فیلم Crisis «بحران» با بازی گری اولدمن به فیلمی بحران زده در ساختار خود تبدیل میشود تا اینکه به معنای واقعی بحرانی را به نمایش بگذارد. با نقد این فیلم در میدونی همراه ما باشید.
یک داستان باید برای شروع، معمایی جذاب و پیچیده طراحی کند تا تماشاگر را با خودش درگیر کند وگرنه داستان به یک دلنوشته کلافهکننده تبدیل خواهد شد. گاهی هم حتی پیچیده کردن کلاف داستان رخوت انگیز میشود اما چگونه یک قصه با وجود جذاب بودن و شخصیتهای متعدد تبدیل به داستانی کسل کننده میشود؟ فیلم Crisis به کارگردانی Nicholas Jarecki پاسخ را به شما میدهد.
این فیلم با وجود همه ابزارها و تلاشهایش تبدیل به فیلمی سطحی و بیحوصله میشود. فیلم Crisis در سال ۲۰۲۱ اکران و به بازار آمده و با ستارگان خود نظیر گری اولدمن، آرمیهَمِر، اِوَنجِلین لیلی و لیلی رز دپ در ژانر مهیج و دراماتیک سعی در نشان دادن بحرانی بزرگ میان انسانها دارد. داستان Crisis روی گروهی از شخصیتهای کاملا متفاوت متمرکز است که زندگی هر یک از آنها بهدلیل اپیدمی موجود در آمریکا دچار تغییر شده و هرکدام نقشی بهخصوص را در این بین ایفا میکنند. در این فیلم، یک قاچاقچی مواد مخدر در کانادا به نام «مادر»یک عملیات قاچاق چند کارتلی مخدرِ «فنتانیل» را ترتیب میدهد.
یک معمار در حال بهبودی (Evangeline Lilly) از اعتیاد به «اکسیکدون»، با مرگ ناگهانی پسر نوجوانش روبهرو میشود و سعی در کشف حقیقت مرگ او دارد. یک پلیس مخفی مبارزه با مواد مخدر (Armie Hammer) درگیر یک معامله بزرگ با قاچاقچیان ارمنی و کانادایی است و از طرفی خواهرش (Lily Rose Depp) درگیر اعتیاد است.
یک استاد دانشگاه و داروساز (Gary Oldman) با آزمایش و تست دارویی روبروست که انسانها را طی ده روز میکشد اما کارفرمایش با فشار بر او سعی در تاییدیه او دارد و او با وجدان و افشاگری مواجه است. از سوی دیگر با شرکت دارویی بزرگی روبهرو هستیم که در قالب عرضه یک داروی ضد درد غیر اعتیاد آور میخواهد دارویی اعتیاد آور به بازار عرضه میکند. همه این پیرنگها در پس زمینه اپیدمیافیونی به نام فنتانیل، با هم برخورد میکنند و کلیت فیلم را تشکیل میدهند.
فیلم به دور از ساختار یک شخصیت اصلی روایت میشود و سعی در استفاده از چند خرده پیرنگ و مرتبط کردن آنها را دارد اما نکته مهم این است که چگونه روند دلالتپذیری خرده پیرنگها، مثل زنجیرهای به یکدیگر متصل شوند.
فیلم بحران، این ویژگی مهم را ندارد. ویژگیای که ما نمونه بارزش را در سهگانه مرگ ایناریتو مانند (۲۱ گرم – بابل – عشق سگی) یا فیلمهایی مانند تصادف یا حتی فیلمهای اپیزودیکی که در مفاهیم پیرنگها و داستانهای خود مشترک هستند همچون قصههای وحشی، تصنیف باستر اسکراگز، مگنولیا و... میبینیم.
