نقد فیلم Death Note - دفترچه مرگ

نقد فیلم Death Note - دفترچه مرگ

اگر انتظار داشتید فیلم Death Note طلسم فیلم‌های اقتباسی از روی انیمه‌ها را بشکند یا حداقل یک فیلم کم‌مشکل از آب در بیاید، باید خودتان را برای یک ناامیدی بزرگ آماده کنید.

بازسازی آمریکایی نت‌فلیکس‌‌ از روی انیمه/مانگای «دفترچه‌ی مرگ» (Death Note) را می‌توان به بهترین شکل ممکن از طریق اولین قتل شخصیت اصلی‌اش توصیف کرد؛ لایت ترنر (با بازی نت وولف) به‌طور اتفاقی با دفترچه‌ی ماوراطبیعه‌ای روبه‌رو می‌شود که به صاحبش این قدرت را می‌دهد تا با نوشتن اسم فرد مورد نظرش در آن، او را به قتل برساند. لایت خیلی زود یک هدف انتخاب می‌کند، اسمش را در دفتر می‌نویسد و قربانی هم طی اتفاقاتی ناگهانی که به سوی فراهم کردن شرایط مرگ سوژه حرکت می‌کنند، چند لحظه بعد از طریق قطع شدن سرش کشته می‌شود. قتلی که خیلی سریع اتفاق می‌افتد، از هیچ‌گونه کوبندگی و وزنی بهره نمی‌برد، به‌طرز غیرضروری‌ای خون‌بار است و عواقبش خیلی زود فراموش می‌شود. خب، این صفات به خوبی «دفترچه مرگ» را توصیف می‌کنند. فیلمی که دقیقا نمی‌داند با خودش چند چند است و فقط از ایده‌ی داستانی هیجان‌انگیز و پتانسیل‌دارِ انیمه استفاده می‌کند تا یک سری مرگ‌های خون‌بار و سریع به سبک فیلم‌های «مقصد نهایی» (Final Destination) تحویل تماشاگرانش بدهد. فیلمی بدون هیچ‌گونه‌ نکته‌ی مثبتی که قدرت تحمل آدم را مورد امتحانی که حتما در آن شکست می‌خوریم قرار می‌دهد. می‌دانم، بد بودن بازیسازی غربی یک انیمه خبر اصلا جدیدی نیست. تقریبا پوست همه‌ی ما با شکست‌های متوالی بازسازی‌های لایو اکشن انیمه‌ها کلفت شده است. اما «دفترچه مرگ» آن‌قدر مشکل‌دار و درب‌و‌داغان است که انگار در حال تماشای یکی از همان تله‌فیلم‌های مناسبتی تلویزیون خودمان بودم. همان فیلم‌هایی که گویی سازندگانش یک آخرهفته دور هم جمع شده‌اند و یک چیزی برای پر کردن تایم تلویزیون سرهم کرده‌اند. نتیجه فیلمی است که احساس می‌کنم نقطه‌ی سقوط عمیق‌تری برای بازسازی‌های لایو اکشن انیمه‌ها حساب می‌شود.

