آلفونسو کوآرون در Children of Men راجع به آیندهی نزدیک و سیاهی قصهسرایی میکند. قصهگویی تلخ و عجیبی که نحوهی نگاه ما به معجزهای تکراریشده را تغییر میدهد.
یکی از مهمترین عناصر تشکیلدهندهی فیلم، روایت فراشخصیتی کارگردان از داستانی است که رسما، کاراکترها بیاهمیتترین اعضای آن هستند
دنیایی که در حین تماشای «فرزندان بشر» با آن روبهرو شدم، بیش از آن که متعلق به زمانی ناشناخته باشد یا نابود شدن ما به کمک تکنولوژیهای خلقشده توسط خودمان را به تصویر بکشد، به خود خود انسانها مربوط میشد. به آیندهای نزدیک که در آن، هیچ چیز ناشناختهای نظم زندگی انسانها را بر هم نمیزد و هیچ حملهی فضایی دیوانهواری هم از راه نرسیده بود. جایی که تنها یک مشکل داشت و آن چیزی نبود جز از دست رفتن یک معجزه. از دست رفتن چیزی آنقدر عادی که در میان پیشبینیهای ناسا برای امکان نابود شدن ما توسط یک جرم آسمانی و تلاشهای ما برای درمان کردن سختترین بیمارها، خیلیهایمان عظمت و شگفتانگیز بودنش را فراموش میکنیم. تولد را میگویم. همان چیزی که هر روز تحمل دنیایی مرگ و میر را برای جهانیان ممکن کرده و همان چیزی که به دنیای خاکستری ما، با صدای شادیهای توقفناپذیر چند کودک، رنگ و لعاب بخشیده. خب، دنیای Children of Men تقریبا از آنجایی نشان ما داده میشود که هجده سال از تولد آخرین نوزاد در آن گذشته. جایی که جهان بدون هیچ دلیل دیگری، تبدیل به خرابشدهی جنگزدهای شده که به جای صدای کودکان، فقط میتوان در آن صدای گلوله را شنید. جایی که به سبب تاریکی مطلق زمین، سایهها به خاطر تفاوت اندکشان با سیاهی، تنها کورسوی امید بشریت هستند و همهچیز، خبر از فرا رسیدن آخرالزمانی میدهد که ناگهانی نیست و مثل یک بیماری، آرامآرام زمین و مردمانش را از بین میبرد.
در دنیای فیلم، یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین عناصری که در تمامی لحظات آن به کمک قصهسرایی اثر میآیند، روایت فراشخصیتی کارگردان از داستانی است که رسما، کاراکترها بیاهمیتترین اعضای آن هستند. هیچ شخصیتی در فیلم به اندازهای که از کاراکترهای فیلمی معرکه انتظار دارید پرداختشده و عمیق نیست و همهچیز به ذات و درونمایهی داستان خلاصه میشود. البته این به معنی عدم اهمیت شخصیتها برای مخاطب و به دنبال آن ایجاد شدن نقطهی ضعفی جدی برای فیلم هم نیست و بیننده به اندازهی کافی، به ماجراها و رخدادهای پیرامون هر یک از انسانهای حاضر در اثر توجه میکند. با این حال، کافی است چند دقیقه بگذرد تا بفهمید علت نشستنتان پای تماشای این اثرِ متفاوت و تلخ، بیشتر به خود ماجرا و عمق و معنی لحظات آن مربوط میشود تا کاراکترها. چیزی که مخاطب سینماشناس را به یاد «۲۰۰۱: یک ادیسهی فضایی» (A Space Odyssey) ساختهی استنلی کوبریک و تمامی فیلمهایی میاندازد که کاراکترهای آنها بیشتر به عنوان نمادها و نمایندههایی از بشریت به تصویر کشیده شدهاند و اصلیترین دلیل فیلمساز برای خلقشان، تاکید بر یک مفهوم بدون توجه به ساختارهای اصولی روایت درام بوده است. از طرف دیگر، فیلم آنقدر هنرمندانه و جذاب هم خلق شده که مخاطب عام نیز توانایی تماشا کردن و لذت بردن از تصویرسازیهای خاصش را داشته باشد. این یعنی آلفونسو کوآرون (Alfonso Cuarón) در خلق اثرش به تعادل جذابی مابین آفرینش اثری هنری و در عین حال جذاب برای غالب افراد دست یافته و برخلاف اکثر فیلمهایی که با چنین اهدافی خلق میشوند، در جذب طیف گستردهای از مخاطبان موفق بوده. این یعنی کارگردان مکزیکی و کاردرست فیلم، چند سال پیش ساختهی لایق ستایشی را تقدیم دنیای هنر هفتم کرده است. ساختهای که میتوان لحظههایش را فهمید و تماشایش را به سادگی هر چه تمامتر، به دیگران توصیه کرد.
