نقد فیلم Concrete Cowboy

نقد فیلم Concrete Cowboy

فیلم Concrete Cowboy انسان‌هایی را به تصویر می‌کشد که می‌خواهند سبک زندگی متفاوت خود را عاشقانه دنبال کنند و شاید در این بین، فرصتی برای نجات یک نوجوان داشته باشند.

ریکی استاب با Concrete Cowboy اولین فیلم بلند خود را کارگردانی کرده است. او به طرزی واضح با نگاهی شخصی و دغدغه‌ای مشخص به سمت این پروژه رفت و می‌توان به خوبی احساس کرد که به محصول نهایی اهمیت می‌دهد. مخصوصا به این خاطر که برخی از افراد حاضر در فیلم نه بازیگر که مردم واقعی ساکن منطقه‌ای به‌خصوص هستند؛ منطقه‌ای در آمریکا که تعداد مشخصی از انسان‌های آن همچنان به اسب‌سواری و نگه‌داری از اسب‌های خود می‌پردازند. هرچند جامعه‌ی مدرن، شرایط مالی بد و بسیاری از قوانین می‌خواهند به‌صورت کامل مانع آن‌ها شوند.

فیلم Concrete Cowboy به‌عنوان اثر جدید شبکه نتفلیکس، به شکل واضحی در حال ارائه‌ی یک بیانیه است؛ بیانیه‌ای در حمایت از یک سبک زندگی رو به فراموشی و انسان‌هایی که جامعه‌ی کوچک خود را دوست دارند. ولی فیلم هرگز حالت شعاری به خود نمی‌گیرد. زیرا از ستایش بیش از اندازه‌ی منقطه‌ی مورد بحث و سبک زندگی افراد حاضر در آن پرهیز می‌کند. فیلم Concrete Cowboy قصد بالا بردن کورکورانه‌ی این انسان‌ها را ندارد و از قضا جنایت‌ها و مشکلات جدی و انکارناپذیر حاضر در همین جامعه‌ی کوچک را نیز به تصویر کشیده است.

کیلب مک‌لاگلین، بازیگر سریال Stranger Things در فیلم Concrete Cowboy نقش کول را بازی می‌کند؛ نوجوانی سرکش و کم‌وبیش شرور که عملا مجبور به فاصله گرفتن از روزمره‌های عادی خود می‌شود و باید برای مدتی نامشخص و نه‌چندان کوتاه بین همین آدم‌های متفاوت باشد. فیلم هم در اکثر مواقع این جامعه را از زاویه‌ی دید او معرفی می‌کند تا از شعاری شدن بپرهیزد.

او قدم به قدم سختی‌های این زندگی جدید را می‌بیند. گاهی فرصتی برای خوش گذراندن می‌یابد و گاهی محکم‌تر از همیشه ضربه می‌خورد. به همین خاطر با تمرکز روی کول که مدام مشغول برانداز کردن این محیط جدید است، فیلم موفق به معرفی منصفانه و درست جامعه‌ی خاص شده است. هرچند شخصیت‌پردازی او و تمامی کاراکترهای دیگر فیلم بسیار ابتدایی و تحمیل‌شده بر مخاطب به نظر می‌رسد. در حقیقت به‌معنی واقعی کلمه اکثر بینندگان می‌توانند سرنوشت تک‌تک شخصیت‌های حاضر در داستان را پیش‌بینی کنند و به سرعت بفهمند که مثلا فیلم‌ساز دقیقا می‌خواهد با فلان کاراکتر، فلان پیام را برساند.

پس مسئله فقط راجع به قابل پیش‌بینی بودن شدید مسیر شخصیت‌ها در طول داستان نیست. بلکه باید پذیرفت شوربختانه دست نویسندگان کاملا در قصه‌گویی رو شده است. مثلا وقتی شخصیت الف با شخصیت ب روبه‌رو می‌شود، فیلم‌ساز انقدر کلیشه‌ای در پرداختن به ارتباط آن‌ها جلو می‌رود که هم بفهمید شخصیت ب در فیلم چه سرنوشتی خواهد داشت و هم بدانید که نویسنده دقیقا می‌خواهد با نمایش سرنوشت او چه نکته‌ای راجع به این جامعه را بیان کند.

