فیلم BlacKkKlansman «بلک کلنزمن» آخرین ساخته اسپایک لی، نگاهی بی پروا با رگههایی از طنز به مسئله نژاد پرستی است. همراه میدونی باشید.
به جرات میتوان گفت اسپایک لی در اکثر فیلمهایش دغدغه نژاد پرستی را داشته است. گاهی در لفافه و گاهی همچون در فیلم BlacKkKlansman کاملا صریح و آشکار این موضوع را ریشهیابی میکند. نکتهای که ممکن است باعث آزار مخاطب این فیلم شود، همین رک بودن آن است. گویی لی خواسته تا محتوای تازهترین فیلمش دیگر بر هیچ کس پوشیده نماند. فیلم در بعضی سکانسها کاملا به یک خطابه تبدیل میشود و میتواند حوصلهی مخاطبش را سر ببرد. جالبتر آنکه چنین تصمیمهایی در فیلم کاملا عامدانه به نظر میرسند و به همین دلیل عدهای این فیلم را ساختهای جسورانه از لی میدانند و عدهای دیگر نیاز به خویشتن داری بیشتری برای پرداخت این موضوع میبینند. لی همچنین توانست برای این فیلم جایزه بزرگ جشنواره کن ۲۰۱۸ را از آن خود کند. فیلم اگرچه سعی داشته است ترکیبی از دو ژانر جنایی و کمدی باشد و مخاطبش را درگیر قصه کند اما در بسیاری از سکانسها تماشایش صبر زیادی را میطلبد. با بررسی دقیقتر فیلم همراه باشید.
در ادامه بهتر است ابتدا فیلم را ببینید و سپس نقد را ادامه دهید
اسپایک لی سعی داشته فیلمی بسازد که صرفا متعلق به دهه هفتاد نباشد و موضوع نژاد پرستی را در یک بازه طولانی ارزیابی کند
«این یک داستان واقعی است، یک داستان کثیف واقعی». این اولین جملهای است که در شروع فیلم بر تصویر نقش میبندد. از همان ابتدا با یک موضع گیری بیپروا روبرو هستیم که لی در طول فیلمش با آن پیش میرود. این جمله همچنین سوی دیگر فیلم یعنی نگاهی با رگههای کمدی را هم تقویت میبخشد. داستان فیلم در دهه هفتاد میگذرد و با دو جنبش مهم در آن دوران روبرو هستیم. اولی جنبش کو کلاکس کلان (kkk) است که قدمت تاسیس آن به سال ۱۸۶۵ میلادی برمیگردد و تا به امروز هم جسته و گریخته فعالیتهایی دارد. این گروه اعتقاد شدیدی به نژاد سفید دارند و علیه نژادهای دیگر دست به اقدامهای خشونت بار از جمله ترور میزنند.
در سوی مقابل جنبشی به نام پلنگ سیاه را داریم که از سال ۱۹۶۶ تا سال ۱۹۷۶ برای دفاع از حقوق سیاه پوستان آمریکا دست به اقدام میزد. فیلم اساس قصهاش را بر تقابل این دو جنبش قرار داده است اما با ارجاعاتی که از فیلمهای «تولد یک ملت» ساختهی دیوید گریفیث و «بر باد رفته» ساختهی ویکتور فلمینگ میدهد، ریشههای نژاد پرستی را از تاریخ آن فیلمها جستجو میکند. به عنوان نمونه پلانی را از فیلم تولد یک ملت نشان میدهد که سیاه پوستان در آن آدمهایی احمق فرض میشوند که موجب خنده اهالی جنبش kkk میشود.
این ارجاعات نشان میدهند که لی سعی داشته فیلمی بسازد که صرفا متعلق به دهه هفتاد نباشد و موضوع نژاد پرستی را در یک بازه طولانی ارزیابی کند. قصهای که برای ورود به چنین محتوایی انتخاب کرده است، روایت ران استالورث (با بازی جان دیوید واشنگتن) اولین پلیس سیاه پوست کلرادو اسپیرینگر است که به سختی جذب اداره پلیس میشود. (هرچند که همین ایده میتوانست چالشهای زیادی بین او و پلیسهای سفید پوست دیگر به راه بیندازد اما لی به آن دامن نمیزند و رهایش میکند) او که از کارهای سادهای از جمله جستجو میان پروندهها بیزار است خیلی زود سعی میکند در قالب یک پلیس مخفی فعالیت کند. در اولین اقدام، او در یکی از جلسات جنبش پلنگ سیاه شرکت میکند و موجبات آشناییاش با شخصیتی به نام پاتریس را فراهم میکند.
