فیلم Breakfast at Tiffany's «صبحانه در تیفانی»، با درخشش آدری هپبورن نمونه بارز یک فیلم حال خوب کن است که تعلق خاطر در یک رابطه، کلیدواژه آن است. با بررسی این فیلم همراه میدونی باشید.
در این مدت و این احوال حاکم، نوشتن از سینما و نادیده گرفتن واقعیتهای تلخ موجود و مواجهه با این مشکلات و رنجهای حاضر در جامعه، سخت و دشوار بوده است. شاید هم مشکلات و رنج تنها چیزهایی هستند که یک انسان را در این «زمان» زنده نگه میدارد. زمانیکه میگویند زمان درمان همهچیز است، اما به قول وندرس در فیلم Wings Of Desire «بر فراز برلین» اگر خودِ «زمان» درد باشد چه؟
حداقل در نوشتن میشود هم مبارز بود هم سینهفیل. اینجا است که سینما، یکی از بالاترین شدت تجربه هستی شناسانهی انسانی را به فرد، بدون آنکه خود در انجامش خودآگاهی داشته باشد، تزریق میکند. همهی اعضا از کار میافتند و کالبد معنای خود را از دست میدهد و فقط تا جایی که جا دارد چشم کار میکند. کاری جز نگریستن نداریم؛ مثل زندگیست، همهچیز و هیچچیز، شاید هم دیدن حرکت آورد.
دراینمیان شاید تماشای فیلمی مانند Breakfast at Tiffany's کمی شما را از فضای غمین این روزها برای دو ساعت هم شده جدا کند و حال خوبی برایتان رقم بزند. فیلمیکه نه با ادا و اطوارهای روشنفکری و انتلکتی سر و کار دارد و نه نسبتی با درامهای کمدیِ بیارزش و مبتذل امروزی برقرار میکند.
یکی از مباحثی که سینما را در واقعیتهای زندگی شریک میکند ایجاد زمان واقعی در فیلمها و نشان دادن آن لحظههایی است (اتفاقات غمانگیز، عاشقانه، مهیج و هراسناک) که مخاطبان روزمره و زمانهای واقعی خود را در فیلمها میبینند.
فیلم Breakfast at Tiffany's نیز مانند خیلی از فیلمهایی که در آن اثر شبیه ساعت عمل میکند، مقطع زمانی را به نماد و لحظهای ماندگار در اذهان به یادگار میگذارد. تایم صبحانه نیز جزو همان زمانها و لحظههایی است که در سینما بدان پرداخته شده است.
مانند سکانس صبحانه در فیلم Pulp Fiction «پالپ فیکشن» یا صبحانه خوردن دنیل دی لوییس در فیلم Phantom Thread «رشته خیال»، یا صبحانه بیل موری در فیلم Groundhog Day «روز گراندهاگ»، یا صبحانه خوردن پدر و پسری داستینهافمن در فیلم Kramer VS kramer «کریمر علیه کریمر»یا وعده صبحانه در فیلم Call Me By Your Name «مرا با نام خودت صدا بزن» و دیگر فیلمها که یادآور این لحظه است. دراینمیان اما فیلم Breakfast at Tiffany's این مهم را تبدیل به نقطه عطف موثری کرده است که ناخودآگاه بیش از هر فیلم دیگری عشق در زمان و مکان را یادآوری میکند.
فیلم Breakfast at Tiffany's درباره هالی گولایتلی (آدری هپبورن) دختر جوانی است که بهتنهایی زندگی میکند.هالی دختری ساده، زیبا و با خوی تند و سرکش و تنوع طلب است که در ۱۵ سالگی ازدواج میکند ولی پس از مدت کوتاهی به قصد بازی در فیلم، همسرش را ترک کرده و بههالیوود میرود، اما در آنجا هم ماندگار نمیشود و راهی نیویورک میشود. آشنایی هالی با نویسنده جوانی در همسایگیاش به نام پال وارجک باعث دگرگونی زندگی هر دوی آنها میشود. این فیلم اقتباسی از ترومن کاپوتی و به کارگردانی بلیک ادواردز است، فیلمسازی را که با سری فیلمهای پلنگ صورتی با بازی پیتر سلرز به خاطر میآوریم.
ترومن کاپوتی نویسنده رمان این فیلم از اینکه آدری هپبورن نقش اول فیلم را بازی کرده راضی نبود و انتظار داشت فردی مثل مرلین مونرو در آن نقش بازی کند و هنگام نوشتن داستان همواره مرلین مونرو را برای این نقش متصور شده بود و خودِ مونرو هم موافقت خود را برای حضور در این نقش اعلام کرده بود اما مربی بازیگری مرلین یعنی لیاستراسبرگ به او گفت که بازی در نقش یک دختر نه چندان خوشنام میتواند به تصویر او در اذعان عمومی ضربه بزند، به همین جهت مونرو هم از خیر بازی در این فیلم گذشت.
