در یادداشت پیشرو از این میگوییم که اتفاقات فیلم The Doorman در دنیای خیالی خود این فیلم نیز رنگی از باورپذیری ندارند.
فیلمهایی هستند که صرفا با هدف سرگرم کردن مخاطب ساخته میشوند، به بیان دیگر این فیلم ها قرار نیست بیننده را به فکر فرو ببرند یا درگیر مسائلی جدی بکنند. معمولا از این فیلمها برای وقت گذراندن و سرگرم شدن استفاده میشود. البته، طرح چنین ادعایی به این معنی نیست که فیلمهای اصطلاحا جدی سرگرمکننده نیستند، که برعکس مخاطب آن فیلمها ممکن است آنها را از هر فیلم پاپکورنیِ اصطلاحا مفرحی، سرگرمکنندهتر بیابند. فیلم سینمایی The Doorman در دسته اول قرار میگیرد، این فیلم قرار است مخاطب را برای حدود ۹۰ دقیقه سرگرم کند. این روزها وجود و ساخته شدن چنین فیلمهایی بر همهی ما روشن است و تقریبا خواه یا ناخواه با آن کنار آمدهایم. بههرحال؛ درست است که چنین فیلمهایی صرفا برای وقت گذارنی ساخته شدهاند اما آیا دلیل میشود که فیلمساز در ساخت آنها از به کار بردنِ فنون و صناعاتِ ابتدایی دنیای هنر بهرهای نبرد؟ پاسخ خیر است. چنین فیلمهایی نیز بالاخره باید یک حداقلهایی را رعایت کنند. در یادداشت پیشرو از بعد کیفی فیلم سینمایی «دربان» صحبت خواهیم کرد.
فیلم یا متن ادبی (اعم از شعر، رمان، داستان کوتاه یا حتی آگهی تجاری) دنیایی منحصر به خود دارد و رخدادها و وقایع آن نیز طبق قوانین و مفروضات همان دنیا باورپذیر میشوند. برای نمونه اگر در سریال بازی تاج و تخت یا Game of Thrones شاهد حضور اژدها یا برگشتن فردی از دنیای مردگان هستیم، اصولا نمیتوانیم به متن اشکالی از این قبیل که «این چه سریال تخیلی و غیرقابل باوری است» وارد کنیم. چراکه در جغرافیای سریالی همچون «بازی تاج و تخت» رخ دادن چنین مواردی دور از ذهن نبوده و از قضا کاملا طبیعی است. از طرفی در سریالی همچون بریکینگ بد (Breaking Bad) هرگز شاهد چنین المانهای فانتزیای نخواهیم بود. یا برای نمونه وقتی شخصیت عروس در فیلم بیل را بکش (Kill Bill) با کاتانا از ژاپن به امریکا سفر میکند، دیگر مسئله این نیست که شخصیت چطور توانست با شمشیری کشنده سوار هواپیما شود، چرا که چنین امری براساس مفروضات دنیای فیلم کاملا پذیرفته و «باورپذیر» است. به بیان دیگر، هر اتفاقی که در داستان رخ میدهد، باید با مفروضات، اصول و قواعد خود آن داستان همخوانی داشته باشد، در غیر این صورت متن ناقص و مخدوش است. فیلم دربان از همین مشکل رنج میبرد، به بیان دیگر اتفاقات فیلم با اصول و مفروضات دنیای آن همخوانی ندارند.
برای اثبات ادعای فوق لازم است تا در ابتدا شرحی از داستان و به همین طریق دنیای فیلم دربان بهدست داده شود. فیلم سینمایی دربان داستان زنی به نام آلی است؛ کسی که پیش از این بهعنوان گروهبان خدمت کرده و در حادثهای، موفق به انجام وظایف خود نشده و حالا به زادگاه خود بازگشته است. او که ظاهرا از عارضههای روانی آن رویداد رنج میبرد، به واسطه عموی خود در ساختمان محل کار وی بهعنوان دربان استخدام میشود. ساختمانی که همسر و دو فرزند خواهر مفقود آلی نیز در آن سکونت دارند. از آنجایی که داستان در روز عید پاک مسیحیان رخ میدهد، آلی برای این ضیافت مذهبی به آپارتمان بستگانش که همان شوهر خواهر و خواهرزادههایش باشند، دعوت میشود. جالبتر آنکه عموی قصه که از از قضا شخصیتی محبوب است و در همان ساختمان هم کار میکند به مهمانی دعوت نمیشود که البته در ادامه مشخص میشود که فیلمساز قصد داشته شخصیت عمو را ذخیره کند تا جایی در میانه فیلم، برای یکی از چندین صحنهی ظاهرا اکشن اثر از وی استفاده کند تا فیلمنامه مقداری راه بیافتد و سپس این شخصیت را بکشد. بگذریم، آلی به ضیافت عید پاک دعوت میشود، ناغافل از اینکه در همان روز فردی به نام دوبوار برای سرقت چند نقاشی به ساختمان محل زندگی آنها که بهدلیل تعمیرات تخلیه شده است وارد میشود.
