فیلم Blair Witch یکی از موردانتظارترین فیلمهای ترسناک ۲۰۱۶ بود که در حد و اندازهی نام بزرگش ظاهر نشد. همراه نقد فیلم میدونی و بررسی این فیلم باشید.
«جادوگر بلر» که دنبالهی معنوی فیلم ترسناک مستقلِ انقلابی «پروژهی جادوگر بلر» محسوب میشود، شاید یکی از موردانتظارترین فیلمهای طرفداران قسمت اول و کلا وحشتدوستان در سال ۲۰۱۶ بود. «پروژهی جادوگر بلر» که با بودجهی ۶۰ هزار دلار ساخته شده بود، به عنوان اولین فیلمی شناخته میشود که ۱۹ سال پیش با استفاده از قدرت اینترنت، چنان کمپین تبلیغاتی گسترده و تاثیرگذاری راه انداخت که به فروش ۲۸۰ میلیون دلاریاش در سرتاسر دنیا منجر شد. آدم وینگارد، کارگردان «جادوگر بلر» هم در خفا تصمیم گرفته بود تا این دنباله را با یک ترفند تبلیغاتی دیگر راهی بازار کند. «جادوگر بلر» در حالی ساخته شد و برای اولینبار در همایش کامیککان ۲۰۱۶ برای منتقدان به نمایش گذاشته شد که کسی نمیدانست در حال تماشای دنبالهی «پروژهی جادوگر بلر» است. منتقدان شروع به تعریف و تمجید از فیلمی به اسم «جنگل» کردند که خیلی شبیه به ساختهی مشهور ادواردو سانچز و دنیل میریک است. مدتی بعد وقتی اسم واقعی فیلم فاش شد، طرفداران حسابی شگفتزده شدند و هیجانشان برای دیدن این فیلم مرموز بیش از پیش شد.
خود من هم یکی از کسانی بودم که گول نظرات مثبت منتقدانی را خوردم که فیلم را جلوتر از موعد دیده بودند. بله، «جادوگر بلر» فیلم بدی است. اگر «پروژهی جادوگر بلر» یک ساعت و نیم فستیوالِ ترس و اضطراب باشد که هست، این دنباله چیزی بیشتر از یک شکست مفتضحانه و باورنکردنی نیست. اگر «پروژهی جادوگر بلر» یکی از اولین و تنها فیلمهایی است که از تکنیک «تصاویر یافتشده» بهطرز موثری استفاده میکند، «جادوگر بلر» در زمرهی بدترین فیلمهای این زیرژانر قرار میگیرد. اگر «پروژهی جادوگر بلر» یکی از بهترین فیلمهای ژانر وحشت است که فقط و فقط از طریق نشان ندادن نیروی متخاصم، صداگذاری فوقالعاده و اتمسفر تسخیرکنندهاش به زیر پوست تماشاگر نفوذ میکند، این دنباله در آن دسته فیلمهای ترسناکِ ضعیفی قرار میگیرد که بهطور مدام از روشهای افتضاحی مثل جامپاسکرها و داد و فریادهای بیخودی برای ترساندن استفاده میکنند. خلاصه اگر فیلم اول یکی از بهیادماندنیترین فیلمهای تاریخ این ژانر باشد، ساختهی آدام وینگارد علاوهبر بیاحترامی به ویژگیها و نقاط مثبت فیلم اول، فیلمی است که باری دیگر به یادمان میآورد که فیلم اول چقدر خوب بود و هرکسی نمیتواند جادوی سیاه آن را تکرار کند.
