فیلم Bicycle Thieves «دزدان دوچرخه» یکی از مهمترین آثار تاریخ سینما ساخته ویتوریو دسیکا است. فیلمی ساده، تأثیرگذار و عمیقا دردناک که تصویری انسانی از فقر در ایتالیای بعد از جنگ را به نمایش میگذارد. با نقد فیلم دزدان دوچرخه همراه باشید.
سخن گفتن درباره برخی فیلمها هر چند که تکراری باشد اما لذتبخش است و تمامی نخواهد داشت. فیلم دزدان دوچرخه اثر ارزشمند ویتوریو دسیکا از آن دسته فیلمهایی است که در عین دل نشینی و دوست داشتنی بودن باتوجهبه پس زمینه فقر و بیکاری، سخت و دردناک هستند. فقر و نداری یک مقولهی صرف نیست، بلکه غم انگیز ترین واقعیت است.
امروزه انسانی که بی چیز است هیچ است، چرا که از هستی بهطور کلی و از آن بالاتر از هستی انسانی ساقط میشود. چرا که این وضعیت، وضعیت جدایی کامل انسان از عینیت خود است. فقر مایوسانهترین نوع اعتقاد است. عدم واقعیت کامل هستی انسان و واقعیت کامل وجود غیر انسانی شده است.
روحِ فیلم دزد دوچرخه حولِ بیچارگی فقرا دور میزند. آنتونیو (شخصیت اصلی) همچون مسیح، مردی فقیر است. شخصیت اصلی هیچ نقص تراژیکی ندارد جز فقر. پس داستان او موازی با داستان صلیب است. ستمی وحشتناک که بر یک انسان بیگناه میرود اما در این مورد آسیب وارد شده بر شخصیت اصلی مجبورمان میکند به این فکر کنیم که تحت شرایط مشابه چه خواهیم کرد؟ معمای فیلم هم همین است. آیا ما در چنین وضعیتی صلیب را تحمل میکنیم یا تصمیمهایی از سر ناچاری میگیریم؟
نگاه به فقر، این ابنای انسانی بشر، اساسا در سینمای صنعتی و سرگرم کننده این روزها جایی ندارد. دزدان دوچرخه از این باب در این جهان معاصر و امروزی تک و تنهاست و مانند غمی جانگداز از واقعیت، روی شادیهای زودگذر زندگی است. آن هم در زمانهای که قهرمانان و ابر قهرمانان در فیلمها جولان میدهند و حتی سینمای دردمندان و برآمده از اجتماع هم به قدری تئوریزه و تقلیل یافته از درد است که طبیعتا از مردمان عادی و بی نام، نشانهای نیست.
دزدان دوچرخه از نوعی شعور غریزی برخوردار است و همین عملکرد بیریای سازندگان آن نوعی عمل اعتراضی و عملی مبتنی بر هنر اجتماعی است که توانسته این چنین به ژرفنا بپردازد. دزدان دوچرخه همان چیزی است که هنر اجتماعی باید باشد و چیزی که باعث میشود ویژگیهای انسانهای شرافتمند باتوجهبه نیازهای اولیهشان، به خصیصهای فرومایه تبدیل شود. این اثر ابدا تزریق یاس و مروج فنا شدگی بر موجِ مظلوم خواهی تصنعی نیست بلکه کلاس درسی برای نشان دادن واقعیت، صداقت و عاطفه و حِسِ زندگی بر بستر معضلات جبری جامعه است. واقعیتی که دسیکا به همراه فیلمنامه نویس همیشگی خود چزاره زاوتینی در راستای جنبش نئورئالیسم در ایتالیا به تصویر میکشد. جنبشی که با فیلم «رم شهر بی دفاع» از روسلینی شروع و با دسیکا و ویسکونتی ادامه پیدا کرد.
جنبش نئورئالیستی در زمانیکه حکومت اصرار داشت واقعیتهای تلخ جامعه حذف شود و تصویری زیبا و دروغین از آن به نمایش گذاشته شود، پدید آمد. کارگردانان جنبش نئورئالیسم با بهرهگیری از نورپردازی و لوکیشن طبیعی و بازیگران غیرحرفهای و تازه کار، تصویری تکاندهنده و محکم از فقر، بیکاری، فساد و فحشای ایتالیای بعد از جنگ و فاشیست نشان میدهد.