اساسا فیلمهایی که داستانهای پراکنده خود را در یک بستر یا مفهوم میخواهند روایت کنند باید جدا از محتوای آنها، از نظر داستان گویی حاوی «تکنیک» و «روش» باشند. مجموعهای از روشها که در قالببندی روایت منظور میگردد نهتنها در فرم روایت بلکه در معنای آن نیز به کار میرود. ابزاری که هم «چگونه گفتن» را نمایان میسازد و هم «چه گفتن» را با شیوههایی شامل تبیین پیرنگ، مفاهیم، شخصیت، زاویه دید، صحنه، شیوههای تمثیل، نماد و سبک. فیلم Crisis بر این مبنا تکلیف خود را مشخص میکند اما در پیوند مفاهیم خود عاجز و الکن میماند. فیلم Crisis واجد کیفیتی نیست که بتوان آن را در زمره فیلمهای شاخص قرار داد که دلیلش را در ادامه خواهیم گفت.
اولین ضعف فیلم Crisis در نبود منطق داستانی است.ما داستان را روایتی میدانیم که در آن حوادث و رخدادها برحسب ترتیب و توالی زمانی مرتب شدهاند. پیرنگ نیز نقل حوادث و روایت رخدادهاست با تکیه بر موجبیت و روابط علت و معلول اما فیلم رخدادهای خود را فقط از جنبه هیجانی و بارِ مهیج میچیند نه براساس قواعد صحیح.
همین موضوع باعث میشود پرده اول فیلمنامه به قدری برای مخاطب گیج کننده باشد که تا نیم ساعت سعی در فهمِ موضوع اولیه داشته باشد و لذتی از دیدن فیلم نبرد. ما در فیلم Crisis با مقدمهای طولانی و تعدد شخصیتها طرف هستیم که بهصورت مسلسلوار، دیتا و اطلاعات را به مخاطب منتقل میکند. مخاطبی که از این بمباران اطلاعاتی شاید خسته شود و تا آخر همراهی نکند. اگر مخاطب حوصله این تحلیل و دریافت اطلاعات اولیه که خیلی زیاد هم است را داشته باشد با فیلم همراه شده و تا انتها قصه را دنبال میکند.
نقطه عطف فیلم با مرگ پسر نوجوان کلیر رقم میخورد. او که مادری مهربان است با اوردوز پسرش کنار نمیآید و از سوی دیگر وقتی با بی تفاوتی پلیس که مرگ پسرش را یک تصادف ساده میانگارد مواجه میشود تصمیم به پیدا کردن حقیقت برود.
نقش کلیر را اونجلینا لیلی بازی میکند که قبلا بازی او را در سریال Lost در نقش کیت و یکی از بازیگران اصلی به خوبی به یاد داریم. همدلی مخاطب با کلیر به خوبی صورت میگیرد چرا که علاوهبر بازی واقعا خوب این بازیگر، اساسا تماشاگر برای دیدن فیلم به عنصر احساس و بعد دراماتیک برای همراهی نیاز دارد.
از این لحاظ شخصیت کلیر که به زندگی و انسانیت و حقیقت نیازدارد، پتانسیل و ظرفیت بالقوه ای برای روایت داستان از دیدگاه او وجود دارد اما متاسفانه فیلم با جایجایی زاویه دید ضربه بزرگی را به خود میزند. فیلم بحران رشته روایتهای ضعیف خود را در مجموع با بازی گری اولدمن در نقش دکتر داروساز و استاد دانشگاه پوشش میدهد. او که در انتخاب دوراهی سختی قرار گرفته اولویت خود را بر وجدان و انسانیت میگذارد حتی با وجود اینکه میداند همه چیز خود را از دست خواهد داد.
دکتر براور (اولدمن) با پیشنهاد مالی خوبی برای تاییدیه دارو از طرف شرکتی قدرتمند مواجه است. اما او با آزمایش دارو متوجه میشود که این دارو در ده روز انسان را میکشد و بسیار خطرناک است. دارویی که ذیل عنوان غیر اعتیادآور قرار است در داروخانههای شهر پخش شود و دکتر براور میداند با پخش این دارو چه اتفاق هولناکی رخ میدهد.