«دفترچه مرگ» نه تنها کیلومترها با یک اقتباس قابل‌قبول فاصله دارد، بلکه سر و وضعش به عنوان یک فیلم مستقل هم هیچ تعریفی ندارد. فیلم در تک‌تک بخش‌های شناخته شده و نشده‌ی فیلمسازی مشکلات جدی‌ای دارد. از داستان و شخصیت‌پردازی گرفته تا بررسی پیچیدگی‌های روایی و تماتیک قصه و بازی بازیگران و تدوین شلخته و جلوه‌های ویژه‌ی دیجیتالی. این فیلم چنان جنایتی مرتکب شده که اگر یک دفترچه مرگ داشتم، بی‌درنگ اولین چیزی که در آن می‌نوشتم اسم خود این فیلم می‌بود. با این حال «دفترچه مرگ» در یک کار سربلند بیرون آمد: این فیلم آن‌قدر بد بود که باعث شد نظرم کمی (فقط کمی) درباره‌ی انیمه‌ی منبع اقتباسش مثبت شود. چون قبلا در قالب مقاله‌ای که برای انیمه «دفترچه مرگ» نوشته بودم، به‌طور مفصل توضیح دادم که چرا فکر می‌کنم این انیمه یکی از Overratedترین محصولات فرهنگ‌عامه است و چرا سریال با وجود ایده‌ی قوی‌اش و چند اپیزود هیجان‌انگیز ابتدایی‌اش موفق نمی‌شود به خوبی پیچیدگی‌های شخصیت‌ها و تصمیمات اخلاقی بزرگشان را موشکافی کند و چرا در طراحی موش و گربه‌بازی‌های بین کاراکترها به داستان سردرگم‌کننده‌ی نامنسجمی تبدیل می‌شود. پس من از قبل برخلاف بسیاری از شما، یکی از شیفته‌گان سینه‌چاک انیمه نبودم. بنابراین وقتی خبر ساخت بازسازی غربی آن اعلام شد چندان برایم اهمیت نداشت. درست برخلاف خبر بازسازی «شبح درون پوسته» (Ghost in the Shell) که همچون یک مسئله‌ی ناموسی باهاش برخورد کردم!

با این وجود ته ذهنم به این بازسازی فکر می‌کردم. امیدوار بودم این بازسازی بتواند چیزی را که انیمه نتوانست برای من انجام بدهد انجام بدهد. یکی از مشکلات انیمه این است که زیادی کش می‌آید. یعنی شاید به جرات می‌توانم بگویم حدود نیمی از اپیزودهای سریال اضافی هستند. بنابراین با خودم فکر کردم شاید اقتباس انیمه در قالب یک فیلم دو ساعته بتواند به اثر منسجم‌تری تبدیل شود که وقتش را با مونولوگ‌های تکراری کاراکترها درباره‌ی نقشه‌هایی که در ذهن‌شان مرور می‌کنند یا چیپس خوردن‌های «ال» هدر نمی‌دهد. اما همزمان فراموش نکرده بودم که داریم درباره‌ی نت‌فلیکسی حرف می‌زنیم که فیلم‌‌‌هایش هیچ‌وقت به اندازه‌ی سریال‌‌هایش موفق نبوده است. تازه بعد از شکست اسفناکِ «شبح درون پوسته» که از بودجه‌‌ای بیشتر و بازیگران درجه‌‌یک‌تری بهره می‌برد، چگونه آدم می‌تواند به «دفترچه مرگ» امیدوار باشد. از سوی دیگر اگرچه آدام وینگارد به عنوان کارگردان، تریلرهای ترسناک نوآورانه‌‌ای مثل «نفر بعدی» (You’re Next) و «مهمان» (The Guest) را در کارنامه دارد، اما او این اواخر طوری روی دور ناامید کردن طرفدارانش افتاده است که انگار موفقیت دو فیلم اولش اتفاقی بوده است. مخصوصا بعد از اینکه او با دنباله‌ی «جادوگر بلر» (Blair Witch)،‌ یکی از بدترین دنباله‌های موردانتظار چند سال اخیر را ساخت.

