فیلم Booksmart با نقشآفرینی کیتلین دیور و بینی فلداستاین که اولین اثر بلند کارگردانیشده توسط اولیویا وایلد است، دستاورد تازهای برای زیرژانر خود ندارد و در عین حال، از ابتدا تا انتها تماشایی و دوستداشتنی باقی میماند.
زیرژانر دوران بلوغ در سینمای هالیوود به چنان پختگی و سطح والایی رسیده است که به جرئت میتوان گفت اکثر کشورهای دیگر هم موقع ساخت آثار سینمایی اینچنین، از فیلمهای برتر آمریکایی آن الهام میگیرند. شاید به این خاطر که تعداد فیلمسازهای گوناگون و محترمی تا به امروز آمدهاند و هرکدام خلاقیت و تفکرات خودشان را به آثار این زیرژانر تزریق کردهاند، بسیار زیاد است و شاید هم به این خاطر که «دوران بلوغ» میتواند عنصر کلیدی بسیاری از داستانهای انواع و اقسام سبکهای داستانگویی باشد؛ چه در یک فیلم علمیتخیلی با محوریت بچهای با قدرتهای عجیبوغریب و چه در ساختهای سینمایی که به فراموش شدن دوران نوجوانی فردی میانسال از ذهن او میپردازد. به همین خاطر هم تقریبا هر سال یک فیلم شاخص وجود دارد که روی خود این زیرژانر تمرکز میکند و با روایت درام، کمدی یا درامدی (کمدیدرام)، تصویری بهروزشده از آن را ارائه میدهد. تصویری که برای خیلیها میتواند پدیدآورندهی برخی از امیدوارکنندهترین فیلمهای چند سال اخیر باشد.
یک نفر مثل گرتا گرویگ با Lady Bird سر به لحظات خستهکنندهی زندگی یک نوجوان میزند و ارزشمندی و شگفتانگیز بودن سادهترین ثانیهها را نشان میدهد و یکی هم مثل بو برنام، نویسنده و کارگردان Eighth Grade، روی تصویرسازی از داستانهای اینگونه در دوران حکومت شبکههای اجتماعی و درگیری دائمی نوجوانان با خودنمایی در اینترنت وقت میگذارد. در این بین هم شاید هر چند سال یک بار شخصی به مانند ریچارد لینکلیتر را داشته باشیم که بیشتر از ده سال روی فیلمبرداری یک اثر بلند و متفاوت وقت میگذارد تا با Boyhood، فرصت اثبات اهمیت کلیدی و بزرگ این دوران از زندگی انسان را به دست بیاورد و فیلمی بسازد که میشود بهسادگی آن را یکی از لایقترین آثار برای دریافت میانگین امتیازات صد از صد در وبسایت متاکریتیک خطاب کرد.
هرچه که باشد، تمامی این فیلمها بیشتر از هر چیز دیگر، به این دلیل در جلب نظر مخاطب موفق هستند که شانس بالایی در قلقلک دادن حس همذاتپنداری او دارند. این فیلمها روی لحظات خجالتآمیز زندگی ما دست میگذارند و ثانیههایی پراحساس که احتمالا اکثر افراد آنها را به سبک خود تجربه کردهاند، تشکیلدهندهی دقایقشان هستند. به همین خاطر وقتی یک نفر بیاید و کلیشههای آشنا و همچنان دوستداشتنی این زیرژانر را به هم بریزد و عملا نگرشی تازه به بخشی کلیدی از زندگی همهی ما را نشانمان دهد، دیگر همهچیز برای خلق شدن یک اثر عالی مهیا است. هرچند که فیلمهای بسیاری هم فقط و فقط درگیر ظواهر این جنس از آثار سینمایی میشوند، از سرگرمکنندگیهای آنها سواستفاده میکنند و اینچنین تنها با نمایش یک سرگرمی گذرا و فراموششدنی به مخاطب، وقت او را با تکرار مکررات هدر میدهند.
