نقد فیلم Captain America: Civil War - کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی

نقد فیلم Captain America: Civil War - کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی

کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی (Captain America: Civil War) نه تنها همان‌گونه که انتظارش را داشتیم یک اکشن توقف‌ناپذیر دوست‌داشتنی و جذاب است، بلکه در برخی مواقع به درجاتی بالاتر از آن نیز می‌رسد. همراه بررسی این فیلم در میدونی باشید.

از همان زمانی که مارول ‌آرام‌آرام معرفی سومین فاز از دنیای سینمایی بزرگ خود را آغاز کرد، طرفداران می‌خواستند بدانند که نخستین فیلم آن‌ها در این سری جدید یا همان «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» (Captain America: Civil War)، قرار است دقیقا روایت‌کننده‌ی چه داستانی باشد. چون از همان ابتدای کار، سوال تمام مخاطبان این بود که آیا «جنگ داخلی» صرفا می‌خواهد حکم بهانه‌ای دیگر برای خلق اکشنی بی‌محتوا همچون Avengersها را داشته باشد یا سازندگان می‌خواهند با نگارش فیلم‌نامه‌ای ارزشمند برای این اثر و پردازش صحیح کاراکترهای آن، از این رویارویی شگفت‌انگیز یک درام لایق تحسین نیز بیرون بکشند. سوالی که شاید هیچ تماشاگری پس از مشاهده‌ی افتتاحیه‌ی CGIمحور و صد البته پر اشکال فیلم، برای آن جوابی جز همان گزینه‌ی اول را در نظر نگیرد و هر شخصی با توجه به خراب‌کاری‌های زیاد مارول در داستان‌پردازی فیلم‌های قبلی و علاقه‌ی بی‌پایان سران این کمپانی به فقط و فقط نابود کردن انواع و اقسام شهرها با تکنولوژی‌های گوناگون کامپیوتری، رخ دادن مورد دوم را چیزی از بنیان غیرممکن بداند.

اما اگر حقیقتش را بخواهید، «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» در عین تمام عیوب و نقص‌هایی که حتی در بهترین لحظه‌ها با خود به همراه دارد، به طرز دوست‌داشتنی و لایق تحسینی در پایان کار دقیقا در همان جایگاهی قرار می‌گیرد که خوش‌بین‌ترین بیننده‌های دنیای سینمایی مارول برای آن متصور شده بودند. یعنی همان جایگاهی که پیش از این «مرد مورچه‌ای‌»ها و «سرباز زمستان»‌ها در آن جا خوش کرده بودند و در میان دقایق فیلم‌های حاضر در آن، می‌توان عناصری تاثیرگذارتر از هیجان و اکشن محض را نیز پیدا کرد. عناصری همچون همذات‌پنداری که دنیای سینمایی مارول حتی در بهترین روزهایش نیز به شکلی درست به آن دسترسی نیافته و حالا می‌توان جلوه‌ی اندکی از آن را در «جنگ داخلی» مشاهده کرد. یعنی عناصری که حضورشان می‌تواند سطح روایی فیلم‌های این کمپانی را به نقاط پیچیده‌تر و عمیق‌تری برساند و همان‌گونه که دنبال‌کنندگان جدی‌تر سینمای امروز می‌خواهند، از میان این جنگ‌های تمام‌ناشدنی، اندکی معنا و مفهوم هم بیرون بکشد. البته برخلاف انتظارتان، علت اتفاق افتادن این ماجرا قصه‌گویی شگفت‌انگیز مارول در فیلم جدیدش یا خلق پیرنگی بهتر برای داستان نیست. چون این‌جا هم ماجرا دقیقا به کلیشه‌ای‌ترین حالت ممکن با چیزهایی مثل دزدیدن یک ویروس خطرناک از آزمایشگاهی بسیار متفاوت و تلاش یک آنتاگونیست برای بیدار کردن یک سری انسان جهش‌یافته‌ی وحشی و توقف‌ناپذیر است که پیش‌روی می‌کند و این به هیچ عنوان تنظیمات داستانی اثر نیست که «جنگ داخلی» را تبدیل به یکی از تجربه‌های خوب این مجموعه‌ی شلوغ سینمایی کرده است.

