نقد فیلم A Fantastic Woman - یک زن فوق‌ العاده

نقد فیلم A Fantastic Woman - یک زن فوق‌ العاده

فیلم یک زن فوق العاده (A Fantastic Woman) محصول ۲۰۱۷ و ساخته‌ی سباستین لیو، موفق به کسب اسکار بهترین فیلم خارجی زبان امسال از کشور شیلی شد. در ادامه به نقد و بررسی این فیلم پرداخته‌ایم.

این مطلب ممکن است بخشی از داستان فیلم A Fantastic Woman را فاش کند. 

A Fantastic Woman «یک زن فوق العاده»، تازه‌ترین ساخته‌ی سباستین لیو (اهل شیلی) است که مانند اثر قبلیش Gloria دغدغه‌ی هویت دارد. این فیلم در جریان اسکار 2018 جایزه بهترین فیلم خارجی زبان را دریافت کرد و همین هم بهانه‌ای شد تا در این قسمت از مطالب نقد فیلم میدونی، به سراغ آن برویم. در فیلم Gloria شاهد زنی ۵۸ ساله بودیم که سعی در پنهان کردن هویت جنسی خود داشت و در A Fantastic Woman، زنی تراجنسیتی به نام مارینا (با بازی دانیلا وگا) را دنبال می‌کنیم. فیلم با چند پلان از آبشار ایگواسو (معروف به یکی از هفت عجایب جهان) آغاز می‌شود و عنوان فیلم در دل این آبشار نقش می‌بندد. آبشار ایگواسو جایی است که اورلاندو، دلباخته‌ی ۵۷ ساله‌ی مارینا، قرار است او را به مناسبت هدیه‌ی تولدش به تماشای آنجا ببرد. فیلمساز از ابتدا قرار‌داد رنگ بندی آبی، سفید و قرمز را که تم نود درصد قاب‌ بندی‌های فیلمش را در بر می‌گیرد، می‌گذارد. عنوان بندی فیلم در دل آبشارِ سفید رنگ، به صورت قرمز هویدا می‌شود و سپس به رنگ آبی تغییر می‌یابد. در سکانس بعد یعنی جایی که اورلاندو درازکش خوابیده است (به نوعی این پلان پیشایند مرگ اورلاندو در ادامه است) هم رنگ بندی تصویر بین قرمز و آبی تغییر می‌یابد. شاید بیراه نباشد که اشاره‌ای به رنگ‌های اصلی پرچم کشور شیلی داشته باشیم که حاوی این سه رنگ است. سباستین لیو با انتخاب این سه رنگ، سعی دارد اتمسفر حاکم بر وضعیت اجتماعی و سیاسی شیلی را در فضا‌سازی فیلمش اعمال سازد. کاری که برادران داردن هم در فیلم‌هایشان با همین ترکیب رنگ برای انتقاد به فضای فرانسه انجام دادند.