مکتبی که با استفاده از واقعیتهای روز و نابازیگران، حس واقعی بودن دنیای فیلم را بیش از پیش منتقل میکرد. «ویتوریو دسیکا» که بعد از دست رد خوردن به سینهاش توسط استودیوهای بزرگ ایتالیایی مجبور به کار کردن با بودجهی کم و با نابازیگرها شده بود، با الهام از ولگرد محبوب، «چارلی چاپلین»، اثر نئورئالیست دزدان دوچرخه را خلق کرد و در این فیلم به تأثیرات ویران کنندهی جنگ بر شرایط اقتصادی سیاسیِ جامعه بهصورت واقعگرا پرداخت.
در ادامه جزییات داستان فیلم فاش میشود
درخشش و نبوغ فیلم از سادگی و وضعیت تأثرآور ذاتی داستان آن میآید. قهرمان فیلم دسیکا، آنتونیو، مردی بیکار است که خود را در خیل جمعیت مردان بیکار حین بحران اقتصادی بعد از جنگ در ایتالیا مییابد. او بالاخره استخدام میشود که پوستر پخش کند، اما مجبور است ملحفههایاش را بفروشد تا بتواند دوچرخهای را که برای کارش لازم دارد بخرد. روز اول کار، دوچرخهاش دزدیده میشود و آنتونیو و پسر کوچکاش در پی یافتن دزد میروند. فیلم از همان سکانس آغازین خود با استعاره تکرر در میزانسنها (تعداد بالای افراد بیکار، تعداد زیاد پتوها، تعداد زیاد کارگران، تعداد زیاد دوچرخهها و...) سعی در تعمیم مسئله فقر و بیکاری به عموم جامعه را دارد.
آنتونیو بعد از چند سال بیکاری، بالاخره کاری پیدا کرده است که برای تصاحب آن نیاز به یک دوچرخه دارد. دوچرخه اما در گرو است و برای از گرو در آمدن باید پولی پرداخت شود (با فداکاری همسر آنتونیو و فروختن ملحفههای خانه). دوچرخه اما به عنوانی نه شیءی کمک کننده بلکه همانطور که از اسم فیلم برمیآید و مخاطب انتظار دارد، عنصری دلهرهآور است چرا که قرار بر این است که دزدیده شود. وسیلهای که نمادی برای زندگی و حیاتِ آنتونیو و نبودش مرگ این زندگیست. به همین خاطر رفتار آنتونیو با این شیء به مثابه یک نجات دهنده و یک انسان است. او دوچرخه را روی دوشش حمل میکند که مبادا کسی به آن نگاه چپی بیاندازد اما تماشاگر از همان ابتدا میداند که این وضعیت و این بارقه امید همینطوری نخواهد ماند.
دسیکا هم همین را میداند و عامدانه اسم فیلم را بر این اساس انتخاب میکند که متذکر شود به بینندگان که دزدیدن دوچرخه یک مثال است، یک نمونه، یک کارکرد برای بیان حرفهای مهمتر و نگاه کلان تر به مسائل جاری. درست است که دزدیده شدن دوچرخه بهعنوان محرک اصلی درام مورد استفاده قرار میگیرد و براساس آن خرده پیرنگهای پشت هم شکل میگیرند و روایت میشوند اما این فعل بستریست برای پرسشگری از عامل وضعیت شخصیتی مانند آنتونیو در جامعه آن دوران ایتالیا و نشان دادن تباهی و سیاهی در ایتالیای پس از جنگ.
دسیکا از همان آغاز فیلم شخصیت آنتونیو را بیگانه، به دور از جمعیت و جامعه و غریب و تنها نشان میدهد. چه در زمانیکه او اسمش برای کار کردن خوانده میشود تک افتاده و تنهاست چه در زمانیکه برای یافتن دوچرخه وارد چرخهای باطل میشوند. آنتونیو و پسرش برونو در کوچهها و خیابانها درهالهای از تنهایی و بیگانگی با اجتماع به سر میبرند. آنها نهتنها توسط سیستم بلکه توسط جامعه طرد شدهاند و گویی زمانه نیز آنها را فراموش کرده است. حتی وقتی بهدنبال یافتن دزد و آن پیرمردی که نشانه ای از او دارد وارد کلیسا میشوند این پدر و پسر غریبانه و خسته از بی عدالتی و فقر، تنهایند و راه به جایی نمیبرند.