این وسط نگارش فیلمنامه هم برعهده‌ی همان نویسنده‌ای بوده که فیلمنامه‌ی ریبوت فاجعه‌بار «فنتستیک فور» (Fantastic Four) را در کارنامه دارد. در نهایت انیمه‌ی «دفترچه مرگ» اگرچه همیشه در این کار موفق نیست، اما سریالی است که بیشتر از هرچیزی با بحث‌های فلسفی‌ای که در رابطه با ماهیت عدالت و اخلاق و عمل کردن به جای یک خدا سروکار دارد شناخته می‌شود. خب، این دقیقا در تضاد با ماهیت سینمای عامه‌‌پسند هالیوود که ظواهر به عمق اولویت دارد قرار می‌گیرد. از دلایل موفقیت نت‌فلیکس در حد کساد کردن بازار هالیوود این است که روی سریال‌هایی که دیگر شبکه‌ها رد می‌کنند سرمایه‌گذاری می‌کند. به عبارت دیگر نت‌فلیکس آن‌قدر جسارت دارد تا دست به کاری که دیگران از آن وحشت دارند بزند. بنابراین طبق محاسبه‌های چپندرقیچی‌ام به این نتیجه رسیدم که خب، شاید این قانون درباره‌ی «دفترچه مرگ» هم صدق کند. یعنی نت‌فلیکس کاری را که هالیوود معمولا با بازسازی‌های لایو اکشن انیمه‌ها انجام می‌دهد تکرار نکند. چه کاری؟ برداشتن یک آی‌پی پرطرفدار و مشهور و ساختن یک فیلم شلخته و غیروفادار و کندذهن از روی آن. طبیعتا اشتباه می‌کردم.

هدر رفتن چنین پتانسیلی واقعا حیف است. این خط داستانی را ببینید: یک نوجوان باهوش اما از لحاظ احساسی مشکل‌دار دفترچه‌ای را به دست می‌آورد که هرکسی را که دوست داشته باشد می‌تواند فقط با نوشتن اسم طرف در آن به قتل برساند. ایده‌ی داستانی «دفترچه مرگ» آن‌قدر قوی است که از همین ابتدا ذهن آدم را به چه جاهایی که نمی‌کشاند. پتانسیل بیرون کشیدن یک‌عالمه درام از همین یک جمله غیرقابل‌تصور است. حالا بماند که نامزد این پسر یک‌جورهایی به خاطر توانایی کشت و کشتارش عاشق اوست، پدرش یک پلیس خوب است و یک سازمان فوق سری هم وجود دارد که بچه‌های یتیم را از کودکی برای تبدیل شدن به کاراگاه‌هایی تمام‌عیار و حرفه‌ای آموزش می‌دهد و حالا بهترین عضوشان را هم برای زدن ردِ شخصیت اصلی فرستاده است. حتی اگر انیمه را هم ندیده باشید حتما با خواندن همین خلاصه‌قصه می‌توانید حدس بزنید که با داستانی با ابعادی وسیع طرفیم که یک فیلم ۹۴ دقیقه‌ای نمی‌تواند آن را ببلعد، چه برسد به هضم کردن آن.

بنابراین نتیجه به فیلمی تبدیل شده که وقت صبر کردن ندارد. انگار در حال تماشای فیلمی روی دور تند هستیم. مثل این می‌ماند که یک نفر پنج فصل «برکینگ بد» را در قالب یک فیلم سینمایی دو ساعته تدوین کرده باشد. دیگر خبری از آن لحظات تامل‌برانگیز و جزییات حیاتی شخصیت‌ها نیست. همه‌چیز به یک سری اتفاقات کلی خلاصه شده است که به‌طور رگباری پشت سر هم اتفاق می‌افتند. شخصا نقد جدی‌ای به انیمه به خاطر وقت تلف کردن‌های الکی آن دارم، اما بهترین لحظات انیمه زمانی بود که سر فرصت به اتفاقاتش می‌پرداخت. مثلا یکی از اپیزودهای خوب انیمه به تلاش لایت یاگامی برای مخفی کردن دفترچه‌اش در اتاقش اختصاص دارد. یا دو اپیزود از سریال کاملا به موش و گربه‌بازی لایت و کاراگاه اِل برای حدس زدن محل زندگی لایت اختصاص دارد. یا برخی از جذاب‌ترین لحظات سریال به صحنه‌هایی اختصاص دارد که لایت سر کشتن قربانی‌هایش با خودش کلنجار می‌رود و احتمالات مختلفی را که می‌تواند این قتل‌ها از لحاظ اخلاقی یا لو رفتن خودش ایجاد کنند بررسی می‌کند. مردم «دفترچه مرگ» را به خاطر چنین چیزهایی دوست دارند. اما کمبود زمان در فیلم باعث شده تا داستان با ریتم فوق‌العاده پرسرعتی جلو برود. مثل آشپزی می‌ماند که همزمان باید یک رستوران را بگرداند. اما مطمئنا عجله و حجم کار بر او غلبه می‌کند و آشپزخانه را به گند می‌کشد و مشتری‌هایش را گشنه به خانه می‌فرستد.