به سراغ فیلم برویم؛ جایی که مارینا را به عنوان یک آواز‌‌ خوان می‌بینیم و نگاه‌هایی که با اورلاندو رد و بدل می‌کند، حاکی از یک رابطه‌ی عاشقانه‌ی گرم میان آن دو است. در اولین گام شخصیت پردازی مارینا، شاهد موضع آرام و عاطفی او در برابر خبر گم کردن بلیط‌های آبشار به وسیله‌ی اورلاندو هستیم. پس از آن یک رقص عاشقانه را می‌بینیم تا به حادثه‌ی محرک فیلم برسیم. نیمه شب اورلاندو از خواب بیدار شده و نمی‌تواند به خوبی نفس بکشد. مارینا سعی دارد به او کمک کند و او را هرچه سریعتر به بیمارستان منتقل کند. نقطه‌ی مهم این سکانس جایی است که اورلاندو به دلیل سرگیجه تعادل خود را از دست می‌دهد و سرش ضربه می‌بیند. از این لحظه مهم در فیلمنامه قرار است استفاده‌های دیگری شود. وقتی مارینا، اورلاندو را به بیمارستان می‌برد خود را به عنوان دوست او معرفی می‌کند اما نگاه‌های پرسشگرانه و کنجکاوانه دیگران نسبت به هویت او از همین جا آغاز می‌شود. وقتی خودش را به اسم مارینا معرفی می‌کند دکتر از او می‌پرسد که آیا این نام مستعار او است؟ یا حتی شاهد آن هستیم که برای صدا زدن مارینا از ضمیر‌های مذکر استفاده می‌شود. همچنین شاهد یک قاب بسیار هوشمندانه از وقتی که مارینا از مرگ اورلاندو با خبر می‌شود و به دستشویی می‌رود هستیم. مارینا در مقابل آینه ایستاده و حس چند هویتی او به مخاطب القا می‌شود. مارینا وقتی واکنش‌ها را نسبت به خود می‌بیند ترجیح می‌دهد با برادر اورلاندو تماس بگیرد تا روند اداری کار را به عهده‌ی او بگذارد و بیمارستان را ترک کند اما در ادامه پلیس او را به بیمارستان فرا می‌خواند. وقتی پلیس از او کارت شناسایی می‌خواهد نام دیگری را بر کارت شناسایی او می‌بیند اما مارینا بر هویت جدیدش اصرار می‌ورزد. به نوعی لیو در این سکانس می‌خواهد رگه‌هایی از نگاه دیگران به هویت مارینا یا محدود بودن نگاه جامعه‌ی شیلی به این موضوع را برای مخاطب برملا سازد.

در ادامه با ابعاد دیگر شخصیت مارینا آشنا می‌شویم. او به تمرین مشت زنی عادت دارد و این تمرین کنایه‌ای از خالی کردن خود و آرام شدن برای موضع گیری علیه رفتار‌های تحقیرآمیز دیگران است. همچنین شاید بتوان گفت که مشت زنی، المانی از بُعد مردانه‌ی شخصیتش به حساب می‌آید. او علاوه بر آواز خوان بودن به شغل پیشخدمتی هم مشغول است و در جزییات رفتاری او شاهد آن هستیم که با مشتریان بسیار آرام و صمیمی برخورد می‌کند. مسئولیت پذیر است چرا که در عین نامساعد بودن حالش سرکار آمده است. با ورود کاراگاه جرایم جنسی، مارینا تحت فشار بیشتری قرار می‌گیرد. مارینا اظهار دارد که آن شب در بیمارستان فرار نکرده اما از گفتن دلیل واقعی‌اش طفره می‌رود. مارینا در آپارتمان اورلاندو زندگی می‌کند و همسر سابق اورلاندو و پسرش هم از سوی دیگر به او فشار می‌آورند که خانه‌ی اورلاندو را ترک کند و ماشین او را پس بدهد. حتی می خواهند سگی را که اورلاندو به او داده است هم از مارینا بگیرند. وقتی پسر اورلاندو با مارینا ملاقات می‌کند نفرتی را که نسبت به هویت مارینا دارد می‌توان در چهره‌ی او دید. او از مارینا می‌پرسد که آیا عمل جراحی هم انجام داده است و مارینا در جوابش می‌گوید: «من هم مثل خودتم». سپس در حالی که مارینا را به دیوار می‌کوبد با جمله‌ی پدرم دیوانه بود، خانه را ترک می‌کند تا قضاوت‌های دیگران نسبت به رابطه خاص مارینا و اورلاندو را شاهد باشیم. مارینا در ادامه سعی می‌کند پوشش خود را تغییر دهد تا نشان دهد از بروز هویتش ابایی ندارد. در سکانس‌هایی شاهد آن هستیم که مارینا مدام اورلاندو را در مقابل دیدگان خود تصور می‌کند و گویی یادآوری اورلاندو به عنوان تنها کسی که هویت او را درک می‌کرد و به او عشق می‌ورزید، قوت قلب همیشگی مارینا است چرا که با مرگ اورلاندو به نظر می‌رسد ماهیت مارینا هم مرده است.

