همراه میدونی و نقد فیلم Captain Fantastic باشید.
نه خیر، شما یکی از مهمترین فیلمهای ابرقهرمانی امسال را از دست ندادهاید. اسم «کاپیتان فنتستیک» آدم را گول میزند که این فیلم کامیکبوکی از کجا پیداش شد که من از آن خبر ندارم. ولی نگران نباشد، لقب «نِرد» به خاطر اشتباهی که مرتکب نشدهاید از شما گرفته نمیشود! «کاپیتان فنتستیک» اگرچه یک فیلم ابرقهرمانی نیست، اما خب، میتوان گفت به همان اندازه هم است. با این تفاوت که قهرمانش نقاب به صورت نمیزند و با جرم مبارزه نمیکند، بلکه با پدری طرف هستیم که مثل یک ابرقهرمان باید با مشکلات خانوادهاش دست و پنجه نرم کند و او تبدیل کردن فرزندان بدون مادرشان به یک مبارز قوی و باهوش را برای این کار انتخاب کرده است و اینکه آیا بچهها از کودکی نحوهی مبارزه با چاقو و معنای «فاشیست» را بدانند کار درستی است یا آنها باید دوران کودکیشان را در معصومترین شکل ممکن به اتمام برسانند، تصمیمی است که این پدر باید با آن درگیر شود. پس، شاید نتوان «کاپیتان فنتستیک» را بهطور رسمی به عنوان یک فیلم ابرقهرمانی دستهبندی کرد، اما بهشخصه آن را یکی از بهترین فیلمهای ابرقهرمانی امسال میدانم. چون نه تنها در آن مونتاژ تمرین کردن داریم، بلکه شخصیتها ماشین مخصوص به خودشان را برای راندن در شهر دارند و حتی باور و اعتقاد خاص خودشان را برای بهتر شدن دنیا رو میکنند. تازه از همه مهمتر، «کاپیتان فنتستیک» برخلاف بسیاری از فیلمهای ابرقهرمانی دیگر امسال که یک عنوان توخالی بودند، فقط اسم این زیرژانر را یدک میکشیدند و خالی از احساس و پیام بودند، موضوع قابلتاملی برای فکر کردن دارد.
نکتهی قابلتوجهی دیگر «کاپیتان فنتستیک» این است که حالوهوای آن خیلی به برخی از فیلمهای اخیر سینما نزدیک است. پرتکرارترین الگوهای محتوایی فیلمهای امسال آثار ابرقهرمانی، انیمیشنهای حیوانات سخنگو و فیلمهای ترسناک بودند، اما ظاهرا در ماههای اخیر کمکم یک الگوی جدید هم در حال پدیدار شدن است. بعد از درام/کمدیهای «مرد آچار فرانسه» و «در جستجوی آدمهای یالدار»، دوباره با یک فیلم جدید در قالب «کاپیتان فنتستیک» روبهرو شدهایم که مثل دوتای قبلی درام شخصیتمحوری است که داستانش به ماجراجویی قهرمانانش به دور از جامعه و در محیطهای سرسبز جنگلی میپردازد. و خبر خوب این است که «کاپیتان فنتستیک» هم از نظر کیفیت و تجربهی دلپذیری که ارائه میکند به دوتای دیگر میپیوندد. در حالی که امسال فقط یکی-دوتا از فیلمهای ابرقهرمانی و انیمیشنها و فیلمهای ترسناک عالی از آب درآمدند، این سه فیلم که همه از الگوی محتوایی و فرمی تقریبا یکسانی بهره میبرند، هر سه جزو بهترین و ظریفترین فیلمهای امسال هستند که نباید آن را از دست بدهید. مخصوصا اگر «مرد آچار فرانسه» و «در جستجوی آدمهای یالدار» را دوست داشتید که دیدن این یکی به یک باید تبدیل میشود. «کاپیتان فنتستیک» به اندازهی «مرد آچار فرانسه» خلاقانه و غیرمنتظره نیست و در زمینهی روایت داستانی آشنا بیشتر به «آدمهای یالدار» پهلو میزند، اما همان رازی که آن فیلم را به موفقیت رسانده بود، در این یکی هم پیدا میشود: یک روایت تازه.
