نقد فیلم The Edge of Seventeen - مرز هفده سالگی

نقد فیلم The Edge of Seventeen - مرز هفده سالگی

کمدی/درام The Edge of Seventeen که به آشوب روانی دختری در دوران حساس بلوغ می‌پردازد، یکی از بهترین فیلم‌های سال است. همراه بررسی میدونی باشید.

در جایی از فیلم «مرز هفده سالگی» (The Edge of Seventeen) مادر شخصیت اصلی که از دست خودخواهی‌ها، غرزدن‌ها و نارضایتی‌های دختر نوجوانش خسته و عاصی شده می‌گوید: «همه آدم‌های دنیا به اندازه‌ی تو بدبختن. فقط اونا توی وانمود کردن بهترن». اگر تازه اسم این فیلم به گوش‌تان خورده باشد، حتما با خودتان می‌گوید «بی‌خیال بابا، دوباره یکی دیگه از این فیلم‌ها!». منظور از «این فیلم‌ها!»، فیلم‌های زیرژانر «دوران بلوغ» است که به پسران یا دختران نوجوانی می‌پردازند که در پروسه‌ی وارد شدن به دوران بزرگسالی با بحران‌های مختلفی در زمینه‌ی رابطه‌های عاشقانه، پیدا کردن اعتمادبه‌نفسشان و کشف خودشان در دنیای اطرافشان برخورد می‌کنند؛ دنیایی که تا چند وقت پیش به نظر خیلی کوچک، ساده و امن به نظر می‌رسید و حالا یک شبه بسیار بزرگ، سردرگم‌کننده و خطرناک شده است. ساختن فیلمی در این زیرژانر و تمرکز روی نوجوانی که در برهه‌ی اعصاب‌خردکن و دیوانه‌واری از زندگی‌اش به سر می‌برد خیلی ریسکی است. به خاطر همین است که عده‌ای نگاه بدی به فیلم‌های دوران بلوغ دارند. فیلمساز‌هایی که دست به ساخت چنین فیلم‌هایی می‌زنند باید حسابی حواس‌شان را جمع کنند. از آنجایی که شخصیت اصلی یک نوجوان است، امکان اینکه فیلمتان لوس و مسخره از آب در بیاید زیاد است. چون هیچ‌کس از دنبال کردن نوجوانی خجالتی و خودخواه لذت نمی‌برد. آدم‌ها از دیدن نوجوانان خجالتی یا خودخواهی لذت می‌برند که فیلم‌هایشان ماهیت این صفات را بررسی کند و با آنها به عنوان بحران‌هایی واقعی رفتار کند و از این طریق تجربه‌ی غیرقابل‌توصیفِ دوران بلوغ را به بهترین شکل ممکن به تصویر بکشند.