بسیاری از طرفداران انتظار داشتند که «جادوگر بلر» تجربهی «شمارهی ۱۰ جادهی کلاورفیلد» را تکرار کند. فیلمی که تا چند هفته به اکران آن نمیدانستیم دنبالهی «کلاورفیلد» مشهور جی.جی. آبراهامز است و وقتی هم که به تماشای آن نشستیم با فیلمی روبهرو شدیم که تجربهی کاملا متفاوتی را نسبت به قسمت اول ارائه میکرد. اما «جادوگر بلر» به جای اینکه به جمع این دسته دنبالههای کمیاب بپیوندد، به صف شلوغ بازسازی/ریبوتهای شکستخوردهی تابستان ۲۰۱۶ مثل «روز استقلال: بازخیز» و «شکارچیان ارواح» اضافه میشود. مهمترین نکته در بررسی یک دنباله این است که آیا چیزی به قسمت اول اضافه کرده است و توانسته است ویژگیها و جاذبههای قسمت اول را گسترش دهد یا نه؟ همیشه تکرار نقاط مثبت یک فیلم اما از زاویهای جدید در قالب یک دنباله کار خیلی خیلی سختی بوده است و به خاطر همین است که اینقدر دنبالههای بد داریم. خب، بدترین نقطهی ضعف «جادوگر بلر» این است که هیچ چیزی به این مجموعه اضافه نمیکند. اگر «بازخیز» یا «شکارچیان ارواح» را دیده باشید، دقیقا میتوانید حدس بزنید در اینجا با چه جور داستانگویی تنبل و غیرخلاقانهای طرفیم.
آدام وینگارد و تیمش زحمت روایت یک داستان جدید را به خودشان ندادهاند. در عوض فقط جای کاراکترهای فیلم اول را با چندتا جایگزین عوض کردهاند و با استفاده از آنها همان داستان قدیمی را تکرار کردهاند. فقط اینبار کاراکترها به جای دوربینهای قدیمی از دوربینهای دیجیتال و پهباد برای تصویربرداری استفاده میکنند. فیلم در ابتدا این پتانسیل را دارد تا به نسخهی واقعا جدیدی در این مجموعه تبدیل شود، اما متاسفانه سر راه دور میزند و به تکرار مکررات همان ایدهی قدیمی بچههای احمقی که وارد جنگلهای نفرینشده میشوند تبدیل میشود. در نتیجه وقتی به پایان فیلم میرسیم نه چیز جدیدی دستگیرمان شده است، نه چیزی به اسطورهشناسی مجموعه اضافه شده است، نه کاراکتر قابلقبولی داریم و نه اتفاق شگفتانگیزِ جدیدی که به قبلیها اضافه کنیم. باز دوباره با کسانی طرفیم که به نفرین شده بودنِ جنگل برکیتسویل میخندند، شب در حالی که در چادرهایشان خواب هستند، صداهای ناجوری میشنوند، صبح با کاردستیهای چوبی جادوگر بلر روبهرو میشوند و بعد هم یکییکی ناپدید میشوند تا بالاخره به آن خانهی متروکه کذایی در وسط جنگل برسند. فیلم جدید موبهمو اتفاقات داستانی فیلم اول را تکرار کرده است. بهطوری که به سختی میتوان آن را یک دنباله دانست.
راستش را بخواهید فیلم اول هم داستان چندان پیچیده و اورجینالی نداشت، اما مهمترین چیزهایی که باعث شده بود آن را تا مغز استخوان باور کنیم، نحوهی اجرای دقیق کارگردانان و بازی بازیگران بود. هنوز که هنوزه با اینکه میدانیم افسانههایی که سانچز و میریک به عنوان مستند ارائه میکردند، چیزی بیش از یک مشت خالیبندی نبودند، اما آنقدر کار فیلم در باورپذیرسازی آنها خوب است که دوست داریم واقعیبودن اتفاقات فیلم را باور کنیم و دقیقا به خاطر همین است که بعد از این همه سال خیالیبودن جادوگر بلر به قطعیت نرسیده و هنوز سر آن گمانهزنی میشود. «جادوگر بلر» بزرگترین ضربه را از نحوهی کارگردانی ناشیانهاش خورده است. اصولا وقتی کسی وظیفهی ساخت دنبالهای برای یک فیلم کلاسیک را برعهده میگیرد، کمترین کاری که میتواند کند این است که ویژگیهای فیلم اصلی را بشناسد و حتی اگر قصد اضافه کردن خلاقیتهای خودش را ندارد، حداقل آنها را بهطرز وفادارانهای تکرار کند.