او با وجود از دست دادن آزمایشگاهش از دست دادن خانهاش و حتی در مظن اتهام قرار گفتن در دانشگاه و درنهایت اخراج شدنش، از موضع خود کوتاه نمینشیند و دست به افشاگری علیه این شرکت دارویی میزند.
فیلم در اینجا با مفاهیم دنیای واقعی و پشت پرده صنعت فاسد خدمات درمانی سعی در نشان دادن فداکاری انسانهای بزرگی همچون دکتر بارور دارد که بشریت را نجات میدهند. اما این مفاهیم در سطح میماند و مخاطب هرگز به لایه عمیقی از درکِ کانتکستهای انسانی نمیرسد.
در مشکل بزرگ بعدی فیلم میخواهد با ادغام این مفاهیم با موضوع قاچاقچیان داروهای مخدر و پلیس مبارزه با مواد مخدر، بارِ هیجانی و تعلیق به مخاطب تزریق کند اما درواقع برخی از مشکلات را نمیتوان با یک نسخه حل کرد و فیلم با اینکار خود را از چاله به چاه بزرگتری میاندازد.
موشکافی مواردی که به سلامت جمعی مردم میانجامد طبیعتا نمیتواند موضوع جذابی باشد پس کارگردان تصمیم گرفته با اضافه کردن مواردی چون اعتیاد، معامله قاچاقچیان، پلیس، مادری گریان و انتقامجو، تاثیرات مواد مخدر، وجدانِ دکتری وظیفه شناس و... به فیلم جذابیت ظاهری ببخشد.
جذابیتی که با طراحی پروفایل شخصیتی متعدد همراه است و همین تکرر در فیلم باعث از بین رفتن یکپارچگی در مضمون نهایی میشود. بحران در اینجا تبدیل به بحران نمیشود حتی نزدیک به بحران هم نمیشود. بحران پیشامدی است که بهصورت ناگهانی و گاهی فزاینده رخ میدهد و به وضعیتی خطرناک و ناپایدار برای فرد، گروه یا جامعه میانجامد. بحران باعث به وجود آمدن شرایطی میشود که برای برطرف کردن آن، نیاز به اقدامات اساسی و فوقالعاده است.
بحرانها بر حسب نوع و شدت متفاوتند. بحران یک فشارزایی بزرگ و ویژه است که باعث در هم شکسته شدن انگارههای متعارف و واکنشهای گسترده میشود و آسیبها، تهدیدها، خطرها و نیازهای تازهای به وجود میآورد. با این تعاریف فیلم بحران چه در تعریف صورت مسئله خود و پرسشهای مطرح شده و چه در پاسخ به آن سؤالها با اکتهای مناسب ناکام میماند. بحران که در این فیلم شامل از بین رفتن سلامت جامعه عنوان میشود نمیتواند خطر و هشدارش را به بیننده منتقل میکند. بحران همانطور که نشانگر یک مانع، آسیب، ضایعه یا تهدید است، نشانگر فرصت برای رشد یا افول نیز است اما کارگردان این با لحاظ نکردن مفهوم حرفی که میخواهد بزند تنها با قرض کردن واژهها و ادای آنها میخواهد قصه خوبی بنویسد و بگوید.
خب مشخص است از لحاظ سینمایی فیلم باید واجد مولفههای بهتر و دیگری برای روایت کردن باشد تا بتواند بحران را ابتدای امر غیر قابل پیشبینی مطرح کند و سپس حرکت متغیر و پویای آن را به نمایش بگذارد. فیلم Crisis سعی میکند به آنچه در سر دارد نزدیک شود اما با ناتمام گذاشتن هر قصه در هر پلات بهجای عنوان بحران خود شامل بحران میشود. فیلم Crisis در یک جامعه هنگامیایجاد میگردد که وضعیت سیاسی کهنه اما ناکارآمد موجود، از بین نمیرود و آرایش سیاسی نوین و کارآمدی در آن قادر به تشکیل یا اصطلاحاً قادر به متولد شدن نیست. در چنین بازه زمانیکه دوران فترت یک جامعه به شمار میرود، نشانههای فراوانی از ناهنجاری و بیماریهای اجتماعی ظاهر میشود که به تدریج آن را به سوی سقوط و فروپاشی سوق میدهند.
