حتی رابرت داونی جونیور و صداپیشگان مشهور هم نتوانستهاند تا کشتی پر از مشکلات فیلم Dolittle را سالم به مقصد برسانند و فیلم را نجات دهند. در ادامه با میدونی و نقد این فیلم همراه باشید.
مجموعه داستانهای دکتر دولیتل خلق هیو لافتینگ و برای اولینبار در سال ۱۹۲۰ شاهد معرفی آن بودیم و تا به امروز نسخههای متعددی از آن به فروش رفته و محبوبیت زیادی در بین خوانندگان پیدا کرده است. همین محبوبیت باعث شده تا به امروز شاهد ساخت اقتباسهای متعددی از آن باشیم. رکس هریسون اولین شخصی بود که نقش دکتر دولیتل را بازی کرد که تنها در یک اقتباس آن حضور داشت و این فیلم در سال ۱۹۶۷ منتشر شد. پس از آن نوبت به ادی مورفی رسید تا در دو قسمت فیلم Dr. Dolittle نقشآفرینی کند. حال نوبت به رابرت داونی جونیور رسیده تا نقش دکتر دولیتل را در فیلم Dolittle بازی کند. بسیاری امیدوار بودند که نقش دکتر دولیتل به جمع نقشهای ماندگار داونی جونیور مثل تونی استارک، شرلوک هلمز، چارلی چاپلین و کرک لازاروس اضافه شود و آن را انتخابی مناسب برای این نقش میدانستند. حال مدتی میشود که نسخه با کیفیت فیلم دولیتل منتشر شده و در نقد فیلم قرار است ببینیم که فیلم Dolittle توانسته به اقتباسی با کیفیت از داستان دکتر دولیتل و همچنین یکی از نقشهای ماندگار رابرت داونی جونیور تبدیل شود یا اینکه فیلم در رسیدن به اهداف خود ناکام مانده است. برای رسیدن به این جواب در ادامه با میدونی و نقد فیلم Dolittle همراه باشید.
فیلم Dolittle داستان دکتر دولیتل که یک فرد عجیب و غریب محسوب میشود، را دنبال میکند که پزشک و دامپزشک مشهور است و هفت سال پیش همسر خود را از دست داده است. اما زمانیکه ملکه جوان بهشدت بیمار میشود، حال دکتر دولیتل بالاخره مجبور میشود تا بههمراه حیواناتش از عمارت خود خارج شود و به یک ماجراجویی حماسی برود. او باید به یک جزیره افسانهای سفر کند تا داروی ملکه را بهدست بیاورد. او در طی همین سفر، با پشت سر گذاشتن دشمنان قدیمی و همچنین کشف حیوانات شگفتانگیز جدید، شجاعت و هوش خود را بهدست میآورد. از همان ابتدا بهنظر میرسد که همه چیز در فیلم Dolittle برای ارائه یک فیلم ماجراجویانه و کمدی آماده است، اما مشکلات فیلم از همان ابتدا خودش را نشان میدهد و تا پایان فیلم هم قرار نیست دست از سر آن بردارد. اولین و یکی از بزرگترین مشکل فیلم که درواقع باعث میشود حتی اندک تلاشهای موجود بی نتیجه بماند، مشکلات شدید فیلمنامه و حتی کارگردانی است. فیلم از همان ابتدا روایت منسجمی ندارد و بیشتر احساس میشود که فیلم روایتی بیشتر شلخته دارد که میخواهد سریعتر به سکانس بعدی برسد و همین روند تا پایان هم ادامه خواهد داشت.
