نقد فیلم Bird Box - جعبه پرنده

نقد فیلم Bird Box - جعبه پرنده

فیلم Bird Box بدون درخشش ساندرا بولاک، یک اثر پسا-آخرالزمانی است که به اندازه‌ی نقاط قوتش، نقاط ضعف هم دارد اما با اضافه شدن اجرای دیدنی او به این ترکیب، تبدیل به فیلمی کاملا لایق یک بار تماشا می‌شود.

از دل شجاعتِ داستانی دیده‌شده در فرم و محتوای A Quiet Place به کارگردانی جان کرازینسکی که عناصر آشنا و بعضا کلیشه‌شده‌ی زیادی از سینمای وحشت را به چالش می‌کشید و تبدیل به تجربه‌ای نفس‌گیر می‌شد که حتی دیدنش در سالن‌های سینما، می‌توانست لذت چند برابر بزرگ‌تری را تقدیم تماشاگران کند، بدون شک فیلم‌های زیادی بیرون کشیده می‌شوند. چون آن اثر به خودش جرئت بازی کردن با ایده‌های داستانی جذاب و از آن مهم‌تر مدل‌هایی از روایت قصه را داد که بسیاری‌شان، تقلیدپذیر به نظر می‌رسند و طبیعتا کارگردان‌های زیادی را به برداشت از روی خودشان، دعوت می‌کنند. «جعبه‌ی پرنده» (Bird Box) اثر سوزان بیر که این روزها تبدیل به یکی از پرمخاطب‌ترین آثار نت‌فلیکس شده است، دقیقا فیلمی به حساب می‌آید که سعی به یادگیری و بازآفرینی فرمول قصه‌گویی A Quiet Place در بستری متفاوت دارد و با آن که از اشکال‌هایی انکارناپذیر مخصوصا در پرده‌ی دوم روایت داستانی فیلم‌نامه رنج می‌برد، اما یک محصول کپی‌شده‌ی ضعیف هم نیست و برای دوست‌داران ژانر خود، خیلی سریع پا به گروه فیلم‌هایی که یک بار دیدن‌شان می‌تواند برای بسیاری از افراد سرگرم شدن‌هایی را به همراه بیاورد، می‌گذارد. خود داستان هم بر مبنای ایده‌هایی پیش می‌رود که در بسیاری دقایق، می‌توانند نه ترس بلکه دلهره‌ی حاصل از قرار گرفتن درون دنیایی رو به پایان را به وجودتان انتقال دهند.

قصه‌ی Bird Box، در پسا-آخرالزمانی روایت می‌شود که در آن موجوداتی وجود دارند که وقتی به آن‌ها می‌نگرید، در لحظه تصمیم به کشتن خودتان می‌گیرید و در کمتر از چند ثانیه، بدون احساس کردن هرگونه درد یا درگیر شدن با هر تفکری، به ساده‌ترین شکل ممکن زندگی‌تان را به پایان می‌رسانید. نتیجه‌اش هم این است که موقع خروج از هر فضای بسته، اگر می‌خواهید در عرض چند ثانیه زندگی‌تان تمام نشود، باید چشم‌های‌تان را با پارچه یا هر چیز دیگری ببندید یا به هر شکلی که فکرش را می‌کنید، قدرت بینایی‌تان را به نزدیکی صفر برسانید.

