اگر دنبال یک عاشقانهی صمیمانه، پردرد و زیبا هستید، فیلم Blue Jay را به عنوان یکی از قدرندیدهترین فیلمهای چند وقت اخیر نباید از دست بدهید. همراه میدونی باشید.
هر سال در کنار تمام فیلمهایی که به صفحهی اول مطبوعات آنلاین و غیرآنلاین راه پیدا میکنند و تمام فیلمهایی که به مراسمهای مختلف جوایز وارد میشوند و در جدولهای فروش باکس آفیس بالا میروند و به ازای تمام «منچستر کنار دریا»ها و «لا لا لند»ها و «مهتاب»ها یک سری فیلمهای ناشناخته هم وجود دارند که به دلایلی با وجود تمام پتانسیلها و لیاقتشان، از گردونهی رقابت عقب میافتند و فقط توسط عدهی بسیار بسیار کمی دیده میشوند و طوری زیر اقیانوسِ محتوای صنعت سرگرمی مخفی میمانند که این شما هستید که باید برای کشف آنها، به سوی کفِ اقیانوس شنا کنید. اما این به این معنی نیست که آنها فیلمهای بدی هستند، به ایدههای جذابی نمیپردازند یا باید انتظاراتمان را در هنگام تماشایشان به مقدار زیادی پایین بکشیم. بلکه فقط فیلمهای جمعوجور و غیرمتعارفی هستند که فقط باید تماشایشان کنید و دنبال این نباشید که قبل از تماشای آنها، توسط تریلرها و تصاویر و اسم بازیگران و سازندگانش هیجانزده شوید. مثلا در حالی که همه درگیر «لا لا لند» (La La Land) بودند، سینمای ۲۰۱۶ فیلم موزیکالِ فوقالعادهی دیگری در قالب «سینگ استریت» (Sing Street) را نیز به خود دید که فقط به خاطر اینکه صمیمیتر و مهجورتر از شکوه غولپیکرِ فیلم دیمین شزل نبود، نیامده فراموش شد. خب، چنین چیزی دربارهی عاشقانهی کمنظیر «بلو جی» هم صدق میکند.
این فیلم که بعد از اکران محدود و کوتاهش در سینماها، روی نتفلیکس پخش شد، به همان بلایی دچار شد که اکثر محصولات نتفلیکس دچار آن میشوند. محتواهای این شبکهی استریمینگ به حدی زیاد و گسترده هستند که اگر فیلم و سریالتان از تبلیغات بزرگی بهره نبرد، زیر خروارها محتوای دیگر دفن میشود. مخصوصا اگر چیزی شبیه به «بلو جی» باشد؛ فیلم سیاه و سفید بسیار بسیار کمخرجی که فقط دو بازیگر اصلی دارد، فقط طی هفت روز فیلمبرداری شده و اکثرا در یک لوکیشن جریان دارد. اما نمیدانید که در حال از دست دادن چه گنجی هستید. «بلو جی» هیچی از بهترین فیلمهای ۲۰۱۶ کم ندارد. از زیبایی ساده اما خیرهکنندهاش گرفته تا بازیهای چندلایه و واقعگرایانهای که قلبتان را به درد میآورند و البته صمیمیتی که انصافا این روزها در کمتر فیلمی میتوان نمونهاش را پیدا کرد. بگذارید اینطوری برایتان بگویم: پایانبندی «لا لا لند» را یادتان میآید که چگونه به مرثیهای برای آیندههای به وقوع نپیوسته و رویاهای دست نیافته تبدیل میشود. خب، «بلو جی» هم با چنین مضمونی سروکار دارد. اما آن را به شکل بسیار واقعگرایانهتر (از لحاظ فرمی) و صمیمانهتری روایت میکند.