یکی از چیزهایی که دربار‌ه‌ی نیمه‌ی اول انیمه دوست دارم اتمسفر سیاهش است. از موسیقی‌اش گرفته تا رنگ‌آمیزی خاکستری و زرد و دودگرفته‌ی محیط و طراحی کاراکترها و موضوع داستان که حول و حوش کشتن آزادانه می‌چرخد به اتمسفری منجر شده که به «وحشت» تنه می‌زند. اما سرعت سرسام‌آور فیلم این اجازه را به آن نمی‌دهد تا تماشاگران را با کاراکترها آشنا کرده و در دنیای فیلم غرق کند. لایت در دقیقه‌ی ۲ دفترچه را به دست می‌آورد. در دقیقه‌ی ۸ با ریوک (ویلیام دفو) روبه‌رو می‌شود. دو دقیقه بعد اولین قتلش را انجام می‌دهد و حدود دو دقیقه بعد با میا (مارگارت کوالی) دوست می‌شود. این روند تا پایان فیلم به همین شکل ادامه دارد. کاراکترها دو دقیقه یک‌بار معرفی می‌شوند. اتفاقات در عرض دو دقیقه به وقوع می‌پیوندند و به همین سرعت فراموش می‌شوند. انیمه «دفترچه مرگ» اکشن نیست، بلکه حول و حوش تعلیق‌آفرینی و پرسیدن سوالات تامل‌برانگیز می‌چرخد. مثلا چه می‌شود که یک دانش آموز تصمیم می‌گیرد تا هم‌کلاسی‌اش را از طریق قطع کردن سرش بکشد؟ این کار چه تاثیری روی آن فرد می‌گذارد؟ این مرگ‌های خشونت‌بار گسترده چه تاثیری روی جامعه می‌گذارد؟ عواقب اخلاقی این کار چیست؟ این حقیقت که لایت از نظر فیزیکی در کشتن آدم‌ها نقش ندارد چه تاثیری روی ذهن او می‌گذارد؟ آیا کشتن جنایتکاران درست است؟ آیا کشتن کسانی که می‌خواهند جلوی ما از کشتن جنایتکاران را بگیرند درست است؟ تعریف عدالت چیست؟ «دفترچه مرگ» با این سوالات سروکار دارد و ریتم پرسرعت فیلم یعنی هیچکدام از این سوالات مطرح هم نمی‌شوند، چه برسد به بررسی آنها.