در نتیجه تمامی شخصیت‌های فیلم Concrete Cowboy ایستا به نظر می‌رسند تا داستان‌گویی آن‌چنان پویا نباشد. آیا آن‌ها هیچ‌گونه تغییری را در طول فیلم احساس نمی‌کنند؟ چرا. اما وقتی تک‌تک آن تغییرها از همان پرده‌ی اول داستان‌گویی فیلم برای مخاطب سرتاسر واضح به نظر می‌آیند، دیگر بیننده تغییر را احساس نمی‌کند. وقتی به سرعت می‌فهمید که شخصیت الف قرار است به ترتیب وارد کدام فازهای احساسی شود و درنهایت به کدام نقطه برسد، دیگر همه‌چیز مطابق پیش‌بینی شما جلو می‌رود. مخصوصا زمانی‌که فیلم برای رساندن شخصیت‌ها به آن نقاط قابل حدس هم کار به‌خصوصی انجام نمی‌دهد و مطابق آشناترین الگوهای هالیوودی حرکت کرده است.

خوش‌بختانه برخلاف شخصیت‌ها، جامعه‌ی به تصویر کشیده‌شده در فیلم زنده است؛ انقدر زنده که باعث می‌شود بتوانید ویژگی‌های کم‌تعداد و جالب حاضر در هویت مشخص چند شخصیت حاضر در آن را ببینید. مخاطب شاید آن‌چنان نتواند به این شخصیت‌ها اهمیت بدهد. ولی عشق این مردم به آن اسب‌ها را لمس می‌کند.

کارگردان به خوبی با بردن دوربین به درون صمیمانه‌ترین بحث‌های افراد حاضر در این جامعه، روی یک حقیقت کلیدی تاکید می‌کند؛ آن‌ها با همه‌ی مشکلات می‌توانند کنار آتش بنشینند و آرام باشند. تمام لحظات پرسرعت، پرهیجان یا پرشده از نگرانی فیلم نیز تضادی کامل و معنی‌دار با آرامش آن‌ها دارد. زندگی درکنار هوای بعضا بد بو آن اصطبل‌ها فوق‌العاده نیست و می‌تواند خسته‌کننده باشد. اما فاصله‌ی معناداری با وحشت جریان‌یافته در نقاط دیگر همان شهر دارد. در تیتراژ پایانی فیلم Concrete Cowboy یکی از ساکنین واقعی می‌گوید که فقط به خاطر گذراندن شب‌وروز با همین اسب‌ها، هرگز میله‌های زندان یا بازداشتگاه را ندیده است.

یکی از دلایل اصلی منتقل شدن درست حرف اصلی فیلم، گره‌خوردگی آن به سفر کول است. در حقیقت فیلم‌ساز باور دارد که افراد مخالف با انسان‌های این جامعه صرفا مشغول قضاوت ظاهر هستند و به ارزش‌های درونی آن نگاه نمی‌اندازند؛ دقیقا همان‌گونه که کول در آغاز داستان، قضاوت‌هایی اولیه و نادرست راجع به این مکان و چند شخصیت دارد. اما با گذر زمان او بهتر متوجه حقایق می‌شود و بسیاری از احساسات بیش از حد مثبت یا بیش از حد منفی خود به برخی کارها یا بعضی از آدم‌ها را کنار می‌گذارد. زیرا به شناخت کامل‌تری رسیده است و دیگر به اصطلاح نمی‌خواهد کل کتاب را براساس جلد آن قضاوت کند.

به همین شکل بسیاری از حرف‌های دیگر فیلم هم به خودی خود لایق پذیرش هستند و صرفا اثر مورد بحث می‌توانست آن‌ها را به مراتب خلاقانه‌تر و هنرمندانه‌تر به گوش تماشاگر برساند. وگرنه هیچ‌کس منکر حقایقی همچون ناممکن بودن مقابله با شرایط بی‌رحمانه به کمک کارهای غلط نیست. اما باز هم وقتی از همان ابتدا به سرعت می‌فهمیم که کارگردان قصد انتقال این پیام در فلان بخش فیلم را دارد، یک بار قابل پیش‌بینی بودن فیلم باعث کاهش اثرگذاری آن می‌شود.

