نقد فیلم Babyteeth – دندان شیری

نقد فیلم Babyteeth – دندان شیری

دندان شیری ساخته شانون مورفی فیلم‌ساز استرالیایی است که پس از چندین تجربه در ساختن سریال، در نخستین فیلم بلند داستانی‌اش به سراغ یک کمدی درام خانوادگی رفته است. با نگاهی به این فیلم همراه میدونی باشید.

کمدی درامی که دندان شیری با آن درگیر می‌شود، روایت دختر نوجوانی به نام میلا (الیزا اسکنلن) تنها فرزند هنری (بن مندلسون) و آنا (ایز دیوس) است. فیلم با کلوزآپ‌های مضطرب از صورت نفس‌زنان میلا آغاز می‌شود. جایی که او، جدا از دوستان دیگرش که در حال صحبت با یکدیگر هستند، در ایستگاه، منتظر قطار ایستاده است. جدایی او از هم سن و سالانش و آغاز ماجرای اختصاصی‌اش از همین حالا آغاز شده است. نه تنها جدا از آن‌ها ایستاده، نگران است و به رو به رو خیره شده است که با هجوم ناگهانی پسر، موزز (توبی والاس)، و تنه‌زدن به او از قطار جا می‌ماند. دندان شیری در لیست بهترین فیلمهای کمدی 2020 میدونی نیز قرار دارد.

توجه! در ادامه داستان این فیلم لو رفته است.

اضطراب آغازین میلا قرار است در پایان کار دست او و مخاطبش بدهد تا بلوغ و مرگ یکی شوند. این شروع نفس‌نفس‌زنان البته باید تا یک سوم پایانی فیلم، به طریقی، از یادمان برود، تا دوباره متوجه‌شویم، اضطراب میلا در آغاز و البته خون‌دماغ‌شدنش نشانه‌ای از بیماربودن او بوده‌اند. البته در همین شروع، میلا قدم دیگری نیز بر می‌دارد که باید در همان فصل انتهایی به چرایی‌اش پی‌ببریم: او از موزز می‌خواهد در ازای پولی که به او می دهد موهایش را بتراشد. زمانی که موزز میلا را به خانه‌شان، خانه ای که از آن بیرون انداخته شده است، می‌برد، مادرش سر می‌رسد و عملیات تراشیدن موهای میلا ناقص می‌ماند. نتیجه، شبیه‌شدن میلا به موزز است: آرایش موهایی که میلا را به موزز نزدیک می‌کند تا درامی که آغاز کرده است با دلبستگی‌اش با او ادامه پیدا کند. تراشیدن نصفه و نیمه موهای میلا نه فقط در سطح تصویری شخصیت (آرایش موها و بعدتر نشستن او موزز در کنار هم در برابر آنا و هنری در یک میزانسنِ ساده و اما موفق) او را در توافق با موزز و در یک سطح با او قرار می‌دهد که روندی را که با آن قرار است پا به پای او در داستان پیش برویم و بیماری او را زیر نظر بگیریم نیز به تاخیر می‌اندازد. تاخیری که البته در کنش داستانی موفق عمل می‌کند.

دندان شیر در سطحی از درام داستانی‌اش با استفاده از کمدی‌ای که در دل داستان قرار داده است، از یک سو سعی در کم‌کردن بار تراژیک پایانی‌اش دارد و از یک سو سعی در شانه‌خالی‌کردن از آدرس‌دادن به پیچ و واپیچ های زندگی دختر نوجووان داستانش و خانواده او. زمانی که میلا پس از آن شکل عجیب آشنایی با موزز خود را بی‌درنگ شبیه او می‌کند تا در مسیر دوست‌داشتنش قرار بگیرد، روایت هنری و آنا به طور موازی پیش می‌رود. جایی که هر دویشان در مطب هنری، که روانکاو است، مغازله می‌کنند، بر سر یک عکس از میلا به اختلاف نظر برمی‌خورند. اختلاف نظری که هنری و آنا در مورد میلا و در برداشت‌شان از حالت چهره او دارند، کنایه‌ای می‌شود به اختلاف نظری بزرگ‌تر که در زندگی‌شان جریان دارد و نحوه مواجهه آن‌ها با بیماری دخترشان را آشکار می‌کند. از سوی دیگر، در همین لحظه، اختلاف نظر بچه‌گانه آن‌ دو درباره حالت چهره میلا در عکس، ناآگاهی آن‌ها از آن‌چه بر میلا می‌گذرد را نشان می‌دهد. از اساس، استفاده از شکلی از تدوین موازی برای این صحنه و صحنه تراشیدن موهای میلا توسط موزز، خودْ جدایی‌ای که میان او و والدینش افتاده است را موکد می‌کند.