فیلم از لحظهای که دولیتل قرار است به سفر دریایی برود، خیلی سریع و بدون هیچ مقدمهای دولیتل را آماده برای شروع این سفر میبینیم و انگار که این همه سال پشت درهای بسته خانهاش فقط منتظر این روز بوده است. درکنار آن فیلم از همان ابتدا سوالات زیادی را مطرح میکند. مثلا زمانیکه دکتر دولیتل سفر دریایی خود را شروع کرده، میبینیم که گروهی در تلاش برای توقف او هستند، اما سوالی که مطرح میشود این است که این گروه اصلا از کجا از مقصد دولیتل خبر داشتند که خیلی هم سریع به او رسیدن یا حتی زودتر از دولیتل در مقصد آماده بودند؟ از همه بدتر اینکه کشتی دولیتل خیلی راحت از دست شلیک توپها فرار میکند و حتی ضرباتی که میخورد و در حالت عادی میتواند مشکلات زیادی برای یک کشتی ایجاد کند، کمترین تاثیر را روی آن میگذارد. همین مشکلات در شهر پادشاه رسول هم ادامه دارد و نه سطح امنیتی شهر بالا است و نه قصر وی به خوبی محافظت میشود و در مقابل دولیتل خیلی راحت وارد قصر شده و حتی فرار میکند. در مقابل اتفاقات فیلم هم بسیار قابل پیشبینی رخ میدهد و شما بهراحتی میتوانید تمامی اتفاقات را پیشبینی کنید. مشکلات و شلختگی فیلم جایی بدتر میشود که دولیتل حتی با یک کشتی قراضه هم درنهایت میتواند به مقصدش برسد و فیلم اصلا قرار نیست چالشی برای سفر دولیتل ایجاد کند و هر بار که احساس میکنید دولیتل قرار است با مشکل بزرگی مواجه شود، در عوض فیلم شما را حسابی ناامید میکند.
مشکل بعدی اینجا است که فیلم توضیحی برای زمان ترک بریتانیا و زمانیکه این سفر دریایی طول کشید، ندارد و انگار این جزیره فقط کمی دورتر از قصر ملکه هست و فیلم توضیح خوبی در مورد این موضوع نمیدهد و فقط قرار است لحظه آخر دولیتل ملکه را نجات دهد؛ چیزی که صد البته تو اکثر فیلمها رواج دارد. مشکل بعدی فیلم درواقع ترکیبی از جلوههای ویژه و طراحی حیوانات آن است. طراحی حیوانات به شکلی واقع گرایانه بود که مشابه آن را در فیلمهای قبلی دولیتل یا حتی اخیرا شیر شاه و کتاب جنگل هم میتوان دید. اما حیوانات فیلم به شکلی که قابل قبول باشند، به تصویر کشیده نشده و شاهد مشکلات زیاد آنها در طول فیلم هستیم. حتی از قبل هم شنیده بودیم که کارگردان و سازندگان فیلم مشکلاتی با درک جلوههای ویژه فیلم داشتند و حالا با تماشای فیلم بهتر متوجه این موضوع میشویم. درحالیکه سازندگان تلاش کرده تا طراحی واقع گرایانهای برای حیوانات دولیتل داشته باشند، اما در ادامه شاهد نمایش طرحهای نسبتا فانتزیتری مثل خرگوش در زندان یا اژدها که در پایان فیلم قرار است آن را مشاهده کنیم، هستیم که درواقع تضادی بین طراحی موجودات فیلم را نشان میدهد. درواقع فیلم نه در طراحی حیوانات موفق بوده و نه اینکه در اجرای آن خیلی خوب عمل کرده و در زمان حرف زدن احساس غیر طبیعی بودن حیوانات بیش از قبل به بیننده القا میشود و حتی تلاش صداپیشگان نیز در بیشتر مواقع خیلی موفق نبوده است.
هرچند که برخی مواقع احساس میشود که سازندگان در بین نمایش یک حیوان واقع گرایانه یا فانتزی دچار تردید بودهاند و همین موضوع ضربه زیادی به طراحی و اجرای آنها زده است. اما مشکل بزرگی که درواقع با فیلم دارم این موارد نیست. مشکل فیلم درواقع از جایی نشات میگیرد که فیلم هرگز خودش را جدی نمیگیرد. زمانیکه شما در حال تماشای یک صحنه احساسی یا اکشن در فیلم هستید، ناگهان یک شوخی بیمزه گفته یا به تصویر کشیده میشود که نهتنها کمکی قرار نیست به فیلم کند، بلکه بیشتر از خود سؤال میکنید که چرا در چنین لحظهای نویسنده یا کارگردان فیلم به این موضوع فکر کرده که باید در چنین زمانی یک شوخی قرار داده شود؛ شوخی که حتی نه هوشمندانه هست و نه خندهدار و بامزه. صد البته که هدف سازندگان هم بیشتر از اینکه یک فیلم ماجراجویانه جدیتر تولید کنند، بیشتر یک فیلم خانوادگی بوده است، اما فیلم کاملا تمامی پتانسیلهای خود را دور میریزد و بهجای آن با شوخیهای زیاد از حد و شوخیهای نابهجا باعث میشود تا کاملا از فیلم ناامید شویم. هرچند با استفاده از بازیگران توانایی مثل رابرت داونی جونیور و مایکل شین قابل انتظار بود که کمدی فیلم پر رنگتر از انتظار اولیه باشد، اما نویسندگان فیلم شاید فراموش کردهاند که صرفا آوردن بازیگران مناسب باعث نمیشود کیفیت شوخی یا صحنههای کمدی فیلم بهتر شود و این احساس را پیدا میکنیم که دیالوگها و شوخیها استفاده شده در فیلم از کمترین خلاقیت ممکن بهره برده و نویسندگان و کارگردان فیلم خیلی تلاشی برای بهتر کردن کیفیت آنها نکردهاند.
