نقد فیلم Aquaman - آکوامن

نقد فیلم Aquaman - آکوامن

تا دل‌تان بخواهد می‌توان به داستان‌گویی فیلم Aquaman با نقش‌آفرینی جیسون موموآ ایراد گرفت. ولی وقتی مشغول بررسی سطح سرگرمی‌سازی سینمایی اثر جیمز وان باشیم، به‌سادگی راهی جز تعریف و تمجید از آن نداریم.

قدم گذاشتن به عمق چند صدمتری دریا و تصویرسازی از آتلانتیس، ساکنان آن و همه‌ی عناصر افسانه‌ای به خصوصی که در نقطه به نقطه‌اش به چشم می‌خورند، اصلا کار راحتی نیست و این موضوع، نقش به‌سزایی در پروسه‌ی ساخت «آکوامن» ایفا کرده است. به این دلیل که تقریبا اکثر آثار لایو اکشن ابرقهرمانی محبوب برای ما، فیلم‌هایی بوده‌اند که تا جای ممکن، روی واقع‌گرایی‌شان تاکید دارند و حتی در تخیلی‌ترین حالت‌شان، نهایتا زندگی روی یک سیاره‌ی دیگر با مردمان پیشرفته‌تر و تکنولوژی‌های ناشناخته را نشان می‌دهند. این وسط اما «آکوامن» انقدر پا به محیط تخیلی گسترده‌ای می‌گذارد و انقدر جهانش را متفاوت با هر چیز واقع‌گرایانه‌ای به تصویر می‌کشد که شاید بیشتر از یک فیلم ابرقهرمانی، بتوان آن را یک اثر فانتزی خطاب کرد. اثری که در تصویرسازی‌هایش هم تماما فانتزی است و ابدا تلاشی برای تبدیل شدن به یک قصه‌گویی سینمایی باورپذیر، به خرج نمی‌دهد. نتیجه هم می‌شود آن که چه در اکشن‌ها، چه در حرکت‌های دوربین و چه در شخصیت‌پردازی کاراکترها، عده‌ای Aquaman را زیر سؤال می‌برند و عده‌ای هم آن را حداقل از منظر بصری، متفاوت با بسیاری از فیلم‌های ابرقهرمانی دیده‌شده تا امروز، خطاب خواهند کرد. این وسط، آن‌چه که نمی‌توان از خیر ستایش کردنش گذشت، دوربین دان برجس است که تحت قاب‌بندی‌های جیمز وان، هویت فیلم را در آغوش می‌کشد و بدون ترس، مدام به خلق سکانس‌هایی متفاوت با عادت‌مان هنگام دیدن فیلم‌های مشابه، ادامه می‌دهد. از لحظه‌ای که دوربین قاب را موقع چرخیده شدن اسلحه‌ی دشمن توسط آرتور (آکوامن)، در بالای اسلحه قرار می‌دهد و همگام با آن می‌چرخد، تا زمانی‌که نبرد ملکه آتلانتا با دسته‌ای از سربازان آتلانتیس، از بالا به پایین نشان داده می‌شود و به سان یک انیمیشن متفاوت و خوش‌جلوه، نظرتان را به خودش جلب می‌کند. برقرار کردن چنین تعادل معرکه‌ای از منظر بصری، آن هم به کمک فیلم‌برداری‌هایی که انصافا در دنیای آثار عامه‌پسند، به سرانجام رسیدن‌شان احتیاج به جسارت بالایی دارد و کمی بی‌دقتی در استفاده از آن‌ها به ضرر فیلم تمام می‌شود، جیمز وان را به‌عنوان شخصی که واقعا می‌توان اثرگذاری مستقیمش روی یک محصول سینمایی را دید، معرفی می‌کند.

