فیلم The Banker اثر قابل تماشا و قابل تحملی است اما تنها مشکلش این است که بابت حرفی که میزند خیلی جدی و قانعکننده عمل نمیکند. برای نقد این فیلم همراه میدونی باشید.
داستانهای زیادی در رابطه با موفقیت آدمهایی وجود دارد که مسیر پیشرفت را از صفر شروع کرده و بنیانگذار حرکتهای انقلابی بودهاند. این داستانها نیز بیش و کم دستمایه فیلمهای سینمایی زیادی شدهاند. اما اگر نژاد، جنسیت و بهطور کلی هر نوع ماهیتی که این افراد را در اقلیتی مطرود برابر اکثریت جامعه قرار دهد، به جذابیت روایت چنین داستانهایی میافزاید. فیلم The Banker نیز روایتگر داستان حقیقی دو سیاهپوست به نامهای برنارد گَرِت و جو موریس است که در دهههای ۶۰ و ۷۰ تلاش میکنند خود را وارد بازار سرمایهداری آمریکا بکنند. نگاه بدبینانه نژاد سفید آمریکایی به سیاهپوستان هماکنون نیز موضوعیت دارد اما هرچه به دهههای قبلتر میرویم، این نگاه به مراتب شدت بیشتری دارد. همین موضوع باعث میشود که فیلم از منظر روایتِ سیرِ پیشرفت دو سیاهپوست مطرود در جامعه آمریکایی دهههای ۶۰ و ۷۰ و تضاد و تقابل با نگاهِ آن زمانِ جامعه، جذاب باشد.
فیلم The Banker خوشبختانه در کلیشهی سواستفاده از ماهیت نژادی موضوعش و سرریز کردن مخاطب از دلسوزیهای احمقانه و یکطرفه اسیر نمیشود اما آنچه را نیز روایت میکند آنقدر ساده و صیقلنخورده است که نطق نهایی شخصیت اصلیاش در دادگاه و حقخواهی او نسبت به حقوق انسانی سیاهپوستان اصلا قانعکننده نیست. در حقیقت مسیر پیشرفت دو سیاهپوست در جامعه سفیدپوستان، به میانجی تضاد و تقابلی که در دل موضوعش است، خودبهخود انتظار یک مسیر پرچالش و پر افت و خیز را پدید میآورد، اما آنچه فیلم تصویر میکند کاملا متناقض با این است، یعنی هیچ تهدید و فشاری متوجه شخصیتهای سیاهپوست ماجرا نیست و در نتیجه تحمل وضعیت، سختکوشی، دستوپنجه نرم کردن با شرایط و امثالهم به ویژگیهایی قابل باور در فیلم تبدیل نمیشوند و نطق انقلابی پایان فیلم نیز کاملا از کادر بیرون میزند.
اولین و مهمترین ضعف فیلم نیز به عدم ترسیم وضعیت جامعه در دهههای مورد نظرش برمیگردد. نگاه بدِ جامعه به سیاهپوستان محدود به چند سکانس فرمایشی و کوتاه است؛ منشی بانک به برنارد وقت ملاقت نمیدهد اما درنهایت برنارد موفق به ملاقات میشود. افسران پلیس بابت مالکیت یک خانه برنارد را بازخواست میکنند اما با رو کردن سند توسط برنارد، خیلی زود قانع میشوند و پیرزنِ همسایه که تنها چند ثانیه غرغر میکند و بعد غیبش میزند. تمامی اینها ابدا به معنای ترسیم یک جامعه بدبین به سیاهپوستان نیست، حتی ناخنک زدن به آن هم نیست بلکه تصویری است بسیار ناچیز و غیرموثر از جامعهای که طبق انتظار، بیش از اینها باید نگاه نژادپرستی در آن حضور داشته باشد. از همه مهمتر، در تمامی این موارد برنارد و دوستانش خیلی زود بر این مسائل قائق میآیند و از آنها بهراحتی عبور میکنند. نتیجه این میشود در یک ساعت اول فیلم، مخاطب هیچگاه حس نخواهد کرد که تهدیدی متوجه برنارد، دوستان و خانوادهاش از بابت نژاد یا رنگ پوستشان است.
