نقد فیلم Ash Is Purest White - خاکستر خالص‌ترین سفید است

نقد فیلم Ash Is Purest White - خاکستر خالص‌ترین سفید است

فیلم Ash Is Purest White «خاکستر، خالص‌ترین سفید است»، ساخته جیا ژانگ که، فیلمساز سرشناس سینمای چین است که در بخش اصلی جشنواره کن ۲۰۱۸ حضور داشت. همراه نقد فیلم باشید.

جیا ژانگ که، فیلمساز مستقل سینمای چین، که با آثار شاخصی همچون Still Life، A Touch Of Sin و Mountain May Depart شناخته می‌شود، در فیلم Ash Is Purest White، همچنان به گذار وضعیت اجتماعی و اقتصادی چین از اوایل قرن بیست و یک تا به امروز می‌پردازد. دوربین ژانگ، همچون چشمی ناظر به آرامی از چهره‌‌ای به چهره دیگر نگاه می‌اندازد و روایت گر زندگی آدم‌هایی است که شاید در سایه بزرگ پیشرفت کشور چین، دیده نشوند. این آدم‌ها برای این پیشرفت، تاوان‌هایی داده‌اند و دستخوش تغییراتی شده‌اند که بهای آن فقدان زندگی آن‌ها بوده است. ژانگ با پیوند زدن جهانی مستند گونه و داستانی در روایت فیلم‌هایش، در پی ثبت این آدم‌ها است. آدم‌هایی که به‌سادگی ممکن است فراموش شوند. ژانگ با فیلم‌هایش سعی دارد زندگی فردی آن‌ها را همچون یک دفتر خاطرات برای همیشه ثبت کند.

فیلم «خاکستر، خالص‌ترین سفید است»، نیز به‌دنبال ثبت زندگی زنی به نام چیائو (با بازی ژائو تائو بازیگر همیشگی کار‌های او) است که برای وفادار ماندن به رابطه‌اش با بین (با بازی لیائو فان)، سر دسته یک گروه گانگستری کوچک به نام جیانگهو، آنقدر می‌سوزد تا همچون خاکستری سفید دیگر هیچ حسی در او باقی نماند. ژانگ از فیلم طبیعت بی جان، هرچه که به جلو‌تر می‌رود، سعی می‌کند با روایت‌هایی ایپزودیک، استفاده از ژانر (ژانر اکشن در فیلم Touch Of Sin A‌ و رگه‌هایی از ژانر گانگستری در تازه‌ترین فیلم خود) و همینطور روایت یک مثلث عشقی (در این فیلم و فیلم قبلی یعنی Mountain May Depart)، به شکلی پنهان‌تر، دغدغه‌های همیشگی خود را که شامل درگیری طبقاتی و پیچیده شدن روابط فردی آدم‌ها در دل چهره مدام در حال تغییر جامعه چین است، روایت کند.

 ژانگ همچنین توانسته است در سال ۲۰۰۶، برای فیلم Still Life (طبیعت بی جان)، شیر طلایی جشنواره ونیز و در سال ۲۰۱۳ جایزه بهترین فیلمنامه را  برای فیلم A Touch Of Sin در جشنواره کن از آن خود کند.

در ادامه بهتر است ابتدا به تماشای این فیلم بنشینید و سپس خواندن مطلب را ادامه دهید

سینمای ژانگ، روایت گر زندگی آدم‌هایی است که شاید در سایه بزرگ پیشرفت کشور چین، دیده نشوند

 سد سه دره (Three Gorges Dam) از سال ۱۹۹۴ تا سال ۲۰۱۲ روی رود یانگ تسه احداث شد و نیروگاه برق آبی ساخته شده در این سد، امروز بزرگ‌ترین نیروگاه جهان از نظر تولید برق است اما کسی نپرسید چه بر سر زندگی آدم‌هایی آمد که مجبور شدند خانه‌های خود را ترک کنند؟ خانه‌هایی که یا به زیر آب رفت یا به وسیله کارگران تخریب شد. همچنین کسی نپرسید کارگرانی که شب و روز کار آن‌ها تخریب کردن خانه‌های باقی مانده بود، چه حال و روزی داشتند؟ زندگی خود را چگونه می‌گذراندند؟ آیا رابطه‌ای عاشقانه داشتند یا نه؟ آیا حقوق آن‌ها به اندازه کافی بود؟ دوربین ژانگ در فیلم طبیعت بی جان، کاری با میزان پیشرفت و رشد اقتصادی چین ازطریق احداث این نیروگاه ندارد. او تنها می‌خواهد به زندگی فردی این آدم‌ها سرک بکشد تا به ما نشان دهد که  آن‌ها در سایه این پیشرفت چه چیزی را از دست می‌دهند و درنهایت چه چیزی به دست می‌آورند؟ او برای به تصویر کشیدن این آدم‌ها اغلب از نمای لانگ شات استفاده می‌کند چرا که گویی برای نزدیک‌تر شدن به این آدم‌ها، به نمای کلوز آپ نیاز نیست و باید آن‌ها را در دل چشم اندازی سراسر ویرانه تماشا کنیم تا حال و روز آن‌ها بهتر لمس شود.