دروازهی ورودی همیشه بازِ دنیای زیرژانر دوران بلوغ، «همذاتپنداری» است و این یعنی کلید ماندگار شدن آنها در ذهن مخاطب نیز چیزی به جز شخصیتپردازی قهرمانهای ساده و مینیمالشان به بهترین حالت ممکن نیست. نکتهای که اولیویا وایلد، بازیگر شناختهشدهی سینما و تلویزیون، به خوبی آن را درک کرده است و به همین خاطر با Booksmart موفق میشود اثری دوستداشتنی و دلنشین را تقدیممان کند. حال آن که فیلم او نه همچون Lady Bird پیاممحور و عمیق است و نه مثل Eighth Grade، از خلاقیت عجیبوغریبی بهره میبرد. وایلد بهجای شکستن کلیشهها، سراغ اجرای صحیح آنها به لایق توجهترین شکل ممکن در اولین اثر بلند خود رفته است و همین محصولی را به وجود میآورد که مخاطبِ هدف میتواند آن را دوست داشته باشد و از تماشایش به احساس خوب و لذت خاص حاضر در آثار این زیرژانر برسد. چرا؟ به این دلیل که ایمی و مالی (دو شخصیت اصلی فیلم)، شخصیتهایی شدیدا پردازششده و خاص هستند که پس از پایان یافتن دقایق اثر، ذهن مخاطب و شاید از آن مهمتر قلب او را ترک نمیکنند. کاراکترهایی که دنیا آنقدر در مسیر رسیدنشان به هدفی ساده سنگ میاندازد که دنبال کردن تلاشهای سادهتر و بیوقفهی آنها برای داشتن یک شب فوقالعاده، حقیقتا ارزشمند به نظر بیاید. به شکلی که مخاطب پیش از رسیدن به انتهای فیلم، بارها و بارها آرزوی دستیابی آنها به هدفشان را داشته باشد و بارها و بارها از موفقیتهای نصفهونیمهشان به هیجان بیاید و از شکستهای سادهشان ناراحت شود.
خوشبختانه فیلمساز هم ترسی از به چالش کشیدن دوستیها، روابط، شخصیتپردازیها و شادی کاراکترهای خود نداشته است و به همین خاطر، موفقیت و آرامش یافتن آنها را در جهان واقعگرایانه و تلخوشیرین فیلم خود، تبدیل به آرزوی تماشاگر میکند. طوری که «خوشبختی» همیشه همراهِ کاراکترها نباشد و هر لحظه لبخند زدن آنها، تبدیل به اتفاقی شود که توانایی خوشحال کردن بیننده را دارد. زندگی این کاراکترها در کمال سادگی و شباهتش به زندگی تعداد زیادی از آدمهای دیگر، اصلا آسان نیست و ایمی و مالی، لیاقت نقش بستن آن لبخندها روی صورتشان را دارند؛ این بزرگترین احساس حاضر در فیلم است که کارگردان آن را به درستی به مخاطب خود منتقل میکند و بزرگترین عنصری به حساب میآید که از اول تا آخر، ما را با Booksmart همراه میکند.
Booksmart به ایمی و مالی میپردازد؛ بهترین شاگردهای مدرسه که همواره بالاترین نمرات را کسب کردهاند، هرگز در خوشگذرانی باقی بچهها شریک نبودهاند و اینطور به نظر میآید که درنهایت هم قرار است در زندگی از تمامی آنها موفقتر باشند. اما با به پایان رسیدن دوران تحصیل در مدرسه، این دو دختر تصمیم میگیرند یک شب به مانند همهی هممدرسهایهایشان زندگی کنند و ساعاتی فوقالعاده و مفرح را برای خود رقم بزنند. همین تلاش بیپایان آنها برای انجام دادن همهی کارهایی که باید در طول چند سال مهمانی رفتن با دیگر دانشآموزها به سرانجام میرسانند نیز سبب میشود که فیلم لحظات بامزهی بسیار زیادی داشته باشد. لحظاتی که انگار کوشش ایمی و مالی برای بازپسگیری بخشی بلندمدت از زندگیشان را روی پردههای نقرهای میبرند و همیشه باتوجهبه انتظاراتی که میشود از فیلمهای زیرژانر «دوران بلوغ» داشت، لذتبخش و پرانرژی جلوه میکنند.