هپبورن نیز گفت بود او فردی درونگرا است و بازی در نقش برونگرا برایش بسیار سخت بوده است. یکی از اختلافات رمان کاپوتی با فیلم صبحانه در تیفانی این موضوع بود که هالی گولایتلی در زمانیکه با پل ملاقات میکرد نوزده سال بود اما آدری هپبورن زمانیکه در این فیلم حضور داشت، سی و یک ساله بود.
در رمانی که ترومن کاپوتی آن را نوشته بود، شخصیتهالی به مراتب متفاوت از آنچه بود که در فیلم مشاهده شد. هالی در رمان، یک فاحشه بود که قبلا یکبار سقط جنین انجام داده بود و به مواد مخدر هم علاقه فراوانی داشت اما این وجه در فیلم حذف و بهگونهای دیگر نمایش داده شده است. در رمان داستان از زبان راوی که نویسنده جوانی است بازگو میشود (پال) و شرح دیدار نویسنده با همسایه طبقه پایین خانهاش است که دختری جوان زیبا اما غیر متعارف است که هر آنچه آزادی خود را محدود کند بر نمیتابد. سبک جالب نگارش کاپوتی زیبایی این داستان تلخ و شیرین را دو چندان میکند.
شیرینی فیلم اما بیشتر بر بازی و نقش آدری هپبورن سوار است، اوست که توانسته بار درام و کمدی فیلم را بر دوش کشد و با طنازی و ظرافت کاراکتر هالی را ماندگار کند. ظرافتهای رفتاری او همانند سوت زدنهایش، از بالای عینک نگاه کردنش، بی تفاوتی او به مشکلات پیش آمده، برخورد نامتعادل او دربرابر آدمها، رفتار عصیانگرانه و نافرمانی او، سبک زدگی بیبندوبار و هنجار شکنانه او، طبع لطیف و در عین حال ماجراجویانه هالی و... جملگی از شخصیت پیچیده و متناقض او سرچشمه میگیرند و این جمع اضداد درواقع بهدلیل نزدیک بودن به آدمهای واقعی در زندگی قابل درک و باورپذیر است.
این ستاره دوست داشتنی سینمای کلاسیک که تماشای لبخند و نگاه زیبایش، هرگز تماشاگران را خسته نمیکند به خاطر شکل و شمایل خود (بسیار باریک اندام، چشمان زیبا و لبخندهای دلنشین) همواره بهعنوان بازیگر نقشهای دختران جوان و عاشق پیشه به بازی گرفته میشد، حتی زمانیکه در فیلم صبحانه در تیفانی، از آن شکل و شمایل همیشگی کمیفاصله گرفت، باز هم همه او را مهربان ترین دختر امروزی (در آن زمان) نامگذاری کردند.
هپبورن در دوران بازیگری خود توانست چهار بار کاندیدا دریافت اسکار بهترین بازیگر زن برای فیلمهای «تنها در تاریکی»، «داستان راهبه»، «سابرینا» و «صبحانه در تیفانی» شود و تنها یکبار آن هم برای فیلم تعطیلات رومی توانست اسکار بهترین بازیگری را دریافت کند.
در ادامه جزئیاتی از داستان فاش میشود
به سراغ خود فیلم Breakfast at Tiffany's که برویم از همان ابتدا متوجه زیباییهای دلنشین خود فیلم به جز این موارد خواهیم شد. حضور گربه بی اسم هالی که او را گربه صدا میزند بهعنوان ابزاری برای معرفی ابعاد شخصیت اصلی استفاده میشود. بی نام بودن گربه او تعمیمی از بی هویت بودن هالی است که در همه ابناء زندگی خود نمیداند دقیقا چه میخواهد و ماهیت سرکش خود را در سرگردانی طی میکند.هالی در سکانسهای پایانی به این بی هویتی اشاره کاملی میکند و اذعان دارد من مانند گربهام هستم نه اسمم هالی است نه لولا من نمیدانم کی هستم.
همچنین استفاده از دیالوگهای درخشان توانسته هم در پردازش شخصیتها و هم در روند اطلاعات در خط داستانی تاثیر بسزایی داشته باشد. مثلا همان سکانس آغازین و گفتن این حرف از شخصیت هالی که همه روزهایم قرمز شده است نه اینکه افسردگی باشد نه، بلکه ترسی وجودم را فرا گرفته است مخصوصا زمانیکه به تیفانی (مغازه جواهر فروشی) میروم؛ حاکی از احساسات درونی و نگاه هالی به پیرامون خود است و فیلم در پایان با لباس قرمزی که هالی پوشیده و ترسش را بیرون ریخته اکنون میتواند با غلبه بر این قرمزها بدون هیچ واهمهای به رابطه با پال فکر کند.
