فیلم Chinatown «محلهی چینیها» در صدر فیلمهای جنایی - کارآگاهی، جایی ثابت شده دارد. رومن پولانسکی با ساخت این فیلم در سال ۱۹۷۴ تا ابد خودش را در تاریخ سینما ماندگار کرد.
کارآگاه خصوصی اخراج شده از ادارهی پلیس یعنی جیک گیتیز با بازی درخشان جک نیکلسون، قرار است یکی از پیچیدهترین و عجیبترین معماهای تاریخ را حل کند. معمایی که نه فقط پیچیدگی زیست یک خانوادهی متمول شهر لس آنجلس که ساختار پنهان شهر را عریان میکند. شهری که بر پایهی فساد بنا شده است. چرا فیلم محله چینی ها مهم است؟ چطور توانسته در طول سالیان، به سلامت خودش را به ما برساند و هنوز دیدنی و تأثیرگذار بماند؟ از مهمترین دلایل اهمیت فیلم میتوان به شخصیت ویژهی جیک گیتیز و مورد تحقیقش یعنی خانم اویلین مولری اشاره کرد. فیلمی دربارهی رازها و تجسس. هیچ رازی به آسانی برملا نمیشود. رازها نیرویی عظیم میطلبند تا خودشان را عیان کنند و هرچه این راز عمیقتر و بزرگتر باشد، کار کارآگاه سختتر و پیچیدهتر است. با متن همراه باشید تا سری به یکی از شاهکارهای ژانر جنایی در سینمای آمریکا بزنیم: محلهی چینی ها.
الگوی فیلم Chinatown را میتوان به گیر کردن یک آدم (کارآگاه) در مرداب تشبیه کرد. هرچه کارآگاه تقلا میکند که خودش را نجات دهد (معما را حل کند) در وضعیت وخیمتری گرفتار میشود. جیک گیتیز انگشتش را در لانه زنبور کرده و حالا باید برای حملهی آنها آماده باشد. آنچه فیلم محله چینی ها را بزرگ میکند، رویارویی بزرگ فیلم است. یکی از باهوشترین کارآگاههای تاریخ روبروی یکی از بزرگترین رازهای تاریخ قرار گرفته است. جیک گیتیز از آن نابغههای حرفهی خودش است. مو را از ماست میکشد. برایش از همه چیز مهمتر آن است که بهعنوان نفر اول راز را کشف کند. البته این نابغه در یکی از وخیمترین وضعیتهای دوران کاریاش قرار گرفته است. یک فاجعه در گذشتهاش در محله چینی ها رخ داده که هنوز نتوانسته از رنجش نجات پیدا کند. پروندهی خانم اویلین مولری برای او نه یک پروندهی نان و آب دار که در طول فیلم تبدیل به پروندهی اعادهی حیثیتش میشود. در این وضعیتِ فشرده و پرتعلیق فیلم محله چینی هاخلق میشود.
محله چینی ها فیلمی است دربارهی رازها و تجسس. هیچ رازی به آسانی برملا نمیشود. رازها نیرویی عظیم میطلبند تا خودشان را عیان کنند و هرچه این راز عمیقتر و بزرگتر باشد کار کارآگاه سختتر و پیچیدهتر است
عصارهی فیلم محله چینی ها را در یک کلمه میتوان خلاصه کرد: تجسس. فیلمهای کارآگاهی همه از این یک کلمه مدد میگیرند تا روایتشان را بسط دهند. در نمونههای متأخرتر مثل Zodiac «زودیاک» و Memories of Murder «خاطرات قتل» کارآگاهها یا دنبالکنندههای ماجرای قتل با ثابت قدمیشان تعریف میشوند. با تجسس و جستجوگری بینهایتشان. آنها پول میگیرند تا تجسس کنند. نه بهتر است جملهی بهتری به کار ببریم. پول فقط ظاهر قضیه است. آنها از تجسس کردن انرژی برای زندگی میگیرند. جستجوگری جزیی از وجودشان است. در همهی زندگیشان پخش شده و حیاتشان را معنی میکند. جیک گیتیز چنین موجودی است. شنیدن اتفاقیِ یک کلمه باعث میشود تا مجموعهای از رازها را حل کند و خودش را یک قدم به حقیقت نزدیک کند.