اما مسئله این است که مشکلِ «دفترچه مرگ» خیلی عمیق‌تر از این حرف‌هاست. این فیلم حتی در یک سری شخصیت‌پردازی ساده هم کمبود دارد، چه برسد به  فلسفه‌پردازی. بیایید یکی یکی آنها را بشماریم. لایت بعد از دوست شدن با میا و یک شیطان اسطوره‌ای ژاپنی یک‌جورهایی به یک قاتل تبدیل شده و حالا نوبت انتخاب یک اسم باحال برای خودش و کمپینش است: «کیرا». در انیمه‌ی اصلی کیرا نامی است که توسط طرفداران لایت برای او انتخاب می‌شود. اما در فیلم لایت خودش این اسم را انتخاب می‌کند و دلیلش این است که کیرا یک اسم ژاپنی است. او از طریق انتخاب این اسم می‌خواهد سر پلیس گول بمالد و کاری کند تا آنها فکر کنند که مسبب این قتل‌ها در ژاپن است و این‌طوری می‌تواند کاراگاهان را دنبال نخود سیاه بفرستد. چه دلیل خنده‌دار و احمقانه‌ای از سوی کاراکتری که باید نابغه باشد! اما نکته‌ی احمقانه‌تر ماجرا این است که فکر احمقانه‌ی لایت راستی راستی جواب می‌دهد. پلیس واقعا از روی اسم مستعار لایت به این نتیجه می‌رسد که قاتل در ژاپن حضور دارد و تحقیقاتشان را به آنجا محدود می‌کند. البته که تا وقتی که اِل وارد داستان می‌شود. به محض معرفی اِل، او فاش می‌کند که آره، کیرا ژاپنی نیست و این اسم فقط وسیله‌ای برای دست به سر کردن پلیس بوده است. فیلم طوری رفتار می‌کند که انگار اِل کشف هوشمندانه‌ی بزرگی کرده است. در واقع فیلم اِل را باهوش به تصویر نمی‌کشد، بلکه با احمق کردن کل کاراگاهان دنیا سعی می‌کند نشان دهد که اِل کاراگاه خیلی خفنی است. راستی حالا که حرف از شخصیت‌پردازی احمقانه‌ی اِل شد بگذراید بگویم که در انیمه‌ی اصلی، اِل به خوردن شکلات علاقه دارد. اما ظاهرا سازندگان فیلم به دلایل نامعلومی تصمیم گرفته‌اند تا یک دلیل برای شکلات خوردن‌های اِل دست و پا کنند. دلیلش هم این است که ظاهرا شکلات باعث می‌شود تا اِل بهتر بتواند روی کارش تمرکز کند و همچنین جلوی خواب‌آلودگی‌اش را می‌گیرد. مشکل اول این است که ضروریتی برای توضیح دادن دلیل علاقه‌ی اِل به شکلات وجود ندارد. این یکی از همان عناصر عجیب و غریب انیمه‌ای است که فقط وجود دارد و دلیلی برای وجود داشتن لازم ندارد. مشکل دوم این است که این توضیح اصلا با عقل جور در نمی‌آید. از کی تا حالا خوردن شکلات جلوی خواب‌آلودگی آدم برای ۴۸ ساعت را می‌گیرد؟!

اما برای درک بهتر شخصیت‌پردازی احمقانه‌ی لایت و اِل بگذارید به سکانس رویارویی آنها در رستوران در شب بارانی فلش‌فوروارد بزنیم. سکانسی که به بهترین شکل ممکن بزرگ‌ترین مشکلات فیلم را فاش می‌کند. خب، بخش قابل‌توجه‌ای از انیمه به درگیری‌های ذهنی لایت و اِل اختصاص دارد. وقتی اِل برای اولین‌بار به لایت شک می‌کند، به صورت دوستانه با او برخورد می‌کند و حتی او را دعوت به حضور در تیم ضربتی که برای دستگیری کیرا تشکیل شده است می‌کند. اِل باور دارد که زیر نظر گرفتن لایت از نزدیک بهتر از اتهام زدن به او و ترساندن او برای مخفی کردنِ ردپاهایش است. حتی وقتی اِل شکش به لایت را با او در میان می‌گذارد، دروغ می‌گوید و به لایت اطمینان می‌دهد که مثلا فقط ۵ درصد به او مشکوک است. خلاصه تقریبا تک‌تک دیالوگ‌هایی که بین لایت و اِل رد و بدل می‌شود با استراتژی به زبان آورده می‌شود و همه بخشی از نقشه‌هایشان برای دستگیری یا نابودی دیگری است. خب، حالا خصوصیات شخصیتی این کاراکترها را با نسخه‌ی سینمایی‌شان مقایسه کنید. در سکانس رستوران، اِل به محض روبه‌رو شدن با لایت بدون مقدمه چیزی را که در ذهنش است می‌گوید: که او می‌داند که لایت، کیراست و اینکه او صددرصد مطمئن است و بعد درگیری آنها به جر و بحث پرسروصدایشان منجر می‌شود. مسئله این است که اِل یا کارگاه باهوشی که می‌خواهد باشد نیست یا اصول بازجویی زیرکانه را بلد نیست. در نتیجه او خیلی راحت دستش را رو می‌کند. مطمئنا در واکنش به چنین اتفاقی انتظار داریم که لایت بار و بندیلش را ببندد و اِل را با در حال تلاش برای اثباتِ ادعایش رها کند. اما نه، احمق‌تر از اِل، خودِ لایت است. ناگهان متوجه می‌شویم لایت زیر فشار اتهامات اِل در حال شکستن است. او نه تنها با رفتارش ادعای اِل را تایید می‌کند، بلکه کنترلش را از دست می‌دهد و یک‌جورهایی از لحاظ کلامی هم هویت مستعارش را فاش می‌کند. اگر انیمه‌ی اصلی درباره‌ی نبرد نابغه‌ها بود، این فیلم درباره‌ی نبرد احمق‌هاست.