روایت اصلی داستان فیلم، به شکل فلش‌بک‌محور جلو می‌رود که با توجه به آن، شما دائما قصه را در دو خط داستانی با فاصله‌ی چند سال از یکدیگر دنبال می‌کنید. طوری که اصل ماجرای فیلم، درباره‌ی تلاش یک مادر و دو فرزندش برای پشت سر گذاشتن مسیری طولانی در رودخانه برای رسیدن به یک پناهگاه واقعی باشد و در عین حال، بیشترِ دقایق اثر چند سال قبل از این اتفاق و دقیقا در روزهای آغازین آخرالزمان، جریان پیدا کنند. در حقیقت کارگردان در ابتدا به شما شخصیت‌هایی ناشناس، دنیای ناشناخته و خط داستانی غیر قابل فهمی را نشان می‌دهد که از قضا هر قدر هم که در آن جلوتر می‌روید، عناصر ناشناخته‌ی بیشتری را می‌بینید. اما در همین حین، فیلم‌ساز دائما با بازگشت به عقب و روایت داستانی بقامحور درباره‌ی چندین و چند کاراکتر از جمله شخصیت‌هایی که آن‌ها را در حال تلاش برای رسیدن به انتهای رودخانه می‌بینیم، درک‌مان از جهان اثرش را افزایش می‌دهد و هر بار با فلش‌بکی طولانی، پاسخ یکی از سوالات ایجادشده در حین حرکت شخصیت‌ها روی رودخانه را در اختیارمان می‌گذارد. به گونه‌ای که وقتی به دقایق پایانی فیلم می‌رسیم، دیگر شخصیت‌ها، رودخانه، پناهگاه، جهان و خطرهایی را که تمامی‌شان برای‌مان ناشناخته بودند درک کرده‌ایم و با بیشترین احساسات ممکن، درگیر تماشای پایان‌بندی قصه می‌شویم. پایان‌بندی جذابی که از قضا تنها قسمت نه‌چندان غیر قابل پیش‌بینی فیلم هم هست و به همین خاطر، به خوبی سرگرم نگه‌تان می‌دارد.

اما این فرم روایتی مشخص که به شکلی انکارناپذیر بخشی از هویت داستانی اثر را شکل داده است، به هیچ عنوان عنصر بی‌نقصی هم نیست و برخی اشکالات را وارد جهان فیلم می‌کند. اول از همه، به خاطر روایت شدن هشتاد درصد فیلم در دل فلش‌بک‌هایی طولانی و به هم پیوسته، بیننده دائما با در نظر گرفتن وضعیت شخصیت‌ها روی رودخانه یعنی در خط داستانی زمان حال و برخی نکات دیگر، می‌تواند بسیاری از اتفاقات پررنگ داستان را پیش‌بینی کند. این یعنی حس تعلیق فیلم، در اکثر دقایق به شدت کاهش می‌یابد و قابل پیش‌بینی شدن بخش‌های قابل توجهی از فیلم‌نامه، آسیب انکارناپذیری به احساس‌آفرینی‌های آن می‌زند. به این معنی که در بسیاری مواقع، بیننده Bird Box را به خاطر درک چگونگی اتفاق دادن رخدادها دنبال می‌کند. نه حس کنجکاوی حاصل از این که قرار است، چه اتفاقاتی رخ بدهند.

البته همان‌گونه که واضح به نظر می‌رسد، این روایت آورده‌های کمی هم برای فیلم نداشته است. اولا که Bird Box بعد از تصویرسازی‌های دوست‌داشتنی‌اش از دنیایی که آدم‌ها در آن با چشم‌بند حرکت می‌کنند، با همین روایت به خصوص، شناخته می‌شود. روایتی که پیوستگی خوبِ تمامی اجزای داستانی فیلم با یکدیگر، ارزش آن را بیش از پیش هم کرده‌اند و با توجه به جزئیات‌گرایی مناسب کارگردان در ساخت شخصیت‌ها، به شدت می‌تواند جذب‌تان کند. فیلم به گونه‌ای پیش می‌رود که همیشه بتوان فهمید که مثلا کاراکتر اجراشده توسط ساندرا بولاک در خط داستانی زمان حال، واقعا جلوه‌ی پنج سال بعد همان آدمی است که در فلش‌بک‌ها می‌بینیم. نه شخصیتی که باید زورکی با تغییراتش کنار بیاییم. این موضوع، در تمامی کاراکترها، اتفاقات و حتی سکانس‌های استرس‌زای حاضر در فیلم به چشم می‌خورد و کاری می‌کند که حرکت بین دو خط داستانی با فاصله‌ی پنج سال از یکدیگر، ابدا حس گسستگی به اثر ندهد و شانس تماشاگر برای ارتباط برقرار کردنِ کامل و ناشکستنی با داستان‌گویی محصول، زیادتر از قبل بشود.