در حقیقت، همان‌گونه که از فیلم‌های سرگرمی‌محوری همچون ساخته‌های مارول انتظار داریم، «جنگ داخلی» هم از یک کانسپت داستانی بسیار ساده و خالی از هرگونه پیچیدگی بهره می‌برد و هرگز نمی‌تواند با نگارش داستانی متفاوت به جذب مخاطبان بپردازد. اما این فیلم، دقیقا به مانند برترین ساخته‌های این دنیای سینمایی تا به امروز یعنی «نگهبانان کهکشان» و «کاپیتان آمریکا: سرباز زمستان»، در سطحی فراتر از آن‌چه که انتظار دارید به شخصیت‌های حاضر در میان دقایق خویش بها می‌دهد و از تمامی آن‌ها کارکردی مشخص می‌خواهد. منظورم این است که اگر در آن‌جا جذابیت نگهبانان کهکشان در این بود که تک به تک کاراکترها از راکون سخن‌گوی گروه تا درختی که صرفا لغت «گروت» را تکرار می‌کرد، نقشی در داستان فیلم داشتند، این‌جا هم مارول با استفاده از مرد عنکبوتی (تام هالند) و پلنگ سیاه (چادویک باسمن) و ناتاشا رومانوف (اسکارلت جوهانسون) چیزی را پدید آورده که مخاطب نمی‌تواند آن را فارغ از یکی از این شخصیت‌ها متصور شود. این یعنی در ساده‌ترین بیان ممکن، «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» فیلم صرفا پاپ‌کورنی و تماما ضعیفی نیست که مثل دو قسمت قبلی «انتقام‌جویان» فقط شخصیت‌هایش را در جلوه‌پردازی از یک سری شخصیت کمیکی معروف آن هم تنها و تنها برای فروش موفق در گیشه‌ها به کار بگیرد و این وسط به هیچ چیز دیگری هم توجه نکند! بلکه ساخته‌ای است که به شعور مخاطب و نیاز دراماتیک خود احترام می‌گذارد و حداقل در یک حد و اندازه‌ی سطحی، برای جمع‌آوری این همه شخصیت در کنار یکدیگر دلیل و بهانه‌ای دارد. نه این که به مانند برخی از ضعیف‌ترین آثار سال جاری فقط و فقط بر پایه نبرد چند دقیقه‌ای دو کاراکتر تماما تخت و پردازش نشده و با تکیه بر محبوبیت آن‌ها، نزدیک به سه ساعت مخاطب خویش را آزار بدهد.

ولی انتظار نداشته باشید که این حرف‌ها باعث بشوند که برخی از نقاط ضعف فیلم در رابطه با این موضوع را فراموش کنیم. چرا که بدون شک هنوز هم کاراکترهایی مثل سم ویلسون (آنتونی مکی) و کلینت بارتون (جرمی رنر) هم در فیلم پیدا می‌شوند که از دیالوگ‌گویی تا اکشن، هرگز نقش خاصی در پیش‌برد داستان و حتی جذب مخاطب ندارند. کاراکترهایی که عدم حضورشان در فیلم نه تنها صدمه‌ای به قصه‌گویی نویسندگان نمی‌زد، بلکه می‌توانست تبدیل به نقطه‌ی قوت بزرگ اثر نیز بشود. چون آن‌ها به هیچ عنوان در خدمت یک عنصر داستانی نیستند. یعنی نه بار عاطفی ویژه‌ای را یدک می‌کشند و نه حتی توانایی افزودن کمی طنز به دنیای جذاب اثر را دارند و به جای آن، دائما با اکشن‌های مسخره و دیالوگ‌های آبکی روی مخ بیننده می‌روند. اما خب نقطه‌ی مثبت فیلم و علت این همه تعریف و تمجید از شخصیت‌پردازی آن چیزی نیست جز این که به ازای هر کدام از این شخصیت‌های ضعیف و آزاردهنده، مارول در این فیلم چند کاراکتر دوست‌داشتنی و پر ارزش را نیز تصویر می‌کند. کاراکترهایی که حقیقتا چه در برآورده کردن نیاز نمایشی اثر و چه در خلق هیجان مورد نیاز فیلم، تاثیراتی غیرقابل انکار دارند و به سبب اجرای قابل قبول و بعضا فوق‌العاده‌ی بازیگرهایشان، خیلی سریع برای مخاطب پر اهمیت می‌شوند.