او در Aquaman قبل از آن که داستانی برای روایت کردن داشته باشد، جهانی برای نشان دادن به مخاطبش می‌یابد. همین هم سبب می‌شود که با درک مدل داستانی فیلم، سعی کند تمپو (هیجان خالی از تعلیق) را واقعا در بسیاری از دقایق، تنها و تنها به کمک فیلم‌برداری، تدوین، موسیقی‌ها و مدیریت تک‌تک‌شان با کارگردانی‌اش، تحویل تماشاگر دهد. به همین خاطر، فیلم سکانس‌های تعقیب‌وگریزگونه‌ای را می‌یابد که نمی‌توان دوست‌شان نداشت و در هر حالتی، به تماشاگر انرژی می‌بخشند. این یعنی سازندگان با هوشمندی کامل، از قدرت بالای‌شان در آفرینش جلوه‌های ویژه، فقط در راه سر و شکل دادن به جزئیات بصری و فرم زندگی مردم آتلانتیس استفاده نکرده‌اند و با بهره‌برداری از این پتانسیل قابل‌توجه در تکنولوژی‌های کامپیوتری، سکانس‌هایی را ساخته‌اند که مشخصا نمی‌توان آن‌ها را به کمک فیلم‌برداری عادی، خلق کرد.

مثلا در جایی از فیلم که مِرا و آرتور همزمان مشغول فرار کردن از دست چند نفر و جنگیدن با چندتای دیگر هستند، بارها و بارها با ثانیه‌های هیجان‌آوری مواجه می‌شویم که جیمز وان در هیچ‌کدام‌شان کات نمی‌زند و به غیرواقع‌گرایانه‌ترین حالت ممکن، دوربین را با شخصیت‌ها حرکت می‌دهد. در پس همین انتخاب، سکانس اکشنی که می‌توانست شبیه به سکانس‌های اکشن ده فیلم دیگری که تا به امروز دیده‌ایم باشد، انقدر خوش‌جلوه و یگانه به نظر می‌آید که حتی اگر هیچ حس مثبتی نسبت به قصه نداشته باشید، دلیلی برای دیدن Aquaman تقدیم‌تان می‌کند.

چون فیلم به شما اجازه‌ی احساس ذره‌ذره‌ی حرکات و جابه‌جایی‌های شخصیت‌هایش را می‌دهد و انقدر با نگه داشتن‌تان در موقعیتِ دویدن مِرا روی سقف‌های چندین و چند خانه شرایطش را برای‌تان مهم می‌کند، که دیوار ذهنی‌تان مبنی بر در خطر نبودن جان شخصیت‌های اصلی در چنین فیلم‌هایی را تخریب کنید و اجازه بدهید تعلیقی لحظه‌ای برای عاقبت این کاراکترها، وجودتان را تسخیر کند. از طرف دیگر، جیمز وان در گزینش محل‌های قرار دادن اکشن‌هایش هم عملکردی تماما فکرشده دارد و بدون زیاده‌روی، سیر صعودی آن‌ها تا آخرین دقیقه‌ی اثر را حفظ می‌کند. همچون آلبوم موسیقی‌های اثر که مانند یک سمفونی حماسی و بلند، تقریبا از اولین ثانیه تا آخرین ثانیه قطع نمی‌شود و فقط با تغییر لحن، بیش‌ازپیش شما را در فضای قصه نگه می‌دارد.