در سینمای ژانگ آدم‌ها اغلب در فضایی ویرانه گرفتار شده‌اند و باید همواره به بک گراند‌ها چشم بدوزیم. باید به صدای کلنگ‌هایی که مدام در صدد خراب کردن چیزی هستند گوش کنیم. برای حفظ تداوم این ارتباط میان مخاطب و فضای فیلم، اغلب از برداشت‌های بلند استفاده می‌کند تا مونتاژ هم نتواند ذره‌ای این پیوند را خدشه دار کند. خوب نگاه کنید: این آدم‌ها تنها خانه‌ها را خراب می‌کنند؟ یا این کلنگ‌ها به ریشه‌های گذشته، احساسات و ارتباط آن‌ها می‌خورد؟ در فضایی انبوه از آوار‌های سنگ، این آدم‌ها هم سنگ شده‌اند. احساسات آن‌ها مرده و هویتشان هم جایی زیر این آوار دفن شده است. نگاهی به دو شخصیت اصلی فیلم طبیعت بی جان که هرکدام روایتگر یک ایپزود هستند داشته باشید. مثل تمام آدم‌های بعدی سینمای ژانگ آواره هستند.

هر کدام کسی را گم کرده است و به دنبال وی می‌گردد. وقتی هم که شخص را پیدا می‌کند دیگر آن کسی نیست که سابق می‌شناخته است. هان سانمینگ به‌دنبال همسر خود می‌گردد که از زندگی او به همراه دخترش فرار کرده است. این زن بعد از فرار دیگر زن سابق نمی‌شود. زنی به نام شن هونگ (با بازی ژائو تائو) به‌دنبال شوهر سابق خود آمده است. آن‌ها در یک صحنه همدیگر را پیدا می‌کنند و در دل صخره‌های سنگی با هم می‌رقصند اما حسی که از تماشای این صحنه داریم همچون حسی است که از تماشای سنگ‌های موجود در بک گراند‌ آن‌ها داریم. احساسات از بین رفته است. همه چیز در حال تغییر شکل است. همچون جامعه چین که از یک نظام کمونیست دارد آرام آرام سر و شکل سرمایه‌داری پیدا می‌کند و میان این دو نظام معلق است.

فیلمساز برای حفظ تداوم ارتباط میان مخاطب و فضای فیلم، اغلب از برداشت‌های بلند استفاده می‌کند تا مونتاژ هم نتواند ذره‌ای این پیوند را خدشه دار کند

در A Touch Of Sin‌ دیگر این آدم‌ها به خشم آمده‌اند. گویی آگاه شده‌اند که در این گذار چه بر سرشان آمده است. این فیلم چهار قصه اپیزودیک دارد که شخصیت‌های اصلی آن‌ها هم اغلب از طبقه کارگر هستند و هر چهار اپیزود سرنوشتی خشونت بار دارند. تصویری که از فیلم A Touch Of Sin می‌بینیم یادمان می‌آورد که گویی فیلم طبیعت بی جان، حکم یک آرامش قبل از طوفان را داشته است. طوفان خشونت باری که در این فیلم رخ می‌دهد، گویی غرب وحشی را به یادمان می‌آورد.