ملاقات عجیب موزز و میلا در شکل برخورد عجیب نخستین‌شان ادامه می‌یابد و البته این بار پرده‌ها بیشتر کنار می‌روند. زمانی که پس از اولین مواجه موزز با پدر و مادر میلا، همان شب، برای برداشتن داروهایی که در خانه آن‌ها یافت می‌شود- مشخصا مورفین و انواع آرام‌بخش‌ها- موزز به خانه می‌آید، میلا پدر و مادرش را مجبور می‌کند که او را آن‌جا نگه دارند. استفاده فیلم‌ساز از عنصر «دارو» و «آرام‌بخش‌»ها در تمام فیلم، همچون المانی کنایی ادامه پیدا می‌کند و درام فیلم را در پس زمینه‌اش به عناصر محتوایی مورد نظر او (فیلم‌ساز) نزدیک می‌کند.

در جهانی که شانون مورفی به تصویر می‌کشد، همه چیز و دقیقا گویی همه چیز این قابلیت را دارند که با تجویز آرام‌بخش ها و مورفین حل شوند. و این نقطه عزیمتی است که جهان خانواده به ظاهر سالم هنری را با جوانانی که دراگ می‌زنند یا در خیابان‌ها سرگردانند و یا همچون موزز از خانه بیرون زده‌اند (یا بیرون انداخته شده‌اند) را در یک سطح مشترک قرار می‌دهد: نه تنها در میان جوانان و نوجوانان، که در یک خانواده متمدن مرفه نیز راه حلی جز مورفین و آرام‌بخش‌ها پیدا نمی شود. همین که هنری خود روانکاو است و غرق در مشکلات خانوادگی نیز هست، و سرانجام به تزریق مورفین نیز روی می‌آورد، موقعیت دراماتیک برخاسته از تضاد داستان را (در عین کمیک‌بودن صحنه تزریق مورفین) دوچندان پررنگ می‌کند.

هنری، هر نوع ناپایداری در وضع روانی آنا را با تغییر دوز آرام‌بخش‌هایی که مصرف می‌کند مرتبط می‌بیند. آنا که هم از رهاکردن هنر مورد علاقه‌اش، موسیقی، رنج می‌برد و هم،‌ گویی، سطحی از یک افسردگی بعد از حاملگی‌اش که به خاطر عمل سزارین برای به دنیا‌آوردن میلا رخ داده است، دورن او باقی مانده است. و البته فرم اعتراف‌گونه آن، به شکلی مناسب دقیقا در زمانی رخ می‌دهد که او، هنری و میلا به همراه موزز دور میز شام نشسته‌اند. آنا نیز راه حلی بهتر از آرام‌بخش‌ها پیدا نمی‌کند و چیزی فراتر از دیدن محقق شدن آرزوهای بربادرفته خودش در موسیقی در ویولون‌نوازی میلا نمی‌یابد.  

رابطه موزز و میلا پیش می‌رود و در این میان تراشیدن کامل موهای میلا و استفاده از کلاه‌گیس ایده موفقی از آب در می‌آید: هر چقدر که میلا با سر تراشیده‌اش، تجسم پیکر بیمار و روبه زوال خودش می‌شود، استفاده از انواع کلاه‌گیس‌ها او را در موقعیت انکار و فرار از واقعیتی که با آن درگیر است قرار می‌دهد. با این منطق، همه آن چه از میلا سر می‌زند، میل به تجربه‌گرایی نوجوانی است که می خواهد خیلی سریع سر از تجربه‌های از سرنگذرانده در بیاورد و بیشترین عایدی‌اش از زندگی را به چنگ بیاورد. زیادی ملودراماتیک است؟ این طور به نظر می‌سد و واقعا هم هست. اما روح تماتیک فیلم و توانایی فیلم هم چندان بیش از این نیست. فصل مهمانی به نظرم کمی اغراق آمیز است و آن چه در پایانش رخ می‌هد بسیار شبیه به ایده‌های بیش از اندازه استفاده شده است: پسر خیابانیِ بی‌مسئولیت، دختر را سر بزنگاه رها می‌کند. جایی که پس از بازگشت موزز به خانه هنری و دوستی دوباره او با میلا، آنا به هنری می‌گوید: «این بدترین شکل از پدر و مادری کردن است که می توانستم تصور کنم!» کنایه‌ای واقعی به فاجعه‌ای که در حال رخ دادن است می زند.