در دنباله‌ی همین تصمیم، مخاطب همیشه در اکشن‌ها، چیز جدیدی برای دیدن دارد، سراغ نبرد تازه‌ای می‌رود و درنهایت، خسته نمی‌شود و در طول فیلم، هیجان‌زده باقی می‌ماند. در چنین فرمی از قصه‌گویی، قطعا خیلی چیزها تلف خواهند شد و طبیعی است که بگوییم در پرداخت جزئیات داستانی، تقریبا نمی‌توان روی «آکوامن» حساب باز کرد. چون نه در اکثر شخصیت‌پردازی‌ها و نه در معرفی عناصر جای‌گرفته در دنیای خود، اهل رفتن به سراغ جزئیاتی که از یک فیلم عالی انتظار داریم نیست و به همین خاطر، در اصل داستان‌گویی‌اش، دائما سطحی به نظر می‌رسد. به‌گونه‌ای که اگر تصاویر و تریلرهای آن را دیده باشید، تقریبا همان‌قدری با شخصیت‌هایش آشنا می‌شوید که بعد از دیدن کل دقایق خود فیلم، این افراد را می‌شناسید. همچنین بنیان‌های قصه‌گویی اثر مانند مبارزه‌ی دو برادر یا انتقام یک شخص از فردی دیگر، بیش از حد آشنا و برداشت‌شده از فیلم‌های مشابه هستند و قرار نیست به خودی خود، فیلم را به درجه‌ی سرگرم‌کنندگی لازم برسانند. «آکوامن» خودش هم می‌داند که برای طرفداران پروپا قرص فیلم‌های ابرقهرمانی، از ریشه‌های داستانی یا مثلا آنتاگونیست‌سازی‌های متفاوت و شوکه‌کننده‌ای بهره نمی‌برد و احتمالا برخی از نقاط کلیدی داستانش، حتی قبل از اینکه شروع به تماشای آن کنیم، قابل پیش‌بینی به نظر می‌آیند. ولی همان‌طور که گفتم، فیلم حداقل خودش را گول نمی‌زند و این‌ها را به درستی می‌پذیرد. پس تمرکزش را هم می‌گذارد روی ساخت پله به پله‌ی موارد جایگزینی که بتوانند جای خالی برخی از نداشته‌های داستانی‌اش را پر کنند و اذهان علاقه‌مند به داستان‌های فانتزی و ابرقهرمانی را از تلاش برای پیدا کردن تک به تک عیوب فیلم‌نامه‌اش دور نگه دارند؛ مثل جنون به خرج داده‌شده در ساخت آتلانتیس و دقت صورت‌گرفته در انتخاب جیسون موموآ.

جیمز وان کارگردان تازه‌کاری نیست و از همان لحظه‌ی استخدامش برای این پروژه، می‌شد حضور چنین تصمیم‌گیری‌های هوشمندانه‌ای برای بنا کردن داستان در «آکوامن» را احساس کرد. ولی باز هم نتیجه، بهتر از چیزی که شخصا انتظارش را می‌کشیدم، از آب درآمده است. Aquaman فیلمی با شخصیت‌پردازی‌های لایق انتقاد و تصویرمحور است. به این معنی که بیشترین پرداخت به کاراکترها از سوی سازندگانش را می‌توان در ظاهر، مدلِ اجرا، لباس‌ها و گریم‌های آن‌ها یافت. پس تک‌تک این موارد، برای انتخاب شدن نیاز به دقت جدی و بسیار زیادی داشته‌اند. چرا که مخاطب قرار است در نیمی از فیلم، شخصیت‌ها را براساس ظاهرشان بسنجد. و چه از این بهتر که سازندگان در تک‌تک این قسمت‌ها، بهترین عملکردشان را نشان داده‌اند و فارغ از توجه کامل به هر چیز جزئی که روی تصویرسازی نهایی اثر می‌گذارد، بازیگران کاملا به‌جایی را هم برای نقش‌ها انتخاب می‌کنند.

