تریلر ترسناک Don’t Breathe یکی از فیلمهای مشکلدار اما مفرح و خوشساخت امسال است.
در میان فیلمهای ترسناک بسیاری که سال ۲۰۱۶ به خودش دید، «چراغهای خاموش» و «نفس نکش» به فروش فوقالعادهای در داخل و خارج از مرزهای امریکا دست پیدا کردند. فروش یک فیلم لزوما به معنای خوب بودن آن نیست، اما بالاخره نمیتوانیم جلوی غریزهی خودمان را بگیریم و در نتیجه با دیدن اعداد و ارقام بالای یک فیلم، بیشتر از قبل برای تماشای آن هیجانزده نشویم. فیلم ترسناک «چراغهای خاموش» که چیزی بیشتر از یک ناامیدی نبود، اما خوشبختانه ماجرای «نفس نکش» فرق میکند. این فیلم ساختهی فد آلوارز است. کسی در سال ۲۰۱۳ افتخار بازسازی کلاسیک «مردگان شرور» سم ریمی را به بدترین شکل ممکن داشت. راستش را بخواهید با اینکه با بازسازی بیروح و زشتی طرف بودیم، اما میشد در لابهلای خرابهها دید که اگر یک متریال بهتر و دستاول به او داده شود، این کارگردان پتانسیل لازم برای تبدیل شدن به یکی از ترسناکسازهای قابلقبول هالیوودی را دارد و خب، «نفس نکش» همان جایی است که آلوارز با بیرون آمدن از زیر نام سنگین و مقدس «مردگان شرور» فرصت پیدا کرده تا خودش را نشان دهد و او کموبیش از این کار سربلند بیرون آمده است. اگرچه «نفس نکش» در مقایسه با فیلمهای به مراتب خوشساختتر و غافلگیرکنندهتری مثل «اتاق سبز» و «شمارهی ۱۰ جادهی کلاورفیلد» که هر سهتایشان در یک سبک و سیاق قرار میگیرند، در جایگاه پایینتری قرار میگیرد، اما کماکان با یکی از تریلرهای ترسناکِ خجالتآور مرسوم هالیوودی هم طرف نیستیم که به شعور بیننده بیاحترامی کند یا فقط با تکیه بر ترسها و صداهای ناهنجارِ ناگهانی قصد ترساندن مخاطب را داشته باشد. یا حداقل این موضوع تا قبل از پایانبندی فیلم حقیقت دارد.
فیلم بعد از فلشفورواردی که نشان میدهد داستان به چه مقصد خونینی ختم میشود، بدون زیادهگویی و در کمترین زمان ممکن سعی میکند تا پروتاگونیستهایش را در جریان سرقت از یک خانهی پولدارنشین معرفی کند. ما متوجه میشویم که یکی از این دزدهای خردهپای جوان الکس (دیلن مینت) است که نقش مغز متفکر گروه را ایفا میکند. کسی که البته بیشتر از اینکه واقعا لیاقت لقب «مغز متفکر» را داشته باشد، از قابلیتهایی که شغل پدرش به عنوان کارمند کمپانی سیستمهای دزدگیر فراهم کرده استفاده میکند تا راه دوستانش را به روش راحتتری به درون خانهها باز کند. الکس در رابطه با چگونگی و مقدار دزدیشان قوانینی دارد. او تمام این چیزها را از قبل برنامهریزی کرده تا اگر یک وقت گرفتار شدند، کارشان به جاهای خیلی خیلی باریکی کشیده نشود. راکی (جین لوی) که الکس دورادور به او علاقه دارد، لباسهای گرانقیمتِ قربانیانشان را امتحان میکند و بر روی تختخوابهایشان دراز میکشد. او به امید داشتن چنین خانه و زندگی لذتبخشی دزدی میکند. اما مانی، (دیوید زوواتو) دوستِ راکی با چرخیدن در خانه و شکستنِ گلدانها، نشان میدهد که متاسفانه یکی از همان کاراکترهای عوضی و احمقِ گرفتار در گروه قهرمانان است و خودش خبر ندارد!