مثال بارز این حرف و یکی از همان اجراهای موفق را هم می‌توان در همان دقایق آغازین فیلم مشاهده کرد. جایی که «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی» بدترین چهل دقیقه‌ی خود را در همان وهله‌ی اول تحویل بینندگان می‌دهد تا در ادامه وارد مسیر رسیدن به موفقیت‌هایش شود. این یعنی همان جایی که فیلم تنها به سبب بهره‌برداری از دو ویژگی مثبت و اثرگذار به نفس کشیدن ادامه می‌دهد و اصلا به سبب وجود همان دو مورد است که فرصت رسیدن به دقایق شگفت‌انگیز و خواستنی‌اش را پیدا می‌کند. ویژگی‌هایی که به تنهایی این فیلم را از منجلاب تبدیل شدن به یک ساخته‌ی مسخره‌ی انیمیشن‌مانند و ضعیف نجات می‌دهند و برای مخاطب، حکم علتی بزرگ برای ادامه دادن به تماشای این اثر را دارند. بله، کارگردانی کم‌نقص جو و آنتونی روسو و در جلوه‌ای قابل لمس‌تر، نقش‌آفرینی اسکارلت جوهانسون و در کل حضور شخصیت بلک ویدو در فیلم را می‌گویم. عناصری که در تقابل با جلوه‌های ویژه‌ی نه‌چندان حرفه‌ای و سکانس‌پردازی‌های بسیار کودکانه‌ی آن دقایق، هیجانی حقیقی را تقدیم مخاطب می‌کنند و با حرکت دقیق دوربین و آفرینش درگیری‌هایی تماما فیزیکی، موفق به پوشاندن حجم بالایی از زشتی‌های آن لحظات می‌شوند.

اما در عین حقیقی بودن تمامی این ویژگی‌ها و بهره‌برداری صحیح سازندگان از تک به تک این موارد، خواه یا ناخواه باید پذیرفت که «جنگ داخلی» نیز به مانند همه‌ی فیلم‌های این دنیای سینمایی، توسط شخصیت‌هایی شکل گرفته که به جز یکی، تمامی آن‌ها تک‌بعدی و فارغ از هرگونه پیچیدگی مثال‌زدنی هستند. مثلا همان‌گونه که خودتان می‌دانید، مارول بالاخره در این فیلم موفق به استفاده از معروف‌ترین شخصیت دنیای کمیک‌هایش یعنی «مرد عنکبوتی» شده و چه در کمپین تبلیغاتی و چه در حجمی نه چندان بزرگ از دقایق فیلم، از حضور وی بهره‌برداری کرده است. حضوری که اگر نخواهیم از حق بگذریم، باید اعتراف کرد که حتی فراتر از انتظار حجم بالایی از مخاطبان شادی‌آور و جذاب است و همواره، دوست‌داشتنی به نظر می‌رسد. از طرف دیگر بدون شک تام هالند نیز یکی از برترین ارائه‌هایش را در این فیلم تقدیم آن‌ها کرده و به همین سبب پتانسیل شخصیتی او را به نقطه‌ی نهایی خود رسانده است. اما حدس می‌زنید حداکثر استفاده‌ی مارول از این کاراکتر پتانسیل‌دار چیست؟ فقط و فقط خلق دیالوگ‌هایی طنز و مفرح‌تر کردن دقایق مبارزات که بدون شک برای بی‌استفاده نگذاشتن این شخصیت و کشاندن مردم به سینما کافی است، اما هرگز نمی‌تواند این کاراکتر را به نقطه‌ی نهایی استعدادهای خود برساند و این حاصل چیزی نیست جز استفاده‌ی اجباری نویسندگان از این شخصیت، برای خلق فیلمی که مارول موفقیتش در گیشه‌ها را قطعی می‌داند.