از این صحنه که بگذریم، لایت بعد از دیدار با اِل به خانه برمی‌گردد و با میا روبه‌رو می‌شود که می‌خواهد به خاطر پیشنهادش برای قتل پدر لایت، از او عذرخواهی کند! آره، میا قصد قتل پدر لایت را داشته است. اینجا دقیقا به یکی دیگر از بزرگ‌ترین مشکلاتِ فیلم می‌رسیم: چرا میا این‌قدر دیوانه‌ی کشتن است؟ میا در فیلم طوری سودای کشتن دارد که این موضوع شخصیتِ لایت را تحت شعاع قرار داده است. لایت در انیمه یک ماشین کشتار روانی تمام‌عیار است. اما حالا سازندگان برای این نسخه لایت را به بچه‌‌ی ترسو و اخلاق‌مداری تبدیل کرده‌اند که معمولا از استفاده از دفترچه مرگ فرار می‌کند و در واقع این میاست که او را به سمت تبدیل شدن به یک قاتل بی‌‌وجدان هُل می‌دهد. به‌ نظر می‌رسد سازندگان برای این نسخه قصد داشته‌اند تا لایت را به یک ضدقهرمان دوست‌داشتنی که دستش در کشتن آد‌م‌ها به لرزه می‌افتد تبدیل کنند و در عمل ماهیت شخصیت او را نابود کرده‌اند. اما بگذارید به سوال قبلی‌مان برگردیم: چرا میا این‌قدر دیوانه‌ی کشتن است؟ فیلم میا را در حال تماشای فیلم‌های ترسناک خشن نشان می‌دهد. یعنی منظورش این است که میا به خاطر علاقه‌اش به فیلم‌های ترسناک به کشتن علاقه‌مند است. اما اینکه نشد شخصیت‌پردازی! من هم عاشق فیلم‌های ترسناک هستم. این یعنی من هم عاشق کشت و کشتار در دنیای واقعی هستم؟! این تنها پس‌زمینه‌ی داستان و شخصیت‌پردازی میا است: او به تماشای فیلم‌های ترسناکِ خشن علاقه دارد. همین و بس.