فیلم که در شهر کوچک بینام و نشانی در سواحل غربی امریکا جریان دارد، با اتفاق آشنایی آغاز میشود. مرد و زنی بهطور اتفاقی در حال خرید از فروشگاه به هم برخورد میکنند، اما قبل از اینکه به هم نزدیک شوند، در سکوت فرو میروند و طوری وانمود میکنند که انگار متوجه یکدیگر نشدهاند. در ابتدا جیم (مارک دوپلس) است که آماندا (سارا پالسون) را به جا میآورد، اما در عرض چند صدم ثانیه تصمیم میگیرد تا به او بیاعتنایی کند، اما همزمان محل را هم ترک نمیکند. سپس آماندا متوجه جیم میشود و بعد از کلنجار رفتن با خودش سر سلام کردن یا نکردن، بالاخره این کار را میکند. جیم به گرمی جوابش را میدهد و هر دو بیشتر از اینکه صحبت کنند، از اینجا به بعد فقط منمن میکنند، به صورت یکدیگر خیره میشوند و سرشان را تکان میدهند و لبخند معذبکنندهای روی لبانشان پدیدار میشود. دیالوگها از قصد کسلآور و بیمزه نوشته شدهاند. این به علاوهی بازی بدنِ شدیدا پراسترس و وحشتزدهی جیم و آماندا با موفقیت یک گفتگوی ظاهرا ساده بین دو نفر را به چنان شکنجهی دردناکی تبدیل کرده است که شما هم دقیقا مثل جیم و آماندا دوست دارید هرچه زودتر تمام شود و از این صحنه با تمام سرعت فرار کنید. کارکرد این صحنه اما این است که به خوبی نشان میدهد که این دو نفر گذشتهی ناراحتکنندهی مشترکی دارند و برخورد آنها با یکدیگر باعث شده تا آن گذشتهی لعنتی با تمام قدرت، مثل سیلی خروشان به زمان حال هجوم بیاورد. چه چیزی بین این دو نفر است که اینگونه نمیتوانند از سلام کردن امتناع کنند، اما در آن واحد بعد از سلام کردن، سر جایشان خشکشان میزند؟ «بلو جی» به همین سادگی در عرض کمتر از چند دقیقه، تماشاگر را در زمینهی راز رابطهی جیم و آماندا، به چنان درجهای از کنجکاوی و فضولی میرساند که نمیتوان بیخیال ادامهی ماجرا شد.
خیلی زود متوجه میشویم جیم و آماندا در دوران دبیرستان عاشق یکدیگر بودهاند. تا جایی که زندگی مشترک دوران بزرگسالیشان را هم با یکدیگر رویاپردازی کرده بودند، اما اتفاقی باعث جدایی آنها میشود و این عشق را نیمهکاره رها میکنند. اگر دنبال یک کمدی رومانتیکِ پرجنب و جوش هستید، «بلو جی» فیلم شما نیست. فیلم بهطرز واقعگرایانهای به موضوعش نزدیک میشود. درد و رنجی که با دیدار دوبارهی جیم و آماندا و به یاد آوردن خاطرات گذشته در وجودشان زنده میشود، محور اصلی قصه است و فیلم سعی میکند تا با جزییات و دقت خاصی به آن بپردازد. رابطهی جیم و آماندا و مقدار نزدیکی آنها به یکدیگر در گذشته بهطور قطرهچکانی فاش میشود. انگار با یک فیلم کاراگاهی رازآلود سروکار داریم. جزییات مثل تکههای پازل و به روشهای تکاندهنده و خلاقانهای افشا میشوند. رابطهی معذبانه و وحشتنانک جیم و آماندا به مرور محتول شده و به راحتی و رستاخیز عشقی عمیق در وجودشان منجر میشود. در ابتدا آماندا به عنوان کسی که شوهر کرده و ظاهرا زندگی قابلقبولی دارد و به عنوان کسی که بازیگوشتر و شوختر از جیم است، شبیه کسی است که به اندازهی جیم درگیر گذشته نیست و اندازهی جیم از نابودی این رابطه ضربه نخورده است. اما اصلا اینطور نیست. حقیقت این است که فقط آماندا در مخفی کردن احساساتش موفقتر است. رویارویی او با تمام نامههای عاشقانه و نوارها و لباسهایی که جیم از آن دوران جمع کرده است، مقاومتش را در هم میشکند.
در همین حین مارک دوپلس آسیبپذیری و افسردگی و پشیمانی و خشمِ عمیقی را با بازیاش به نمایش میگذارد که بعضیوقتها تماشای او را دلخراش میکند. با اینکه میگوید مادرش تمام خرت و پرتهای دوران دبیرستانش را بیرون نریخته است، اما کاملا مشخص است که همهچیز کار خودش است. جیم در رویای آیندهای که هیچوقت به وقوع نپیوست مانده است و کاملا مشخص است که هر روز از اشتباهش ابراز پشیمانی میکند. خاطرهبازی در عین لذتبخشبودن، میتواند عمل بسیار غمانگیزی هم باشد. ما معمولا در زمان حال در حالت امتناع و انکار به سر میبریم و سعی میکنیم به شرایط حال حاضرمان فکر نکنیم. اما یکی از خاصیتهای خاطرهبازی و سر زدن به دالانهای گذشته، بررسی زمان حالمان نیز است. باعث میشود تا به این فکر کنیم که چه چیزی باعث شد تا کارمان به اینجا بکشد. چه چیزی باعث شد تا روزهای لذتبخش و دلانگیز گذشته به چنین آیندهی تیره و تاریک و خستهکنندهای منجر شود. چه چیزی باعث شد تا به برنامهها و رویاهایی که ریخته بودیم، نرسیم. در زمانی که در ناامیدترین و سردرگمترین وضعیتمان به سر میبریم، به خاطراتمان سر میزنیم تا هم لحظاتِ زیبا و خوشحال باقی مانده از آن دوران در ذهنمان را دوباره زندگی کنیم و هم جوابی برای این سوال پیدا کنیم که چرا آنها ادامه پیدا نکردند. در نتیجه خاطرهبازی حامل ترکیب عجیب و غریبی از تلخی و شیرینی است.