البته در عین حقیقی بودن تمامی این حرف‌ها، من نمی‌خواهم بگویم که این شکل از به کارگیری یک شخصیت، نکته‌ای منفی یا عنصری مضر برای خلق داستان فیلم است. چون اصلا خودم هم در بالاتر گفتم که اتفاقا حضور این کاراکتر یکی از بهترین اتفاق‌های افتاده در جریان «جنگ داخلی» است. اما مشکل از آن‌جایی آغاز می‌شود که می‌بینیم این حضور در چنین حد و اندازه‌ای خلاصه شده: کاراکتری که او را درست معرفی نمی‌کنند و ناگهان تونی استارک (با نقش‌آفرینی خوش‌جلوه‌ی رابرت داونی جونیور) فکر ملاقات با او به سرش می‌زند و تنها می‌بینیم از دستانش تار بیرون می‌آید و چند ویدیوی جذاب هم در یوتیوب دارد و بعد، ناگهان در وسط جنگ یک سری کاراکتر شناسنامه‌دار، در حال جوک گفتن و جذب مخاطب است. تازه بدتر از همه هم آن که این ماجرا دقیقا در حالتی رخ داده که ما در همین داستان با اسکات لنگ یا همان مرد مورچه‌ای، به گونه‌ای مواجه می‌شویم که هم او را در فیلم قبلی به زیبایی شناخته‌ایم و هم در اینجا تعاریفی خوب برای کارکردکش در داستان داریم. پس اگر این وسط برخی از توانایی‌های شخصیتی او هم بی‌کار رها می‌شوند، آن را به پای تعدد شخصیت‌های محبوب حاضر در فیلم می‌گذاریم، نه حضوری اجباری و نه چندان زیبا برای کاراکتری که از او انتظارات بسیار بیشتری داریم. این وسط اگر هم کسی دلیل بیاورد که پردازش کمال‌گرای مرد عنکبوتی قرار است در فیلم اختصاصی او در این دنیا و به زودی انجام شود نیز نه تنها آن را نمی‌پذیریم، بلکه با استفاده از همین مورد کلیت حضور وی در فیلم را زیر سوال می‌بریم. چون با این اوصاف، ما به هیچ عنوان دلیلی برای پذیرش شخصیتی مقوایی و ناقص که هنوز تا ورود کاملش به این دنیای سینمایی باقی مانده نداریم. 

فارغ از تمامی این‌ها، نقطه‌ی اوج «جنگ داخلی» و شگفت‌انگیزترین جلوه‌ی تماشایی آن را می‌توان در ساعت پایانی این فیلم و انواع و اقسام نبردهایی دید که سومین قسمت «کاپیتان آمریکا» از همان روزهای نخست با قول دوست‌داشتنی بودن آن‌ها بود که دست به تبلیغات و جذب کردن مخاطبان می‌زد. جایی که چندین و چند کاراکتر معروف و محبوب دنیای شخصیت‌های ابرقهرمانی، در نبردهایی گوناگون، هدفمند و صد البته معنی‌دار در برابر یکدیگر قرار می‌گیرند و در آن می‌توان یکی از جذاب‌ترین رویارویی‌های سینمای گیشه‌ای را مشاهده کرد. یعنی همان جایی که فیلم، جدای از تصویرسازی‌های بی‌نقصی که با خلق اکشن‌های به یاد ماندنی دقایق نسبتا طولانی‌اش انجام داده، به آفرینش درام ویژه‌ی خود و تزریق احساس به این نبردها نیز می‌پردازد. احساساتی که به زیباترین حالت ممکن با چند توئیست فوق‌العاده و بازی‌هایی قابل پذیرش و تقابل حقیقی چند دیدگاه به وجود می‌آیند و در ادامه، به نقاط دردناک و شاید محکم‌تری نیز می‌رسند.