اینجا باید بگویم لحظه‌ای که تکلیف فیلم  رسما برایم روشن شد جایی بود که لایت درست ۳۰ ثانیه بعد از دوست شدن با میا، ماجرای دفترچه مرگ را با او در میان می‌گذارد. به نظر می‌رسد نویسندگان فیلم با خودشان تصمیم گرفته بودند تا رکورد احمق‌ترین شخصیت سینمایی تاریخ را بشکنند و از این ماموریت مقدس سربلند بیرون آمده‌اند! ناسلامتی لایت در انیمه برای محافظت از دفترچه، تله‌ی دیوانه‌واری درست می‌کند که هرکسی بخواهد کشوی میزش را باز کند را با یک انفجار، جزغاله می‌کند. اما لایت در فیلم نه تنها آن را به اولین دختری که با او آشنا می‌شود نشان می‌دهد، بلکه دفترچه را همین‌طوری رها می‌کند تا مورد سرقت قرار بگیرد. حالا این شخصیتی است که فیلم ‌می‌خواهد در قالب یک آدم فوق‌العاده نابغه به ما قالب کند! خبر بد این است که تمام اینها در مقایسه با مشکلات نیمه‌ی دوم فیلم به چشم نمی‌آیند. نیمه‌ی دوم فیلم کلکسیونی از مشکلات منطقی است. مثلا در جایی از فیلم لایت سعی می‌کند تا با استفاده از دفترچه مرگ، واتاری دستیار اِل را شستشوی مغزی بدهد و او را قبل از مرگش مجبور به پیدا کردن اسمِ واقعی اِل کند. خب، تا اینجا مشکلی نیست. اما مشکل از جایی شروع می‌شود که ظاهرا لایت نمی‌خواهد واتاری را بکشد. مشکل این نیست که چرا این نسخه از لایت برخلاف انیمه یک قاتل روانی نیست، مشکل این است که هیچ دلیلی برای دل‌رحم بودن لایت ارائه نمی‌شود. او از یک طرف ‌می‌گوید که فقط آدم‌های شرور را می‌کشد و از طرف دیگر می‌گوید که اِل را خواهد کشت (در حالی که می‌دانیم اِل آدم شروری نیست). سوال بعدی این است که لایت چگونه کنترل ذهن واتاری بدون دانستن اسم کاملش را به دست می‌گیرد. خود فیلم این قانون را زمینه‌چینی می‌کند که برای کشتن یک فرد به اسم کاملش نیاز است. اما لایت فقط با نوشتن واتاری در دفترچه، او را کنترل می‌کند. نه تنها باور کردن تک‌اسمی بودن واتاری سخت است، بلکه کسی که انیمه را دیده باشد می‌داند که واتاری هم مثل اِل یک اسم مستعار است. پس سوال این است که چرا لایت می‌تواند با اسم مستعار واتاری او را کنترل کند، اما برای کشتنِ اِل حتما به اسم واقعی‌اش نیاز دارد. سوال بعدی این است که چرا واتاری بعد از دستیابی به پرونده‌ی اِل اسم او را بلافاصله برای لایت فاش نمی‌کند؟ ماموریت واتاری به عنوان یک زامبی تحت کنترل این است که در اولین فرصت به دست آمده اسم اِل را به لایت بگوید، اما وقتی پلیس وارد یتیم‌خانه می‌شود، او تلفن را کنار می‌گذارد، شروع به صحبت کردن با پلیس‌ها می‌کند و کشته می‌شود.

خلاصه بعد از کشته شدن واتاری، اِل حسابی قاطی می‌کند، یک ماشین پلیس می‌دزد و مثل روانی‌ها شروع به ویراژ دادن در خیابان‌های سیاتل می‌کند. اگر تا این نقطه از فیلم شاخ در نیاورده باشید باید به خودتان افتخار کنید! ناسلامتی اِل باید شخصیتی حساب‌شده و پارانویدی داشته باشد. کسی که هیچ‌وقت در ملع عام ظاهر نمی‌شود، صدایش را برای پخش از تلویزیون تغییر می‌دهد و با بازی‌های فکری به هدفش می‌رسد. اما نه، خبری از هیچ‌کدام از این خصوصیات شخصیتی در فیلم نیست. قضیه به حدی اسفناک است که اِل رسما راه می‌افتد تا لایت را به دست خودش بکشد! نکته‌ی جالب ماجرا این است که اِل در جریان همین رانندگی دیوانه‌وارش است که به دلایل نامعلومی ناگهان با لایت در خیابان روبه‌رو می‌شود! سیاتل شهر بزرگی است. سوال این است که اِل چطوری با همین‌طوری راندن در خیابان با لایت برخورد می‌کند؟! اوج اتفاقات غیرمنطقی داستان به جایی ختم می‌شود که لایت مرگِ میا در بالای چرخ و فلک را طوری در دفترچه مرگ توصیف می‌کند که (۱) چرخ و فلک سقوط کند، (۲) میا در حال سقوط کردن برگه‌ای که اسم لایت را روی آن نوشته است بردارد، (۳) و در حالی که دارد از چرخ و فلک سقوط ‌می‌‌کند آن را به درون آتش بیاندازد، (۴) خود لایت طوری سقوط کند که به درون آب بیافتد و نمیرد و (۵) در نهایت یک خلافکار که تحت کنترل دفترچه مرگ است در صحنه حاضر می‌شود، دفترچه مرگ را برمی‌دارد و در حالی که لایت در کما است از آن استفاده می‌کند. یکی از قوانین دفترچه مرگ این است که مرگ‌ها و توضیحات آنها باید از لحاظ فیزیکی قابل‌انجام باشند. اما تمام اتفاقات فینال فیلم در تضاد مطلق با قوانین فیزیک است. سوالاتی زیادی در اینجا مطرح می‌شود. اینکه مثلا لایت چگونه می‌تواند سرنوشت یک تکه کاغذ را کنترل کند و آن را یکراست به درون آتش هدایت کند؟ اینکه لایت چگونه از مرگ حتمی‌اش جان سالم به در می‌برد؟ اینکه چگونه آن خلافکار تحت کنترلِ لایت، دفترچه مرگ را به راحتی پیدا می‌کند؟