دو فیلم اخیر او یعنی «کوه‌ها ممکن است از هم بپاشند» و خاکستر خالص‌ترین سفید است، شباهت‌های زیادی به هم دارند. در فیلم «کوه‌ها ممکن است از هم بپاشند»، شاهد قصه زنی به نام تائو (ژآنگ تائو) هستیم که معلق است میان انتخاب بین دو مرد. مرد اول به نام جینگشنگ که یک سرمایه‌دار صاحب پمپ بنزین و معدن زغال سنگ است و مرد دوم به نام لیانگزی، کارگر همان معدن زغال سنگی است که جینگشنگ صاحبش می‌شود. انتخاب زن میان دو مرد، گویی انتخاب میان دو گرایش است. دو گرایشی که همواره چین بین آن‌ها معلق مانده است. کمونیسم یا سرمایه‌داری. (این مثلث عشقی را بعدتر در فیلم Burning‌ ساخته لی چانگ دونگ هم شاهد بودیم) ارتباط رنگ قرمز میان چائو، جینگشنگ و خودروی گران‌قیمت آلمانی از همان ابتدا بیانگر آن است که زن درنهایت تصمیم می‌گیرد با جینگشنگ برود چرا که همواره به نظر می‌رسد سرمایه داری آینده مطمئن‌تری دارد. فیلم هم با جشن آغاز قرن بیست و یکم آغاز می‌شود یعنی سال‌هایی اساسی پیش روی چین.

سال‌هایی که به‌شدت همه چیز قرار است سر و شکل عوض کند و می‌کند. امروزه چین یک قدرت مهم در جهان است و به لحاظ اقتصادی بسیار رشدی قابل‌توجه داشته است اما مسئله ژانگ در فیلم این است که چرا سال‌ها بعد می‌بینیم که تائو حال درونی‌اش خوش نیست و از جینگشینگ جده شده؟ چرا وقتی لیانگزی نیاز به کمک دارد، به او کمک می‌کند و حس می‌کند حسرتی در گذشته‌اش باقی مانده؟ بعد‌ها در اپیزود سوم که به‌نوعی در سال ۲۰۲۵ می‌گذرد (پیش‌بینی فیلمساز از آینده)، پسرِ تائو نیز با وجود داشتن تمام امکانات، نه زبان پدرش را می‌فهمد و نه احساس خوشبختی می‌کند. کلیدی که به دور گردن دارد استعاره‌ای است از جایی که فراموش شده! خانه واقعی. گذشته واقعی. همان چیزی که در فیلم طبعیت بی جان در حال تخریب بود. آیا دیداری بین این پسر و مادر رخ می‌دهد؟ مادری که در فضایی غرق در برف با قطعه «غرب وحشی» می‌رقصد...

آدم‌های سینمای ژانگ، آواره‌اند. هر کدام کسی را گم کرده و به دنبال او می‌گردد. وقتی هم که شخص را پیدا می‌کند دیگر آن کسی که انتظار داشت، نیست

در فیلم خاکستر خالص‌ترین سفید است، اضلاع این مثلت تغییر می‌کند. چیائو (با بازی ژانگ تائو) زنی وفادار به بین (با بازی لیائو فان) پس از بازگشتش از زندان، متوجه می‌شود که بین با زن دیگری (که سرمایه دار است) وارد رابطه شده است. چیائو که برای حفظ بین مجبور شد اسلحه‌ای را به دست بگیرد که هیچ تمایلی به آن نداشت، پس از تحمل پنج سال زندان، به فضایی می‌آید که باز هم شبیه به گذشته نیست. از بدو خروج در کشتی، پول‌هایش را می‌دزدند و چیائو در می‌یابد که به فضایی آمده‌ است که هیچ امنیتی ندارد. از رابطه گذشته‌اش چیزی به جا نمانده است و در این جامعه مردانه، او بدون داشتن یک مرد کاملا بی پناه به چشم می‌آید. این تغییر‌ها در مقیاس عمیق‌تر، باز هم یادآور تغییری است که کشور چین دچارش شده است. حرکت با شتابی تند به سمت سرمایه‌داری! شرایطی که ژانگ دیگر در این فیلم، چین را کاملا گرفتار در آن نشان می‌دهد.

چیائو در تلاش است که همه چیز را به شکل سابق برگرداند. او شاید تنها کسی است که در جامعه‌ای که همه غرق در کار هستند، به زیبایی ستارگان در شب توجه می‌کند. چیائو برای یادآوری گذشته، بین را بلاخره به یک ملاقات می‌کشاند اما از رئیس گانگستری سابق چه چیز مانده است؟ جز اینکه برده یک نظام کلان‌تر شده و ذره ذره دارد از پای می‌افتد. هیچ چیز از گذشته به یاد ندارد و وفاداری ۵ ساله چیائو در نگاهش بی اهمیت است. این بی توجهی، کم کم دارد وجود چیائو را هم می‌سوزاند و او را برای خالص‌ترین سفید شدن آماده می‌کند. باید دید چیائو بعد از تماشای اجرای خواننده‌ای که این ترانه را می‌خواند: «آیا باز هم جرات عشق ورزیدن را داری؟» جرات دوباره عشق ورزیدن را در چنین جامعه‌ای دارد؟