اما یکی از انکارناپذیرترین چیزهایی که به تصویرسازیهای کوارون کمک کردهاند و بار زیادی از قدرت روایت و اتمسفرسازی فیلم را به دوش میکشند، استفادهی کمنظیر این کارگردان از نحوهای به خصوص در فیلمبرداری است که آن را سکانسپلان مینامند. روش خاصی که قطعا خودتان آن را بارها و بارها در فیلمهایی گوناگون دیدهاید و با این که استفاده از آن، در سینما تضمینکنندهی خلق چیزی به خصوص نیست، اگر به درستی استفاده شود، نتایجی به یاد ماندنی را تقدیمتان میکند که نمیتوانید فراموششان کنید. نتایجی که هم میتوانند بر پیامهای زیرمتنی فیلمساز تاکید کنند و هم بدون نیاز به خلق محیطی شلوغ یا بهرهبرداری از تدوینی دیوانهوار، توانایی القای احساس تعلیق، ترس و بعضا هیجان در وجود مخاطبان اثر را دارند. خب، بگذارید خیالتان را راحت کنم که در Children of Men، شما یکی از بهترین جلوههای استفاده از این هنر را مشاهده خواهید کرد. چه در زمانهایی که به سبب تلاش شخصیت اصلی داستان برای مخفی شدن از چند سرباز، سازنده حس نگرانی را در وجودتان قلقلک میدهد و چه در زمانهایی که نگاه مداوم دهها نفر به یک شخص مهم، اصلیترین فلسفهی فیلم را برایتان واکاوی میکند. لحظه به لحظه، این شما هستید و چیزی که انگار دلش نمیخواهد با زدن کاتهای اضافه، روایت قدرتمندش را از دست بدهد. این شما هستید و سکانسهایی که ثابت میکنند Alejandro González Iñárritu تنها فیلمساز مکزیکی بزرگی نیست که توانایی به تصویر کشیدن سکانسپلانهایی بینقص را دارد.
نمادپردازی، یکی از اجزای جداناشدنی روایت فیلم است که نیمی از هویت هنری آن را تشکیل میدهد. برای مثال، در طول فیلم شما مدام با راهروها و تونلهایی مواجه میشوید که به مانند هر راه دراز و باریک دیگری، در انتهایشان میشود جلوهی بی مثل و مانندی از نور را تماشا کرد. تونلهایی که وقتی بیرونشان هستیم، فضای ابری و پر از غبار زمین، برایمان معنایی جز تصویر یک تاریکی تمامناشدنی و پست را ندارد اما وقتی به درونشان میرویم، همان محیط غبارآلود تبدیل به اصلیترین دلیلمان برای امید به خروج از این سیاهی میشود. این یعنی فیلمساز در ثانیه به ثانیه اثر خود میگوید شاید شرایطی که هر کداممان در آن به سر میبریم، ایدهآل، معرکه و بینقص نباشد اما بدون شک، در حقیقت جلوهی نورانی و امیدوارکنندهای است که فقط با رفتن به درون اندکی تاریکی، میشود اهمیتش را درک کرد. در دنیای امروز هم شاید خیلی از افراد، در میان این همه مشکل و درد و غم، تولد یک نوزاد را نه به عنوان معجزهای بی مثل و مانند، بلکه در قالب رخدادی طبیعی و غالبا کماهمیت که صرفا جذابیتهایی ظاهری دارد میشناسند. اما Children of Men شاتهایش را در تونلی ثبت کرده که تنها امید باقیماندهی بشر برای رسیدن به انتهای آن، کورسوی نوری است که به واسطهی انتظارمان برای فرا رسیدن یک معجزه، انتهای آن را روشن میکند.
«فرزندان بشر» که داستانی شبه آخرالزمانی را در سال ۲۰۲۷ روایت میکند، یکی از آن فیلمها است که رفتارهای ما انسانها در قبال اتفاقاتی هولناک را نیز به خوبی، زیر ذرهبین میبرد. رفتارهایی که بعضیهایشان به تشکیل شدن گروههای دینی تازهای منجر میشوند که دعا و توبه به درگاه خداوند را تنها راه خلاصی از این وضعیت عجیب میدانند و بعضیهایشان جلوهای جز خشونت و قتل و غارت را تقدیم ساکنان زمین نمیکنند. در این میان، همین انسانها که تک به تکشان در حال برنامهریزی فعالیتهایی به خصوص، انجام دادن کارهایی عجیب و نابود کردن یکدیگر هستند، در عین تمام تفاوتهای بنیادین و شخصیتپردازیهای گوناگونی که دارند، در یک چیز اشتراکی مثالزدنی را یدک میکشند. آن هم چیزی نیست جز این که تمامی آنها حل شدن مشکل را میخواهند. این که تمامی این سیاهیها هرگونه که هست به پایان برسد و تمامی افراد این قصه، به انتهای تونل برسند. از طرف دیگر، همه هم میدانند که در آن طرف تونل خبری از شادی محض و زیبایی بینهایت نیست و قطعا باز هم درد، باز هم مرگ و باز هم بدبختی وجود دارد. اما با این حال، از دست رفتن یک معجزه آنقدر به روحشان ضربه زده که همهی آن بدبختیهای همیشگی را هم در کنار بازگشت آن معجزه، با آغوش باز میپذیرند. پس میتوان گفت Children of Men، با استفاده از یک داستان، هم به شیرینی بینهایت و اهمیت تمامناشدنی معجزهی تولد اشاره کرده و هم در کل، نگاه ما را به داشتهها و خوشبختیهایمان معطوف کرده. چیزی که سبب شد در انتهای فیلم، احساس کنم با فیلمی مواجه شدهام که در تغییر دادن شیوهی فکر کردن و نگاه کردنم به دنیا و بهتر کردن آن، موفق بوده. فیلمی که به همین دلیل، قطعا بارها و بارها آن را ستایش خواهم کرد.