این تجسس به چشمچرانی و نگهبانی دادن و دزدکی دید زدن محدود نمیشود. جیک در حرفزدنش با آدمها، در دیالوگ برقرار کردنهایش هم بهدنبال حقیقت است. جایی اویلین مولری به او میگوید: «تو هیچ سوالی رو بدون انگیزه نمیپرسی!» درواقع جیک بدون انگیزه و بدون قصدِ نزدیک شدن به حقیقت، دست به هیچ کنشی نمیزند. همواره در حال نقشه کشیدن و ترفند زدن است. همین ترفندهایش قلبمان را مورد هدف قرار میدهد. ما عاشق هوشمندیهای جیک هستیم. البته تجسس همراهبا خودش خطر هم به بار میآورد. همین نگرانمان میکند. آن کسی که بهدنبال حقیقت است باید دست از جان بشوید. آن کسی که برای یافتن حقیقت خط قرمزها را رد میکند در بازیِ خطرناک عاملان قدرت شریک میشود و ممکن است دماغاش را هم از دست بدهد.
الگوی فیلم محله چینی ها را میتوان به گیر کردن یک آدم (کارآگاه) در مرداب تشبیه کرد. هرچه کارآگاه تقلا میکند که خودش را نجات دهد (معما را حل کند) در وضعیت وخیمتری گرفتار میشود
از نکات جالب فیلم محله چینی ها حضور فیلمساز معروف سینمای نوآر یعنی جان هیوستون (کارگردان فیلم The Maltese Falcon «شاهین مالت») در نقش پیچیده و هولناک کراس نواح است. محله چینی هاهمهی ویژگیهای فیلمهای نوآر را دارد. یک کارآگاه زخمخورده، یک زن اغواگر، معمایی که ساختار سیاسی شهر را هدف قرار داده و یک عدد جان هیوستون. فایه دوناوی در نقش خانم مولری، یکی از پیچیدهترین زنان اغواگر، مدام قضاوت ما را به بازی میگیرد.
زنی روانرنجور که خواستهای متعدد درونیاش باعث میشود مدام تصمیمهای متناقض بگیرد و در لحظه دو روحیه از خودش نشان دهد. زنی که رازی را سالها در اعماق وجودش حبس کرده، پرورش داده و بابتش تنهایی رنج کشیده است. این زن رنجور روبروی چشمانی قرار گرفته که تا علت روانرنجوری را نفهمد دست بردار نیست. جک نیکلسون و چشمهایش مظهر پرسشگری و ارادهاند. در یک کلام جیک دستبردار نیست. به هیچ وجه. جک نیکلسون این اراده و دستبرندار بودن را در چشمانش متمرکز کرده است. نگاه او نه به آدم مقابلش که به رازهایی است که در سرش پنهان است. اینطور یکی از پیچیدهترین کارآگاههای تاریخ خلق میشود. اگر فیلم را دیدهاید یا علاقهمند شدید که سراغش بروید بعد از تماشای فیلم سایر متن را بخوانید.
در ادامه بخشهایی از اتفاقهای فیلم لو میرود.
از پایان شروع کنیم. از این پایان هولناک. صدای بوق ممتد ماشین اویلین همهی محله چینی ها را برداشته است. صدای بوق گم میشود در جیغهای وحشتناک کاترین که با آن لباسهای سفیدش مظهر پاکی و بیگناهی در این شهر پر از گناه است. کراسِ شیطانصفت نزدیک میشود و ریاکارانه نوه – دخترش (کاترین) را در آغوش میکشد و با خودش میبرد. جیک گیتیز اینطور وضعیت خودش و این قصه را توصیف میکند: «پایینترین حد ممکن.» داریم دربارهی نهایت بیچارگی و نهایت سیاهی جهان حرف میزنیم. شیطان بدون آنکه کسی بتواند جلویش را بگیرد در نقش پدربزرگی حامی تن کاترین پاک را حمل میکند و با خود میبرد و جیک فقط میتواند نظاره کند. پایینتر از این حد هم وجود دارد؟ اگر اشتباهات جیک نبود شاید صدای بوق ماشین اویلین محله چینی ها را پر نمیکرد. این محلهی نفرین شده.