«پروژهی جادوگر بلر» اصلا و ابدا فیلمی نبود که قصد ترساندن تماشاگر با استفاده از تکنیک جامپ اسکر را داشته باشد. همهچیز در آن فیلم به تولید اضطراب و حسوحالی ناآرام از چیزی ناشناخته که در لابهلای درختان جنگل میلولید نشات میگرفت. فیلم جدید اما کلکسیونی از استفادهی نابجا از جامپ اسکرهای بد است. این موضوع به حدی بد بود که تنها فعالیتم در طول تماشای فیلم به شمردن آنها خلاصه شده بود. نتیجه چه شد؟ خب، فیلم دارای حدود ۱۰ جامپ اسکر است که با ارفاق فقط یکی از آنها در پایان فیلم به درستی صورت میگیرد. ۹تای دیگر را میتوان به عنوان مثال بارزی از جامپ اسکرهای بد استفاده کرد. جامپ اسکرهای بد آنهایی هستند که واقعی نیستند. یعنی به جای آنتاگونیست فیلم، این دوستان شخصیت اصلی هستند که بهطرز بیدلیلی فقط برای شوکه کردن مخاطب جلوی دوربین میپرند و فیلم بارها و بارها این کار را تکرار میکند. بعد از دو-سهبار که یک کاراکتر بیخطر همراه با یک صدای گوشخراش جلوی دوربین بپرد، از آن بعد میتوانید جلوتر از موعد بقیه را پیشبینی کنید و در نتیجه فیلم از تعلیق خالی میشود.
سادهترین کاری که فیلم میتوانست انجام دهد این بود که اتمسفر خفقانآور فیلم اول را تکرار کند، اما وینگارد در این کار هم موفق نیست. اگر فیلم اول واقعا احساس قرار گرفتن کاراکترها در یک جنگل نفرینشده را منتقل میکرد، فیلم جدید مثل وارد شدن به تونل وحشت شهربازی را دارد. جایی که هیچ تهدیدی واقعی احساس نمیشود. حقیقتش فیلم در لحظات پایانی در وضعیت بهتری قرار میگیرد. طراحی خانهی جادوگر بلر که اینبار بیشتر از فیلم اول در آن چرخ میزنیم، فوقالعاده است و قشنگ حس قرار گرفتن در خانهای که از درون در حال متلاشیشدن و پوسیدن است را منتقل میکند و از لحاظ قاببندی کلاستروفوبیک میشود، اما از آنجایی که اتفاقات منتهی به پایانبندی ضعیف بودهاند و از آنجایی که دیگر قبل از رسیدن به پایانبندی اصلا به فیلم اهمیت نمیدادم، این چیزها هم نتوانستند دردی را دوا کنند و فیلم را از منجلابی که در آن گرفتار شده نجات دهند.
«جادوگر بلر» پتانسیل این را داشت که در کنار «شمارهی ۱۰ جادهی کلاورفیلد» دومین دنبالهی قابلافتخار ۲۰۱۶ لقب بگیرد. فیلم نه تنها کارگردانی دارد که قبلا نشان داده نحوهی بازآفرینی و استفادهی درست از کلیشههای فیلمهای ترسناک کلاسیک را بلد است، بلکه دنبالهی فیلمی است که یک زیرژانر را تعریف کرده است. اما فیلم بیشتر از اینکه دنبالهروی «پروژهی جادوگر بلر» باشد، اشتباهات فیلمهای پرتعدادی مثل «فعالیت ماوراطبیعه» که بهطرز ناشیانهای از روی موفقیت آن فیلم تقلید میکنند را تکرار میکند. تمام اینها به این دلیل است که «جادوگر بلر» با هدف تکرار موفقیت و گسترش دنیای آن فیلم ساخته نشده، بلکه فقط به منظور سودآوری از نام مشهور «جادوگر بلر» چراغ سبز گرفته است. اگر میخواهید بفهمید در پایان فیلم اول چرا یکی از کاراکترها به سمت دیوار چرخیده بود، این فیلم را تماشا کنید، وگرنه «جادوگر بلر» هیچ چیز جدیدی برای عرضه ندارد و به جز اضافه کردن یک دنبالهی فاجعهبار دیگر به این مجموعه، بدون دستاورد است.