جیم و آماندا در طول فیلم در حال سیر و سفر روی موج تلخ و شیرین خاطرهها و نوستالژی هستند. غم و اندوه و خنده و خوشحالی در تار و پود فیلمنامه، کارگردانی و بازیها گره خورده است که جدا کردن آنها از یکدیگر غیرممکن است و همین به فیلمی انجامیده که در تکتک دقایقش خودتان را در حال لمسِ دلشورهی غیرقابلتوصیفی پیدا میکنید. لبخندی همراه با بغض. یکی از بهترین سکانسهای فیلم در این زمینه جایی است که جیم و آماندا به یکی از نوارهایی که در دوران دبیرستان ضبط کرده بودند و در آن ادای زن و شوهری عاشق و جاافتاده به اسم آقا و خانم هندرسون را در میآورند برخورد میکنند. همهچیز با خنده و شگفتزدگی از شنیدن صداهایشان شروع میشود و بعد به یک افسوس بزرگ ختم میشود. جایی که جیم و آماندا به صدای نسخهی جوانیهایشان در حال بازی کردن نسخهی بزرگسالیشان گوش میکنند و به خود نگاه میکنند و میبینند چه جوانان سادهلوحی بودند. و کاش همانقدر سادهلوح باقی میماندند. اما حیف که یکی از بدیهای بزرگسالی این است که دیگر هرچقدر هم سعی کنی نمیتوانی سادهلوح باشی. نمیتوان ناراحت نبود. به قول آماندا: «زندگیم هیچ مشکلی نداره. باید خوشحال باشم. ولی یه اندوهی وجود داره که نمیدونم از کجا میاد».
سیاه و سفید کردن فیلم شاید در نگاه اول فقط حرکت سادهای برای متفاوت کردن فیلم به نظر برسد، اما این موضوع با توجه به داستان و مضمون فیلم، یکی از بهترین انتخابهای «بلو جی» است. سیاه و سفید بودنِ فیلم نه تنها کاری میکند تا کاراکترها به جای محیط اطرافشان در تمام صحنهها در مرکز توجه قرار داشته باشند، بلکه حالت قدیمی و کهنهی زیبایی هم به فیلم داده است که یادآور جیم و آماندا در حال به خاطر آوردنِ خاطرات گذشتهشان است؛ خاطراتی که مثل فیلمهای کلاسیک هالیوود قدیم، هیچوقت فراموش نخواهند شد و دارای یکجور خاصیتِ بیزمان و مکانی هستند. این در حالی است که سیاه و سفید بودن فیلم منجر به زنده شدن همان حس خاصی در تماشاگران میشود که این روزها جیم و آماندا احساس میکنند. اینکه دیگر مغازهها و خیابانها و آبنباتها و خانهها و درختان خاصیت رنگارنگ و شاد گذشتهشان را از دست دادهاند و برای این دو به چیزهایی خستهکننده و تکراری تبدیل شدهاند.
«بلو جی» نهایتا دربارهی عمر کوتاه عشق خالصِ دوران جوانی است که سرشار از گرما و بازیگوشی و آزادی است و هنوز با شغلها، بچهها و بحرانها و نگرانیهای دوران میانسالی لکهدار نشده است. جیم و آماندا برای یک روز هم که شده موفق میشوند تا آن را تجربه کنند؛ آن عشق بیحد و مرزی که ناگهان از هم فرو پاشید. بزرگترین نقطهی قوت فیلم موشکافی صمیمانه و خلاقانهی این احساس است. و اگرچه افشای پردهی آخر کمی زیادی پرسروصدا و ملودراماتیک میشود، اما روی هم رفته با اثر قوی و تاثیرگذاری طرفیم که از زاویهی کمتر پرداخت شدهای به موضوع عشق نزدیک میشود. اگر از عاشقانههای دو نفره، نوستالژیک و باظرافتی مثل سهگانهی «پیش از...» ریچارد لینکلیتر لذت میبرید، «بلو جی» را از دست ندهید.