تمام راهها برای آنها بسته میشود این را از همان اوایل فیلم که پنجره روی آنتونیو بسته میشود را میتوان فهمید که آنها قرار نیست از این وضعیت اسفناک به رهایی برسند. این عدم وصال و موفقیت در رسیدن به دوچرخه شاید قابل پیشبینی باشد اما میخواهد چیز دیگری را بگوید. ما در سکانسی که شخصیت اصلی بهدنبال قطعات دوچرخه میرود باتوجهبه میزانسن و ناتوانی و ضعیف بودن آنتونیو میدانیم که به نتیجهای نخواهد رسید. حتی در سکانسی که آنتونیو دنبال پیرمرد است میفهمیم که این پیرمرد فقط دنبال یک وعده غذاست و چیز دیگری برایش در زندگی اهمیت ندارد. اتفاقی که در محلی مذهبی (کلیسا) میافتد و آنجا تمام مردم دست به دعا بردهاند و تنها آنتونیوست که در آن وضعیتِ دعا و عبادت، بهدنبال آن پیرمرد است.
در اینجا دسیکا نشان میدهد که هرچقدر «مذهب» در زندگی انسانها نقش داشته باشد اما «فقر» بهراحتی میتواند ایمانِ انسان را نشانه بگیرد. با وجود این موانع وقتی آنتونیو دزد را پیدا میکند، انتظار میرود که اتفاقی خوب برای زندگیاش بیافتد اما میبینیم که دزد فقیرتر و گرفتار مصائب و مریضی و مشکلات بیشتری از آنتونیوست.
در اینجا دسیکا با نشان دادن انسانگرایی شخصیت اصلی و بخشش و ترحمش نسبت به وضعیت زندگی دزد، او را میبخشد و به بیچارگی و درماندگی خود ادامه میدهد. بخششی که او در حق دزد میکند در پایان شامل حال خودش نیز میشود. در اینجا مردم نیز حتی بهعنوان نیرویی مقابل آنتونیو قرار میگیرند که او را وادار کنند که از دزد و دوچرخهاش بگذرد.
در ادامه آنتونیو با این فلسفه که: (چرا باید با نگرانی خودم را به کشتن بدهم درحالیکه درنهایت قرار است بمیرم؟ برای هر چیزی درمانی است به غیر از مرگ!) میخواهد برونو پسرش را از ناراحتی این وضعیت راحت کند. آنتونیو پس از ساعتها گز کردن بیهوده خیابانها، وقتی پسرش را بیشازپیش خسته و افسرده مییابد، تصمیم میگیرد با مهمان کردن او و خودش به یک رستوران، روحیه خودشان را بالا ببرد.
او به پسرش که لبخند میزند، میگوید: «اصلاً به جهنم! با یه پیتزا چطوری؟» درحالیکه در رستورانی پشت میز نشستهاند، دوربین با حرکتی افقی به سراغ میزی در آن نزدیکی میرود که پسری همراهبا خانواده پولدارش، نشسته و پاستا میخورند. پدر به پسرش میگوید: «برای آن طوری غذا خوردن، لااقل به درآمدی یک میلیون لیری در ماه نیاز داری.» درحالیکه به این نتیجه رسیدهاند که حتی قدرت سفارش پیتزا را هم ندارند. آنها به تکهای نان با موتزارلا راضی میشوند؛ پسر با اشتها و رضایت خاطر غذا را میبلعد، پدر، مأیوس و غمگین نگاهش میکند.
نگاهی که از واقعیت زیست خود بازیگران سرچشمه میگیرد طبیعتا به دل مخاطب نیز نفوذ میکند. در این سکانس تضاد فقر ریچی در خرید غذای مورد نظر برونو دربرابر خانواده ثروتمندی که در رستوران مشغول غذا خوردن هستند به زیبایی به تصویر کشیده شده است. باور کردنش سخت است که این پدر و پسر اولینبار است جلوی دوربین قرار گرفتهاند. «لمبرتو مگیورنی» بازیگر شخصیت آنتونیو ریچی بعد از بازی در این فیلم از کارخانهای که در آن کار میکرد اخراج شد و مجبور شد تا بازیگر بماند اما همانطور که زندگی روی خوش به او نشان نداده بود سینما نیز به او وفا نکرد.