هیچکدام از اینها خبر از شخصیتپردازی باظرافتی نمیدهند، اما یکی از ویژگیهای خوب یک فیلم ترسناک قوی و سرگرمکنندهی اینچنینی این است که باید خیلی فشرده و ماهرانه از روی کاراکترهایش بگذرد. بنابراین، تماشاگران به سرعت میدانند در حال نگاه کردن چه کسانی هستند: برنامهریز قانونمدار و نه چندان جسور گروه، دختر بیپول و فراری از خانهای که فانتزی زندگی در کالیفرنیا را دارد و عضو ناجور و سرکش گروه. اگر یادتان باشد دوتا از بهترین فیلمهای «تهاجم به خانه»ی امسال یعنی «هیس» و «اتاق سبز» هم از لحاظ شخصیتپردازی همینقدر اقتصادی بودند. تمام اینها به خاطر این است که کیفیت و انرژی فیلمهای این زیرژانر از روی خلاقیت و خشونتی که صرف طراحی اکشنها شده است سنجیده میشود و «نفس نکش» در این زمینه شاید همیشه غافلگیرکننده و بینقص نباشد، اما در بهترین لحظاتش به تجربهی نفسگیری ختم میشود که تماشاگران را مجبور به گرفتن جلوی چشمانشان برای ندیدن چیزی که در حال وقوع است میکند.
اولین خلاقیت فیلم مربوط به تغییر ۱۸۰ درجهای است که در ساختار فیلمهای «تهاجم به خانه» ایجاد کرده است. همانطور که از نامش مشخص است، فیلمهای این سبک مربوط به قهرمانی که در خانهی امنش مورد تهاجم دزدان، قاتلان یا بیگانگان قرار میگیرد است. «نفس نکش» اما این پیشزمینهی داستانی را عوض کرده است. یک روز الکس، راکی و مانی تصمیم میگیرند تا بیخیال دلهدزدی بشوند و به جای دزدیدن آباژور و لپتاب، به یک بانک خانگی دستبرد بزنند. آنها برای این کار خانهی پیرمردی را هدف میگیرند. پیرمردِ کهنهسربازی که در مناطق پایینشهر و خالی از سکنهی دیترویت به تنهایی زندگی میکند و به تازگی به خاطر کشته شدن دخترش در تصادف، یک دیهی تپل از خانوادهی پولدار راننده گرفته است. همهچیز خبر از یک سرقتِ مثل آب خوردن میدهد. حتی برای بهتر شدن اوضاع به نفع دزدان، پیرمرد هم نابینا از آب در میآید. اما به محض اینکه دزدان ما وارد خانهی پیرمرد میشوند، متوجه میشوند که قربانیشان آنقدرها هم که به نظر میرسد یک پیرمرد نابینای دستوپاچلفتی نیست، بلکه یک پیرمرد نابینای عصبانی و مسلح است که خانهاش را بهتر از آنها میشناسد و با حبس کردن دزدانش در خانه، یکی یکی دست به شکار آنها میزند.
ناگهان این مهاجمان هستند که مورد تهاجم قرار میگیرند. در این میان، به سختی میتوان نظرتان دربارهی دزدان تغییر نکند و برای زنده ماندنشان دعا دعا نکنید. درست مثل منبع الهام فیلم یعنی کلاسیک «تا تاریکی صبر کن» محصول ۱۹۶۷، در اینجا هم همهچیز به تولید تعلیق و تنش در محیطی محدود خلاصه شده است. در ابتدا اگرچه به نظر میرسد دزدانمان میتوانند پیرمرد را از پشتسر مورد حمله قرار دهند، اما آنها مثل هر دزد خردهپایی که تاکنون به قتل هم فکر نکردهاند، برای مبارزه با پیرمرد تلاش نمیکنند و سعی میکنند راهی برای فرار پیدا کنند، اما بعد از اینکه پیرمرد نشان میدهد که ابایی در کشتن مهاجمان خانهاش ندارد، یخ آنها هم آرامآرام برای دفاع از خودشان باز میشود. اما در این حالت هم هنوز با یک کهنهسرباز طرفیم که قدرت و مهارت بیشتری نسبت به دوتا جوان بیست و چند سالهی نحیف برای مبارزهی تن به تن دارد.