اما به جز این آشنایی، با یک سکانس طولانی از سخنرانی رهبر این جنبش طرفیم که واقعا مخاطبش را خسته میکند. به راحتی این سکانس میتوانست در تدوین خلاصهتر شود و شمای کلی از فضای حاکم بر این جلسات و حرفهایی را که رد و بدل میشود در نهایت ایجاز به مخاطبش القا کند. در ادامه ران سعی میکند به صورت تلفنی جذب گروه kkk شود اما چون خودش سیاه پوست است از همکارش فلیپ (با بازی آدام درایو) کمک میگیرد. وقتی فلیپ وارد این گروه میشود، لی در پرداخت آدمهای این گروه قدری اغراق آمیز عمل کرده است. به نظر میرسد با شخصیتهایی بسیار احمق طرفیم که فلیپ با آن همه اشتباهاتی که میکند باز هم لو نمیرود. در حالی که اگر شخصیتها باهوش بودند، با این سطح از اشتباهاتِ فلیپ کاملا او را شناسایی میکردند.
در کارگردانی سکانسهایی که ران با دوک (یکی از شخصیتهای برجسته جنبش kkk که به دنبال ریاست جمهوری آمریکا هم است) اکثرا با قابهایی روبرو هستیم که تراز نیستند. لی برای مضحک نشان دادن این گفتگوها و همچنین القای حس فریبکاری ران از چنین کادر بندیهایی استفاده کرده است. اما در پرداخت شخصیت دوک هم بیشتر از آنکه کمدی عمل کرده باشد او را به سخره گرفته است. این قصه لابهلای میتینگهای سیاسی این دو جنبش مدام ادامه پیدا میکند تا به نقطهای برسیم که قرار است جنبش kkk دست به یک اقدام تروریستی بزند. حال ران که تا به حال چهرهی خود را به این افراد نشان نداده بود، مجبور میشود به عنوان محافظ دوک در این مراسم شرکت کند و موجب خلق موقعیتهای کمدی در کنار سفید پوستان بشود. نکتهای که در فیلمنامه کاملا اتفاقی جلوه میکند آن است که در مراسم سفید پوستان یک نفر فلیپ را به عنوان پلیس به جا میآورد و باعث لو رفتن او میشود. اما فیلم این قضیه را رها میکند و به سراغ نقطه اوجش یعنی انفجار تروریستی میرود. در واقع ماجرای فلیپ از آغاز تا انتها به دلیل عدام پرداخت خوب شخصیتها روندی دم دستی پیش میگیرد.
این پاراگراف پایان فیلم را اسپویل میکند
اسپایک لی برای مضحک نشان دادن گفتگوها و همچنین القای حس فریبکاری ران از قابهایی که تراز نیستند استفاده کرده است
در نقطه اوج، ران هرطور که هست خودش را به محل حادثه میرساند و جلوی ترور سیاه پوستان (به خصوص پاتریس) را میگیرد. اما مخاطب مگر چه اندازه رابطهی میان پاتریس و ران را درک کرده است که حال واکنش کافی به آن داشته باشد؟ رابطهای که میتوانست با پرداخت خوب به درام فیلم کمک کند و برای مخاطبش باور پذیر باشد. لی با نمایش دادن تصاویر آرشیوی در انتهای فیلم که مربوط به اتفاقات شارلوتسویل در سال ۲۰۱۷ است به مخاطبش اعلام میکند که این جنبشها همچنان ادامه دارند و هربار با یک سخنرانی جنجالی (اشاره به سخنرانی ترامپ) آتش به دامن درگیریهای نژادی زده میشود. به این ترتیب فیلم لی دیگر فقط متعلق به دهه هفتاد نیست و فیلم دیروز و امروز و فردا است. ما در انتها با پرچم وارونهی آمریکا روبرو هستیم که در یک نما نشان میدهد این کشور واقعیت دیگری در دل دارد (در راستای قابهای کج دیگری که در طول فیلم شاهد بودیم). این نگاه قطعا در جایزهای هم که از جشنواره کن امسال گرفته بیتاثیر نبوده است. موضوع دیگری که در پایان باید به آن اشاره کرد، موضع خود لی در این فیلم است.
او در مجموع جنبش kkk را بسیار احمقتر و جانیتر از جنبش سیاه پوستان ارائه میکند و فیلم به نوعی به یک انتقام گیری لی از چنین جنبشهایی هم تبدیل میشود. اگرچه تلاشی هم داشته است که موضعش بی طرفانه بماند اما به راستی چه کسی است که در پایان فیلم نگاه تمام و کمال لی را به این موضوع نداند. این مشکلات در کنار هم باعث شده است که فیلم بلک کلنزمن برخلاف اینکه سعی دارد قصهای دراماتیک و جذاب تعریف کند، نگاه فیلمسازش بر شاکلهی فیلم سایه میاندازد و اجازه قضاوت و تصمیم گیری را به مخاطبش نمیدهد. اینکه عدهای از منتقدان انتظار خویشتن داری بیشتری از اسپایک لی داشتهاند بی جهت نبوده است. روایت یک داستان واقعی که فلیمسازش ما را از کثیف بودن آن در همان ابتدای فیلم آگاه میسازد شاید چندان به مزاج مخاطب خوش نیاید.