به همین دلیل است که بعضی از این‌جور فیلم‌ها را «تین‌ایجری» می‌نامیم و بعضی تبدیل به فیلم‌های باپرستیژ و عمیقی درباره‌ی یکی از مهم‌ترین برهه‌های زندگی بشر می‌شوند. «مرز هفده سالگی» که اولین تجربه‌ی کارگردانی خانم کِلی فرمون کریگ محسوب می‌شود در گروه دوم قرار می‌گیرد و در کنار فیلم‌های مهمی مثل «حالای باشکوه» (The Spectacular Now)، «پسرانگی» (Boyhood) و «جونو» (Juno) قرار می‌گیرد. خوشبختانه سال ۲۰۱۶، سال فوق‌العاده‌ی در زمینه‌ی فیلم‌های این زیرژانر بود و حالا باید بعد از «همه مقداری می‌خواهند!!» و «سینگ استریت»، «مرز هفده سالگی» را هم به آنها اضافه کرد. ویژگی‌های این ژانر واقع‌گرایی، بامزه‌بودن و عمیق‌شدن در دردها و روانشناسی شخصیت اصلی‌اش است. مخصوصا واقع‌گرایی! دوران بلوغ اتفاقی نیست که فقط برای عده‌ی کمی افتاده باشد. این دورانی است که تک‌تک آدم‌های روی زمین آن را به‌طرز فراموش‌ناشدنی‌ای تجربه کرده‌اند یا خواهند کرد. این دورانی است که هیچ‌وقت از یاد آدم پاک نمی‌شود. بنابراین کافی است فیلم کمی از واقع‌گرایی فاصله بگیرد تا تماشاگر به سرعت مچش را بگیرد. «مرز هفده سالگی» نه تنها تمام این عناصر لازم را دارد، که طوری آنها را با مهارت کم‌نظیری در هم ترکیب کرده که به نتیجه‌ی تامل‌برانگیز و جذابی ختم شده است. البته قابل‌ذکر است که «مرز هفده سالگی» بدون کلیشه‌های این ژانر نیست و در رابطه با این فیلم با یک انقلاب غافلگیرکننده‌ی تمام‌عیار سروکار نداریم، اما خب، اینها به این معنی نیست که فیلم بدون خلاقیت است یا از سناریوی هوشمندانه‌ای بهره نمی‌برد.

داستان درباره‌ی دختری به اسم ندین است که در شرایط فاجعه‌باری از زندگی‌اش به سر می‌برد. نه، منظورم از این فاجعه، اتفاق غیرمعمولی نیست. منظورم از فاجعه، ورود به اوج دوران بلوغ است. اما خب، ندین مثل بسیاری از هم سن و سال‌هایش چنین چیزی را نمی‌داند. بنابراین فکر می‌کند تمام زمین و زمان با او در افتاده‌اند. از تمام وجود احساس می‌کند هستی کار و زندگی‌اش را ول کرده است و فقط روی او زوم کرده تا روزگارش را به کامش تلخ کند. ندین با آدم‌های دور و اطرافش بد و باطعنه صحبت می‌کند، از خودش متنفر است و همه‌چیز را به تمسخر می‌گیرد. به قول خود او همیشه فرزند شماره‌ی دوم خانواده‌اش بوده است. فرزند شماره‌ی اول برادر بزرگ‌تر و خوش‌قیافه‌ترش داریان است که همیشه در کانون توجه بوده است. مادرش به او بی‌اعتنایی می‌کند و وقتی ندین نزدیک‌ترین فرد خانواده به خودش یعنی پدرش را به‌طور غیرمنتظره‌ای از دست می‌دهد، حسابی احساس تنهایی می‌کند. خوشبختانه ندین بهترین دوستش کریستا را دارد که با او وقت بگذارند. اما یک روز کریستا و برادر ندین وارد رابطه‌ی عاشقانه می‌شوند و اینجاست که دیگر صبر ندین لبریز می‌شود و صورتش از عصبانیت قرمز. از زاویه‌ی دید ندین، رابطه‌ی کریستا و داریان یعنی تنفربرانگیزترین فرد زندگی‌اش، تنها و بهترین دوستش را از او دزدیده است. یعنی بهترین دوستش به او خیانت کرده است. یعنی زندگی با او روی دور بد افتاده است. بعد از اینکه معلوم می‌شود کریستا و داریان واقعا به یکدیگر علاقه‌ دارند و می‌خواهند این رابطه را ادامه بدهند، ندین وحشت می‌کند.

