در فیلم The Dark and the Wicked، قدم میگذاریم به جغرافیایی متروک و رها شده که شیطان انتظارش را میکشد. جایی که تاریکی بر همه چیز چیره خواهد شد. با میدونی همراه باشید.
برایان برتینو پس از موفقیت خیرهکنندهی نخستین فیلمش Strangers «غریبهها»، همچنان به ساخت فیلمهای کمبودجه و شخصیتمحور ادامه میدهد. Strangers به عنوان فیلمی در ژانر هجوم به خانه، با بودجهای ۹ میلیون دلاری تولید شد و به فروش خارقالعادهی ۸۲ میلیون دلار رسید. چنین موفقیت عظیمی هر فیلمسازی را آمادهی حضور در جریان اصلی و غالب هالیوود میکند. اما برتینو در چهارمین فیلمش، همچنان فاصلهی خود با سینمای جریان اصلی را حفظ کرده است. فیلمهای کم بودجه، کم لوکیشن وشخصیتمحور برتینو، هراسهای واقعی برخاسته از زندگی روزمره را بازتاب میدهند.فیلم The Dark and the Wicked، در مزرعهی خانوادگی برتینو در تگزاس فیلمبرداری شده و اتمسفر احساسی شخصی و درگیرکنندهای بر آن حاکم است. برایان برتینو در فیلم The Dark and the Wicked، در ریتمی آرامسوز ترس و وحشت بیرحمانهای خلق میکند. او همچون فیلمهای پیشین خود، شیطان را در درون مناسبات و روابط خانوادگی جستوجو میکند. خانوادهای که اعضای آن برای یکدیگر بیگانه بنظر میرسند.
فیلمهای کم بودجه، کم لوکیشن وشخصیتمحور برتینو، هراسهای واقعی برخاسته از زندگی روزمره را بازتاب میدهند. The Dark and the Wicked، در مزرعهی خانوادگی برتینو در تگزاس فیلمبرداری شده و اتمسفر احساسی شخصی و درگیرکنندهای بر آن حاکم است
چه جایی مناسبتر از مکانی دورافتاده و رها شده برای نفوذ شیطان؟ مکانهایی که بنظر میرسد هیچ چیز خوبی در آنها اتفاق نمیافتد و تاریکی و شر سایهی خود را بر زیست ساکنان آنجا انداخته است. در چنین موقعیتی است که شیطان خودش را نمایان خواهد کرد. برایان برتینو در همان دقایق ابتدایی The Dark and the Wicked، چنین چشمانداز شومی را مقابل دیدگانمان میگذارد. فضایی خفقانآور و تاریک در روستایی دورافتاده که گویی در سیطرهی نیروهای بدخواه است. در هوایی گرگ و میش؛ تصویری از گلهی بزها، پلانی عریض و دور از آسیاب بادی و مزرعهای خاموش. کات به تصویر ضدنور پیرزنی که در میان مانکنهای درون یک انبار ایستاده و به نقطهای خیره شده است. زن در حال دوختن لباسی است، در حالی که سرودی مذهبی را زیر لب نجوا میکند. در مزرعهای متروک هستیم که به همراه ساکنانش به حال خود رها شده است. برتینو با همین چند پلان، تصویری هراسآور از یک موقعیت روزمره خلق میکند؛ زنی که در تنهایی خود به کار روزانهاش مشغول است و آوایی را زیر لب زمزمه میکند.
