنتونی باید بین این روایتهای متناقض حقیقت را پیدا کند: ۱. دختر مطلقهاش در آستانهی آشنایی با مردی تازه و نقل مکان به پاریس است. ۲. دخترش ده سال است که متأهل است و آنتونی موقتاً در خانهی آنها ساکن شده است. ۳. دخترش ۵ سال پیش طلاق گرفته و خبری از شوهر نیست. از این لحظه فیلم شبیه به فیلمهای معمایی میشود. مخاطب باید بتواند بین روایتهای متناقضی که پیش رویش است حقیقت را کشف کند درست شبیه به یک کارآگاه.
یکی از صحنههای بحثبرانگیز فیلم پدر که روایت محدود به آنتونی را نقض میکند جایی است که «آن» نیمه شب تنهایی در آشپزخانه ایستاده و لیوانی را میشکند. سپس سراغ تختخواب پدرش میرود و سعی میکند او را خفه کند. بعد از آن هم از این رویا (کابوس) بیرون پرت میشود و معشوقهی جدیدش پیشش میآید. سوالی که مطرح میشود این است که این رویای کیست؟ اگر به ایدهی انتهایی فیلم اتکا کنیم باید فرض کنیم همهی فیلم در ذهن آنتونی میگذرد. او در اتاق کوچکش در خانهی سالمندان دارد گذشتهاش را قاطی و درهم به خاطر میآورد.
از این لحظه فیلم شبیه به فیلمهای معمایی میشود. مخاطب باید بتواند بین روایتهای متناقضی که پیش رویش است حقیقت را کشف کند درست شبیه به یک کارآگاه
احتمالاً این صحنه را بتوانیم اینگونه خوانش کنیم: آنتونی میداند مانع بزرگی برای دخترش است. تا خیال آن از پدرش راحت نشود نمیتواند به پاریس برود. پس آنتونی در رویا تصور میکند که آن میخواهد او را خفه کند تا این مانع از سر راه برداشته شود. از طرفی میتوان این صحنه را از ذهن آن خوانش کرد. یعنی بهطور موقت شکل روایت فیلم تغییر خواهد کرد و به دریچهی درونیات آن سفر خواهیم کرد. او خیال میکند که با خفه کردن پدرش خیالش از این موضوع پیچیده راحت خواهد شد و حالا میتواند با خیال راحت سراغ زندگیاش در پاریس برود. صحنهای که شباهت خیلی زیادی به یکی از صحنههای فیلم عشق میشاییل هانکه دارد.
روایت غیرمطمئن ناشی از کهولت سن ممکن است روایت سرراستی نباشد. ممکن است گیج کننده به نظر برسد و ما را مجبور کند که همچون یک کارآگاه رمز و رازهای این قصه را کشف کنیم و حقیقت را پیدا کنیم اما در دلش نوعی نزدیکی به شخصیت اصلی نهفته است. ما عمیقاً با ترسهای این پیرمرد از تنها ماندن مواجه میشویم. ترس از دست دادنِ تنها داشتههایش یعنی خانه و دختر. پیرمردی که غیاب یک ساعت مچی حیرانش میکند چطور قرار است با نبود یک آدم کنار بیاید؟ شکل روایت پدر با تمرکز بر همین ایده طراحی شده است.
چندان مهم نیست که چقدر از حقیقت را فهمیده باشیم. مهم نیست که دختر میخواهد به پاریس سفر کند یا نه! مهم نیست که معشوقهاش چه کسی است. همهی این روایتهای متناقض قرار است ما را با آشفتگی یک پیرمرد روبهرو کند. با لحظاتی تلخ از درونیات پیرمردی در یک خانهی سالمندان. با واهمهها و اضطرابهایی که هر روز برایش تکرار و مرور میشود. با پدر میفهمیم که اثر یک جلمه از زبان معشوقهی دخترش تا روزها و ماهها و سالها با او خواهد ماند. و میفهمیم که تنها ماندن که احتمالاً ناگزیر رخ خواهد داد چقدر ویرانکننده و تلخ است. شاید هم رویای کشته شدن توسط دختر از ذهن خود آنتونی باشد. این زندگی با این حجم از اضطراب احتمالاً بهتر از مرگ نیست.