آقای دوبوار و دار و دستهاش در ابتدا به آپارتمان زوج پیری میروند که گویا یکیشان، دوست قدیمی وی بوده است و نقاشیهایی ارزشمند را نزد خود نگاه داشته است. در این سکانس، دوبوار از دوست قدیمی خود بازجویی میکند و دوستش، بنا به هر دلیلی، اطلاعات چندانی را در اختیار او نمیگذارد. اما در کمال تعجب، همسر این دوست و همکار قدیمی در موقعیتهای مختلف به احمقانهترین شکل ممکن همهچیز را لو میدهد. اگر با فیلمی کمدی طرف بودیم، این اندازه از حماقت و سادگی باورپذیر بود، اما چنین نیست. از طرفی ما با شخصیتی طرفیم که برای چندین سال بهتنهایی از شوهر پیر خود نگهداری کرده و از چنین سختی بزرگی، سربلند بیرون آمده است و به همین طریق سرد و گرم روزگار را چشیده است. اما همین شخصیت، چنان سادهلوحانه همهچیز را لو میدهد که گویی برای لحظاتی از متنی دیگر به فیلم وارد شده است یا از بهره هوشی بسیار کمی برخوردار است. این اتفاق نمونهای از آن اتفاقهایی است که با اصول دنیای فیلم همخوانی ندارند.
در قسمتی دیگر از فیلم، جان، یعنی شوهرِ خواهر آلی، با زیرکی لپتاپ آقای دوبوار را سرقت کرده و آن را بهدست دختر خود یعنی لیلی میرساند. لیلی نیز با زیرکی و حواسی جمع یک پست در شبکهای اجتماعی مینویسد تا شاید بتواند کمکی پیدا کند. نکته جالب اما اینجا است، در تمام این مدت، آقای دوبوار و دست راست او یعنی بوریس به همراه جان و لیلی در یک اتاق حضور دارند. بوریس نیز چندین بار در اتاق دور میزند، اما دقیقا تا لحظهای که لیلی پیغام خود را پست میکند، لیلی را نمیبیند. گویا که بوریس برای دقایقی بینایی خود را از دست داده است تا کمی چاشنی هیجان به فیلم اضافه شود، حتی اگر این هیجان به قیمت قربانی کردن عنصر بینهایت مهم باورپذیری به فیلم اضافه شود.
یکی از شخصیتهای فیلم، مکس نام دارد. مکس پسر جان و خواهرزاده آلی است، نوجوانی تنپرور و دست و پا چلفتی، البته فقط تا نیمی از فیلم. او از نیمهی فیلم متحول میشود و به نوجوان زبر و زرنگی بدل میشود که با کد مورس آلی را راهنمایی میکند. یا اینکه یکهو با ظرافت و سرعت هرچه تمامتر اسلحه میکشد، آنهم درحالیکه مکس همان شخصیتی است که حین پنهان شدن در مکانی مخفی، به احمقانهترین شکل ممکن با فریاد کشیدن دشمنان را مکان پنهان شدن خود و آلی مطلع کرده و از این گذشته، با اقدامی عجولانه ورودی مخفیگاه را نیز فاش کرده بود. تغییر هر شخصیت، همواره باید با ارائه دلایلی قانعکننده رخ بدهد. یعنی متن دلایل تغییر هر شخصیت را پیش روی بیننده یا خواننده خود قرار دهد، حال آنکه در فیلم هیچ نقطهی تغییری برای مکس به چشم نمیخورد. به بیان دیگر شخصیت مکس مورد پرداخت قرار نمیگیرد اما ما باید تغییر او از یک نوجوان ساده لوح به نوجوانی مسئولیتپذیر را باور کنیم.
شخصیت اصلی فیلم آلی است و از قضا بیشترین تخطی نیز در زمینه همین شخصیت اصلی صورت گرفته است. بگذارید با مهمترین آنها شروع کنیم. فیلم مدعی است آلی در جریان سانحهای دچار نوعی روانرونجوری شده است که بهدنبال این عارضه، با دیدن برخی تصاویر یا قرار گرفتن در برخی شرایط، به یاد گذشته و آن سانحه مرگبار میافتد. شخصیت روانرنجور معمولا انسانی دارای ضعف است، او بهدلیل درگیر شدن با خاطرات تلخ، قادر به تمرکز کردن نیست و در انجام کارهای مختلف دچار ضعف است. به بیان دیگر، وقتی شخصیت داستان دچار عارضهای است، یا داستان روی حادثهای خاص مانور میدهد آن عارضه یا حادثهی خاص باید کارکردی در داستان داشته باشند. در غیر این صورت حضور آن موارد در داستان فاقد هرگونه اهمیتی است. یعنی اگر قرار است از سر گذراندن حادثه تلخ از دست دادن عزیزان روی آلی هیچ تاثیری نگذارد، پس دلیل وجود آن چیست؟ البته فیلم مدعی است که آلی تحت تاثیر حادثه مذکور قرار دارد اما این ادعا را بهراحتی میتوان با کمک خود فیلم رد کرد.