تصویری از زن پشت به قاب دوربین در آشپزخانه میبینیم. صدای خُرد کردن چیزی به گوش میرسد. پلانی نزدیک و مایل از زن که در فکر است و اینسرتی از چاقویی که پیازها را خُرد میکند. ناگهان صدای کشیده شدن جسمی بر روی زمین به گوش میرسد. زن به عقب برمیگردد و به صندلیای که تا پشتسرش آمده نگاه میکند.موقعیتهای مشابه اینچنینی را در فیلمهای وحشت بسیاری دیدهایم: صدای بادی که از بیرون میوزد، دری که ناگهان باز یا بسته میشود، شیر آبی که باز میشود، تلویزیونی که ناگهان روشن میشود. در این صحنهی کوتاه چه اتفاقی رخ میدهد؟ برتینو در این صحنه لحظهای آشنا را به تصویر میکشد - زنی در حال مهیا کردن شام -، که در آن اتفاقی غیرمعمول - حرکت ناگهانی صندلی - رخ میدهد. برتینو این موقعیت را دو بار در ابتدای فیلم تکرار میکند. در صحنهی مشابه دیگری هنگامی که فرزندان او آمدهاند، زن را در حال خُرد کردن هویج میبینیم. سکانسی که به قطع شدن دردناگ و آزاردهندهی انگشتان زن میانجامد. شکل میزانس و لحن بدون تاکید برتینو، به این موقعیت کیفیتی روزمره داده است: این زن بارها در تنهایی خودش این فرایند را تکرار کرده است. همانند موقعیتهای دیگری که از زن میبینیم؛ رسیدگی به همسر بیمارش، دوختن لباس، رسیدگی به دامهایش و امور روزمرهی خانه.
در جهان فیلم برتینو موقعیتهای روزمرهای مانند خُرد کردن پیاز و هویج همانقدر غمانگیز و هراسآورند که موقعیتهایی غیرعادی مانند قطع انگشتان دست
برای برتینو تاریکی و وحشت از درون چنین موقعیتهای روزمره و آشنایی زاده میشود. در جهان فیلم برتینو موقعیتهای روزمرهای مانند خُرد کردن پیاز و هویج همانقدر غمانگیز و هراسآورند که موقعیتهای غیرعادیای مانند قطع انگشتان دست. لحظهای که زن انگشتان خود را با خشم قطع میکند، استعارهی قدرتمند و وحشتآفرین از خُرد شدن زیر فشار زندگی روزمرهای است که ارتباطات انسانی در آن قطع شده است. برتینو بدون استفاده از ترفندهای مرسوم سینمای وحشت و فیلمهای ماوراءالطبیعه، با استفادهی هوشمندانه از صدای اشیا، وحشتی ملموس خلق میکند. تنهایی صداها را به جان آدم میاندازد و هر صدایی میتواند وحشتی بیافریند.لوئیز و مایکل در The Dark and the Wicked، برای بدرقهی پدر در حال مرگشان، به مزرعهی خانوادگی متروکهی خود بازگشتهاند. بازگشت به خانه هنگامی که یکی از اعضای خانواده در آستانهی مرگ است. بازگشتی که معمولا با برملا ساختن رازها، گناهها، کدورتها و گسستهای روابط خانوادگی همراه است. از زبان بدن سرد مایکل و لوئیز متوجه میشویم که آن دو فقط آمدهاند تا وظیفهی فرزندیشان را انجام بدهند و از پدر پیرشان خداحافظی کنند.
در یکی از سکانسهای ابتدایی فیلم، لوئیز و مایکل در جلوی ایوان خانهی کودکی خود نشستهاند. صحنهای که تصویری ملموس از یک رابطهی خواهر و برادری را به تصویر میکشد. خواهر و برادری که بنظر میرسد چندان از حال یکدیگر با خبر نیستند. البته رابطهی آن دو با پدر و مادر پیرشان وضع بهتری ندارد. لوئیز که حتی یادش نمیآید آخرین بار کی با پدر و مادرش تماس گرفته است. آخرین مکالمهی تلفنی لوئیز با آنها به زمانی بازمیگردد که به او برای روز تولدش زنگ زدهاند. گفتوگوی آن دو پیرامون حال مادرشان است. مایکل میگوید که نباید مادرشان را در این وضعیت تنها بگذارند. آنها به دیدن پدر در حال مرگ خود آمدهاند، در حالی که بنظر آنها بیشتر نگران حال مادر خود هستند که در پی بیماری پدرشان رفتارهای عجیب و غریبی از خود نشان میدهد.
لوئیز: باید یه کاری میکردیم. بغلش میکردیم؟
مایکل در پاسخ میگوید: آره آره... احتمالا با یه بغل همه چیز بهتر میشد.
پاسخ کنایهآمیز مایکل، خندهی هر دویشان را به دنبال میآورد. خندهای که البته بلافاصله قطع میشود. هر دوی آنها میدانند که در آغوش گرفتن برای ترمیم رابطهی خانوادگیشان بیفایده است.