در یک سکانس تاثیر گذار دیگر شاهد تحقیر کردن مارینا به وسیله سونیا (همسر سابق اورلاندو) و از سوی دیگر رویکرد آرام و متواضع مارینا هستیم. هرچه سونیا با حرف‌هایش او را دعوت به تنش می‌کند، مارینا موضع درونی خودش را حفظ می‌کند. این ویژگی‌ها از مارینا یک زن فوق العاده ساخته و لیو در فیلمش موضع گیری آرام و صبور این زن را به جامعه خود (حتی به جهانیان) پیشنهاد می‌دهد. بد نیست مهمترین دیالوگ این سکانس را با هم مرور کنیم. سونیا به او می‌گوید: «وقتی به تو نگاه می‌کنم...نمی‌دونم به چی نگاه می‌کنم. تو یک کایمرا هستی...این چیزیه که می‌بینم». کایمرا در ژنتیک مخلوطی از حیوان و انسان (می‌شود به یاد قاب‌هایی در فیلم که مارینا کنار سگش روی کاناپه نشسته‌ است افتاد) است. مارینا در جواب او می‌گوید: «تو طبیعی هستی...تو خوبی». مارینا یک مرد پیر دیگر هم در زندگی خود دارد و او کسی نیست جز استاد آوازش. هرچند وجود استاد در خدمت یادآوری عشق مفقود شده‌ی مارینا است اما از آن شخصیت‌هایی است که با حذف آن فیلم متضرر نمی‌شود. تنش‌های میانه‌ی فیلم با جلوگیری سونیا از ورود مارینا به تشییع جنازه‌‌ی اورلاندو بالا می‌گیرد. جایی که طوفان استعاره‌ای از موانعی می‌شود که مارینا باید با آنها بجنگد. در ادامه می‌بینیم که خواهر مارینا و شوهرش برای کمک به او وارد قصه می‌شوند. شوهر خواهری که با طعنه زدن‌هایش امید زیادی برای مارینای رنج دیده ندارد.

صحنه‌ای که پسر اورلاندو مارینا را به زور سوار ماشینش می‌کند و دهان او را با چسب می‌بندند، بی‌پرده‌ترین سکانس از نگاه محدود و سرکوب گرایانه‌ی دیگران (که نماد جامعه‌ی سانتیاگو است) نسبت به مارینا است و حرکت دوربین به سمت چهره‌اش برای گرفتن نمای بسته از او، بیشترین حد همذات پنداری مخاطب را به همراه دارد. پس از این سکانس به عقیده‌‌ی من فیلم دچار تکرار همین موانع می‌شود و اظلاعات جدیدی به ما نمی‌دهد. حتی ماجرای‌ کلید کمد سونا هم کمکی به پیشبرد فیلم نمی‌کند و به سرنخ معینی نمی‌رسد. بیست دقیقه‌ی پایانی یعنی از جایی که مارینا به مراسم اورلاندو می‌رود، برپایه‌ی تصورات مارینا پیش می‌رویم. تمام پلان‌هایی که مارینا، اورلاندو را در مقابل خود تصور می‌کرد در این فصل کامل می‌شود. همانطور که گفته شد در طول مسیر شاهد این بودیم که گویی تنها کسی که مارینا را درک می‌کرد و به او عشق می‌ورزید اورلاندو بود. حال این‌ بار هم خود اورلاندو به استقبال مارینا می‌آید تا او را به بالای جسدش ببرد. اخرین وداع هم عاشقانه شکل می‌گیرد تا مارینا هویتش را بیشتر از قبل درک کند و ابایی از پنهان ساختن آن نداشته باشد. او در پایان دیگر یک آواز خوان کاباره نیست و به کمک استادش در یک کنسرت، اُپرا (اپرا خواندن خود دلیلی است که بر هویت زنانه‌اش مهر محکمی زده شود) می‌خواند. در پایان مطلبم را با این جمله به پایان می‌برم: «مارینا، یک زن فوق العاده، پیشنهادی به بشر امروز است».

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
2 + 9 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.