فضاسازی‌های Bird Box را برخلاف مابقی بخش‌هایش، سخت می‌توان قضاوت کرد. وقتی به کل پیکره‌ی فیلم نگاه می‌کنید، همیشه انقدر پررنگ و تاثیرگذار ظاهر شده‌اند که بیننده بخواهد تا انتهای اثر را به خاطرشان دنبال کند. چرا که حداقلِ اتفاقات افتاده در دل این فضاسازی، همین است که در Bird Box، مخاطب خیلی سریع شروع به اهمیت قائل شدن برای سرنوشت شخصیت‌های اصلی فیلم یعنی اشخاص سوار بر قایق می‌کند. عنصری که البته ثانیه به ثانیه تقویت هم شده است و با پررنگ‌تر شدن خطرات حاضر در پیرامون کاراکترها، مهم‌تر از قبل نیز به نظر می‌رسد. اما در عین حال، اتمسفرآفرینی فیلم فقط در سکانس‌های حرکت قایق روی رودخانه و بخش‌های اندک و محدودی از فلش‌بک‌ها، در لحظه توجه‌تان را به خودش جلب می‌کند و در مابقی مواقع، باعث قطع اتصال مطلق تماشاگر با ساخته‌ی نت‌فلیکس می‌شود.

چرا؟ چون اگر یک فیلم پسا آخرالزمانی احتیاج دارد که از دقیقه‌ی صفر تا صد، فقط و فقط حس دلهره‌ی ایستادن شخصیت‌ها در جهان نابودشده‌اش را افزایش دهد و همواره به اشکال هوشمندانه‌ای بودن آن‌ها در دنیای مورد بحث را یادآور شود، Bird Box به سادگی از پس انجام این وظیفه، برنمی‌آید. متاسفانه فیلم در بخش‌هایی محسوس، کاملا از جنس اصلی خودش فاصله می‌گیرد و بیشتر شبیه یک اثر دیگر درباره‌ی زندگی چند نفر غریبه درون یک خانه‌ی محدود می‌شود. از همه بدتر هم شخصیت‌ها هستند که عملا به دو گروهِ پردازش‌شده و کاملا ناشناخته تقسیم می‌شوند و بعضی‌های‌شان مطلقا مقوایی و کم‌اهمیت و تعداد بسیار محدودی از آن‌ها هم پخته و تاثیرگذار در داستان جلوه می‌کنند. بدی این موضوعات هم چیزی نیست جز آن که تماشاگر در میانه‌های داستان متوجه می‌شود که کدام کاراکترها واقعا در فیلم نقش دارند و کدام کاراکترها، صرفا قصد پر کردن فضای مقابل دوربین را داشته‌اند. همین هم حس غوطه‌ور شدن در دنیای فیلم را به شدت تضعیف کرده است و بسیاری از پتانسیل‌های Bird Box را هدر می‌دهد. البته بدترین ویژگی شخصیت‌ها که مشخصا سازندگان هیچ توجهی به آن نداشته‌اند، چیزی نیست جز واکنش‌هایی که آن‌ها نسبت به اتفاقات پیرامون‌شان نشان می‌دهند. از مردی که همسرش مقابل چشمانش، خود را به درون آتش می‌اندازد و صرفا به شکل منطقی، مقداری عصبی می‌شود و به مست کردن روی می‌آورد، تا فردی که در زندگی‌اش هیچ‌گونه شجاعتی نداشته است و ناگهان در حرکتی انتحاری و غیر قابل لمس، همه‌ی تیم را نجات می‌دهد. چنین مثال‌هایی در دنیای Bird Box به وفور پیدا می‌شوند. مثال‌هایی که شاید در چهل دقیقه‌ی آغازین داستان که مخاطب در مقدمه‌پردازی عالی آن غرق شده است، انقدرها به چشم نیایند ولی وقتی به قدم‌های میانی فلش‌بک‌ها می‌رسیم، بلاهای زیادی سر فیلم می‌آورند.