کرد تاثیرات حادثه مذکور روی ذهن آلی را میتوان به دو بخش تقسیم کرد که در ادامه شرحی از نقطهی جداکننده این دو بخش بهدست میدهم. در بخشی از فیلم، مکس بهدست دشمن میافتد و از طرفی دوبوار و دار و دستهاش میفهمند که آلی نسبتی خانوادگی با جان و فرزندانش دارد، به همین ترتیب سعی میکند از این نسبت خانوادگی بهعنوان اهرم فشار استفاده کند. آلی در نتیجهی این اقدام دوبوار به یاد خاطرهی تلخ خود میافتد و در افکار ناراحتکنندهی آن فرو میرود و سپس با سیگنالهای مکس به خود میآید تا به نبر گروگانگیرها برود. این بخش از فیلم، بارزترین و برجستهترین نمایش روانرنجوری آلی محسوب میشود و بههمین ترتیب «کرد تاثیرات حادثه مذکور روی ذهن آلی» به قبل و بعد از این سکانس تبدیل میشوند. حال سؤال آن است که آلی پس از این سکانس، چه تغییری کرده است؟ پاسخ این است که هیچ تغییری. او پیش از سکانسی که شرح داده شد همچون نسخهای مونث از جان ویک به سلاخی کردن دشمنان خود مشغول بود و پس از آن نیز همانگونه حرفهای، زیرک و زرنگ دمار از روزگار دشمنان خود درمیآورد. درواقع سکانس مذکور فاقد هرگونهای از صناعتمندی و کارکرد در راستای شخصیتپردازی آلی است و آلی قبل و بعد از این سکانس هیچ تغییری نمیکند. به بیان دیگر، رنج بردن ظاهری آلی از روانرنجوری و از سر گذراندن حادثهای تلخ، مطلقا تغییری در شخصیت او ایجاد نکرده و نمیکند، آن هم در حالیکه فیلم دائما روی این دو مورد مانور داده و تمرکز میکند. حال با این موارد چطور میتوان تاثیرپذیرفتن آلی از آن رویداد تلخ در گذشته را «باور» کرد؟
از دیگر موارد بارز باورپذیر نبودن اتفاقات فیلم، میتوان به سکانس مبارزه آخر آن اشاره کرد. جایی که آلی و بوریس به خندهدارترین شکل ممکن شلیککنان به سمت هم هجوم میبرند و جالب آنکه تمام تیرهای هردوشان خطا میرود. انگار نه انگار که متن مدعی آن است که بوریس مجرمی سابقهدار و آلی کهنهسربازی فوقحرفهای است. آنها به یکباره تمام ویژگیهای (اندک) شخصیتهای خود را دور میریزند و مانند دو نوجوان مبتدی به سمت هم حمله میکنند. از این گذشته، در انتهای همین سکانس گویا در جریان مبارزه آلی از ناکجاآباد، بدون هیچگونه نشانهای، دست به غلاف بوریس برده و ضامن یکی از نارنجکهای او را کشیده است. حال آنکه بوریس نارنجک را در کدام جیبِ شلوار جیناش مخفی کرده بود و آلی چه زمانی و چگونه دست به غلاف او برد نیز سؤالهایی دیگر در باب ادعاهای فیلم هستند. سؤالهایی که باز هم نشان از منطقی نبودن اتفاقات فیلم براساس اصول و مفروضات دنیای آن است.
فیلم «دربان» فاقد نشانههایی است که بر ادعاهای آن صحه بگذارند. به همین طریق شاهد اتفاقاتی هستیم که در دنیای فیلم نیز رنگی از باورپذیری ندارند. فیلمساز حتی اصول، قواعد و مفروضات دنیای فیلم خود را نیز رعایت نمیکند تا به مراتب شاهد رخ دادن وقایعی باشیم که بیش از هر چیز نشان از ضعف در فیلمنامه دارند. اینکه فیلمی صرفا با هدف سرگرم کردن مخاطبان خود ساخته شود، دلیلی بر آن نیست که اصول ابتدایی فیلمسازی در آن رعایت نشوند.