نقطه‌ای که در آن می‌توان مابین تمام مشت‌های پر از خشم و جنگ‌های جریان‌یافته در بین کاراکترهای محبوب‌مان، ناراحتی و درد و نا امیدی این گروه از این مبارزه‌ی زجرآور را نیز مشاهده کرد. بله، همان دقایقی را می‌گویم که دقیقا در مقابل لحظات مسخره‌ای همچون همراهی عجیب استیو راجرز (کریس ایوانز) و باکی (سباستین استن)، آن هم به سبب دوستی عمیقی (!) که ما تقریبا هیچ چیز از آن نمی‌دانیم قرار می‌گیرد. چرا که در این لحظات، «جنگ داخلی» برای اولین بار دست از بهره‌برداری خالص از یک سری پیش‌فرض همیشگی داستانی برمی‌دارد و با اتمسفرسازی خوب و استفاده از تصویر به عنوان عنصری داستان‌گو، به درجه‌ای انکارناپذیر از زیبایی می‌رسد و به سادگی هر چه تمام‌تر باید پذیرفت که حجم بالایی از موارد تلخ گذشته را از یاد مخاطب می‌برد. اکشن‌های فیلم هم که در این دقایق نه تنها خسته‌کننده نمی‌شوند، بلکه همواره با ایده‌پردازی‌های لایق تحسین و باز هم کارگردانی‌های خوب، دائما با استفاده از توانایی‌های تمامی شخصیت‌ها، حرکتی رو به جلو و تحسین‌برانگیز دارند. حرکتی که در آن هیچ هیجانی مانند قبلی نیست و اگر در آن واندا ماکسیموفی (الیزابت اولسن) را داریم که اجسام را کنترل می‌کند، آن طرف هم شاهد جنگیدن پلنگ سیاه دوست‌داشتنی و دهشتناکی هستیم که هیچ‌کس حریفش نمی‌شود.

در هر حال، بدون هیچ شک و شبهه‌ای باید گفت که «کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی»، مجموعه‌ای ترکیب‌شده از نقاط قوت و ضعف در تمامی بخش‌هایی است که مارول پیش از این هم در آن‌ها مشکل داشته است. اما در عین حال این حقیقت را نباید فراموش کرد که فیلم پیشرفت‌های محسوس و قابل توجهی نسبت به قبل را نیز یدک می‌کشد. چون این اثر شاید از نظر قصه‌گویی و روایت به اندازه‌ی «سرباز زمستان» کم‌نقص نباشد، اما در عین بهره‌برداری از این تعداد شخصیت محبوب و تا این حد گیشه‌ای بودن، باز هم در آفرینش احساس و نیافتادن در دام اکشن محضی که هیچ مفهومی ندارد موفق است. تازه هیجان‌های این محصول هم که تمام‌ناشدنی هستند و بازیگران هم که وضعیت خوبی دارند و سرگرمی‌آفرینی‌های فیلم هم که در کل حکم موفقیتی بزرگ را دارند. از طرف دیگر نیز اگر فیلم کاراکترهای شدیدا تک‌بعدی و بی‌فلسفه‌ای مثل ویژن را تنها برای رساندن یک مفهوم یا خلق یک سکانس خوب اما فراموش‌شدنی در خود گنجانده، آن طرف هم قوس شخصیتی کمال‌گرایانه‌ای را برای مرد آهنین قصه در نظر گرفته است. نتیجه‌ی این‌ موارد و نمایش این انتقام‌جویان زخم‌خورده هم چیزی نیست به جز دو مورد دوست‌داشتنی: اول فیلمی که برای لذت بردن محض هم که شده ارزش بیش از دو ساعت وقت صرف کردن را دارد و دوم، دنیایی سینمایی که با این آغاز موفق در نخستین فیلم از فاز سوم، بدون شک می‌تواند در ادامه‌ی کار، به جذابیت‌های شگفت‌انگیزتری نیز دست پیدا کند.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
3 + 0 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.