هر کدام از چهار عضو این خانواده، با وحشتی عمیق روبهرواند. پدر که در تخت بیماری است و گویی آخرین نفسهایش را میکشد. بنظر میرسد این پدر بیمار است که نیروهای اهریمنی جهان فیلم را احضار میکند. نیروهایی که همچون کاتالیزوری، فروپاشی این خانوادهی از هم گسیخته را تسریخ میبخشد. در جایی از فیلم پرستار رو به مایکل میگوید: «بدترین اتفاق دنیا اینه که یه نفر تو تنهایی بمیره». همان تنهاییای که مادر را به جنون و در نهایت به کام مرگی هولناک میکشاند. پس از آنکه تراژدی رخ میدهد و مادر خودش را به دار میزند، لوئیز و مایکل با کابوسها و وحشتهای غیرقابل توضیحی روبهرو میشوند. در صحنهای لوئیز پردهی دوش حمام را کنار میزند و ناگهان با پدرش روبهرو میشود که مقابل او ایستاده و با چشمانی بیروح و مرده به نقطهای خیره شده است، در حالی که بیاختیار ادرارش خارج میشود. لوئیز وحشتزده کف حمام مینشیند و جلوی چشمانش را میگیرد.
بله او این پدر را نمیشناسد. پدری که در این لحظه تصویری کابوسگونه از یک وجود شیطانی برای لوئیز پیدا میکند. اما آیا لوئیز پیش از این، هنگامی که پدرش خوب بوده، او را میشناخته است؟ آنها در ابتدای فیلم، هنگام بازگشت به خانه متوجه رفتار عجیب مادرشان میشوند. مادری تسخیر شده که او را بجا نمیآورند. مادری که حتی از بغل کردنش عاجز هستند. آن دو شروع به مطالعهی دفترچهی خاطرات مادرشان میکنند و به تدریج احساس گناه همهی وجودشان را در برمیگیرد. آن دو از طریق خواندن یادداشتهای مادرشان به گوشهای از آنچه که بر ا. گذشته، آگاه میشوند. اینکه چگونه تاریکی و وحشت به درون مادرشان رسوخ کرده است. «در رو قفل کردم ولی با این وجود اومد تو اتاق. دوست دارم دیوید به هوش بیاد. دستش را میگیرم. فشارش میدم. بیدار شو...». مایکل در این لحظه از لوئیز میخواهد که خواندن دفترچه را متوقف کند. همچنان که لوئیز متن را میخواند گویی تاریکی سایهاش را بر زندگی آن دو میگستراند. تاریکیای که تجسمی از ترسها و احساس گناه مایکل و لوئیز است.
چه جایی مناسبتر از مکانی دورافتاده و رها شده برای نفوذ شیطان؟ مکانهایی که بنظر میرسد هیچ چیز خوبی در آنها اتفاق نمیافتد و تاریکی و شر سایهی خود را بر زیست ساکنان آنجا انداخته است
در فیلمهای برایان برتینو، منشا وحشت ناشناخته است. از موجود غولپیکر و ناشناختهی فیلم The Monster که صداهای انسانی از خود در میآورد، تا قاتلین نقابدار Strangers و Mockingbird و هیولای ناشناختهی The Dark and the Wicked، تاریکیها و هراسهای زندگی واقعی را نمایندگی میکنند. همین ناشناختگی، به هیولاهای فیلمهای برتینو قدرتی هراسآور میبخشد. نمیتوانیم آنها را تعریف کنیم، در اختیاط خود بگیریم و نیروهای شیطانیشان را مهار کنیم. نگاه نهیلیستی برتینو، هیچ روزنهی رستگاریای باقی نمیگذارد. جهانی که در آن هیچ گریزی برای نجات نیست.نمیدانیم آنها چه هستند، از کجا آمدهاند و چگونه از میان میروند. فقط یک چیز را میدانیم؛ اینکه این موجودات در تاریکی کمین کردهاند و در انتظار فرصتی هستند که تا از طریق حفرهای به درون زندگی روزمرهیمان هجوم بیاورند. برتینو به هیولا عینیتی واقعی نمیبخشد فقط میگذارد که تا ذره ذره به درونمان رسوخ کند تا آنگاه به وجودشان ایمان بیاوریم.