فیلم Closeness نخستین ساختهی کانتمیر بالاگوف، فیلمساز جوان روسی، است که سال گذشته از مهمترین فیلمهای بخش نوعی نگاه جشنواره کن بود. با نقد این فیلم همراه میدونی باشید.
یکی از بخشهای رقابتی جشنواره فیلم کن بخش نوعی نگاه است. بخشی که از سال ۱۹۹۸ به منظور حمایت از فیلمسازان ملیتهای مختلف برگزار میشود و جایزه بهترین فیلم آن به ارزش ۳۰ هزار یورو است. کم نبودهاند فیلمسازان بزرگی که یا از دل این بخش کشف شدهاند یا با جایزه بردن در بخش نوعی نگاه، پای ثابت بسیاری از جشنوارهها شدهاند. فیلمسازانی همچون لانتیموسِ یونانی، کیم کی دوک و هونگ سانگ سو از کره جنوبی، میشل فرانکو از مکزیک و از ایران هم نامهایی همچون محمد رسول اف و آیدا پناهنده به چشم میخورند. در فیلمهای این بخش، اکثرا شاهد پیشنهاد فیلمسازان در فیلمهایشان هستیم. گاهی یک دنیای تازه با قواعد خاص خود در دل یک خانواده معرفی میشود (فیلم Dogtooth)، گاهی زندگی زنی مستقل یا طلاق گرفته در ایران و چالشهای پیش رویش مطرح میشود و شخصیتهای زن پیشنهاد فیلمساز هستند (فیلمهای وارونگی و ناهید) و همچنین در فیلم Closeness شاهد روایت یک قصهی بومی در دل یک خانوادهی روسی در شمال قفقاز هستیم که فیلمساز وضعیت سال ۱۹۹۸ آن منطقه را با ما در میان میگذارد.
بالاگوف که زیر نظر الکساندر سوخورف روس سینما را فرا گرفته است، با فیلم Closeness نوید یک فیلمساز خوش آتیه با سبکهای خاص خودش (بدون تاثیر از استادش) را در سینمای روسیه میدهد. فیلمی که بسیار جلوتر از Loveless زویا گونیتسف است که هر دو وجه اشتراک پرداختن به مسئله گروگان گیری را دارند. اگر میخواهید یک فیلم بومی درباره طغیان یک دختر علیه خانواده و فرهنگ تماشا کنید و بار دیگر شخصیتهایی شبیه به رزتای داردنها برایتان تداعی شود، به مدت دو ساعت خودتان را وقف نگاه بالاگوف کنید.
در ادامه بهتر است ابتدا فیلم را ببینید و سپس خواندن نقد را ادامه دهید
نسبت تصویرِ 4 به 3 در قاب بندیهای فیلم به هرچه بیشتر شدن فشار روی شخصیتها کمک میکند
ایلا (با بازی دریا زوینر) دختری بیست و چهار ساله، رزتای دیگری است که برای استقلالش، هویتش و عشقش افسار گسیخته است. او که مدام از جانب مادرش تحت کنترل است (ما را به یاد نینا در Black Swan نیز می اندازد) به راحتی تسلیم نمیشود. بالاگوف برای به تصویر کشیدن فشاری که بر ایلا است، از همان ابتدا او را زیر یک ماشین در تعمیرگاه محصور میکند و با دیدن یک کت جین ساده و زمخت بر تن او که کمک حال پدرش در تعمیرگاه است اراده و استقلال شخصیت بیشتر به چشم میآید و به نوعی به سختی میتوان گفت که با یک دختر طرفیم! همچنین نسبت تصویرِ 4 به 3 در قاب بندیهای فیلم به هرچه بیشتر شدن فشار روی شخصیتها کمک میکند. بالاگوف برای عنوان بندی فیلم تمهید جالبی در نظر گرفته که شاید انتخاب نام فیلم را بیشتر برای ما روشن سازد. او در عنوانبندی، خودش را معرفی میکند و اعلام میدارد که قصهای را در محل زادگاهش یعنی ناچلیک در سال ۱۹۹۸ روایت میکند. به نوعی این انتخاب فیلمساز، تداعیگر همان صمیمیت و نزدیکی است.
