«جنایات تاریک» (Dark Crimes) که جیم کری را در راس گروه بازیگرانش دارد، فیلمی نهچندان قدرتمند اما با جنسی خاص و داستانی بینهایت سیاه است که شاید برای بعضیها، مهم نیز محسوب بشود.
تمام هویت سکانسپردازیهای انجامشده در «جنایات تاریک» را میتوان اینگونه توصیف کرد: شاتهایی که غالبا به جز رنگبندیهایشان، هیچ چیز سینماییِ خاصی برای ارائه ندارند
احتمالا دلیل آن که منتقدان سینمایی، به درستی در طول این مدت همهجوره از خجالت فیلم Dark Crimes درآمدهاند و مدام با زیر سوال بردن ثانیههایش، قصد نشان دادن بدیهای آن را داشتهاند، همین باشد که فیلم اثری سواستفادهگر و مصرفکننده است که با ارائهی صرف فضاسازیهای تکراری و دیدهشدهای که حکم نمونههای ردهچندمی آثار سرد و منجمدکنندهی این سبک داستانها در سینمای اروپا را دارند، میخواهد سر مخاطبش را شیره بمالد و بیش از حد اوریجینال جلوه کند. قصهی سهخطی فیلم که شاید بتوان صدها راهِ بهتر را برای روایت کردنش پیشنهاد داد، در ساختهی الکساندر آوراناس، بدون هیچ خلاقیت خاصی و تنها با استفاده از سه عنصرِ طول دادن سکانسها، تلاش برای خوراندن شاتهایی به مخاطب که به جز رنگبندیشان هیچ چیز سینماییِ خاصی برای ارائه ندارند و صد البته بهرهجویی از ستارهای با نام جیم کری که انصافا ابهت و جدیت چهرهاش روی کاور فیلم، شاید برای خیلیها حکم دلیلی کافی برای ۹۰ دقیقه گذاشتن پای «جنایات تاریک» را داشته باشد، روایت میشود. هنگام تماشای Dark Crimes، یکی دیگر از فیلمهایی که نتفلیکس وظیفهی پخششان را عهدهدار شده، یکطرف با سکانسهایی روبهرو میشویم که صرفا ادای خاص بودن را درمیآورند و در طرف دیگر کاراکترهایی را داریم که سعی میکنند با حفظ پرسوناهای ظاهریشان، در عین داشتن خلاءهایی بزرگ در وجود خود، حسابشده و عمیق به نظر برسند. این وسط، حتی ممکن است مخاطب ناآشنا با این جنس از سینما، گول فیلم را هم بخورد و آن را به عنوان نمادی از تمام سیاهیهای جریانیافته در رگهای انسان قرن ۲۱ بشناسد. ولی واقعیت آن است که شما میتوانید معانی زیادی را به داستانگویی بزرگسالانهی اثر نسبت بدهید ولی در عین حال، باید مطمئن باشید که هیچ فلسفه یا معنای خاصی، در پشت آن وجود ندارد.
داستان دربارهی کارآگاهی خردهپا است که خودش را به شکلی ناگهانی در برابر پروندهای شدیدا وحشیانه و هولناک میبیند. پروندهای که میتواند پای آدمهای بزرگی را به دادگاه بکشاند و تادِک، شخصیت اصلی قصه با اجرای تکبعدی اما جذبکنندهی جیم کری، قصد دارد با حل کردن آن مجددا در ادارهی پلیس به جایگاه و نقطهی معتبری دست پیدا کند. آدمهای فیلم، در فضاهایی تاریک و در قصههایی تاریک زندگی میکنند و شاید یکی از بهترین حسهای انتقالدادهشده درون اثر، ایجاد التماسی بزرگ در وجود مخاطب برای مواجه شدن با نور خورشید باشد. فضای سرد قصه، که کارگردان در تمامی پلانها با تکیه به همان قابهایش را بسته است و نورپردازیهایش را انجام میدهد، مشخصا فارغ از اجرای قابل قبول و حتی عالیاش در بعضی لحظات، اشکال بیمعنا بودن را یدک میکشد. مثلا «دختری با خالکوبی اژدها» (The Girl with the Dragon Tattoo) به کارگردانی دیوید فینچر، شاید یکی از سادهترین و در عین حال بهترین نمونههای اجرای فضاهای سرد و ابسورد، در داستانی جنایی باشد. فیلمی که اولا با همان سکانسپردازیهای آرامِ خویش خوب تعلیق میآفریند و دوما همیشه میشد رنگوبوی خاص نگاه فیلمساز به داستانش را هنگام پیشروی ثانیهها، احساس کرد.
