نقد فیلم Eurovision Song Contest The Story of Fire Saga

نقد فیلم Eurovision Song Contest The Story of Fire Saga

فیلم Eurovision Song Contest The Story of Fire Saga با ترکیبی از صحنه‌های کمدی و موزیکال به یکی از شادترین و مفرح‌ترین فیلم‌های چند سال اخیر تبدیل می‌شود. در ادامه با میدونی و نقد این فیلم همراه باشید.

Eurovision Song Contest یک مسابقهٔ موسیقی است که از سال ۱۹۵۶ به‌‌صورت سالیانه در کشورهای اروپایی برگزار می‌شود که در طول چند سال اخیر شاهد حضور کشورهای مهمان و خارج از اروپا نیز در این مسابقه بوده‌ایم. گروه افسانه‌ای ABBA که نماینده کشور سوئد در ۱۹۷۴ بود و سلن دیون، خوانندهٔ اصالتاً فرانسوی معروف موسیقی پاپ که کشور سوئیس را در ۱۹۸۸ برنده کرد، با این مسابقه به‌شهرت جهانی دست پیدا کردند. همین موضوع باعث شده تا شبکه نتفلیکس به سراغ مسابقه موسیقی یوروویژن برود و فیلمی براساس آن تولید کند. فیلم Eurovision Song Contest: The Story of Fire Saga مدتی پیش از این سرویس استریم منتشر شد و برخلاف انتظار یک فیلم زندگینامه یا اثری جدی براساس تلاش یک گروه برای قهرمانی و شهرت در این مسابقه نیست و درواقع با یک اثر موزیکال و کمدی طرف هستیم که در آن بازیگرانی چون ویل فرل، ریچل مک‌آدامز، پیرس برازنان، دن استیونز، دمی لواتو و گراهام نورتون نیز حضور دارند. این فیلم در لیست بهترین فیلم های کمدی 2020 میدونی جای گرفته است. در ادامه با میدونی و نقد یکی از شادترین و مفرح‌ترین فیلم‌های چند سال اخیر هالیوود همراه باشید.

از فیلم Eurovision Song Contest The Story of Fire Saga باید چه انتظاری داشته باشیم؟ شاید این اولین و مهم‌ترین سوالی باشد که باید از خودمون در ابتدای فیلم بپرسیم و سپس به سراغ آن برویم. اگر دنبال یک فیلم زندگینامه هستیم یا اینکه فیلمی از تلاش یک نفر یا گروهی برای قهرمانی در مسابقه یوروویژن هستند باشیم، بهتر است همان ابتدا از تماشای آن خودداری کنیم. درست است که بخشی و درواقع شالوده‌ای از اتفاقات فیلم داستان تلاش لارس اریکسسونگ و سیگریت اریکسدوتیر برای تحقق آرزوی حضور در یوروویژن و قهرمانی در آن، است، اما این داستان بهانه‌ای برای ارائه یک فیلم کمدی موزیکال با کمی تم عاشقانه است. اما چرا ابتدا این موضوع را گفتم، دلیلش از همان ابتدای فیلم مشخص است، فیلم قرار نیست یک داستان جدی را به تصویر بکشد و حتی به شوخی با مسابقات یوروویژن و حتی شوخی با آهنگ‌ها، اجراها و حتی شرکت کنندگان می‌پردازد و قرار نیست نگاهی جدی و حرفه‌ای به این موضوع داشته باشد؛ اگرچه پتانسیل این موضوع نیز وجود داشته، اما در هر حال سازندگان فیلم اصلا دنبال رسیدن به این هدف نبودند.

واقعیت این است که همیشه سازندگان قرار نیست براساس انتظار یا دید ما فیلمی را تولید کنند، اما موضوع اینجا است که فیلم Eurovision توانسته به خوبی به هدفی که دارد، دست پیدا کند. داستان فیلم کاملا کلیشه‌ای و قابل پیش‌بینی است، اما خبر خوب این است که فیلمنامه و داستان کاملا در خدمت بخش کمدی فیلم است و همین موضوع باعث شده تا فیلم هدف خودش را دنبال کند. کمدی فیلم اگرچه شاید خیلی چیز جدیدی نباشد، اما تنوع خوبی دارد و از شوخی با مردم و فرهنگ ایسلند گرفته تا خرافات و شوخی با مسابقات یوروویژن و شوخی با دیگر کشورها و حتی شوخی با مرگ شخصیت‌ها، در طول فیلم نمایش داده می‌شود. شاید همین تنوع خوبی که فیلم در ارائه کمدی دارد باعث شده فیلم تا پایان کشش خوبی داشته باشد و خیلی سریع از فیلم خسته نشویم. اگرچه شاید احساس شود در برخی از مواقع فیلم در شوخی کردن با یک کشور یا گروه زیاده‌روی می‌کند یا حتی شاهد اغراق باشیم، اما این موضوع به‌حدی نیست خیلی آزار دهنده باشد و باعث حساسیت در طول فیلم شود.