ندین باور دارد همه‌ی آدم‌های اطرافش زندگی ایده‌آلی دارند و به هر چیزی که می‌خواهند می‌رسند. همه‌ی آدم‌ها چهره‌های مخفیانه‌ی ترسناک و زشتی دارند که پشت لبخند موذیانه‌شان مخفی می‌کنند و هیچ‌کس به جز خود ندین متوجه آنها نمی‌شود. شاید به خاطر اینکه همه‌ی آنها شبیه به هم هستند و فقط ندین است که به عنوان آدم سالم و تنهای دنیا در میان آنها گرفتار شده است و راه فراری هم ندارد. ندین که حسابی کفری شده، با عجله سراغ معلم تاریخشان آقای برنر (با بازی شگفت‌انگیز وودی هارلسون) می‌رود، وقت استراحت و ناهارش را خراب می‌کند و شروع به مونولوگ‌گویی‌های بی‌پایانی درباره‌ی بی‌وفایی‌های زندگی می‌کند. تنها کسی که ندین با او رابطه‌ی نزدیکی دارد معلمش است، اما آقای برنر به جای نصیحت کردن و دادن پند و اندرزهای ارزشمند به او، ندین را به‌طرز خنده‌دار و خشکی مسخره می‌کند و به او نیش و کنایه می‌زند. ندین که از سوی معلمش به نتیجه نمی‌رسد، دست به کارهای عجیب و غریب و خودخواهانه‌ای برای مبارزه با دنیا می‌زند. فقط مشکل این است که دنیا با او جنگ ندارد و به راه انداختن جنگ الکی با آن، به ضرر خودش تمام خواهد شد.

اولین نکته‌ی تحسین‌آمیز «مرز هفده سالگی» تصمیم کارگردان برای عدم سانسور سناریو و زبان کاراکترهایش برای گرفتن درجه‌بندی سنی پایین‌تری است. همان‌طور که گفتم یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های فیلم‌های این زیرژانر واقع‌گرایی‌شان است و نویسنده هم سعی کرده نحوه‌ی صحبت کردن و شوخی‌های تین‌ایجرهای هزاره‌ی سوم را به طبیعی‌ترین شکل ممکن به فیلم منتقل کند و برایش اهمیت نداشته است که این کار ممکن است به فروش کمتر فیلمش منجر شود. اینجا قابل‌ذکر است که درجه‌بندی سنی بزرگسال به این معنی نیست که «مرز هفده سالگی» یکی از آن کمدی‌های سخیف و مضحکی است که صرفا برای خنده‌دار بودن کاراکترهایش را به انجام هر کار یا به زبان آوردن هر دیالوگی مجبور می‌کند. «مرز هفده سالگی» در آنسوی طیف قرار می‌گیرد. فیلم‌هایی که از درجه‌بندی سنی بزرگسال و عدم خودسانسوریشان برای صادقانه‌بودن استفاده می‌کنند. نتیجه فیلمی شده که برای خودش محدودیت‌ها و مرزهایی قائل شده است و درون آنها حرکت می‌کند و هیچ‌وقت سعی نمی‌کند فقط برای شوکه‌کردن مخاطب، دست به کارهایی بزند که باعث شود طبیعی بودن شخصیت اصلی و بحرانی که دارد پشت سر می‌گذارد زیر سوال برود.

نکته‌‌ی دیگری که به موفقیت فیلم انجامیده، شخصیت‌پردازی ندین به عنوان همان چیزی است که از چنین فیلمی انتظار می‌رود. ندین با وجود تمام زخم‌زبان‌هایی که به نزدیکانش می‌زند و کولی‌بازی‌هایی که در می‌آورد و اذیت و آزارهایی که سر بقیه می‌آورد و خودزنی‌های احمقانه‌اش به کاراکتر تنفربرانگیزی تبدیل نمی‌شود. هیچ‌وقت در طول فیلم امکان ندارد ندین را به عنوان تین‌ایجر نازک‌نارنجی و لوس و از خود راضی توصیف کنید. بله، ندین تین‌ایجر نازک‌نارنجی و از خود راضی‌ای است که کارهایش برای اطرافیانش اعصاب‌خردکن و نفرت‌انگیز است، اما ما به عنوان کسانی که در خلوت‌ترین لحظات زندگی ندین با او همراه هستیم و توانایی جستجو در روح و روانش را داریم، می‌دانیم که هیچکدام تقصیر خودش نیست. یا حداقل از روی قصد دست به چنین کارهایی نمی‌زند. «مرز هفده سالگی» از طریق ندین به چالش‌های روانی و مشکلاتی می‌پردازد که واقعی هستند و همه‌ی ما کم یا زیاد آنها را تجربه کرده‌ایم. تمام آدم‌ها تا قبل از دوران بلوغ فکر می‌کنند دنیا به دور آنها می‌چرخد. که همه‌کس و همه‌چیز مثل والدینشان باید در خدمت آنها باشند. که کافی است چیزی را بخواهیم تا با کمی نق‌زدن و گریه کردن برایمان فراهم شود. اما به مرور متوجه می‌شویم که از این خبرها نیست.