همانطور که در ابتدای متن اشاره کردم ما با یک فیلم بومی طرف هستیم. بدین معنا که پخش آهنگ کاباردیانی از رادیو در تعمیرگاه، موسیقی بومی ابتدایی فیلم که به همراه پلانهایی از موقعیت جغرافیایی داستان است بر این موضوع صحه میگذارد و ما را با فضایی منحصر به فرد همراه میکند.
رابطهی ایلا با هر سه عضو دیگر خانواده خیلی زود برای ما روشن میشود. رابطهای که با برادرش دیوید دارد بسیار صمیمی است. در مقابل، پلانهای آشپرخانه و استفاده از آینه در اتاق برای تکثیر کردن تصویر مادر و نمایش تحمیل عقیدهاش بر ایلا به همان اندازه دوری این مادر و دختر را نشان میدهد. ایلا در سطحی وسیعتر در جامعهای یهود با اعتقادات خاص خودشان گیر افتاده است و از سویی دیگر رابطهای عاشقانه با یک کارگر کاباردیانی دارد که هرچه بیشتر میگذرد متوجه یک طرفه بودن این حس عمیق و وابستگی از سوی ایلا میشویم.
ایلا اغلب با رنگ آبی دیده میشود و در طراحی صحنه سعی شده است المانهای آبی رنگ دیگری قرار داده شود تا شخصیت ایلا جلوهی بیشتری پیدا کند
از نظر رنگ بندی فیلم سبک ویژهای را پیش گرفته است که از چند منظر قابل بررسی است. ایلا غالبا با رنگ آبی دیده میشود و در طراحی صحنه سعی شده است المانهای آبی رنگ دیگری قرار داده شود تا شخصیت ایلا جلوهی بیشتری پیدا کند. در مقابل مادر و پدر غالبا با رنگ بندیهای متمایل به زرد دیده میشوند که نشان از تردید آنها درباره آيندهی رابطه با فرزندانشان دارد. این دقت نظر تا جایی پیش میرود که ما شاهد هستیم شیشههای عقب و جلو ماشین نیز با این رنگها مرزبندی شده و مادری که همواره بر پدر و دخترش احاطه دارد بر صندلی عقب مینشیند و پدری که تا حدی نزدیکتر به ایلا است بر صندلی جلو و کنار او.
از منظر دیگر شاید این رنگ بندی ما را به یاد سبک برادران داردن نیز بیندازد که از تم سه رنگ اصلی پرچم فرانسه در قاب بندی فیلمهایشان استفاده کردند تا شعار برابری و برادری را به چالش بکشند. اگر نگاهی به پرچم چچن یا کاباردیان بیندازیم متوجه خواهیم شد که انتخاب رنگها به تم اصلی رنگهای این دو پرچم نزدیک میشود. حال در همین جا گریزی نیز به ماجرای چچن و ارتباطش با فیلم میزنیم. سکانسی را میبینیم که ایلا و دوستش به همراه سایر کارگران مشغول تماشای تلویزیون هستند. ابتدا موسیقی با عنوان Tatyana Bulanova پخش میشود که ایلا شروع به رقصیدن میکند. پس از آن صحنههایی زننده از شکنجه چند سرباز چچنی میبینیم که با چند پلان از واکنش ایلا و بقیه همراه میشود. بالاگوف میگوید مرز بین لحظات نمایش رقص با نمایش شکنجه بسیار باریک است و Closeness، چیزی است از جنس کنار هم قرار گرفتن این دو صحنه در قاب تلویزیون. کما اینکه قبلا نیز اشاره کردم نزدیکی، در کنار هم قرار گرفتن صمیمیت ایلا و برادرش ضمن دوری ایلا از مادرش است. البته ایرادی که در فیلم وجود دارد مدت زمان این سکانس و خارج از ریتم بودنش است. این موضوع حس میشود که سکانس تلویزیون میتوانست ضمن داشتن ایجاز، اینقدر صریح به چنین ارجاعی نپردازد و مخاطبش را خسته نکند.