با تمام این تعاریف، تمرکز شوخی فیلم بیشتر روی کشور ایسلند است. اگرچه اینجا شاید کمی اغراق شده باشد، اما تفکری متفاوت از مردم شهری کوچیک به‌نام هوساویک هستیم که مردم این شهر بیشتر به ماهیگیری می‌پردازند و خیلی به کار دیگری اعتقادی ندارند. مشخصا این موضوع بیشتر به رابطه لارس با پدرش ارتباط دارد که پدرش معتقد است لارس در حال ازبین‌بردن زندگی‌اش است و او در طول فیلم‌ها بارها پسرش را به‌دنبال کردن حرفه وی و دیگر مردمان شهر می‌کند. همچنین خرافات نیز بخشی از ویژگی‌های این شهر کوچک است و ما در دل کوه شاهد سه خانه کوچک هستیم که به الف‌ها تعلق دارند و اگر برای آن‌ها مواد غذایی و هدیه بیاورید، دعای شما را به واقعیت می‌کنند.

صد البته این خرافات است، اما فیلم به خوبی توانسته از این موضوع استفاده کند و چندین صحنه کمدی جذاب را بر این اساس خلق و ارائه شده است و حتی سازندگان در استفاده از این پتانسیل هرگز زیاده‌روی نکرده‌اند. همچنین فیلم با مشکلات و بحران اقتصادی کشور ایسلند در گذشته نیز شوخی کرده که در طی آن شخصیت منفی فیلم به‌دنبال این است که جلوی رخ دادن اتفاقی مشابه را بگیرد. این موضوع شاید عجیب باشد، اما درواقع این بخشی از مسئولیت پذیری بیش از حد برخی از مردم ایسلند است که باعث می‌شود تا مسئولیت اتفاقی که حتی ممکن است هرگز رخ ندهد، را به گردن خود ببینند. این شوخی و صحنه‌های کمدی صرفا به مردم ایسلند خلاصه نمی‌شود و شاهد شوخی با کشورهای دیگر مثل روسیه یا آمریکا نیز هستیم. اگرچه فیلمنامه کاملا در خدمت صحنه‌های کمدی فیلم است، اما برای تحقق پیاده‌سازی آن قطعا نیاز به بازیگران خوبی است و فیلم توانسته گروه بازیگری خوبی را جمع کند. 

فیلم Eurovision دارای کمدین‌های شناخته شده بسیاری است و ویل فرل شاید مهم‌ترین آن‌ها باشد، اما فرل همان بازی را می‌کند که ازش انتظار داریم و قرار نیست چیزی فراتر از کارهایی که قبلا ازش دید‌ه‌ایم، را در این فیلم ببینیم. با اینکه فرل عملکرد خوبی در فیلم دارد، اما ستاره اصلی فیلم درواقع ریچل مک آدامز است. یوروویژن اولین تجربه کمدی مک‌آدامز نیست، اما شاید کمتر با این نقش‌ها شناخته می‌شود. بااین‌حال، او با نمایشی نسبتا متفاوت نسبت به آن چیزی که قبلا ازش دیده بودیم، به ستاره بی چون و چرای فیلم تبدیل شده و توانسته تا حد زیادی مشکلات فیلمنامه را با بازی خوبی که در طول فیلم دارد، پوشش دهد. مک‌آدامز در طول فیلم پکیجی از یک شخصیت ایسلندی معتقد به وجود الف‌ها، زنی که عاشق لارس است، یک خواننده با استعداد، یک معلم محبوب در بین دانش آموزان مدرسه و کسی که اهداف‌ و آرزوهای خودش را دارد، را ارائه کرده و شاید به جرات بتوان گفت که عملکرد او به مراتب بهتر از فرل بوده است.

فرل درواقع چیز خیلی متفاوتی را در فیلم ارائه نمی‌دهد و ممکن است این خود به‌عنوان یک نکته منفی برای ما به حساب بیاید، ولی مک‌آدامز نسبت به آن چیزی که از وی به‌طور مثال در فیلم Game Night دیده بودیم، تلاش کرده تا دو شخصیت متفاوت را به تصویر بکشد و خب در این موضوع هم موفق بوده است. این نکته را باید گفت که مک‌آدامز به خوبی توانسته مرزی بین صحنه‌های کمدی و جدی فیلم ایجاد کند و در زمان خواندن موسیقی به خوبی می‌داند که باید حس اینکه او واقعا این آهنگ را روی استیج می‌خواند، به بیننده القا کند که البته ظاهرا اجرای او در فیلم نیز واقعی بوده است. اگرچه برخی از صحنه‌ها شاید شما را به یاد فیلم Game Night هم بیندازد و به‌خصوص در مورد اجرای مک‌آدامز صدق می‌کند، اما در مجموع او تلاش کرده تا نقش متفاوتی را بازی کند و دوباره باید تکرار کنم که در این کار او کاملا موفق بوده است.