این روزها تعداد فیلمهای ترسناکی که فقط روی جامپ اسکرهای چیپ تمرکز میکنند زیاد است. بنابراین اولین چیزی که مشخص میکند یک کارگردان چقدر در کارش وارد است، این است که ببینیم فلانی به جای جامپ اسکر از چه روش دیگری به جز این برای ساختن اتمسفری تهدیدبرانگیز استفاده کرده است. «نفس نکش» بدون جامپ اسکر نیست. اما اکثرا یا آنها را به درستی استفاده میکند یا از روشهای متقاعدکنندهتر و تاثیرگذارتری مثل خشونت، برای بالا بردن هیجان استفاده میکند. فیلم استفادهی زیادی از چیزهایی که کاراکترها نمیدانند برای قرار دادن تماشاگر در تعلیق میکند. مثلا پیرمرد نابینا دربارهی اینکه چند نفر در خانهاش هستند چیزی نمیداند یا نمیداند که آنها کجا هستند. الکس و گروهش هم نمیدانند پول کجاست یا پیرمرد از چه راز وحشتناکی در خانهاش حفاظت میکند. وقتی همهچیز به بیراهه کشیده میشود، قهرمانانمان مدام به سدها و موانع مختلفی برای فرار برخورد میکنند و فیلم ناگهان یک موقعیت ساده را تبدیل به چیزی پیچیدهتر از آنی که فکر میکردیم میکند.
راستش فیلم از نظر رسیدن به اتمسفری خفهکننده و ارائهی صحنههایی که جیغ و فریاد بیوقفهی تماشاگر را مثل بهترین تریلرهای روز بلند کند، عالی نیست و ریتم اتفاقات فیلم طوری نیست که یک روند رو به افزایش را رعایت کند و هر از گاهی دچار افت و خیز میشود، اما خوشبختانه فیلم از لحاظ فنی آنقدر قوی است که به قدرت محتوای نه چندان عالیاش بیافزاید. طراح صحنهی فیلم به دکوراسیونِ تهوعآور و کثیفی رسیده است. اهمیت دوربین آلوارز در این است که در تاریکترین صحنهها، شفافیت اکشنها را فراموش نمیکند و تدوینگران هم با به کمترین حد ممکن رساندن کاتها و نماهای معرفی اشیایی که بعدا استفاده میشوند، بیدلیل از نماهای مختلف استفاده نمیکنند. اسم فیلم هم فقط برای خوشگلی «نفس نکش» نیست. آلوارز مطمئن شده است که صداگذاری فیلم بهطور دقیق صورت بگیرد. ما با آنتاگونیست نابینایی سروکار داریم که با گوشهایش میبیند. بنابراین تمام غیژ غیژ کردنهای کف چوبی خانه و تمام نفسنفس زدنها اهمیت دارند و هرکدام به عنوان هشداری عمل میکنند که گوش پیرمرد نابینا و حواس ما را به خودش جلب میکنند.