اینجا اما در Dark Crimes، ما با کارگردانی سر و کار داریم که از فضاسازی سرد، کش دادن سکانسها و تعویض رنگشان را فهمیده و اصولا هرگز با کمک خلق اتمسفر، قصهاش را به جای خاصی نمیرساند. بدتر این که تمرکز وی آنقدر روی سر و شکل دادن به همین فضاسازی نهچندان لایق ستایش بوده که فرصتی برای قصهسرایی درستوحسابی نیز به وجود نمیآید. بله، فیلم دو پیچش خوشجلوه دارد، با جلو رفتنش انصافا بهتر از قبل میشود و برای عاشقان داستانهای جنایی اینگونه، تهی هم نیست و حداقل در یک بار تماشا شدن، برخی سرگرمیها را ارائه میکند. اما همانطور که ما در طول خودِ داستان میشنویم، همیشه هنرمندانی پیدا میشوند که با بهرهبرداری ظاهری از خشنترین و وحشیانهترین و کثیفترین چیزها، سعی میکنند قصهگوییهای مثلا مهمی کنند و در ظاهر خاص هم به نظر برسند. حال آن که کارشان به سواستفاده از مواردی حساسیتبرانگیز خلاصه شده و عملا فقط از غرق کردن تماشاگران در چنین دنیاهای پرشده از کثافتی، لذت میبرند. نمیدانم، شاید این هدف فیلمساز بوده که خودش با ساخت نمونهای مشابه، بیشتر از قبل روی پیامش دربارهی آثار بیانشده، تاکید کرده باشد! ولی در هر حالت، Dark Crimes یکی از همین فیلمها است که به عنوان یکی از بزرگترین اشکالات خود، با این مسئله که بدون هیچ توجیه خاصی بیننده را به تماشای مواردی ناصحیح دعوت کرده، دستوپنجه نرم میکند.
از آنجایی که سازندگان فیلم، مخاطبانشان را خیلی خیلی نادانتر و ضعیفتر از حد و اندازهی شناخت اشکالات سینمایی تصور کردهاند، در «جنایات تاریک» شاهد روایت به هم ریخته و آزاردهندهای هستیم که گویا قرار بر آن بوده که پیچیدگی داستان را نشانمان دهد! ولی فیلم بیشتر از آن که شبیه به اثری پیچیده باشد، همچون قصهای میماند که سکانسهای لازم برای ساخت نسخهی سینماییاش را آفریدهاند و سپس، وظیفهی تدوین آن به کودک خردسالی سپرده شده است که تنها باید به شکلی پیچیده و بعضی لحظات هم کاملا بیدلیل، سکانسها را کنار یکدیگر بگذارد. وگرنه قصهی اصلی، همانگونه که گفتم چیزی بیشتر از یک داستان سهخطی نیست و فاجعهبارتر این که تلاشِ نادقیق و مبتدیانهی فیلمساز برای ارائهی آن در قالبی به ظاهر ویژه نیز، مطلقا با اشکال روبهرو میشود. در این بین اما شخصیتهای قصه را هم داریم که همگیشان را میتوان با میمیکهای صورت و حالات ثابت چهرههایشان معرفی کرد. نه نحوهی خاص ادا شدن یک دیالوگ از سوی آنها باعث میشود که بیشتر این افراد را بشناسیم و نه هرگز انسانهای حاضر در فیلمنامهی Dark Crimes، از حد و اندازهی موجوداتی که میشود با صفات تککلمهای تمام وجودیتشان را به زیر ذرهبین برد، فراتر میروند. حتی تادِک یعنی کاراکتر اصلی فیلم نیز از همین مشکل رنج میبرد و از اول تا انتها، در نگاه بیننده نچسب، غیرقابل درک و ناشناس تلقی میشود.