در یک طرف ماجرا، جیسون موموآ را داریم که با فیزیک عالی بدن و خالکوبی‌هایش، همه‌ی عناصر ظاهری لازم برای شناخته شدن به‌عنوان فرزند موجودی افسانه‌ای و انسانی عادی را یدک می کشد و در طرف دیگر، با امبر هرد مواجه می‌شویم که نقشش به‌عنوان یک شاهدخت توانمند و در مواقع لازم خشن را که در چنین داستان‌هایی همیشه با آن‌ها روبه‌رو هستیم، اجرا می‌کند. نکته این‌جا است که شاید او و برخی دیگر از نقش‌آفرین‌های حاضر در این فیلم، جزو بازیگران درجه‌یک هالیوود نباشند. ولی به اندازه‌ای که کاراکترشان از آن‌ها می‌خواهد، عملکرد راضی‌کننده‌ای را به نمایش گذاشته‌اند. این وسط حتی اگر بپذیریم که وجود نقش‌آفرین‌های بزرگ همچون نیکول کیدمن و ویلم دفو در فیلم، خالی از اهداف تجاری نبوده است، باز هم مسئله‌ای نیست. زیرا سازندگان در این انتخاب‌ها هم قصد قرار دادن اجباری و غیر قابل قبول آن‌ها در فیلم را نداشته‌اند و در اهدای نقش به آن‌ها، مواردی این‌چنین را زیر ذره‌بین برده‌اند. برای نمونه، ویلم دفو در نقش والکو، باید شخصیتی دانا، مشاوری قدرتمند و تعیین‌کننده‌ی حجم قابل توجهی از برنامه‌های دیگر کاراکترها باشد. و تمامی این‌ها به شکلی مناسب، با چهره، انتظارات ذهنی مخاطب عام از نقش‌آفرینیِ او و مواردی از این دست، تناسب کامل دارند. تازه همه‌ی این‌ها فارغ از نگاه به آن حقیقت است که می‌گوید انتخاب گروه بازیگران جذاب، خودش یک فاکتور مهم برای خلق اثری عامه‌پسند محسوب می‌شود و این انتخاب‌ها، همگی به اندازه‌ی لازم رضایت‌بخش هستند.

یکی از بهترین ویژگی‌های «آکوامن» که سطحی بودن و تعادل نداشتن سرعت روایت داستانش را از مقابل چشمان‌تان آن‌طرف‌تر می‌برد و به بیننده شانس لذت بردن از تصاویری را که برای دیدن‌شان وقت گذاشته است می‌دهد، تنوع بسیار بالای فیلم از نظر بصری، از اولین تا آخرین دقیقه است. لوکیشن‌ها، لباس‌ها، وضعیت آب‌وهوایی، اشکال خاص دشمنان و موجودات فانتزی، سلاح‌ها، انفجارها، گریم بازیگران و هر چیز دیگری که می‌توانید فکرش را بکنید، در طول فیلم تغییر می‌یابند. طوری که یکی از این تغییرات واضح، حضور شخصیت اصلی در ابتدای فیلم درون یک زیردریایی و در اواسط قصه، داخل یک هواپیما است. آن هم هواپیمایی که بالای بیابان پرواز می‌کند تا سطح این تفاوت را به حداکثر ممکن برساند. جیمز وان این‌گونه باعث می‌شود که مخاطب فیلمش را پس نزند و به سختی موقع دیدن آن، تصویرسازی‌هایش را دوست نداشته باشد.

تازه استفاده از عنصر تفاوت، تنها روش سازندگان برای خلق تصاویر نیست. بلکه درکنار فیلم‌برداری‌های جسورانه‌ای که راجع به آن‌ها صحبت کرده‌ایم، بی‌پروایی اثر در زدن به دل دنیای ماهی‌های دانشمند، اختاپوس‌هایی که طبل جنگی می‌نوازند و میدان مبارزه‌ی گلادیاتوری به خصوصی که در عمق آب و بالای اقیانوسی از مواد مذاب بنا شده است نیز، یکی از نکات مثبت ساخت سکانس‌ها در Aquaman به شمار می‌رود.

