فیلم On The Beach At Night Alone، «شب هنگام، در ساحل، تنها» ساخته هونگ سانگ سو کارگردان مطرح کره جنوبی است که به بهانه این فیلم سفری به جهان فکریاش خواهیم داشت.
هونگ سانگ سو معروف است به اینکه سالی دو یا سه فیلم میسازد. سبک فیلمسازیاش هم به گونهای است که به لحاظ مالی این اجازه را به او میدهد که این تعداد فیلم را تولید کند. چه به لحاظ تعداد فیلمی که در سال میسازد و چه از نظر ساختار شکنیهایی که دارد او را میتوان با ژان لوک گدار سینمای فرانسه هم مقایسه کرد. هونگ در سال ۲۰۱۷ یک سه گانه را به سرانجام رساند در حالی که هنوز سال تمام نشده بود! فیلمهای Claire’s Camera و The Day After در جشنواره کن ۲۰۱۷ نمایش داشتند و فیلم On The Beach At Night Alone در رقابت اصلی جشنواره برلین ۲۰۱۷ شرکت کرد. اینکه یک فیلمساز در سال سه فیلم بسازد و جشنوارههای معتبری هم خواهان نمایش آنها باشند، اتفاقی ویژه است. در این مطلب سعی داریم علاوه بر بررسی فیلم «شب هنگام، در ساحل، تنها»، نگاهی به مولفههای سینمایی هونگ سانگ سو و دلیل اصالت و مورد توجه بودنش داشته باشیم. لازم به ذکر است «کیم مین هی» مشعوقهی هونگ که از فیلم Right Now Wrong Then به بعد الهام بخش ساختن فیلمهایش میشود، برای بازی در فیلم شب هنگام در ساحل تنها موفق به کسب جایزه خرس نقرهای بهترین بازیگر زن از جشنواره برلین ۲۰۱۷ شده است. در ادامه با تحلیل و بررسی دقیقتر برخی فیلمهای او همراه باشید.
در ادامه بهتر است ابتدا فیلم را ببینید و سپس نقد را بخوانید
هونگ سانگ سو یک فیلمساز مینی مال است، بدین معنا که با سادهترین چیزیهایی که فکرش را کنی فیلم میسازد
وقتی در فصل انتهایی فیلم، یونگ هی (با بازی کیم مین هی) از کارگردانی که با او رابطه داشته میپرسد «فیلم جدیدت را چگونه میخواهی بسازی؟»، کارگردان به او پاسخ میدهد «چیزی از قبل آماده نمیشه...فکرش میاد به ذهنم...صحنه اول رو مینویسم و بعدش قلبم هرجا منو ببره، میرم اونجا...». با شنیدن این دیالوگ ناخود آگاه به این فکر میافتیم که آیا فیلمهای هونگ سانگ سو چیزی جز این است؟ فیلمسازی که هر صبح زود شروع به نوشتن فیلمنامه کرده و تا آخر همان روز آنها را ضبط میکند. بازیگران و تمام عوامل فیلمش از اینکه سکانس بعدی یا حتی لوکیشن بعدی چیست بی خبرند. همه چیز باید کاملا بداهه و تازه باشد. شاید این تصور پیش بیاید که هونگ فیلمهایش هیچ گونه نظم و ساختاری ندارند در حالی که اگر خوب به جزییات بنگریم اینگونه نیست. به نقل از خود هونگ، وقتی او شروع به نوشتن فیلمنامه میکند و ذهنش سرشار از ایده و حس و حال میشود، کارش این است که به این احساسات در کل فیلم نظمی ببخشد که حاصل جهان فکریاش باشد.
هونگ یک فیلمساز مینی مال است. بدین معنا که با سادهترین چیزیهایی که فکرش را کنی فیلم میسازد. آدمهایی که سیگار میکشند، ساعتها در کافه مینشینند، گپ میزنند، نوشیدنی میخورند و از خود بی خود میشوند. هونگ هم این آدمها را از دید یک دوربین روی سه پایه و در یک برداشت بلند ثبت میکند. خبر از هیچ مونتاژی نیست و اگر قرار باشد حس یک شخصیت را در اندازه نمایی نزدیکتر ببینیم راه حلش تنها یک Zoom in است و حرکت از سوژهای به سوژهی دیگر راهش یک Pan (زومهایی که یادآور کارهای گدار و فیلمسازان موج نو فرانسه است). شخصیتها کمترین حرکت را در صحنه دارند و غالبا با میزانسنی ایستا سر و کار داریم. در طراحی صحنه کافهها بارزترین چیزی که به چشم میخورد بطریهای سبز رنگ نوشیدنیست که تنها پناه و تسکین آدمهای هونگ است. موسیقی فیلمهایش اکثرا انتخابی و مناسب حس و حال شخصیتهاست. حال سوال اینجاست که دلیل این مینی مال بودن در فیلمهایش چیست؟ یا تا این حد ساده بودن چه کمکی به فیلمهای او میکند؟ وقتی قرار باشد قلبت بگوید به کدام صحنه بروی. وقتی قرار باشد آدمهایی را که روایت میکنی اینقدر ساده (و در عین حال پیچیده) باشند که کمتر کسی شهامت به تصویر کشیدنشان را داشته باشد. وقتی برای فیلم ساختن تنها به یک زن نیاز داری. آنوقت دلیلی ندارد که فیلمهایت جذابیت بصری آنچنانی داشته باشند. وقتی بداهه پردازی میکنی و هرچیزی که از قبل تعیین شده است را دور میریزی، یقینا برایت شکار لحظات نابی که بازیگرانت ناخودآگاه ثبت میکنند اهمیت دارد تا حرکت دروبینهای پیچیده یا کاتهای پی در پی. البته واضح است که برای عدهای تا این اندازه ساده بودن رضایت بخش نیست.