پس از این میلا به مرحله غیر قابل برگشت سفرِ قهرمان داستان وارد می‌شود. من فکر می‌کنم که فصلی از داستان که در پس از مهمانی پایانی آغاز می‌شود، بهترین فصل آن در اجرا و پیش‌رَوی دراماتیک آن است. درصحنه‌ای که با عنوان «آن چه مُرده به میلا گفت» درست پیش از شروع مهمانی می‌آید، جایی که او در سکوت و در تنهایی و در حالی که چهره‌اش بخشی در تاریکی و بخشی در نور قرار گرفته است، گویی، دارد به آن چه مرگ به او می‌گوید گوش می‌کند: زمانی که تصمیم نهایی او مبنی بر پایان‌دادن به زندگی‌اش گرفته می‌شود، میان همین تاریک روشناست. پیش‌آیند خودکشی و مرگ میلا با پایان یافتن مهمانی شروع می‌شود. مهمانی که بهانه پایانی‌اش، سررسیدن موعد به دنیا آمدن فرزند توبی (زن باردار همسایه) است.

جایی که قرار است یک زندگی آغاز شود (بچه توبی به دنیا بیاید)، زندگی دیگری در آستانه خاموش‌شدن قرار می‌گیرد. در ادامه میلا از موزز می‌خواهد که با بالشت او را خفه کند. روند مردن را نیز گویی از بر است. برای موزز تشریح می‌کند که واکنش‌های بدنم و دست و پازدن‌هایم من نیستم! اما آن چه رخ می‌دهد، پیروزی اراده بدنش بر میل قلبی اوست. وقتی پروژه خودکشی با بالشت به شکلی کمیک ناکام می‌ماند، معاشقه آغاز می‌شود تا کمدی فیلم هم دوباره شکل بگیرد. اما متاسفانه پاشته آشیل این فیلم نیز همچون بسیاری دیگر در بدفهمی‌شان از امر کمدی است. شوخی کمدی باید مرز جداکننده و فاصله‌نگه‌دار خودش و مخاطب را که با هجو امر واقع به شکلی که مخاطب به وضوح متوجه آن بشود، جا بیندازد. این چیزی است که در بسیاری از به اصطلاح کمدی درام‌های سال‌های اخیر نادیده گرفته شده اند. گرچه در مقیاسی بزرگ‌تر می‌توان چنین آمیختگی غیرقابل تمیز درام و کمدی را در ذیل پست‌مدرنیسم و رویکرد‌های به محاق‌برنده پلات‌های داستانیِ محکم و قطعیِ کلاسیک دید، اما، صادقانه‌تر آن است که بدفهمی فیلم‌ساز از امر کمیک را به پای شانه‌خالی‌کردن‌اش از بازسازی درام با مصادره آن به نفع کمدی تفسیر کنیم. روحی شوخی که در مقاطعی از فیلم همچون لحظه‌های کمدی حضور دارد، نمی‌تواند در سطحی باشد که نام کمدی درام را به ژانر فیلم تحمیل کند.

مرگ ناکام با بالش که با افتادن دندان شیری میلا همراه است، برای لحظاتی اندک مسیر داستانی را در ذهن مخاطب به یک پیرنگ بلوغ تغییر می‌دهد. جایی که افتادن دندان، که خود کنایه‌ای به بالغ شدن شخصیت است، این تصور را به وجود می‌آورد که میلا با این کار و تکمیل عشق بازی‌اش با موزز، به دنیای بلوغ و بزرگسالی پا گذاشته است و آماده است تا با آن مواجه شود.

اما آن چه‌ساعاتی قبل در میان تاریک و روشنا و درتنهایی میلا اتفاق افتاده است، برگشت‌ناپذیر و قطعی است. میلا انتخاب کرده است که به زندگی‌اش پایان دهد و یک ناکامی در اولین تلاش مانع تلاش موفق بعدی نمی‌شود. جایی که بی خوابی‌های دم صبح مادرش (که از قضا آن شب از بین رفته است) به او سرایت می‌کند تا در تنهایی کار را یکسره کند. دندان شیری میلا می‌افتد، معاشقه می‌کند، بالغ می‌شود و در زمانی که قرار است احتمالا به نسخه‌ای هم‌چون مادرش در آینده تبدیل شود، پیشاپیش به زندگی که انتظارش را می کشد (البته اگر زندگی‌ای از پس سرطانش  باشد)« نه» می ‌گوید. در تصویری که شانون مورفی برمی‌سازد، خودکشی با بلوغ یکی می‌شوند و این لحظه‌ای است که تلخی داستان او به اوج می رسد  و البته پیرنگ کلاسیک بلوغ نوجوانی را با پایان منفی دراماتیک عوض می‌کند. و البته چاره‌ای جز پذیرفتنش نیست. دندان شیر، اثری قابل قبول است که درهم‌تنیدگی عناصرش داستانی‌اش را به واسطه رنگ‌ها، موسیقی و شکل اجرای بی‌ادعای گارگردانی‌اش، موکد می‌کند و آن را به فیلمی شایسته دیدن تبدیل می‌کند.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
8 + 5 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.