البته نباید فراموش کرد که بی‌توجهی جدی فیلم به خلق جلوه‌های واقع‌گرایانه، چند جایی هم به ضرر آن تمام می‌شود. به این شکل که تمرکز جدی وان و تیم همراهش در خلق نسخه‌ای خیالی و سرتاسر رنگ‌آمیزی‌شده از دنیای زیر آب‌ها، گاها کاری می‌کند که به یاد بیاوریم آدم‌های مقابل‌مان نه در درون دریا، که در مقابل پرده‌هایی سبزرنگ هستند و انداخته شدن افکتی آبی‌رنگ به روی تصاویرشان، توهم حضورشان در اعماق اقیانوس را به ذهن می‌آورد. این بیشتر از هر چیز، به نورپردازی‌هایی گره می‌خورد که در بسیاری از مواقع، نه به مواردی علمی مانند شکسته شدن نور در آب یا چگونه جلوه کردن آن در اعماق اقیانوس توجه می‌کند و نه اصلا تلاش به خصوصی به هدف القای حس حضور در این محیط به مخاطب دارد. به همین سبب، با اینکه ما در مکان‌هایی مانند تالار پادشاهی آتلانتیس هم از تماشای جلوه‌های ویژه‌ی «آکوامن» لذت می‌بریم، اما وقتی که به پناهگاه خالی از آب مِرا در اعماق دریا قدم می‌گذاریم، بیشتر می‌توانیم گام برداشتن در دنیایی را که وان نشان‌مان می‌دهد، متصور شویم. در همین حین، نکته‌ای هم درباره‌ی فیلم وجود دارد که احتمالا در اکثر بررسی‌ها به آن اشاره نمی‌شود ولی اثر قابل توجهی روی احساس تماشاگر نسبت به آن می‌گذارد. آن هم چیزی نیست جز بارها و بارها رفتن فیلم به سمت دریافت درجه‌ی سنی بزرگ‌سالانه و در عین حال باقی ماندنش به‌عنوان فیلمی قابل پخش برای تماشاگران بالای سیزده سال. موردی که سبب می‌شود «آکوامن» مخصوصا در چند سکانس، خالی از محافظه‌کاری مطلق برخی از رقبای خود به نظر بیاید و آن‌قدر ضربات وارد شده به دشمنان و شخصیت‌های مثبت را جدی نشان دهد، که نبردهایش هم لایق جدی گرفتن باشند. فیلم Aquaman، از نظر داستانی، ساخته‌ی متوسطی است و همین باعث می‌شود که اگر علاقه‌ی خاصی به سینمای ابرقهرمانی ندارید و تنها می‌خواهید محصولات واقعا عالی و اندک قرارگرفته در بین این مدل آثار را ببینید، از دیدنش لذتی نبرید.

اما حتی در مخالف‌ترین حالت ممکن، نمی‌توانید وقتی را که فیلم برای خسته‌کننده نبودن می‌گذارد، نادیده بگیرید. نمی‌توانیم شیمی عالی مِرا با آرتور را که انصافا در حد و اندازه‌ی خودِ اثر، قدم به قدم و حساب‌شده شکل می‌گیرد، از یاد ببریم و از قضا، نباید به خاطر ابدا واقع‌گرایانه نبودن تصویرسازی‌ها و انیمیشنی جلوه کردن فیلم، حتی اگر چنین چیزی درون یک لایو اکشن مورد پسندمان نیست، کیفیت نهایی آن از این نظر را انکار کنیم. مخاطب از بلاک‌باستر عامه‌پسند، نه جایزه‌ی اسکار می‌خواهد و نه آفرینش تجربه‌ای که برای مدت طولانی، در پس ذهنش باقی بماند. البته که ما بلاک‌باسترهای عامه‌پسند ابرقهرمانی معرکه‌ای هم داریم که در فهرست بهترین فیلم‌های‌مان طبقه‌بندی می‌شوند. اما این انتظارِ استاندارد و تعیین‌شده‌ای نیست که از تک‌تک فیلم‌های ابرقهرمانی برود. پس به آن سبب که Aquaman در برآورده‌سازی پایه‌ای‌ترین خواسته‌های تماشاگران از خودش به موفقیت چنگ می‌زند و از منظر فنی نیز فیلمی لایق ستایش به حساب می‌آید، می‌توان آن را یک فیلم خوب دانست. ولی مثل هر فیلم خوب دیگری، «آکوامن» هم قطعا به مذاق تک‌تک بینندگانش خوش نخواهد آمد.