«کاپیتان فنتستیک» با نمای هوایی خارقالعادهای از جنگلهای مناطق شمال غربی اقیانوس آرام در ایالت متحده آغاز میشود. در صحنهی بعدی روی زمین هستیم و به یک گوزن جوان چشم دوختهایم که به آرامی راهش را در میان درختان باز میکند. در میان شاخها و برگها چشمان مرد جوانی بر روی صورتی گلآلود دیده میشود که بیسروصدا گوزن را زیر نظر دارد. مرد جوان ناگهان بر روی پشت گوزن میپرد و گردنش را پاره میکند. لحظاتی بعد برادرها و خواهرهای شکارچی که مثل او لباسهای پارهپاره و کهنه به تن دارند و با بدنی گلی به او میپیوندد. اگر قبلا عکس و ویدیویی از فیلم ندیده باشید، ممکن است فکر کنید با فیلمی طرفیم که داستانش در دوران ماقبل تاریخ جریان دارد، اما خیلی زود میفهمید که این شکارچیهای گلآلود، انسانهای وحشی ماقبل تاریخ نیستند، بلکه پسران و دخترهای مردی به اسم بـن هستند. مرد ریشویی شدیدا پایبند به اصول و بسیار مستقل که معلوم میشود همان کاپیتان فنتستیک خودمان است.
ماجرا از این قرار است که بن و همسرش لزلی سالها پیش تصمیم گرفته بودند که در دل جنگل زندگی کنند و بچههایشان را آنجا بزرگ کنند. بنابراین خیلی وقت است که همراه با شش فرزند قد و نیمقدشان با شکار و فروش صنایع دستیای که درست میکنند شکمشان را سیر میکنند و خرجشان را درمیآورند. شکار آن گوزن هم بخشی از مراسم پایان یافتن دوران بلوغ بزرگترین فرزند خانواده، یعنی بودوان و تبدیل شدن او به یک مرد است. از آنجایی که لزلی در بیمارستان است، بن بچهها را به تنهایی بزرگ میکند. نحوهی آموزش او هم طوری است که کار کردن دختر هشت سالهاش با چاقوی شکار عادی است، حفظ کردن کتابهای فلسفه و تاریخ بخشی از روتین شبانهشان است و هفتهای یکی-دوبار صخرهنوردی هم ردخور ندارد.
بعضیوقتها بعضی فیلمها به خاطر نزدیکیشان به تفکر بیننده میتوانند برای او جذابتر و دوستداشتنیتر از حد معمول باشند و «کاپیتان فنتستیک» به خاطر این خط داستانی چنین جایگاهی را برای من دارد. گرچه تعداد دفعاتی که پایم را در هفته از خانه بیرون میگذارم، از انگشتان یک دست هم فراتر نمیرود، اما عاشق زندگی کردن در طبیعت و خواندن چیزهایی هستم که ممکن است در شلوغی شهر هیچوقت فرصتش را گیر نیاوریم. «کاپیتان فنتستیک» اما دربارهی نکات مثبت دل کندن از شهر و شروع زندگیای در انزوا نیست. مت راس به عنوان نویسنده و کارگردان طوری زندگی روزانهی خانوادهی بن را به تصویر میکشد که به آنها غبطه بخوریم. به پدر دانا و کاربلدی که بچههایش را با تمرینهای سخت از کودکی انسانهایی سرسخت و مقاوم بار میآورد و کسی که کاری میکند تا آنها به جای تلف کردن وقتشان با اسباببازی، کتابهای پیچیدهی تاریخ و فلسفه و ریاضی بخوانند.
