«دریاچهی ایدن» (Eden Lake) محصول سال ۲۰۰۸ با بازی مایکل فاسبندر و کلی رایلی یکی از بهترین تریلرهای ترسناک قرن بیست و یکم است. میدونی در این شماره از «گیشه»، از این میگوید که چرا باید این فیلم را تماشا کنید.
به عنوان یک کشته مُردهی ژانر وحشت و کسی که در انتخاب فیلمهای ترسناک واقعی سختگیر است، فیلمهای زیادی دیدهام که سعی میکنند طیف وسیعی از وحشتهای درونی و بیرونی انسان را هدف قرار دهند، اما خیلی کم پیش میآید یکی از آنها بتواند به زیر پوست تماشاگر نفوذ کرده و جلسهی تماشای آن فیلم را برای بیننده به جهنم تبدیل کند یا استانداردها و تعریف واقعی ژانر را به تاثیرگذارترین شکل ممکناش به اجرا بگذارد و به اثری تبدیل شود که در اوج پایبند ماندن به کلیشهها و اصول غافلگیرمان کند. چون میدانید که غافلگیری واقعی در فیلمهای ترسناک، معنای دیگری دارد و اثر تخریبگرش را برای همیشه روی ذهن تماشاگر حک میکند. بنابراین وقتی میگویم «دریاچهی ایدن» در چارچوب چیزی که از یک محصول حقیقی این ژانر انتظار داریم قرار میگیرد و یکی از فیلمهای برتر ترسناک تمام عمرم است و وقتی میگویم این فیلم یکی از جدیدترین و روانیکنندهترین دشمنانی را که تاکنون در ژانر وحشت دیدهاید معرفی میکند، حرفم را قبول کنید، هرچه سریعتر دست بجنبانید و در صورتی که جراتش را دارید این گنجینهی کشفنشدهی سینمای ترس و دلهره را تماشا کنید.
چون وقتی یک فیلم ترسناک در زمینهی آنتاگونیست کارش را به بهترین شکل ممکن انجام داده باشد، یعنی آن فیلم چه از لحاظ روانی و چه از لحاظ فیزیکی قرار است مغز و بدنِ قهرمانان و تماشاگرانش را مورد ضربات بیرحمانهی خودش قرار بدهد و «دریاچهی ایدن» دقیقا چنین کاری را انجام میدهد. فیلمی که نه تنها کاری میکند تا از شدت هیجان و دلهره در جای خودتان بند نباشید، بلکه با شوکی بدرقهتان میکند که بعد از بالا رفتن تیتراژ هم تا مدتها خودتان را در حال خیره شدن به یک نقطه و فکر کردن به اتفاقات باورنکردنیای که در فیلم افتاد پیدا میکنید. «دریاچهی ایدن» چنین کابوسی را به تصویر میکشد. کابوس خونینی که یک لحظهی اضافه ندارد. کابوسی که در ابتدا فکر میکنیم فقط یک خواب است، اما در بیداری هم دنبالمان میکند. کابوسی واقعی که چاقویش را با فریادی نهیلیستی در قلبمان فرو میکند و آن را با نیشخندی ناجوانمردانه میچرخاند و اجازه میدهد تمام ترسهایمان به بیرون تراوش کنند: ترس از جامعهای شکسته و خانوادههای شکستهتر.
یکی از دلایلی که «دریاچهی ایدن» تاثیر فراموشنشدنی و ویژهای روی من گذاشته است، فقط به فیلم مربوط نمیشود، بلکه به نحوهی برخوردم با آن هم ارتباط دارد. این روزها به خاطر بالا رفتن بیش از اندازهی سرعت زندگی، ما قبل از دیدن یک فیلم، علاوهبر تماشای تریلرهای تبلیغاتی، دهتا نقد و نظر هم دربارهی فلان فیلم میخوانیم تا نکند وقتمان را پای فیلمی بد تلف کنیم. بنابراین از قبل تقریبا با قدرت میتوانیم حدس بزنیم که چه تجربهای انتظارمان را میکشد. اما زمانی بود که ما بدون اینکه حتی اسم فیلمی را بدانیم، به ویدیو کلوپ رفته، نوار ویاچاس آن فیلم را کرایه میکردیم و بدون هیچ اطلاع قبلی به تماشای فیلم مینشستیم. بنابراین وقتی یکدفعه آن فیلم حسابی ترسناک و چندشآور و مرگبار از آب درمیآمد، با تمام وجود غافلگیر میشدیم. خب، رابطهی من با «دریاچهی ایدن» هم مثل رابطهی ویدیو کلوپ و نوار ویاچاس است. اگرچه این روزها چنین اتفاقی غیرممکن است، اما از قضا «دریاچهی ایدن» را بدون اینکه حداقل چیزی دربارهاش بدانم تماشا کردم. بنابراین وقتی متوجه شدم، آنتاگونیستهای مرگبارِ فیلم یک مشت دختر و پسر جوان هستند، درست مثل زوج مایکل فاسبندر و کلی رایلی واقعا جا خوردم. چون آدم انتظار این را دارد تا در مکان جنگلی دور افتادهای مورد حملهی جیسون ورهیس قرار بگیرد، اما چندتا بچه، نه.