یکی دیگر از مواردی که مخاطب را دلسرد میکند از تماشای بحران ایده اولیه یا محرک فیلم است، واقعا چه کسی میخواهد یک معامله کلیشهای بین قاچاقچیان و DEA را ببیند یا برای چه کسی مهم است شرکت داروسازی را دنبال کند که داروی تقلبی و کشنده تولید میکند.
منظور این است فیلم از ابتدا دغدغه خود را در بستری اشتباه معرفی میکند، عدم وجود ایده دراماتیک یا سرمایهگذاری عاطفی، بیننده را ازخط سیر داستان جدا میکند. خط سیری که هم شلوغ است هم بیخودی شامل پیرنگهای فرعیِ بی ربط است که با حذفش عملا اتفاق خاصی نمیافتد.
مانند داستان پلیس مواد مخدر با بازی آرمیهمر که او را با فیلمهایی مثل Rebecca و Call me by your name میشناسیم و خواهر معتادش لیلی رز دپ است. برادری که با خواهرش بد رفتار میکند و برای مراقبت از او گرفتار میشود و خواهری که یک معتاد خیابانی است. همین! یعنی با حذف شخصیت خواهر و داستان کوچکش هیچ اتفاق خاصی نمیافتد.
بااینحال، هسته عاطفی این فیلم کلیر مادریست که فرزندش را ناگهانی از دست داده است. او شخصیتی شکننده است که با مرگ پسرش نا امیدتر هم میشود و وقتی متوجه میشود که پلیس اهمیتی به مرگ پسرش نمیدهد این موضوع برایش مهم میشود و سمپاتی با مخاطب ایجاد میکند. اینجا جاییاست که داستان بیشترین سهم را دارد و میتواند فیلم را نجات دهد اما متاسفانه کارگردان با رها کردن این پیوست ایجاد شده بهنوعی مخاطب را هم رها میکند.
داستان درنهایت مانند یک مقاله خوب درباره آمار منتشر میشود که میتواند بهراحتی در جستجوی گوگل پیداشود. هیچگونه استتیک و زیبایی شناسی در روند خلق فیلم نمیبینیم که دلبسته حداقل تصاویر خوش رنگ و لعاب یا دکوپاژهای تاثیرگذاری شویم.
بحران با یک داستان سطحی به پایان میرسد و گویی تمایلی به فرو رفتن بیشتر در چیزی که در حال تلاش برای انتقال آن است، داردو همه شخصیتها و داستانهای خود را باز نگه میدارد و رها میکند. انگار مخاطب دارد گزارشی میخواند از مشکلات ناشی از اعتیاد با انگیزههای نادرست نهادهایی که میتوانند از آن جلوگیری کنند و حین خواندن گزارش به هیچ سوپرایز یا فکت غیر منتظرهای بر نمیخورد درحالیکه فیلم میتوانست با تمرکز بر یک نخ داستانی واحد به مقالهای تکان دهنده تبدیل شود.
کارگردان پیوندهای نامتجانسی را برای ارتباط بین خرده پیرنگهای خود انتخاب میکند و این کار انرژی فیلم را به قدری پایین میآورد که رمقی برای دیدن و همدلی با آن نمیماند. داستانهایی که به اندازه کافی تأثیرگذار غم انگیز و کشف نشده نیستند که مخاطب با کشفشان به شهودی تازه برسد.
حتی خط داستانی تهمت آزار جنسی به شخصیت گری اولدمن هم که ناعادلانه متهم شده، اثر نمیکند. در پایان بگویم که فیلم Crisis یک نگاه گذرا به دنیایی است که هرگز عمیقتر از سطح نیست.