برای خیلی از تماشاگران این روش خیلی خوبی برای لذت بردن از زندگی به نظر میرسد. چه کسی دوست ندارد فنون دفاع شخصی را از زمانی که دهانش بوی شیر میدهد از حفظ نباشد یا تعریف دقیق فاشیست را نداند. همین کاری میکند تا به بن افتخار کنیم. او تصمیم درستی گرفته که بچههایش را از شستشوی مغزی جامعه دور نگه داشته است و به روش خودش آنها را با تمام باورها و مکتبهای اعتقادی آشنا کرده است. اما نکند اشتباه میکنیم. نکند نحوهی آموزش بچهها توسط بن مشکل داشته باشد. تا وقتی که بچهها همراه با پدرشان در جنگل هستند، همهچیز در امن و امان به نظر میرسد و این بچهها فرمانروای جنگل. اما به محض اینکه آنها مجبور میشوند برای حضور در مراسم ترحیم مادرشان به درون جامعه برگردند، کمکم ترکهای آموزش ایدهآل بن هم فاش میشوند. مخصوصا جایی که یکی از دخترهای بن دربارهی کتاب «لولیتا» حرف میزند. دختر بن از این میگوید که من از یک طرف از شخصیت اصلی کتاب که عاشق یک دختر کم سن و سال شده متنفرم و از طرف دیگر با او همذاتپنداری میکنم، میدانم فکر پلیدی در سر ندارد و میدانم این عشق او واقعی است.
در این صحنه گویی مت راس دارد دربارهی شخصیت اصلی فیلم خودش حرف میزند و اولین خط را به تماشاگران میدهد که با دقت بیشتری به نحوهی رفتار او با فرزندانش فکر کنید. حقیقت هم همین است. بن ویژگیهای فوقالعاده زیادی دارد، اما کاملا مشخص است که او دربارهی برخی چیزها اشتباه کرده است. اشتباهاتی قابلدرک که ریشه در شخصیت بد او ندارند، بلکه نشانههای تلاش با چنگ و دندان این مرد برای تبدیل شدن به یک پدر خوب هستند. بچههای بن به لطف او خیلی خیلی بیشتر از سنشان میفهمند و به نظر میرسد در مقابل هر خطری مقاوم باشند، اما به محض اینکه آنها قدم به جامعه میگذارند متوجه میشویم که آنها نحوهی برخورد با دنیای واقعی را نمیدانند. آنها مثل خلبانانی میمانند که تمام کتابهای هدایت هواپیما را خوانده و همهچیز را در ذهنشان حفظ کردهاند، اما وقتی پشت هواپیمای واقعی مینشینند، تازه میفهمند که واقعیت با یک شبیهساز زمین تا آسمان فرق میکند.
بچههای بن نمیتوانند با هم سن و سالهای خودشان ارتباط برقرار کنند، چیزی دربارهی فرهنگ عامه نمیدانند و با اصول روابط اجتماعی مشکل دارند. کافی است مدتی را با غریبهها سپری کنند تا متوجه شوند یک جای کار میلنگد و آن هم این است که آنها از نگاه دیگران آدمهای عجیب و غریبی به نظر میرسند که کسی جدیشان نمیگیرد و با رفتارشان خود را انگشتنمای خاص و عام میکنند و تفاوت نحوهی بزرگ شدن آنها و دنیای واقعی چیزی است که درگیری اصلی فیلم را ایجاد میکند. از یک طرف ما میدانیم که بن عاشق خانوادهاش است و کاری را انجام داده که به باور خودش به نفعشان بوده است و خود ما هم وقتی آنها را با دانش خودمان مقایسه میکنیم، از این روش آموزشی استقبال میکنیم، اما از طرف دیگر بچهها فقط یک سری کتاب و چندتا فنون رزمی را حفظ کردهاند. خودشان طعم زندگی را نچشیدهاند. آنها فقط یک مسیر از پیشتعیینشده را دنبال کردهاند. بنابراین وقتی آنها قدم به دنیای واقعی میگذارند، با تمام چیزهایی که میدانند مثل یک بچهی تازه متولد شده هستند که توانایی تصمیمگیری ندارند. چون تاکنون یکی به جای آنها تصمیم گرفته است.