کسانی که فیلم را ندیده باشند، با خواندن این تعریف و تمجیدها ممکن است فکر کنند با فیلمی طرفیم که ژانر وحشت را دگرگون کرده است، اما اصلا اینطور نیست. «دریاچهی ایدن» یک اسلشر سرراست و بیشیله-پیله است که تمام اجزایش برایتان آشنا خواهد بود، اما خب، دقیقا بزرگترین ویژگی فیلم به همین ایدهی ابتدایی سادهاش برمیگردد که بهطرز هوشمندانهای به اجرا درآمده است: رایلی نقش جنی را بازی میکند. یک مربی مهد کودک که استیو، نامزدش برای مهیا کردن شرایط رومانتیک خواستگاری، او را برای پیک نیک به طبیعت و کنار دریاچهی زیبایی میبرد. درحالی که آنها سوار بر ماشین شاسی بلندشان به سمت مقصد راه میافتند، همهچیز عالی به نظر میرسد، اما به محض اینکه در میان درختان گم میشوند، تضادهای پرشمار دنیای اطرافشان هم شروع به نمایان شدن میکند. اول از همه، آنها متوجه میشوند یک کمپانی مسکنسازی در حال نابود کردن این محیط جنگلی برای شهرکسازی است. آنها هرطور است خودشان را به کنار ساحل میرسانند و شروع به لذت بردن از آفتاب میکنند که آرامششان با صدای بلند ضبط صوتِ گروهی از اراذل و اوباشِ کمسن و سالی به رهبری برت (جک اُکانل) در هم میشکند. استیو سعی میکند تا با روی خوش از آنها بخواهد که صدای موزیکشان را پایین بیاورند، اما به خاطر قلدربازی بچهها، وضعیت از کنترل خارج میشود و به یک موش و گربهبازی خونبار میانجامد.
یکی از بزرگترین انتقادهایی که به فیلم میشود این است که اراذل و اوباش جوان دنیای واقعی هرچقدر هم قلدر باشند، اما تا حد چیزی که در این فیلم میبینیم جلو نمیروند. نمیدانم، شاید کسانی که چنین حرفی میزنند تجربهاش را نداشته باشند، اما بهشخصه آدمهای زیادی را میشناسم که یا با جوانانی که در این فیلم میبینیم مو نمیزنند یا پتانسیل این را دارند تا به یکی از آنها تبدیل شوند و به خاطر همین است که وحشتِ «دریاچهی ایدن» به چیزی که همین الان در اطرافمان وجود دارد تبدیل میشود. اگر امروزه از «دریاچهی ایدن» به عنوان مثال بارزی از یک فیلم فوقالعاده نام میبرند، به خاطر این نیست که فیلم کار شاقی کرده است، بلکه به خاطر این است که اصول و قواعد ژانر را به درستی انجام داده است. «دریاچهی ایدن» قبل از هرچیز یک اسلشر بسیار تنشزا و پراضطراب است. یک سرگرمی فوقالعاده که به خاطر انتخاب بازیگران معرکهاش و کارگردانی عالی صحنههای اکشن و تعقیب و گریزها حسابی آزاردهنده میشود.