«مرز هفده سالگی» درباره‌ی آن پروسه‌ی خسته‌کننده و دیوانه‌واری است که در نهایت به شکست منجر می‌شود. شکست در به کرسی نشاندن حرف‌مان. شکستی که خودش یک پیروزی بزرگ است. پروسه‌ای که از طریق آن به جایگاه خودمان در دنیا پی می‌بریم. در اینکه دنیا جایی پر از بی‌عدالتی و اتفاقات غیرمنتظره و اذیت‌کننده است شکی نیست. در اینکه دنیا بعضی‌وقت‌ها به جای بسیار افسرده‌کنند‌ه‌ای تبدیل می‌شود شکی نیست. اما این به این معنی نیست که فقط «من» هستم که زجر می‌کشم. همه‌ی آدم‌ها به اندازه‌ی خودشان مشکل دارند. کریگ آدم‌های اطراف ندین را که آنها را به عنوان «دشمنان»اش می‌بیند به عنوان کسانی که کمر به نابودی زندگی ندین بسته‌اند به تصویر نمی‌کشد. اتفاقا آنها آدم‌های عادی جمع هستند و مشکل از شرایط درهم‌ریخته و آشوب‌زده‌ی درون ندین است که همه‌چیز را علیه خودش می‌بیند. «مرز هفده سالگی» درباره‌ی این است که چگونه ما از دنیایی مشکل‌دار و درب‌وداغان انتظار ایده‌آل‌ترین چیزها را می‌کشیم. ندین انتظار دارد مادرش ۲۴ ساعته غم‌خوار و نازکشِ او باشد. در حالی که شاید او اسم «مادر» را یدک می‌کشد، اما در نهایت انسانی است که آرزوهای خودش را دارد. مقدار تحمل محدودی دارد. آسیب‌های روانی خود را دارد. همه بدبختی‌های خودشان را دارند و فقط با درک کردن یکدیگر است که می‌توانیم به یکدیگر برای فایق آمدن بر مشکلاتمان کمک کنیم.

ناگفته نماند که فیلم آدم‌های دور و اطرافِ ندین را هم به عنوان آدم‌های کاملا بی‌گناهی به تصویر نمی‌کشد. بالاخره همه‌ی ما عادت‌های اشتباهی داریم که باید ترک کنیم. مثلا برادر ندین باید به این نتیجه برسد که احساسش درباره‌ی خواهرش را به او بگوید و انتظار نداشته باشد که او آن را از نیش و کنایه‌های که بهش می‌زند متوجه شود. مهم‌تر از همه مادر ندین است که باید متوجه شود دخترش در چه دوران پرهرج‌و‌مرجی به سر می‌برد. دورانی که خودش هم آن را سپری کرده است و این‌طوری باید سعی کند تا به جای نوشتن عصیان‌گری‌ها و رفتارهای غیرمعمول دخترش به پای دیوانه‌بازی‌های بی‌معنی‌اش، رفتار خودش را اصلاح کرده و با او به شکلی رفتار کند که نشان‌دهنده‌ی درک وضعیت او و ورودش به دوران بزرگسالی باشد. کریگ از این طریق موفق شده مجموعه‌ای از کاراکترهای پیچیده، مشکل‌دار و قابل‌‌درکی را پردازش کند که تماشای آنها در برخورد با یکدیگر پیام مرکزی فیلم را به شکل صمیمانه و قابل‌لمسی منتقل می‌کند.