نخستین فیلم بلند اولیویا وایلد اما از همین خط داستانی ساده، سکانسهای به یاد ماندنی زیادی بیرون میکشد. زیرا همانقدر که روی دو شخصیت اصلی خود تمرکز میکند، به دیگر افراد حاضر در زندگی آنها هم به اندازهی لازم میپردازد. مثلا به سراغ معلمشان میرود تا او را از تصویر آزاردهنده و بتمانندی که در ذهن آنها دارد، دور کند. سراغ دوست ثروتمندشان میرود تا ازطریق به تصویر کشیدن تلاش او برای جلب نظر دیگران با پول، خوشبختی ایمی و مالی را بیشازپیش پررنگ کند. سراغ رابطهی عجیب یکی از بچههای مدرسه با ایمی میرود تا نادرستی تصورات اولیهی او از آدمهای پیرامونش را نشان دهد. طوری که طی یک شب و همزمان با رخ دادن عادیترین اتفاقات، مخاطب هر لحظه بیشتر از قبل کاراکترها را در حد و اندازهی خودشان بشناسد و شانس بیشتری برای درک دنیای آنها پیدا کند. البته نباید فراموش کرد که درنهایت مخاطبی که نسبت به بخشهایی از سبک زندگی نوجوانان آمریکایی و فرهنگ غرب گارد گرفته باشد، یقینا توانایی ارتباط برقرار کردن با Booksmart را نخواهد داشت و این فیلم هرگز مانند برخی از بهترین آثار این زیرژانر، لیاقت دریافت صفت «جهانشمول» را ندارد.
کارگردانی اولیویا وایلد در طول فیلم با آن که در اکثر مواقع زیر سایهی فیلمنامه و بازیهای خوب بازیگران اصلی پنهان میشود، همیشه استاندارد است و در برخی لحظات، عالی به نظر میرسد. او از آنجایی که ابایی از تحت فشار گذاشتن کاراکترها و معذب کردن مخاطبان در همراهی با آنها ندارد، سکانسهایی همچون سکانس از خودگذشتگی یکی از بچهها برای لو نرفتن دیگران موقع از راه رسیدن پلیس یا شکلگیری نوعی علاقه بین دو فرد متضاد را به خوبی از زاویهی دید آنها به تصویر میکشد. به شکلی که بدون نیاز به هیچگونه دیالوگ، مخاطب علت فداکاری آن فرد و میلش به رسیدن به شجاعت با انجام این کار را درک کند یا در موقعیت دوم، متوجه چرایی شکلگیری آن احساسات بین چنین افراد بهخصوصی شود.
همهی اینها را هم باید بهعلاوهی لوکیشنهای اندک اما غنی و پرشده از جزئیات فیلم کنید تا بفهمید چرا همواره میتوانید موقع نگاه انداختن به Booksmart، از تصاویر مقابلتان لذت ببرید. ساختهی اولیویا وایلد هیچ ویژگی عجیبوغریبی ندارد و شاید ماندگارترین لحظهی آن در ذهن مخاطب، لحظهی فریاد زدن دو نوجوان بر سر یکدیگر بر سر هیچوپوچ باشد. اما وقتی او فیلمنامهی عالی نوشته شده و دوربین خود را دور این کاراکترها میگرداند و ترسناکی و آشوب تمامناشدنی جهان برای آنها را به تصویر میکشد، نمیتوان این اثر سینمایی را دوست نداشت. مخصوصا به خاطر جسارت ایمی و مالی در مواجهه با مشکلاتشان و قابل حل نبودن برخی مشکلات حاضر در زندگی آنها که فقط و فقط شجاعت و استقلال روحیشان در نگاه مخاطب را پررنگ میکند؛ تا Booksmart ترس و شجاعتِ موازی قرارگرفته در وجود یک دختر نوجوان را به خوبی نشان دهد، همیشه در اثبات منحصربهفرد بودن قهرمانان قصهی خود موفق باشد و حداقل در برخی سکانسها، فرصت اثبات زیبایی بیاندازهی دقایق شجاعانه و در عین حال ترسآلود زندگی هر انسان در دوران نوجوانی را پیدا کند.