پایانبندی فیلم اما یک سوراخ بزرگ دارد که بدون اشاره کردن به آن نمیشود توضیحش داد. بنابراین اگر فیلم را ندیدهاید و نمیخواهید پایان فیلم برایتان لو برود، از این پاراگراف رد شوید. فیلم در حالی به پایان میرسد که الکس و مانی و قربانی گروگانگیری مرد نابینا میمیرند. اما راکی به همراه پولها فرار میکند. در صحنهای که او همراه با خواهر کوچکترش در حال حرکت به سمت کالیفرنیا است، او در تلوزیون با خبر دزدی از خانهی مرد نابینا روبهرو میشود. خبرنگار از این میگوید که مرد نابینا دو سارقی که میخواستند به خانهاش دستبرد بزنند را کشته است و اینکه مرد نابینا به خوبی و خوشی راهی بیمارستان شده است. اما سوال این است که آیا پلیس سگِ مرد نابینا که در ماشینشان حبس شده بود را پیدا نکردهاند؟ یا زیرزمین محرمانهی مرد نابینا چه که در و دیوارش فریاد میزند که به من شک کنید؟ آیا پلیس محتویات داخل یخچال دوم او را پیدا نکرده است؟ درِ باز گاوصندوقِ پیرمرد چه میشود؟ ظاهرا فیلم میخواسته با قول یک دنباله به پایان برسد و سازندگان هم تلاشی نکردهاند تا این موضوع متقاعدکننده صورت بگیرد و در نتیجه به یک شوکِ بیمعنی قناعت کردهاند. نمیدانم، شاید این موضوع در دنباله توضیح داده شود. فیلم اما بدون برخی نکات غیرمنطقی هم نیست. مثلا در یک جا پیرمرد نابینا بوی کفشِ دزدانش را متوجه میشود، اما در صحنهای دیگر متوجهی بوی بدن یا پای همان دزدان که در یکی-دو متریاش قرار گرفتهاند نمیشود. یا در یکی دیگر از صحنهها الکس متوجه میشود که پنجرهها نردهکشی شده، اما چند ثانیه بعد الکس از همان پنجره توسط مرد نابینا به بیرون پرتاب میشود.
یکی دیگر از ویژگیهای قابلذکر «نفس نکش» این است که بعضیوقتها به سختی میتوان تشخیص داد چه کسی قربانی است و چه کسی مهاجم. از یک طرف دزدانمان یک سری جوانِ سرخورده و بیپول هستند که در شهر آخرالزمانگونهای مثل دیترویت زندگی میکنند و میخواهند به هر ترتیبی شده پولی به جیب زده و از این جهنم فرار کنند و از طرف دیگر آنها پیرمرد تنها و نابینایی را هدف میگیرند که به نظر میرسد توانایی دفاع از خودش را ندارد و ممکن است شبانه پس از برخورد با سارقانِ خانهاش سکته کند. کسی که به نظر میرسد تنها چیزی که برایش باقی مانده است پول دیهی مرگ دخترش است. دوباره از یک طرف با پیرمردی طرفیم که مورد بیعدالتی دنیا قرار گرفته است و با وجود جنگیدن برای کشورش، تنها و بیکس مانده است و از طرف دیگر او ابایی در کشتن مهاجمان خانهاش ندارد و جلوتر میفهمیم که حسابی روانی است.
دزدان و پیرمرد اما در یک چیز با هم اشتراک دارند. درست مثل راکی و دوستانش که دزدی را به عنوان وسیلهای برای شورش علیهی دنیای دربوداغان اطرافشان و کم کردن فاصلهی طبقاتی بزرگشان با ثروتمندان انتخاب کردهاند، پیرمرد هم دیوانگی را انتخاب کرده است. راکی و دوستانش قبل از این در سرقت از خانهی پولداران به مشکل برنمیخوردند، اما آنها به خاطر کهنهسرباز بودن یا دیوانهبودن پیرمرد در سرقت از او به مشکل برنمیخورند، بلکه به خاطر این به مشکل برمیخورند که پیرمرد هم مثل آنها به شکل دیگری قربانی دنیای اطرافش است. برخورد دو قطب همنام به دافعهی مرگباری ختم میشود که هر دو سمت را مورد آسیب قرار میدهد. در حالی که دشمنان اصلی خیلی با میدان نبرد پیرمرد و دزدان فاصله دارند.