او در ادامه با مرد دیگری در قطار آشنا می‌شود. مرد هم گویی مانند چیائو، دغدغه‌هایی مهم‌تر از شب و روز کار کردن دارد. او می‌گوید برای معاشرت بیشتر با آدم‌ها، از قطارهای با سرعت کم استفاده می‌کند (در فیلم «کوه‌ها ممکن است از هم بپاشند»، در صحنه وداع تائو با پسرش، پسر از او می‌پرسد: چرا سوار قطار کندرو شدیم؟ مادر به او می‌گوید: برای اینکه بیشتر تو رو ببینم). اما چیائو نمی‌تواند یا شاید نمی‌خواهد به‌راحتی چشم بر آن همه وفایی که به پای بین خرج کرده است ببندد. با یک تماس (به نظر می‌رسد از جانب بین باشد)، دوباره به یاد رابطه گذشته‌اش می‌افتد و مرد را در قطار تنها می‌گذارد. چیائو می‌رود تا آخرین تلاش‌هایش را برای بازگشت به گذشته انجام دهد.

دو فیلم اخیر ژانگ یعنی «کوه‌ها ممکن است از هم بپاشند» و «خاکستر خالص‌ترین سفید است»، شباهت‌های زیادی به هم دارند

با گذشت زمان، بین که حالا روی صندلی چرخ‌دار نشسته و کاملا مستاصل است با چیائو قرار می‌گذارد. چیائو به کمک میمیک چهره‌ و گریم، کاملا حسی از خنثی بودن را به ما القا می‌کند. اگرچه برای ملاقات دوباره با بین می‌آید، اما این ملاقات به سردی همان ملاقات زن و شوهر در فیلم طبیعت بی جان است. در این فیلم هم بک گراند‌ها ویرانی را به یادمان می‌آورند. ما دوباره به رودخانه یانگ تسه می‌رویم. ارتفاع آب بیشتر شده و خانه‌های بیشتری به زیر آب رفته‌اند تا ماحصلش بشود تولید برق بیشتر! اما کسی نمی‌داند وقتی چیائو مشغول تماشا کردن این منظره است، دقیقا دارد به چه چیز فکر می‌کند؟ چیائو همان زنیست که در فیلم‌های ژانگ یک آواره واقعیست. او همواره به‌دنبال عشق است اما نمی‌داند ازطریق چه کسی یا چه چیزی باید آن را پیدا کند؟ وضعیت او از فیلم طبیعت بی جان تا به این فیلم تغییری نیافته است. تنها تفاوتش این است که در این فیلم نمی‌خواهد به‌سادگی بین را از دست بدهد و بین گویی آخرین مردیست که در سینمای ژانگ می‌تواند به او پناه بیاورد.

در انتها دوباره به پایگاه گروه جیانگهو می‌رویم. هیچ چیز مثل گذشته نیست. بین دیگر احترامی بین اعضای سابقش ندارد. خشونتی که از A Touch Of Sin آغاز شده بود، اینجا عاقبتش را نمایان می‌کند. امثال بین و حتی چیائو قربانی این بازی شده‌اند. این نظام منتظر است تا امثال بین و چیائو دست به اسلحه بزنند. منتظر ابراز خشونت آن‌هاست که خیلی زود آن‌ها را وارد بازی کند. عاقبتِ این بازی هم چیزی جز استیصال نیست. یا استیصال پس از درگیر شدن و دست به اسلحه بردن یا استیصال پس از سر دادن شعار‌های اعتراضی پشت بلند گو در معدن زغال سنگ (همچون پدر چیائو). هیچ کدام راه به جایی نمی‌برد. بین دیگر هیچ جایی در این جامعه ندارد. باید به مقصدی نامعلوم سفر کند. سرنوشت چیائو چه می‌شود؟ در قاب انتهایی، تصویر به چند تکه تقسیم شده است. صدایی شبیه به کلنگ زدن می‌آید. گویی دارند تیشه‌ای به ریشه‌اش می‌زنند و او را همچون خانه‌های رود یانگ تسه، آوار می‌کنند. تصویر دارد وضوح خود را از دست می‌دهد. چیائوی بی پناه دارد به فراموشی سپرده می‌شود. خاکستر، به خالص‌ترین حد سفیدی دست یافته است..

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
10 + 5 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.