دسیکا کارگردان این فیلم نقش برونو و آنتونیو را فقط به خاطر نوع راه رفتنشان به این نابازیگرها داد. شخصیتهایی که از جنس کوچه و خیابان و جامعه کارگری بودند و بهعنوان نماد فقر محسوب میشدند. دسیکا در اینجا از یک کودک بهعنوان شخصیت اصلی درکنار یک بزرگسال بهره میگیرد. فرد بزرگسال «آنتونیو» نماد زندگی قدیمیدر مبارزه برای حیات در یک ایتالیای بدون عدالت بوده، و کودک «برونو» نماد خوبی و امیدواری است که در انتهای فیلم پررنگتر شده و در اعمال پدر و پشیمانی و رستگاری پس از آن نقش مهمی را ایفا میکند.
این مورد در دو سکانس مشهود است، اولی در جایی که آنتونیو پنجره ای در همان آغازین فیلم بر رویش بسته میشود و دومی جایی است که نمای معرف شخصیت پسر یعنی برونو است. برونو در حال تمیز کردن دوچرخه در تاریکی است، پنجره را باز میکند و نور به داخل میتابد.
فیلم دزدان دوچرخه همچنین تاثیرات ماندگاری بر فیلمهای بعد از خود داشته و کارگردانان مهمی به او ادای دین کردهاند. از فیلم The Kid with a Bike «پسری با دوچرخه» ساختهی برادران داردن تا کارهای مؤلفان معاصری چون کن لوچ و شان بیکر که ارادت خود را به این فیلم و کارگردان نشان دادهاند.
معجزه دسیکا در این فیلم سادگی و صداقتش در بیان و لحن فیلم است که مخاطب این احساس را به خوبی دریافت میکند. احساسی واقعی که نهتنها در جامعه امروزی بلکه در سکانسهای فیلم به خوبی منتقل میشود. این واقعیت با تکیهی آشکار بر موضوع، میزانسن، لوکیشن و تداوم فضائی رخداد به شکلی طبیعی و واقع گرایانه در پرداخت صحنههای داخلی و خارجی است که شما را به سکانس پایانیِ به یاد ماندنی فیلم میکشاند.
جایی که آنتونیو تلاش میکند تا دوچرخهای را بدزد و این تقلای او به شکست و سرافکندگی میانجامد.او با وجود اینکه از دستگیر شدن نجات پیدا میکند اما نگاه همه جماعت توی خیابان به سمت او جلب میشود، مردم داد و هوار میکنند و او به همراه پسرش که حالا احساس شرمندگی سرتاسر وجودش را گرفته از آنجا دور میشوند. همان بخششی که او در حق دزدان دوچرخهاش کرده بود را در این نقطه پاسخ و پاداشش را میگیرد اما به چه قیمتی؟
پدر و پسر از جماعتی که احاطهشان کردهاند قدم زنان دور میشوند و دست در دست هم به راهشان ادامه میدهند. پسر پیوسته به پدرش نگاه میکند، با هر نگاه کردن احساس سرافکندگی درونش را به درد میآورد چرا که فکر میکند تلاش پدر برای دزدیدن دوچرخهشان او را در حد یک دزد پایین آورده است. وقتی این دو تا دست همدیگر را از روی نیاز، از روی بدبختی مشترک میگیرند نمای آنها تصویری انسانی است که پسر شاهد اضمحلال و فروپاشی اخلاقی پدر است. شکسته شدن اسطورهی پدر در مقابل چشمان کودکی معصوم که نهتنها در روابط میان فردی با پدرش یک فرزند است بلکه یک دوست و یاری همیشگی نیز است، که تبدیل به حقارتی مظلومانه برای پدر میشود. پاک کردن تصویر مغشوشی که در این زمان از تصویر پدر ایجاد میشود، دیگر با خوردن پیتزا امکانپذیر نیست و به شکل زخمی درونی ریشه دار میشود.
تصویر این شکست، تصویری تلخ و فرساینده است. رابطهی بین زوج پدر و پسر فیلم، به لحاظ عاطفی، فضای سرد، خشک و ملتهب فیلم را میشکند و مخاطب را در چالش احساسی به وجود آمده بین آنها گرفتار میکند. تقریباً در نمای نهایی فیلم میبینیم که قطره اشکی هم روی صورت پدر خودنمایی میکند.
او حتی از نگاه کردن بهصورت پسرش هم شرم دارد. پدر و پسر دست در دست هم به جلو میروند و اینجا دسیکا با نشان دادن یک نمای اینسرت باورنکردنی از دستهای این دو، تماشاگر را شدیداً در شگفتی و بهت فرو میبرد. این سکانس به شخصه یکی از ماندگارترین پایان بندیهای تاریخ سینماست که میشود بارها آن را تماشا کرد و در آن غرق شد.