اما قضیه جالب‌تر هم می‌شود. در پایان فیلم اِل به زور وارد خانه‌ی لایت می‌شود و با برگه‌ای از دفترچه مرگ روبه‌رو می‌شود و فیلم طوری رفتار می‌کند که انگار او دارد با نوشتن یا ننوشتنِ اسم لایت روی آن با خودش کلنجار می‌رود. اما معما این است که اِل از کجا از ساز و کارِ دفترچه مرگ خبر دارد؟ او از کجا می‌داند این برگه‌ی جادویی می‌تواند آدم‌ها را بکشد؟ البته که اسم عده‌ای از کسانی که به قتل رسیده‌اند روی برگه به چشم می‌خورد، اما اگر شما با چنین صحنه‌ای روبه‌رو شوید، ذهن‌تان بلافاصله به این نتیجه نمی‌رسد که نوشتن اسم آدم‌ها روی این برگه‌ی جادویی به قتلشان می‌انجامد! تمام اینها فقط مشکلات فیلم در بخش سناریو بودند و دیگر وقت نیست درباره‌ی عمق مشکلات فیلم در دیگر بخش‌ها حرف بزنم. از بازی خنده‌دار نت وولف (به صحنه‌ی جیغ زدن‌هایش در اولین دیدارش با ریوک نگاه کنید) تا جلوه‌های ویژه بسیار ضعیف ریوک که البته خود فیلم از آن خبر دارد و در نتیجه همیشه ریوک را در سایه‌ها می‌بینیم. از استفاده‌ی بیش از اندازه و نابه‌جا از نورپردازی نئونی و موسیقی‌های عاشقانه‌ی تین‌ایجری برای زنده کردنِ حال و هوای مُرده فیلم گرفته تا پایان‌بندی ناگهانی فیلم که با قول دنباله‌ به اتمام می‌رسد. فیلم همچنین مشکل جدی «سفیدشویی» هم دارد. از عدم پرداخت به تاثیرات پدیده‌ای مثل دفترچه مرگ در فرهنگ و جامعه آمریکا گرفته تا استفاده از افسانه‌های ژاپنی در یک فضای غربی و نحوه‌ی نشستنِ اِل روی صندلی که این آخری شاید با منطق مدیوم انیمه قابل‌درک باشد، اما وقتی آن را همین‌طوری به فیلم زنده منتقل می‌کنید توی ذوق می‌زند. فقط یک درخواست از استودیوهای فیلمسازی دارم: لطفا از نوشتنِ اسم انیمه‌ها در دفترچه‌های مرگتان خودداری کنید!

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
5 + 4 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.