بی‌انصافی است اگر این متن را بدون اشاره به بازی هیلی استینفلد تمام کنم. استینفلد در «مرز هفده سالگی» یکی از مفرح‌ترین و جذاب‌ترین هنرنمایی‌های سال را ارائه می‌کند. او از آتشی شعله‌ور و سوزان در وجودش بهره می‌برد که کاری کرده در همه‌ی سکانس‌های فیلم حضور پررنگی داشته باشد و یک سر و گردن بالاتر از هم‌بازی‌هایش قرار می‌گیرد. اگرچه شخصیت او به عنوان دختر مشکل‌داری که راه و بیراه در حال نق زدن است کلیشه‌ای به نظر می‌رسد، اما کافی است به او وقت بدهید تا با بازی‌اش عیار سناریو را بالا ببرد و کم‌کم روح درب‌و‌داغان و شکسته‌اش را به نمایش می‌گذارد. از طرف دیگر بازی وودی هارلسون که صحنه‌هایش مثل پیام بازرگانی‌هایی در میان سکانس‌های هیجان‌انگیز و طوفانی ندین از راه می‌رسند، حاوی همان نوع شوخ‌طبعی خاصی است که از کسی مثل هارلسون انتظار داریم که انگار می‌داند چه در درون ندین می‌گذرد، اما این را هم می‌داند که این روندی است که باید طی شود و در نتیجه به جای نصیحت‌های به درد نخور و حوصله‌سربر، سعی می‌کند آمپر ندین را بخواباند.

فیلم پایان‌بندی شجاعانه‌ای دارد که از این نظر من را به یاد پرده‌ی آخر «مارگارت» انداخت. «مرز هفده سالگی» فیلمی نیست که با امیدواری و بازگشت همه‌چیز به سر جای اولش تمام شود. پایان فیلم این حس را به بیننده نمی‌دهد که خب، این آدم‌ها از این به بعد به خوبی و خوشی زندگی می‌کنند و زندگی برای همیشه لذت‌بخش خواهد ماند. چون زندگی هیچ‌وقت لذت‌بخش باقی نخواهند ماند. زندگی ساز و کار نامنظم، کثیف، پیچیده و نامفهومی دارد. در پایان فیلم ندین موفق نمی‌شود ساز و کار ثابت زندگی را در راستای چیزی که خودش دوست دارد تغییر بدهد. اما چیز دیگری را می‌توان تغییر داد: زاویه‌ی دید خودمان. کار بسیار بسیار سختی است. قبول اینکه بدبختی‌ها و اندوه‌های زندگی یک روند طبیعی است و این ما هستیم که به جای خشمگین شدن و از دست دادن کنترل‌مان باید آن را قبول کنیم و نحوه‌ی دیدمان را با آن وقف بدهیم، کار بسیار دشواری است. اینکه متوجه شویم ایده‌آل‌هایمان هیچ‌وقت به حقیقت تبدیل نخواهند شد بعضی‌وقت‌ها ترسناک است. از هرکسی برنمی‌آید و هرکسی هم نمی‌تواند برای همیشه به این قانون پایبند بماند. اما حقیقت تلخی است که باید قبولش کرد و حقیقتی است که بدون شیرینی‌ها و خوبی‌های خودش هم نیست. درک همین موضوع است که باعث می‌شود ندین عشق واقعی زندگی‌اش را در جایی پیدا کند که فکرش را نمی‌کرد و از این بعد از کوچک‌ترین و ساده‌ترین چیزها لذتی ببرد که تاکنون توانایی‌اش را نداشته است.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
12 + 4 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.