در همین حین شاید قدرندیده‌ترین جنبه‌ی ارزشمند فیلم Concrete Cowboy را بتوان طراحی صحنه‌ی ظاهرا ساده اما واقعا فکرشده‌ی آن دانست. برای چنین اثری که می‌خواهد یک سبک زندگی واقعی و منطقه‌ای مشخص را به تماشاگر معرفی کند، طراح صحنه مجبور به استفاده‌ی حداقلی از ست‌های فیلم‌برداری مصنوعی و تمرکز بیشتر روی انتخاب لوکیشن‌های درست برای فیلم‌برداری است. موفقیت‌آمیز بودن کار تیموتی دبلیو. استیونز در مقام طراح صحنه را وقتی لمس می‌کنیم که فیلم Concrete Cowboy به اتمام می‌رسد و ناگهان به خود می‌آییم و می‌بینیم که چه‌قدر خوب با خیابان‌های مختلف و اتمسفر منطقه آشنایی پیدا کرده‌ایم؛ انگار برای مدتی واقعا آن‌جا بودیم. طراحی صحنه معمولا با قاب‌بندی‌های درست فیلم‌بردار و تدوین مناسب فیلم تحت نظارت کارگردان به چشم مخاطب می‌آید و خوش‌بختانه فیلم Concrete Cowboy از هر دو جهت استاندارد ظاهر شده است.

اگر شخصیت‌های فیلم Concrete Cowboy را ورای عیوب ذکرشده ببینید، آن‌ها خالی از جذابیت نیستند. این افراد که اکثر بازیگران و نابازیگرهای فیلم هم به خوبی از پس نمایش آن‌ها به مخاطب برآمده‌اند، هرکدام قابل باور به نظر می‌رسند؛ از اسب‌سواری که توانایی اسب‌سواری را از دست داده است تا پسر خامی که فکر می‌کند توانایی دور زدن پست‌ترین افراد شهر را دارد. از پدری که حرف‌هایی ناگفته دارد تا پسری که زندگی را گم کرده است و شاید دوباره آن را آرام‌آرام بیابد.

به همین خاطر وقتی آن‌ها به موقع حرف‌هایی درست را به زبان می‌آورند و میزان آشنایی مخاطب با خود را افزایش می‌دهند، می‌شود برای چند دقیقه بیشتر از حالت عادی با فیلم Concrete Cowboy همراه شد. لذت بردن از این فیلم وابسته به نگاهی است که به جامعه‌ی به تصویر کشیده‌شده در آن دارید. اگر برای کشف بخشی به‌خصوص از دنیا سراغ اثر بروید، ناامید نمی‌شوید و با دیدن پیوندهای متفاوت زندگی این همه آدم به این همه اسب، لبخند می‌زنید.

کارگردان می‌توانست با داستان‌گویی منظم‌تر و دوری از قصه‌گویی هیجانی، بعضا شتاب‌زده و سرتاسر قابل پیش‌بینی، به مراتب اثر خود را بهتر کند. ولی محصول فعلی هم لیاقت یک بار تماشا شدن توسط مخاطب هدف را دارد و بی‌علت ساخته نشده است. راستی فیلم از بازی ادریس البا هم بهره می‌برد. او چند بار جذاب‌ترین عنصر سکانس برای مخاطب است. در عین حال نقش‌آفرینی وی به شکلی نیست که بین برترین بازی‌های کارنامه‌ی هنری او قرار بگیرد یا شامل نقطه‌ی قوت عجیبی بشود که بیننده از ادریس البا انتظار ندارد.

اغراق‌آمیز شدن قصه‌گویی و خوش‌بینی باورنکردنی فیلم Concrete Cowboy در چند بخش، ماهیت واقع‌گرایانه‌ی آن را به چالش می‌کشد. ولی در یکی از لحظات کلیدی اثر به طرز عجیبی کارگردان با کمک اهمیت ندادن بیش از حد به جدیت، قاب شاعرانه‌ای را می‌سازد؛ وقتی برای چند لحظه و فقط چند لحظه، آخرین کابوی‌ها سوار بر اسب‌های خود با سرعت از اتوبوس جلو می‌زند و آدم‌های عادی (!) از درون این وسیله‌ی حمل‌ونقل مدرن، مات‌ومبهوت آخرین اسب‌سوارهای واقعی را با انگشت به یکدیگر نشان می‌دهند.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
4 + 6 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.