عناصر تاثیرگذار دیگر در این اتمسفرآفرینی که مشخصا اصلی‌ترین هدف خالقان اثر هم بوده است، کارگردانی و رنگ‌پردازی و افکت‌های داده شده به تصاویر هستند. Bird Box در بیشتر ثانیه‌ها، هیچ نکته‌ی خاصی در تدوین و در اکثر جلوه‌های بصری دیگر یدک نمی‌کشد و فقط به سکانس‌پردازی‌هایش در مواقع خاص مانند لحظات دردناک سواری بر روی قایق در تندترین شیب‌های رودخانه، سر و شکل تازه‌ای می‌بخشد. اما از طرف دیگر، هر چه‌قدر که اکثر عناصر فنی بصری معمولی باقی می‌مانند و فقط در برخی لحظه‌ها جذب‌کننده به شمار می‌روند، صداگذاری‌های فیلم چه در استفاده از موسیقی و چه در القای هم‌ذات‌پنداری با مخاطبان، باید باشکوه نامیده شوند. مشخصا به این سبب که در اکثر ثانیه‌های پرانرژی‌تر فیلم، مخاطب شخصیت‌ها را با چشمان بسته‌شده می‌بیند. در زمان‌هایی که آن‌ها باید فقط با گوش دادن و شنیدن زندگی کنند. همین هم اهمیت ویژه‌ای به اجراهای باورپذیر بازیگران و صد البته صداگذاری‌ها و موسیقی‌های فیلم می‌بخشد که باید هر آن‌گونه که هست، جهان خیالی‌اش را واقعی جلوه دهند و کم‌وبیش، به موفقیت‌هایی هم می‌رسند. در بین بازیگری‌ها اما همه‌ی نقش‌آفرین‌های فیلم اعم از جان مالکوویچ، سارا پلسون و روزا سالازار، عملکردی راضی‌کننده را ارائه می‌دهند و هرگز حتی در بدترین حالت‌شان، تبدیل به نکات منفی «جعبه پرنده» نمی‌شوند. مونولوگ‌های ساندرا بولاک، داد زدن‌هایش در محیط‌های خالی و زمان‌هایی که مستقیما بچه‌هایش و در حقیقت دوربین را نگاه می‌کند، کم‌نقص هستند. آن‌قدر کم‌نقص که دست فیلم را می‌گیرند و برای مخاطبان بیشتری، آن را بدل به محصولی لایق تماشا می‌کنند. او در Bird Box کاراکترش را به عنوان یک مادر، به عنوان کسی که می‌خواهد زنده بماند و به عنوان شخصی که مجبور به تصمیم‌گیری درون سخت‌ترین موقعیت‌ها می‌شود، به کمال اجرا کرده است.

Bird Box را به جرئت می‌توان یکی از سلیقه‌ای‌ترین فیلم‌های سال گذشته‌ی میلادی دانست. اثری که نه ترسناک که دلهره‌آور، نه بی‌نقص که پراشکال و برای مخاطب علاقه‌مند به فضاهای پسا-آخرالزمانی قابل قبول و نقش‌آفرینی ساندرا بولاک در آن نه خوب و عالی که یکی از بهترین اجراهای سینمایی سال گذشته است. این وسط اگر بتوانید با ایده‌های جریان‌یافته در فیلم، ارتباط محدودی برقرار کنید و حفره‌های داستانی انکارناپذیرش را هم پذیرا باشید، «جعبه پرنده» را می‌شود این‌قدر تجربه‌ی جذابی صدا زد که با اختصاص دادن دو ساعت به آن، احساس ناامیدی نکنید. حتی ممکن است در گروه خاص‌تری از تماشاگران هم قرار بگیرید و تا حد و اندازه‌ای جنس تعلیق‌های کوتاه فیلم به دل‌تان بنشیند که ورای این تعاریف، Bird Box را دوست داشته باشید و از بهترین سکانس‌هایش مثل رویارویی اولیه‌ی یکی از شخصیت‌ها با موجود ترسناک ناشناخته، همیشه به عنوان یک خاطره‌ی خوب یاد کنید. اما اگر وقتی صفت یک درام دلهره‌آور یا بالاتر از آن ترسناک و متفاوت به گوش‌تان می‌خورد، تنها و تنها به دنبال چیزی به فوق‌العادگی فیلم ترسناک «یک مکان ساکت» (A Quiet Place) می‌گردید، نه! Bird Box مناسب شما نیست.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
1 + 18 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.