پس بگذارید برای شلیک یک تیر دیگر بر پیکرهی فیلم هم که شده، از این بگویم که با چنین شخصیتهای مقوایی و خوابآوری، طبیعتا بازیگران هم چیز خاصی برای اجرا کردن گیرشان نمیآید و صرفا کافی است تصویر تعریفشده برای چهرهی شخصیتشان و صدایی را که برای حرف زدن در طول فیلم برگزیدهاند حفظ کنند. حتی جیم کری هم که انصافا با کمترین تعاریفِ شخصیتی، تصاویری دقیق و جذاب را ارائه میکند، به شدت تواناییاش در فیلم تلف شده است و همین موضوع، باعث حسرت خوردن مخاطب میشود. مگر هر چند دفعه یک بار، فرصت دیدن کمدین بزرگ هالیوود در چنین نقشهای جدی و متفاوتی را که پتانسیل تکاندهنده بودن را دارند، به چنگ میآوریم؟ آیا دیدن استفاده از درصدهای اندکی از تواناییهای یک ستارهی بزرگ و توانمند سینمایی، خودش به اندازهی کافی نمیتواند آدم را از یک فیلم شکستخورده، متنفر سازد؟ البته هیچکدام از حرفهای بیانشده، نباید باعث شوند که فکر کنید جیم کری یکی از جذابترین و هیجانانگیزترین عناصر فیلم نیست. درست است که گفتم که او مثل مابقی بازیگران، صرفا موظف به حفظ یک جلوهی مشخص و ظاهری شده ولی همین جلوهی مشخص و ظاهری، یکی از معدود چیزهایی است که از ابتدا تا انتهای فیلم، جذاب و دوستداشتنی باقی میمانند.
از داستانگویی و روایت غیرمنطقی فیلم که بگذریم، باید پذیرفت که در قسمتهای بصری و مرتبط با خودِ تصاویر، Dark Crimes به واقع عملکردی بهتر دارد. فیلم شاید هرگز موفق به درک جهان آثاری بزرگ از جهان هنر هفتم که متعلق به این ژانر هستند نشده باشد و شبیه به قصهای عجلهای و کپیشده از روی کلیشههای آنها به نظر برسد، ولی واقعیت چیزی جز این نیست که تصویرسازیهای آثار مورد بحث را خوب آموخته و اگر عاشق دستوپا زدن در قاببندیهایی کمنور و دقیق یا سکانسهایی با فیلترهای رنگی مریض و اثرگذار باشید، ابدا ناامیدتان نمیکند. اگر بر فرض محال، فیلم کوچکترین پیامی دربارهی مفهوم عدالت، سیاهی و زشتی و پستی دنیای اطرافمان و میزان گلولایی که انسان قرن ۲۱ دارد درونش غرق میشود هم داشته باشد (که ندارد)، این را وامدار روایت تصویری غیرایدهآل اما واقعا خوب و جلوههایی است که انصافا روی چگونه به نظر رسیدنشان، فکر شده است. خواه یا ناخواه، برای آنهایی که جیم کری را دوست دارند و به خصوص دلشان برای دیدن وی در یک نقش سرتاسر جدی و تلخ تنگ شده است، Dark Crimes فیلم بدی برای دیدن هم نیست. عاشقان فیلمهای جنایی و بهخصوص کسانی که میتوانند با مقداری چشمپوشی از ظواهر خاص آثار سرد و تاریک این جنس ساختهها نهایت لذت را ببرند هم با وقت گذاشتن برای «جنایات تاریک»، در عین به دست نیاوردن احساسی به خصوص، چیز خاصی را از دست نمیدهند. مابقی تماشاگران اما قطعا از این فیلم زده و متنفر خواهند شد. چرا که هر گوشهای از فیلمنامهی آن را که نگاه کنید، چندین و چند ضعف اعصابخوردکن و آزاردهنده، یافت میشود.