مثلا در یکی از سکانسهای فیلم، بن برای گذراندن شب، خانهی خواهرش را انتخاب میکند. آنجا خواهرش و شوهر خواهرش دربارهی نحوهی ترتیب بچههای بن توسط او، ابراز نگرانی میکنند. بن که حوصلهی این گفتگوی تکراری را ندارد، دختر کوچکش و بچههای بزرگتر خواهرش را صدا میکند تا نشان دهد که بچهی او با اینکه در وسط جنگل بزرگ شده، اما بیشتر از آنها میداند. این صحنهی گفتگومحور در کنار صحنهی بیکلام دیگری قرار گرفته است که در آن بچههای بن از تماشای بچههای خواهرش در حال بازی کردن «استریت فایتر» وحشت کردهاند. اگرچه خواهرزادههای بن بهطرز خجالتآوری چیزی دربارهی تاریخ نمیدانند، اما بچههای خودش توانایی درک دنیا را ندارند.
وقتی سروکلهی پدربزرگ و مادربزرگ بچهها به ماجرا باز میشود، همهچیز دردناکتر میشود. جک به عنوان پدرزن بن میخواهد حق نگهداری از بچهها را از او بگیرد. او فکر میکند تصمیماتِ بن دخترش را به کشتن داده و نمیخواهد نوههایش هم به این سرنوشت دچار شوند. شاید در داستان دیگری جک به عنوان یکی از آن پدربزرگهای عوضی و نفهمی پردازش میشد که کفر تماشاگر را درمیآورند و اگرچه چنین چیزی در اینجا هم صدق میکند، اما ما میدانیم کسانی که از بیرون به خانوادهی بن نگاه میکنند، میتوانند چنین اشتباهی مرتکب شوند. از آنجایی که فیلم از زاویهی دید بن روایت میشود، تماشاگران قادر به درک او هستند، اما دیگران او را به عنوان یک دیوانه میبینند که اشتباه هم نیست.
یکی از نکات مثبت مت راس این است که موفق شده کاراکتر بن را برروی این لبه بنویسد و بازی ویگو مورتنسن هم این موضوع را تکمیل میکند. مورتنسن واقعا ستارهی فیلم است. کسی که کاری میکند تا بن در آن واحد مغرور، خشمگین و بیتاب و همچنین گرم، دوستداشتنی و غمخور بچههایش باشد. او پدر سرسخت اما تحسینبرانگیز و شوهر غمگینی است که میخواهد آخرین وصیعت همسرش را به هر ترتیبی که شده عملی کند و مورتنسن همهی اینها را با قدرت و ظرافت اجرا میکند. اگر این کاراکتر اینقدر خوب نوشته و بازی نمیشد، بن به عنوان کاراکتر تنفربرانگیزی به تصویر درمیآمد. کسی که بچههایش را در خطر آسیبدیدگی و مرگ قرار داده. کسی که به آنها قدرت انتخاب نداده. کسی که آنها را به انزوا کشیده و ذهنشان را «آکبند» نگه داشته است. اما با او که وقت میگذرانیم میفهمیم که درست یا اشتباه، انگیزههای بن برای این کار قابلدرک هستند. او خواسته به آنها خوبی کند، اما خود کباب شده است. او خواسته بچههایش را طوری بزرگ کند که در برابر تمام وسوسهها و مشکلات دردناک بزرگسالی مقاوم باشند. اما حقیقت این است که خود فرد باید با برخورد با این مشکلات پوستکلفت شود. این وسط، اگرچه بعضیوقتها (مثل خواستگاری بودوان از آن دختر) آنها به خاطر ندانستن فرهنگ عامه خودشان را خجالتزده میکنند، اما بعضیوقتها این نوع آموزش به کمکشان میآید و فیلم از این طریق نشان میدهد که کار بن را هم کاملا رد نمیکند. مثل وقتی که بچهها به جای اینکه گریه و زاری کنند و غصه بخورند، به خاطر آموزشهای پدرشان به دور جنازهی درحال سوختن مادرشان حلقه میزنند و میخوانند و میرقصند و یک لحظهی ناراحتکننده را به یکی از زیباترین صحنههای فیلم تبدیل میکنند.