همچنین مکالمهای که در ماشین بینهالی و پال شکل میگیرد و در آن پال معشوق را متعلق به عاشق میداند و هالی تعلق خاطری بین آدمها نمیبیند، از رهایی هالی و دربند بودن پال درمییابیم که پال نگاهش به عشق وفاداری است و نگاه هالی به عشق حس در قفس ماندن است. همانطور که در فیلم داریم:
تو خودت رو یه روح آزاد و یه موجود سرکش میدونی، تو از اين میترسی که کسی تو رو توی قفس بندازه -خب عزیزم، تو همین الان هم تو قفسی؛ قفسی که خودت درستش کردی
فیلم Breakfast at Tiffany's را میتوان فیلم شخصیت هالی و آدری هپبورن دانست و سایر پیرنگها و شخصیتها در سایه معرفی میشوند و تحت تاثیر هالی پرداخت میشوند. این نکته قوت البته گاهی در روایت به لکنتی نیز بدل میگردد که از ذوق مخاطب میکاهد، مانند شخصیت هنرمند همسایه که بیشتر تیپ گونه است یا حضور کوتاه پدرهالی و حتی خود پال که زیر سایه سنگین کاراکتر آدری میماند و پرداخت ضعیفی دارد.
حتی پیرنگهای مافیایی فیلم با اینکه به عیان ساختن شخصیت اصلی کمک شایانی میکند اما مانند وصله ناچسبی میکند و حتی دیگر پیرنگها مانند دوست مثلا دکوراتور پال نیز چنان محلی از اِعراب ندارد. در کل اما فیلمساز به مدد بن مایه قوی کتاب تا حد زیادی توانسته ارتباط خوبی بین تماشاگر و شخصیت هالی برقرار کند و با استفاده از تکنیکهای سینمایی و ابزارهای سینما داستان را به روایت بصری جذابی تبدیل کرده است.
میتوان از این جهت به مهترین مولفه ظاهری فیلم یعنی طراحی صحنه و لباس اشاره کرد که کار هوبرت دی ژیوانشی طراح مد و کلکسیونر فرانسوی است. او توانسته شخصیت هالی را با لباسهای تجملاتی و متفاوتش علاقه او به مهمانیهاو آدمها پولدار و قرارهای ملاقاتش را به خوبی نمایان سازد. نهتنها هالی بلکه خودِ آدری هپبورن را نمیتوان بدون آن لباس مشکی یا قرمز، آن گرنبند مروارید و عینک دودی حتی در شب، آن دستکشها و کلاهها و گوشوارهها، و آن سیگار و چوب بلندش تصور کرد و این تصاویر ماندگار و جزئیات ظاهری در طراحی ظاهری هالی بهشدت همگن با شخصیت اوست.
حتی طراحی صحنه نیز با وجود محدود بودن لوکیشن توانسته خانه شلخته هالی را با ذهن شلخته او همانند سازی کند و حتی در کوچکترین نماها هم جزئیات رنگی و اکسسوریهای مناسبی را در نظر گرفته است. این ظرافت را در فیلمنامه نیز شاهد هستیم به مانند کلید در ورودی آپارتمان که عامل شیرینی برای آشنایی، فرق و سپس وصل میشود. فیلمساز البته با دکوپاژ بهشدت کنترل شده خود اتمسفر عاشقانه را چه با دوربین و نماهای دراماتیک و چه با نورپردازی کم کنتراست و یکنواخت توانسته در سراسر فیلم جاری سازد و قابهای ماندگاری را به یادگار بگذارد.
بهعنوان مثال این فیلم را نمیتوان بدون نمای به یاد ماندنی بوسه در باران تصور کرد یا نگاههای آدری هپبورن دوست داشتنی که صفت ذاتی خود را در دوست داشتن فیلم نیز شریک کرده است.هالی با تمام نافرجامیها و رابطههای اشتباهی که دارد و عدم پذیرش عشق پال نمیتواند کسی جز خود و منفعتش را ببیند و این سرگرم بودن خود با زندگی پوچی که میگذراند با اینحال دوست داشتنی است.
چرا که همیشه هستند کسانی که متوجه عشق واقعی نمیشوند و با گذر زمان و شکستها و تاوان دادن تازه به این نتیجه میرسند که پذیرش عشق واقعی هر چند در شرایط سخت شیرین تر از ایجاد موقعیتی راحت اما شکست خورده است.هالی بهدنبال مادیات و پول میرود اما به خود میآید و میبیند نهتنها هیچ پس اندازی ندارد بلکه هیچ چیزی ندارد و در پایان میفهمد عشق دو آدم بی پول ارزشمندتر از پول بدون عشق است.
همین مفاهیم ساده و بدیهی فیلم است که تا الان زنده و قابل درک باقی مانده و شاید مورد انتقاد جامعه امروزی باشد اما نباید غافل شویم که مفاهیمیکه بهعنوان ارزش این روزها مطرح میشود مضمونهایی مبتذل و پوچ است که سبک زندگی و تفکر انسانها را هدف گرفته و نمیتوان بهعنوان اصول اخلاقی از آنها نام برد.
فیلم در پایان مخاطب را به این منظور میرساند که عشق بدون پول و تعهد در مقابل پول بیعشق و بیبندوبار ماندگارتر است و شیوه بهتری برای داشتن حس خوب در زندگی است و این تجویز است که فیلم پیشنهادی برای خوب کردن حال آدمها میشود.