کاملا روشن است که در نگاه اول فیلمهای هونگ برای عدهای خسته کننده باشد و مخاطبان کمی را همراه کند. همچنین نمیتوان پیش بینی موفقیت تجاری برای او داشت. اینها مواردی است که هونگ کاملا به جان میخرد به بهای اصیل بودنش. اصالتی که به خاطر آن منتقدان داخل و خارج کره جنوبی ستایشش میکنند. فیلمسازی که به محض تماشای اولین پلانش متوجه نام او به عنوان کارگردان فیلم میشویم. شجاعت ساده بودن در زمانهای که بسیاری از فیلمها در بالاترین سطح کیفی خود به سر میبرند ستودنیست. البته ساده بودنی که در ورای آن یک جهان بینی نهفته است. حال به سراغ دریافتهای عمیقی برویم که میشود از این فیلم و فیلمهای دیگر او داشت.
در برخی از لحظات بداهه پردازی بیش از حد میتواند بر پیوند مخاطب با فیلم سایه بیاندازد
در اکثر فیلمهایش زنی (یا بعضا مردی) را میبینیم که یا میخواهد وارد رابطه شود، یا در دل یک رابطه است یا مدتیست که از یک رابطه بیرون آمده است. یونگ هیِ فیلم «شب هنگام...» ادامه یافتهی یونگ هیِ فیلم Right Now Wrong Then است. رابطهای که در فیلم «همین حالا نه بعدا» میان یک فیلمساز و یونگ هی شکل میگیرد، ادامه مییابد تا در فیلم شب هنگام با یونگ هیِ خارج از رابطه فیلم را شروع کنیم. یک رابطه امیدوارانه در آن فیلم که در گذر زمان به یک سرگشتگی ختم شده است. یونگ هی برای اینکه دور از حرف و حدیثهای دیگران قرار بگیرد مدتیست به آلمان سفر کرده است. اتمسفر سرد حاکم بر فضای فیلم قرار است رفته رفته ما را به درون افسرده این زن بکشاند. درختهای خشک شده در اکثر بک گراندها یاد آورد گذر عمر یونگ هی و زوال تدریجی اوست.
در برداشتهای بلند هونگ غرق میشویم و آنقدر به یونگ هی زل میزنیم که کوچکترین تغییر در چهرهاش، خندههای ناچارانهاش و تمام بغضی که در دل اوست را درک کنیم. در عین اینکه میبینیم او در آلمان اوقاتش را پیش یکی از دوستانش میگذراند، خیلی زود به اختلاف شخصیتی این دو نفر پی میبریم و یونگ هی را در واقعیت تنها مییابیم. او مدام به پرسه زنی مشغول است و هرجایی میرود تا کمی دردش تسکین یابد. از کنار دریا و خانه دوستان آلمانی گرفته تا مغازه کتاب فروشی و کتاب خواندن. مشکلی که شاید در مواجهه با ادامه دادن فیلم داشته باشیم نیافتن دلیل برای رفتن به برخی از سکانسهاست. گویی در برخی از لحظات بداهه پردازی بیش از حد بر پیوند مخاطب با فیلم سایه میاندازد. اما از سوی دیگر آنقدر فضا سازی، ساده و در عین حال عمیق است که تا پایان میتواند نگهمان دارد. یونگ به یک آوارگی رسیده است که آرزو دارد بتواند زندگیاش را آن طور که میخواهد جلو ببرد. وقتی به کره برمیگردد سعی میکند با دوستانش (که همگی آدمهای فیلمهای قبلی هونگ هم هستند) رابطه نزدیکی برقرار کند اما عجزی در وجودش است که او را محکوم به تنهایی میکند.