اگرچه مک‌آدامز طی این سال‌ها کمتر نقش کمدی را بازی کرده و شاید حتی برخی فکر کنند او توانایی اجرای چنین نقش‌هایی را ندارد، اما باز هم شاهد بازی خوبش در نقش‌های کمدی هستیم و یوروویژن و Game Night شاید باعث شوند در آینده بیشتر شاهد چنین نقش‌هایی از وی باشیم و او در این آثار ثابت کرده که پتانسیل خیلی خوبی برای بازی در نقش‌های کمدی دارد. همچنین نباید از بازی دن استیونز هم گذشت که درواقع او همان کسی بود که فیلم بهش نیاز داشت. به‌طور مثال در بخش ایسلند رابطه لارس با پدرش که پیرس برازنان نقش آن را بر عهده داشته، یک چالش برای لارس و سیگرت بود و درواقع استیونز چنین نقشی در ادینبورگ، محل برگزاری مسابقه دارد. صد البته الکساندر شخصیت منفی فیلم نیست و شاید در ظاهر چنین به‌نظر برسد، اما او شخصیتی است که باعث شد تا نه‌تنها بخش کمدی فیلم بهتر شود، بلکه خود اتفاقات فیلم به شکل بهتری شکل بگیرد. شخصیت الکساندر لمتوف قرار نیست شخصیتی دوست داشتنی باشد، اما شخصیت ترحم برانگیزی است و استیونز به خوبی این موضوع را در فیلم به تصویر کشیده است. 

بازی استیونز مانند مک‌آدامز صرفا به بخش کمدی یا کسی که قرار است به مانعی برای لارس و سیگرت تبدیل شود، خلاصه نشده و درکنار اجرای خیلی خوبی دارد، شاهد بازی متفاوتی از استیونز هستیم که باعث می‌شود تا فیلم از حالت خشک و اثری که تنها خلاصه به دو بازیگر شده، خارج شود و دنیای کوچک فیلم را کمی بزرگ‌تر کند تا نه‌تنها فرصت صحنه‌های کمدی بیشتری ایجاد شود، بلکه فیلم سرگرم‌کننده‌تر و کمی روند بهتری نیز پیدا کند. هرچند شاید ایراد کوچکی که بتوان گرفت این است که شاید بهتر بود به‌جای اینکه دمی لواتو به فیلم آورده شود، از خواننده‌های شناخته شده این کشور استفاده می‌شد که صد البته گزینه‌های خیلی بهتری نیز وجود داشت که شاید البته باتوجه‌به اینکه نتفلیکس تهیه‌کننده فیلم بود، نمی‌توان خیلی خرده خاصی از سازندگان گرفت و خب از نظر تبلیغاتی هم بدون شک انتخاب وی بی‌تاثیر نبوده است، اما ستاره سریال در این بخش بدون شک مالی سندن بود که آهنگ Husavik درواقع اثر مشترک وی با ویل فرل است که صد البته نمی‌توان از اجرای جذاب مک‌آدامز در پایان فیلم هم گذشت.

نکته منفی دیگر به عقیده من حضور گراهام نورتون بود که من حتی با اینکه علاقه زیادی به برنامه وی دارم، اما خیلی حضورش را در فیلم درک نکردم و بیشتر مثل یک پارازیت در بین صحنه‌های کمدی یا اجرای موسیقی فیلم بود و حتی احساس کردم که برخی از صحنه‌ها از سر اجبار کار کرده و شاید خودش هم در طول ساخت فیلم از حضورش پشیمان شده باشد. هدف سازندگان در فیلم هر چیزی هم که بوده، خیلی نتیجه نداده و یک فرد عادی هم می‌توانست نقش مجری برنامه را داشته باشد و حتی اجرای بهتری هم داشته باشد. گفتیم فیلم Eurovision می‌توانست براساس یک داستان خیالی از تلاش کشور ایسلند برای قهرمانی در این مسابقات باشد که تا پیش از این به این مهم دست پیدا نکرده بود، اما فیلم حداقل در هدفی که دنبالش می‌کند و با وجود همه مشکلاتی که دارد، موفق است و اگر واقعا بدانیم که از فیلم چه چیزی میخواهیم، قطعا می‌توانیم از آن لذت ببریم؛ چرا که یوروویژن با همه مشکلاتش کمدی خوبی ارائه می‌دهد و یکی از مفرح‌ترین فیلم‌های چند سال اخیر هم هست. فیلم Eurovision قرار نیست اثری بی‌نقصی باشد، اما فیلمی است که می‌تواند حداقل برای دو ساعت یک نفر و حتی یک خانواده را به‌راحتی سرگرم کند. همچنین اگر پس از تماشای فیلم به‌دنبال یک فیلم نسبتا مشابه هستید، شاید فیلم Mamma Mia گزینه خوبی برای شما باشد.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
15 + 0 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.