فیلم محله چینی ها با القای یک ناامیدی به پایان میرسد. باهوشترین کارآگاه شهر هم نتوانسته کمکی به سیاهی این جهان بکند. معما بلاخره حل شده است اما هیچ خبری از پاکی در این شهر نیست. عاملان قدرت میتوانند بیآنکه کسی جلویشان را بگیرد شهر را تصرف کنند. آب مردم را بدزدند. به قول کراس آینده را بخرند و اندک پاکی جهان را نابود کنند. چون ذاتاً تخریبگرند و از بد حادثه قدرت در دستشان است. زور امثال جیک هم به آنها نمیرسد حتی اگر دوباره دلبسته شوند و دوباره خودشان را برای کسی (زنی) به خطر بیاندازد. باز هم زورشان به این سیاهی بینهایت نمیرسد. برخلاف فیلمهای نوآر که حرص و طمع کارآگاه را ویران میکند جیک در محله چینی هاسعی میکند تصمیمهای درستی بگیرد. سعی میکند آدم خوبی باشد. شیطنتها و قانونشکنیهایی دارد اما درنهایت طرفدار حقیقت است. زن اغواگر ماجرا هم برخلاف اکثر فیلمهای نوآر خودش مظلومترین شخصیت فیلم است. پایان برای هیچکدام از این آدمها خوش نیست. با این همه، فیلم واقعیتِ دروغینِ این شهر را عیان کرده است. کراس نواح زیاد نمیتواند در خفا به کارش ادامه دهد.
محله چینی ها همهی ویژگیهای فیلمهای نوآر را دارد. یک کارآگاه زخمخورده، یک زن اغواگر، معمایی که ساختار سیاسی شهر را هدف قرار داده و یک عدد جان هیوستون
ساختار فیلم محله چینی ها از معماهای تودرتو تشکیل شده است. حل هر معما باعث شکلگیری معمایی تازه میشود. در شروع فیلم وقتی جیک گیتیز مأموریت خانم مولری قلابی را قبول میکند اولین معما شکل میگیرد. ماجرای آقای مولری رئیس ادارهی آب و فاضلاب و همسرش چیست؟ حل این معما باعث سادهتر شدن قصهی فیلم نمیشود بلکه همه چیز را پیچیدهتر میکند. جیک گیتیز توانسته معما را حل کند و عکسهای آقای مولری را با زنی ناشناس بگیرد اما در هچل بزرگتری افتاده است. کسی که او را استخدام کرده خانم مولری واقعی نیست. پس پای یک بازی و پیچیدگی بیش از حد وسط است. ادامهی فیلم با همین الگوی تو در تو طراحی شده است. هر پاسخ، پرسشی دشوارتر را در پی دارد چون با معمایی روبروییم که قرار نیست به این سادگی لو برود. با گناهی کبیره. گناهی که کسی دلش نمیخواهد دربارهاش حرف بزند. شبیه به قصهی ادیپ شهریار.
رازها اینگونه متولد میشوند. معماها از همین نقطه شکل میگیرند. وقتی پای گناهی در میان باشد که گفتنی نیست. این پایینترین حد ممکن است. نهایت شرارت. دیگر قصه برداشتن اشتباهی یک سیب از باغ عدن نیست. آدم پیچیدهتر شده و گناهش هم مهلکتر شده است. آنهایی که در قصه هستند اما تاب بازگو کردن حقیقت را ندارند مجبور به رازداری میشوند. مجبور میشوند گناه آدم پلید را لاپوشانی کنند. باید واقعیت پنهان شود و در چندین و چند لایه معما پنهان شود تا فقط کسی لایق فهمیدنش باشد که بتواند دست از جان بشوید. کسی که تجسساش حد نداشته باشد. کسی با جستجوگریِ بینهایت. فقط او لیاقت حقیقت را دارد. درست پس از فهمیدن حقیقت هم زندگیاش تباه میشود. در پایینترین حد ممکن.