در سکانس کافه که همگی دور هم جمع شدهاند و نوشیدنی میخورند، تمام تمرکزتان بر یونگهی باشد که تنها در عمق صحنه و در نقطه طلایی قاب نشسته است. پیشتر گفتیم آدمهای سینمای هونگ نیاز به یک از خود بی خود شدن دارند تا حقیقت درون خود را برای مخاطب بیرون بریزند. همگی دور میز درباره عشق سخن میگویند و یونگ هی اعتقاد دارد که عشق چیزی است که باید لیاقت تصاحب آن را داشته باشیم و با فریاد میگوید که دوستانش این لیاقت را ندارند. هرچقدر که دیگران از زیبایی یونگ هی تعریف کنند باز هم او را خوشحال نمیکند، چرا که شاید در این اندیشه است که لیاقت زیبایی را هم ندارد. البته وقتی سخن از زیبایی یونگ هی به میان میآید، منظور زیبایی ظاهری او نیست بلکه زیبایی از جنس پختگی در طول زمان است. به همین دلیل است که یونگ هی هرکسی را میبیند مدام با جمله «پیرتر شدی» گذر زمان را به یاد او میآورد چرا که گذر زمان یکی از عمیقترین رنجهای یونگ هی است. جالب آنکه به نقل از خود هونگ، در سکانسی که یک مرد غریبه در ابتدای فیلم به سراغ یونگ هی و دوستش میرود و از آنها زمان را میپرسد، آن مرد فیلمبردار فیلم است که هونگ کاملا بداهه و ناگهانی او را به دل صحنه میفرستد تا مفهومی را که در ذهن دارد شکل دهد. کمی بعدتر این مرد را میبینیم که در پایان فصل اول فیلم هونگ هی آواره را به دوش میکشد و به مقصدی نامعلوم میبرد. این مرد آیا زمان نیست؟
یونگ هی، تنها در کنار ساحل گویی در میان ردپای مردان زیادی که در زندگیاش بودهاند دراز کشیده است. این قاب ماحصل فیلم است
مسئله زمان را در فیلم «همین حالا نه بعدا» هم به زیبایی و با بیانی کمدی شاهد هستیم. مردی که دوبار به او فرصت داده میشود تا با یک زن رابطه برقرار کند. در مرتبه اول بنای رابطهاش را بر پنهان کاری و ستایش بی حد و مرز زن میگذارد و در مرتبه دوم زن را با واقعیت زندگی خود روبرو میکند و به نتیجهای متفاوت میرسد. اتفاقی که در بار اول معنای حسرت میدهد و در بار دوم معنایی شبیه به عشق. اینکه مردی با وجود داشتن همسر به یک زن دیگر ابراز علاقه کند و چالش بعدی آن باشد که میان معشوق و همسرش نخواهد یکی را انتخاب کند (بلکه ترجیحش این باشد که هر دو را داشته باشد) هم قصه این فیلم است و هم قصه زندگی واقعی هونگ سانگ سو که پس از ورود کیم مین هی به زندگیاش با این انتخاب روبرو میشود (همین طور قصه فیلم The Day After او هم است). به نوعی فیلم شب هنگام میتواند همانطور که یونگ هی در پایان فیلم میگوید نوعی شکنجه کردن فیلمسازش باشد که فیلمی به ظاهر شخصی ساخته است. اما فیلم بیش از آنکه درباره خود کارگردان باشد، درباره یونگ هی است. در یک قاب مهم فیلم شاهد هستیم که یونگ هی در کنار دریا دراز کشیده است و در اطرافش ردپاهای زیادی بر ساحل نقش بسته است. این قاب به خوبی بیانگر مردهای زیادیست که در زندگی یونگ هی رفت و آمد داشتهاند و ماحصلش چیزی نیست جز تنهایی او در کنار ساحل دریا که به نظر میرسد پایانی ندارد. ترس از همین تنهاییست که موجب میشود بر سر کارگردانی که او را تنها گذاشته همچون دوستانش فریاد بزند. فریادی که در این فیلم حاکی از ناتوانی در فهم چیستی عشق است. عشقی که کارگردان اعلام میکند که نباید دلیلی برای آن وجود داشته باشد. همچون روح موجود در فیلمهای هونگ که بی دلیل ممکن است شما را عاشق فضایش کند.
اگر در یک نگاه بخواهیم سینمای هونگ را بیان کنیم میتوانیم بگوییم که ما شاهد زنان و مردانی آواره هستیم که هرچه بیشتر از زمان فیلم میگذرد سرگردانی و ناتوانی آنها به بیانی ساده خود را عمیقتر نشان میدهد. گاهی میتوان گفت حضور یک مرد واقعیت پنهان زنی دیگر را آشکار میکند و گاهی حضور یک زن حسرت مردهای در ارتباط با او را برملا میسازد. همچون فیلم Our sunhi زنی بر زندگی سه مرد میتابد و درون آنها را آشکار میسازد. حال وقت آن است که بدون پیش داوری به دنیای هونگ ورود کنید و با تماشای فیلمهایش دریابید که میشود برای ساختن یا حتی تماشای یک فیلم به دنبال چیزی به جز کیفیت بصری ناب باشیم.