Children of Men، یکی از آن فیلمها است که محتوایی مناسب بزرگسالان را ارائه کرده و کودکان و نوجوانان، احتمالا به خاطر تاریکی بیش از اندازهاش، ابدا توانایی ارتباط برقرار کردن با آن را ندارند. فیلمی که توسط کارگردانی سینماشناس خلقشده و داستانی مهم، تاثیرگذار و تلخ را روایت میکند. داستانی که در پیشروی دقایق آن، نور هرگز به شکلی فراموشناشدنی وارد تصویر نمیشود و فقط در حد و اندازهای محیط را روشن کرده که تفاوتش با تاریکی مطلق قابل تشخیص باشد. شخصیتها، بازیگران و مواردی از این دست، در کانون توجه شما قرار ندارند و این دنیا، فرم قصهگویی و خود داستان روایتشده توسط فیلمساز است که نگاهتان را جذب اثر میکند. فیلمی که در اوج سیاهی و در اوج واقعگرایی، در اوج بلندی امیدی قابل باور را فریاد میزند.
(از اینجا به بعد مقاله، بخشهایی از داستان فیلم را اسپویل میکند)
یکی از بزرگترین زیباییهای فیلم و یکی از آن لحظات عمیق اثر که عیار حقیقی ساختهی بزرگ کوارون را آشکار میکند، پایانبندی حسابشده و جذاب آن است. پایانبندی خاصی که از لحظهی آغاز راه رفتن Theo و Kee در میان سربازان و مردم بیخانمان و به تصویر کشیدن نگاههای خیرهشدهی آنها به نوزاد تازه به دنیا آمدهی دخترک که حکم همان معجزهی مورد انتظار همگان را دارد آغاز میشود و تا جان دادن تئو و رستگاری او (بخوانید رستگاری تفکر بشریت) روی قایق ادامه پیدا میکند. سکانسهایی که با بخشیدن جلوهای مسیحگونه به نوزادی که در بغل Kee زار میزند و گریه میکند، قصهای را میگویند که معناگراییشان را نمیتوان انکار کرد. اینجا، هر دو نفر ساکتند و انگار همانگونه ما از داستان تولد حضرت عیسی شنیدهایم، کودک بدون نیاز به زبان باز کردن مادرش حرف میزند و به همین سبب، همگان را در بهت و حیرت فرو میبرد. انگار دیگر به مانند همان رخداد، نیازی به حرف زدن مادر نیست و این کودک است که جواب همگان را میدهد. بله، اینجا نوزاد به دنیا آمده مانند پیامبر خداوند عیسی، توانایی حرف زدن را ندارد اما تشنگی مردمان جهان برای شنیدن صدای گریه کردن کودکی تازه به دنیا آمده، همین صوت سادهی او را برای این افراد شدیدا جذاب کرده است. اما به مانند چیزی که ما در تمامی داستانهایی مهم دینی دنیا شنیدهایم، انسانها خیلی سریع، معجزهها را از یاد میبرند. همانگونه که روزگاری مردمی در عین آن که پیشتر سخن گفتن نوزادی چند روزه را شنیده بودند، الهی بودن حرفهای آن در بزرگسالی را زیر سوال بردند، اینجا هم چند ثانیه پس از مات و مبهوت شدن همگان، دوباره انسانها را میبینیم که به همان شکل قبلی در حال به قتل رساندن یکدیگر هستند. پس وقتی میگویم Children of Men روایتکنندهی داستانی ادیسهای و اسطورهای است که فراتر از شخصیت و زمان میرود حرفم را باور کنید. چون این از آن قصهها است که پیامهایش در تمامی طول تاریخ، صدق میکنند.
نقطهی انتهایی داستانگویی فیلم هم به مانند تمامی آن تونلهایی که فیلمساز لابهلای ثانیههای اثرش جای داده بود، جلوهی اندک اما مهمی از یک امید را به تصویر میکشد. راحتی خیال تئو و به دنبال آن جان دادنش روی یک قایق، فرو رفتن همهچیز در مهی دیوانهکننده و از راه رسیدن یک کشتی که لزوما مواجههی آن با Kee و فرزندش قرار نیست نتیجهی بینظیری را پدید بیاورد، همه و همه حکم همان نور ضعیف انتهای تونل را دارند. نوری که نمیتوانیم به خاطرش برطرف شدن تمامی دردها را باور کنیم اما به سبب سیاهی بیپایان اطرافمان، حکم زیبایی ماندگاری را پیدا میکند که قابل انکار نیست و به ما دلیلی برای حرکت به سمت انتهای تونل میبخشد. تونلی که آن را «دنیا» و حرکتی که آن را «زندگی» خطاب میکنم.