در بخش بازیگران نیز خیلی وضعیت بهتر نیست، هرچند نمیتوان آن را به پر رنگی دیگر بخشها دانست. در فیلم Dolittle رابرت داونی جونیور هرچقدر تلاش کرده تا نقش تونی استارک را بازی نکند، اما فیلمنامه فیلم خیلی قرار نیست این اجازه را به او بدهد. در مجموع تلاشهای آنتونیو باندراس و مایکل شین هم به همین شکل است، اما در هر حال تمرکز روی شخصیت دولیتل و داونی جونیور است. هرچند با تلاش بازیگرانی مثل داونی جونیور، شین و باندراس فیلم به اثری قابل تحملتر تبدیل شده، اما نکته اینجا است که آنها تابع فیلمنامه هستند و مشکلات آن نیز دست و پای آنها را کاملا بسته و آنها مجبور هستند تا بهطور مثال مایکل شین در پایان فیلم که وضعیت وخیمی دارد، شوخی مسخرهای را انجام میدهد و این در حالی است که شما فکر میکنید تو این وضعیت چرا یک نفر اصلا باید شوخی کند! داونی جونیور هم هرچقدر تلاش کرده تا نقش مردی را بازی کند که سالها عزادار همسرش است و سالها هم هست با هیچ انسانی حرف نزده، اما در ادامه خیلی سریع شاهد تغییرات وی هستیم و روند تغییرات شخصیتی وی کاملا صفر تا صد را تنها در چند لحظه میرود و این سوگواری و دوری از تمدن خیلی سریع رنگ خودش را میبازد. هرچند که بازی خود داونی جونیور از نقاط قوت فیلم است، اما تلاش وی یا حتی مایکل شین و آنتونیو باندراس برای نجات فیلم کافی نیست و مشکلات فیلم بیشتر از این حرفها است که بازیگران آن بتوانند فیلم را نجات دهند.
با وجود همه مشکلاتی که فیلم Dolittle دارد، اما فیلم به تنها هدفی که ظاهرا یونیورسال در فیلم بهدنبال آن بود، تا حدی رسیده است. خیلی خلاصه بگم که اگر بخواهید یک فیلم با اعضای خانواده بهخصوص اعضای کوچکتر و درواقع کودکان تماشا کنید و خیلی برای اعضای خانواده و حتی شما مشکلات ریز و درشت فیلم مهم نباشد و تنها بهدنبال فیلمی هستید که قرار است حدود ۹۰ دقیقه سرگرم کند و درکنار خانواده از تماشای آن لذت ببرید، فیلم دولیتل تا حدی میتواند این نقش را به خوبی ایفا کند و اتفاقا فیلمی است که بهراحتی میتوان آن را درکنار کودکان خانه تماشا کرد و حتی کمی هم لذت برد. بااینحال، نباید انتظار چیزی فراتر از این داشته باشید؛ وگرنه قرار است حسابی در مورد فیلم Dolittle سرخورده شوید و فیلمی را ببینید که قرار نیست بینندهاش را جدی بگیرد؛ چرا که فیلم در مرحله اول خودش را جدی نگرفته و هدفش تنها کودکانی است که قرار است برای مدتی یک فیلم را با پدر و مادر یا خواهر و برادر یا دیگر اعضای فامیل تماشا کنند.