این فیلمی نیست که هزارجور بلای ناجور سر قهرمانان ناشناساش بیاورد و انتظار داشته باشد تا ما واکنش احساسی نشان دهیم، بلکه قبل از هرچیز کاری میکند تا ما در حد مرگ به شخصیتهایش نزدیک شویم تا در نتیجه کوچکترین آسیبی که بهشان میرسد نفسمان را بند بیاورد. این در حالی است که وحشت فیلم دست روی مسائل پیچیدهای میگذارد. برت و همراهانش یک مشت قاتل روانی بدون گذشته که از ناکجا آباد آمده باشند و از روی غریزهی وحشیانهشان انسانها را تکهوپاره کنند نیستند، بلکه اگر بتوانیم تنفر شدیدمان نسبت به آنها را کنار بگذاریم، میبینیم آنها زمانی همان بچههای کوچکی بودند که در آغاز فیلم میبینیم. موجودات معصومی که نه تنها به کسی آسیبی نمیرسانند، بلکه در معرض آسیب هم هستند و این دقیقا همان چیزی است که اهمیت دارد. بچهها در معرض آسیب قرار دارند و مشکلات خانواده و تربیت بد میتواند آسیبهای روانی اجتنابناپذیری را به آنها وارد کرده و آنها را به کسانی تبدیل کند که به دوستان خوبی برای رمزی بولتون تبدیل میشوند! شاید سادهترین اما اشتباهترین صفتی که برای توصیف چنین آدمهایی میتوانیم پیدا کنیم «روانی» است، اما حقیقت این است که «روانی» یکدفعه و با درخواست شخصی طرف به وجود نمیآید، بلکه شاخصهای بسیاری در آن نقش دارند که بسیاری از آنها از کنترل آن فرد خارج است.
کاراکتر کلی رایلی به عنوان کسی که هرروز با بچهها سروکله میزند چنین چیزی را میتواند در این بچهها تشخیص بدهد و چیزی که بیشتر از شکار شدن او و نامزدش توسط این بچهها اذیتش میکند، تماشای فوران فاسدترین و تاریکترین بخش بچهها است. «دریاچه ایدن» به این دلیل فیلم تاثیرگذاری است که ما را از طریق آنتاگونیستهایش در یک دوگانگی تنگ و فشرده قرار میدهد. از یک طرف با یک سری قلدر عوضی طرفیم که خشم و تنفرمان نسبت به آنها لبریز میشود و از طرفی دیگر میبینیم که رفتار این بچهها ریشهی عمیقی دارد و به خانوادهها و جامعهشان ختم میشود. شاید به خاطر همین است که یکی از تهدیدبرانگیزترین و غافلگیرکنندهترین لحظات فیلم جایی است که کارگردان قهرمانانش را از جنگل دور میکند و برای خوردن صبحانه به رستورانی محلی منتقل میکند. در حالی که فکر میکنیم استیو و جنی از خطر و انزوای جنگل دور شدهاند، با پیشخدمت رستوران روبهرو میشویم که به نظر میرسد مادر آن بچههای قاتل است. وقتی استیو از پیشخدمت سراغ آن بچهها را میگیرد، او با لحنی بازیگوشانه از استیو میپرسد که آیا آنها شما را میترساندند؟ استیو پاسخ میدهد: بله و پیشخدمت با لحن سردی جواب میدهد که آدم بزرگی مثل او نباید از یک مشت بچه بترسد.
چرا سکانسی مثل این که در روز روشن و در یک مکان شلوغ جریان دارد اینقدر نفسگیر میشود؟ به خاطر اینکه اینجا برای اولینبار متوجه میشویم اشکال کار کجاست. وقتی بزرگترها اینقدر به رفتار بچههایشان بیاهمیت باشند، پس خدا به دادِ استیو و جنی برسد که قرار است با بچههایشان در بیافتند. از اینجا به بعد خشونت فیلم بهطرز خردکنندهای بدتر و بدتر میشود و نیروی شر چنان بر تمام جنگل سایه میاندازد که هر وقت قهرمانانمان کمی از خطر دور میشوند، آن نمای شومی که از بالا آنها را زیر نظر گرفته برمیگردد تا بهمان یادآور شود که راه فراری وجود ندارد. بهطوری که وقتی جنی بالاخره انتقام نصفهونیمهاش را میگیرد، شاید در ابتدا از خوشحالی هورا بکشید، اما خیلی زود متوجه میشوید این برای یک مربی مهدکودک که با بچهها وقت میگذراند شکست دیگری محسوب میشود. کارگردان قهرمانانمان را بهطرز واقعگرایانهای با لحظات بیپایانی از ناامیدی و وحشت روبهرو میکند که آدم را یاد صحنهی معروف بازگرداندن فیلم در «بازیهای بامزه»ی میشائل هانکه میاندازد. بله، اگر تاکنون در القای این ناموفق بودم باید رک و پوستکنده بگویم که «دریاچهی ایدن» بهطرز هانکهواری مریض است. این از آن فیلمهایی است تماشایش نمیکنید، بلکه باید از آن جان سالم به در ببرید.