این ضعف زمانی بیشتر میشود که موقعیت برنارد و خانوادهاش در جامعه، بسیار امن و مرفه نشان داده میشود. همسر برنارد همیشه خوشپوش و شیک میگردد، دوست او جو (ساموئل جکسون) برای خودش یک کلاب و کلی ملک دارد، همیشه مشغول نوشیدن بهترین نوشیدنیها و کشیدن اعلاترین سیگارهاست. خود برنارد نیز همیشه و در تمام لحظات فیلم، آدمی مطمئن، محکم و باصلابت نشان داده میشود؛ خب سؤال! این اطمینان و صلابت دربرابر چه چیزی است؟ نگاه نژادستیزِ جامعه سفیدپوستان که ظاهرا خیلی بد نیست، بسیار خفیف و ناچیز است. اطرافیان برنارد هم که همگی آدمهای مرفه و بیمشکلی هستند، پس برنارد بهعنوان یک انسان سیاهپوست دقیقا با «چه چیزی» دستوپنجه نرم میکند؟ یا چه محرکی برای شکست موانع پیشرویش دارد؟ اصلا واقعا مانعی در کار است؟ فیلم با تصویر بسیار امنی که از موقعیت شخصیتهای سیاهپوستش خلق میکند و همچنین نگاه نژادپرستانهی بسیار خفیف و ناچیز، ابدا نمیتواند ما را قانع کند که واقعا پیشرفت در چنین جامعهای برای یک سیاهپوست سخت است.
حتی اگر فرض را بر این نیز بگذاریم که نگاه نژادپرستانه وجود دارد اما در این دهه بهخصوص (از نظر تاریخی) آنقدری نیست که جلوی پیشرفت سیاهپوستان را بگیرد، باز هم به تناقض میخوریم. اگر جامعه در آن دههها واقعا بهحدی از نگاه معقولانه نسبت به سیاهپوستان رسیده است، پس چرا دو افسر پلیس که اتفاقا نماینده قانون نیز هستند، تا این اندازه نژادپرستانه رفتار میکنند؟ چرا منشی یک بانک ساده به خاطر رنگ پوستِ ارباب رجوع او را رد میکند؟ اگر غیر از این است، پس جو موریس چطور صاحب تشکیلاتی به آن عظمت شده است که میتواند وارد زمین گلف شود و بازی بکند؟ یا همسر برنارد که در بسیاری موارد، بسیار مرفهتر از سفیدپوستان لباس میپوشد؟ میبینید؟! دنیای فیلم به لحاظ زمانی و مکانی، نمیتواند وضعیت و نسبت نژادپرستی در آن دوره از تاریخ را به شکلی قانعکننده ترسیم کند و چون از پس از این کار برنمیآید، مسیر پیشرفت دو سیاهپوست ماجرا نیز بدون هیچگونه دردسری پیش میرود. این مشکل حتی در میزانسنها و لحن فیلم نیز به چشم میآید. در تمامی لحظات، سرعت حرکت دوربین بسیار آرام و رنگبندی محیط و لوکیشنها روشن و براق است. دیالوگهای میان بازیگران نیز بسیار متین و باآرامش ادا میشود. حتی بخشی از فیلم که به آموزش مت استاینر توسط برنارد و جو میپردازد، رنگ کمدی به خود میگیرد و مخاطب سر ذوق میآید. همه اینها یعنی فیلم در تصویر و لحن نیز نمیتواند تنش لازم برای القای یک فضای نژادپرستانه را خلق کند.