(از این‌جا به بعد مقاله، بخش‌هایی از داستان فیلم را اسپویل می‌کند)

جهان امروز، بیشتر از آن که به صحبت‌هایی مستقیم و طعنه‌هایی جدی درباره‌ی نژادپرستی و نیاز آدم‌ها به اتحاد با یکدیگر احتیاج داشته باشد، دلش می‌خواهد این‌ها را با ناخودآگاه خودش لمس کند و اگر فیلمی یکی از اهداف اصلی‌اش را پیش بردن بحث‌هایی این‌گونه می‌داند، خیلی بهتر می‌شود اگر آن‌ها را به شکلی مخفی‌شده در داستان، به ذهن تماشاگر برساند. نه اینکه مستقیما درباره‌ی چنین مواردی باشد و برای نمونه صد بار، ضدنژادپرستانه بودنش را بر سر و صورت مخاطب بکوبد. به همین سبب، Aquaman احترام دسته‌ی مشخصی از تماشاگران را کسب می‌کند. آن‌هایی که به داستان آرتور و نیزه‌ی افسانه‌ای او، نگاهی استعاری می‌اندازند و متوجه می‌شوند که فیلم با صحبت درباره‌ی اتحاد مورد نیاز بین موجودات خشکی و دریا، چه‌قدر می‌خواهد کانسپت بزرگ‌تری را روی بوم نقاشی ببرد. همچنین از آن‌جایی که فیلم بارها و بارها حتی درون سکانس‌های اکشن خود، نشان می‌دهد که می‌تواند لحنش را همزمان با سرگرم‌کننده و پرشده از شوخی جلوه کردن حفظ کند، عجیب نیست که در شکل دادن یکی از پایه‌های مهم داستان‌گویی‌اش نیز، همین‌طور باشد. مخاطبان هم به این خاطر، ناخواسته همزمان با دنبال کردن ماجراجویی‌های مِرا و آرتور، شروع به یافتن جزئیات بیشتر و بیشتری می‌کنند که پیام انسان‌دوستانه‌ی فیلم را در ذهن‌شان، به مرحله‌ی بعدی می‌برند. برای درک بهتر موضوع، به خود آتلانتیس فکر کنید که فیلم به ما می‌فهماند برای مدت‌هایی طولانی، در خشکی بوده است و به همین خاطر، اصلا در حقیقت دنیایی خارج از دنیای آدم‌ها به حساب نمی‌آید. این یعنی تک‌تک ما به یک جهان تعلق داریم. اگر در دنیای فیلم، خشکی و دریا به‌گفته‌ی ملکه آتلانتا باید یک جهان واحد را بسازد، در دنیای اطراف ما هم کشورهای مختلف، نسخه‌های گسترش‌یافته‌ای از این خشکی و دریا هستند.

از همه مهم‌تر نیز آن که ارتور به‌عنوان یک دورگه یا یک خارجی، حق اثبات خودش برای رسیدن به هر جایگاهی را دارد. او با توانایی‌هایش، تلاشش و استعداد ذاتی‌اش، لیاقت هرچیزی را پیدا می‌کند. در دنیایی که کشورهای مختلف بر علیه دسته‌های متفاوتی از ساکنان‌شان قانون وضع می‌کنند و به خاطر محل تولد یا ویژگی‌های ظاهری برآمده از نژاد یک فرد دسترسی‌های او به زندگی یا جایگاه‌های قدرت را محدود می‌سازند، اینکه قهرمان اصلی Aquaman پادشاهی خارجی و دورگه باشد و تا لحظه‌ی آخر هم تعلق داشتنش به خشکی و فرمان‌روایی‌اش در اقیانوس را به یادمان بیاورد، در نگاه من، تنها و تنها لیاقت تحسین شدن را دارد.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
11 + 3 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.