(از اینجا به بعد مقاله، بخشهایی از داستان فیلم را اسپویل میکند)
در دوران ساخته شدن سریالهایی همچون 13Reasons Why که هرکدام با سبک روایی خاص و مدتزمان بلند خودشان دست روی بهترین نقاط زیرژانر دوران بلوغ میگذارند، فیلمهایی همچون Booksmart برای دیده شدن، باید بهشدت درخشان باشند و حداقل روی یک نگاه خاص سازندهی خود تاکید کنند. ساختهی اولیویا وایلد هم از چنین موضوعی بیبهره نیست و از همان ابتدای داستان، سراغ تخریب تصورات ذهنی قهرمانان خود میرود. در سکانسی که طی آن مالی در سرویس بهداشتی و در زجرآورترین حالت ممکن برای خود متوجه میشود به جز او و ایمی، خیلی از بچههای مدرسه هم موفق به ثبتنام در دانشگاههای درجهیک شدهاند و آنها در عین شاگرد اول بودنشان در تمامی کلاسها، شاید درنهایت برتری خاصی نسبت به همکلاسیهایشان نداشته باشند.
جالبتر اینکه مالی فقط به خاطر همین موضوع، احساس میکند حجم قابل توجهی از عمر خود را دور ریخته است و باید هرگونه که هست، در آخرین مهمانی دوران مدرسه، به تمام خواستههای خود از یک مهمانی مدرسهای برسد. او و ایمی که پیش از این درس خواندن خود و وقت نگذراندنشان با دیگران را سازندهی موفقیتهایی بهخصوص میدانستند، در همان اوایل فیلم متوجه میشوند که قافیه را به تصور غلطی باختهاند.
گذر زمان اما چیز دیگری را به آنها ثابت میکند. چون مالی و ایمی پس از انجام دادن برخی از عجیبترین کارهایی که در زندگیشان انجام دادهاند، متوجه میشوند رفتن به بهترین دانشگاهها یا موفقیت درسی، تنها آوردهی این سبک زندگی برای این دو نفر نبوده است. این دو دوست صمیمی متوجه میشوند که سبک زندگیشان ارزش زیادی دارد و حتی شرکت آنها در مهمانی، برای این است که دیگران متوجه میزان جذابیت درونیشان بشوند. پس فیلمساز بهجای تخریب شخصیتهای فرعی به سبک بسیاری از آثار این زیرژانر به هدف پررنگ کردن ارزشهای درونی پروتاگونیستهای متفاوت خود، روی نمایش ارزشهای حاضر در «تفاوت» این انسانها با هم سرمایهگذاری میکند.
به همین خاطر هم با آن که پایان فیلم در برخی لحظات شدیدا خوش و خواستنی و شاید کلیشهای است، اما صدای هیچکس درنمیآید. به این خاطر که شخصیتها هرکدام به موفقیتها و شکستهای خودشان رسیدهاند و پس از شبی که قرار بود منجر به شبیهتر شدن آنها به دیگران شود، در شناسایی ویژگیهای خاص زندگی خود و درک بیارتباطی ارزش آن به مقایسه شدن با زندگی دیگران میرسند. برای فیلمی که اصولا روی قصهگویی جذبکننده و تصویرسازی از لحظاتی ظاهرا کمارزش اما کلیدی در زندگی خیلی از انسانها سرمایهگذاری میکند و اصلا ادعای معناسرایی ندارد، چه پیامی از این سادهتر، بهتر و زیباتر؟!