نقطهی عطف مهم فیلم جایی است که دیوید و لی (نامزد دیوید) ربوده میشوند و پولی که از دیگران به عنوان کمک دریافت میشود فقط به اندازه آزادی یکی از آنها است. وقتی ایلا در برابر تصمیم خانواده مبنی بر فروش سهم شغلشان به یک پدرخواندهی باجگیر ایستادگی میکند، پازل شخصیت رفته رفته کامل میشود چرا که شخصیت را چیزی جز تصمیمهایش نمیسازد. این تصمیم جایی برای مخاطب عمیق میشود که او در شرایطی که باید برای آزادی برادرش نگران باشد حاضر نیست منزلت خانوادهاش پایین بیاید. (به راستی که جای چنین شخصیتها و تصمیم گیریهایی در سینمای ایران خالی است).
این پاراگراف بخشی از پایان فیلم را لو میدهد
ایلا، رُزتای دیگری است
دربارهی مسئلهی گروگان گیری و جایگاهش در فیلم ذکر این نکته را ضروری میدانم که به راستی گروگان واقعی کیست؟ در فرم قصه برادر گروگان گرفته شده است اما بالاگوف در قاب بندیهایش چیز دیگری میگوید. شما را به چند سکانس ارجاع میدهم. در اولین پلانی که ایلا از پنجره مخفیانه به دیدار زلیم میرود، زلیم او را به شوخی در صندوق عقب ماشین حبس میکند. در سکانس ابتدایی فیلم همانطور که گفته شد ایلا زیر ماشین محصور شده است.
سکانسی که مادر موهای ایلا را سشوار میکند جایی که دوربین قرار گرفته است کاملا حس اسیر بودن ایلا را القا میکند. اخرین سکانس هم سکانسی است که مادر ایلا را در آغوش میگیرد. فرمی که مادر از پشت سر ایلا را در آغوش میکشد در عین اینکه صمیمیت دارد، یک جور گروگان گیری است. این حس با دیالوگ ایلا که میگوید «دیگه کسی نیست که دوسش داشته باشی» تشدید هم میشود. دیوید از نامزدش نمیگذرد اما ایلا که مادرش هیچ گاه به او امیدی نداشته از عشق به زلیم میگذرد (ضمن اینکه به نوعی زلیم او را درک نمیکند) و خانواده را در تصمیمشان همراهی میکند. در وصف گروگان گیری نیز بالاگوف در مصاحبهای اعلام کرده بود که گروگان گیری در آن سال امری عادی بوده است!
از دیگر نکات مثبت فیلم میتوان به بازی بی نظیر دریا زوینر تازه کار اشاره کرد که به نظر میرسد از او زیاد خواهیم شنید. او به خوبی حس افسار گسیختگی و طغیان یک دختر جوان را علیه خانواده و فرهنگ نامانوس جامعهی پیرامونش القا میکند. در فصل پایان بندی پس از آنکه تصمیمش را میگیرد، با گرفته نشان دادن صدایش به خوبی بغض و خفقان درونش را ابراز میکند. آنقدر این تصمیم برایش درونی و سخت است که وقتی مشغول رقصیدن است و آهنگ قطع میشود، به طرز جنون آمیزی در سکوت به رقصش ادامه میدهد و دوربین بالاگوف چه با کلوز آپهای فراوانی که از او میگیرد و چه در موقعیتهایی که او را رها میگذارد و با دوربین روی دست همراهیاش میکند به خوبی بازیاش را ثبت کرده است. در پایان مطلبم را با این جمله به پایان میرسانم که ایلا، رزتای دیگری است.