بخش دیگر این ضعف متوجه شخصیتهای سفیدپوست نیز هست. تمام آدمهای سفیدپوست فیلم از همان ابتدا تا انتهای فیلم، همراه و رفیقِ شفیقِ برنارد و جو هستند. مالک اولین خانهای که برنارد روی آن کار میکند (آقای بارکر) سفیدپوست بسیار موجه و معقولی است که خیلی زود هم قانع میشود با او همکاری کند. دوست جو که دستی در بازار دارد نیز همینطور و از همه مهمتر، شخصیت مت استاینر نیز از اولین تا آخرین سکانس، بسیار آدم معمولی و غیرنژادپرستی نشان داده میشود. به یاد آورید اولین سکانسی که مت یک سیاهپوست را (برنارد) سوار بر ماشین میبینید، واکنشش اما چیست؟ بسیار معقول و نرمال یا سکانسی که قرار است کار با برنارد را قبول کند، دقیقا طوری رفتار میکند که با یک سفیدپوست طرف است. حتی وکیل برنارد هم در پایان فیلم یک سفیدپوست معمولی است. فلورنس، تنها شخصیت ظاهرا منفی فیلم نیز آدم بسیار سطحی است و اتفاقا واکنش او، نه یک واکنش منفیِ نژادپرستانه بلکه یک واکنش منفی تجاری و مالی است. به بیان خلاصه، شخصیتهای سفیدپوست منفی یا مثبت فیلم، تقابل و واکنششان دربرابر دو سیاهپوست، نه به واسطه تضاد نژادی بلکه به واسطه منافع مالی و تجاری است. کافی است حالتی را تصور کنیم که بهجای دو شخصیت سیاهپوست اصلی فیلم، دو سفیدپوست را در لحاظ میکردیم، در آن صورت چه میشد؟ همه همان آدمهای معقول و موجهی که بودند، باقی میمانند. به بیان دیگر، گویی که ماهیت نژادی و تضادِ حاصل از این ماهیت، هیچ دخل و ربطی به موضوع فیلم ندارد. ما با دو سیاهپوست طرفیم که اتفاقا خیلی راحت و با کمترین دردسر مسیر پیشرفت را طی میکنند و تهدیدی که متوجه آنهاست در حد غرولند یک پیرزن یا سفیدپوستی است که فقط نگران قدرت و منابع مالی خودش است ترسیم میشود. در آن صورت چطور باید قانع شویم که یک انسان سیاهپوست در این برهه از تاریخ آمریکا، واقعا دستوپایش بسته است؟
تفکر فیلم در مواجهه با موضوعی که دست روی آن گذاشته، بسیار محافظهکارانه است. بهجای خلق فضایی واقعا دشوار و تهدیدآمیز از یک بازهی تاریخی که سیاهپوستان نمیتوانند تبدیل به یک سرمایهدار شوند را به فضایی تبدیل کرده که مامن بسیار خوبی برای پیشرفت هر انسان، مستقل از نژاد و رنگ پوستش باشد. مخاطب از دقایق آغازین فیلم گرفته تا واپسین لحظات دادگاه، هیچ مشکل یا مانع جدی را برای شخصیتهایش تصور نمیکند و نژاد یا رنگ پوست، آخرین چیزی است که ذهنش را درگیر میکند. همین باعث میشود که فیلم در بیان حرفش دچار نقض غرض شود؛ گزاره «هیچ سیاهپوستی نمیتواند سرمایهدار شود» را به گزاره «هر سیاهپوستی بهراحتی و بدون مسئله میتواند سرمایهدار شود» تبدیل میکند، پس نطق پایانی دادگاه دیگر اعتراض به چیست؟
این میزان از محافظهکاری، اتفاقا فیلم را بسیار تبلیغاتی و به نفع جامعه آمریکایی تمام میکند. فیلم The Banker آمریکایی را نشان نمیدهد که پیشرفت یک سیاهپوست در آن سخت، دشوار و حتی ناممکن است، برعکس، تصویری را نشان میدهد که یک سیاهپوست در جامعه آمریکایی میتواند بیدغدغه و بیچالش مسیر پیشرفت بپیماید. کاری که با یک تیر دو نشان زده است؛ هم تاریخ نژادپرستانه گذشتهاش را تلطیف و تحریف میکند و هم برای زمان حال بیانیه مطلوب آمریکایی صادر میکند. باور نمیکنید؟ سناتور در دفترش به برنارد میگوید: «تو رویای آمریکاییِ زنده هستی». چه چیزی مطلوبتر از اینکه یک سیاهپوست در جامعه آمرکایی با کمترین مشکل بتواند تبدیل به سرمایهدار شود؟
فیلم The Banker را میتوان تماشا و تحمل کرد، تدوین مناسب فیلم باعث شده که ریتم آن افت نکند، که هر از گاهی به کمدی هم تند بزند و فضا را تلطیف کند. همه اینها سبب میشود که لحن فیلم در بیان حرفش نیز تلطیف شده و از جدیت آن کاسته شود، اما اگر بناست تا فیلم حرفی جدی بزند، این میزان لطافت و محافظهکاری نسبت به موضوع، به ضررش تمام میشود، چنان که ما را بابت حرف مهمی که میخواهد بزند، قانع نمیکند.