نقد فیلم Annabelle: Creation - آنابل: خلقت

نقد فیلم Annabelle: Creation - آنابل: خلقت

 Annabelle: Creation فیلم ترسناک استودیویی استانداردی است. اما بعضی‌وقت‌ها استاندارد بودن کافی نیست. همراه نقد میدونی باشید.

فیلم ترسناک «آنابل: خلقت» (Annabelle: Creation) حکم یک پراید را دارد. اگرچه پراید یکی از بزرگ‌ترین دلایل قتل‌عام مردم در جاده‌ها و آلودگی هوا و هزار کوفت و زهر مار دیگر است، اما اینجا فعلا با این حرف‌ها کاری ندارم. یک پراید در حالت عادی، ماشین کارراه‌اندازی برای نقل‌مکان از جایی به جای دیگری است. یک پراید در حالت عادی چهارتا چرخ دارد، چهارتا در دارد، چراغ‌های قرمز عقبش کار می‌کنند، چراغ‌های جلویش در شب فضای خوبی را روشن می‌کنند، شیشه‌ بالابرهای جلویش الکتریکی هستند، دوتا ایربگ دارد، دارای پدال گاز و ترمز و کلاج است، فضای کافی برای جا دادن یک خانواده‌ی معمولی را دارد، از سرعتِ کارسازی بهره می‌برد، بدنه‌اش حداقل توانایی تحمل چندتا مشت و لگد را دارد و خلاصه بعضی‌وقت‌ها به نظر می‌رسد پراید داشتن بهتر از هیچی نداشتن است. اما پراید به درد پُز دادن نمی‌خورد. پراید ماشین شگفت‌انگیزی نیست. احتمالا تا حالا نشده با یک پراید معمولی که از در کارخانه بیرون آمده باشد روبه‌رو شوید و به قول معروف کف‌تان در لحظه ببرد! چون شاید پراید تمام قطعات و اجزای یک ماشین را داشته باشد، اما هیچکدامشان بالاتر از حد انتظارات نیست. پراید نمی‌تواند باد در غبغبش بیاندازد که من چهارتا چرخ دارم. نمی‌تواند قیافه بگیرد که من پدال گاز و ترمز دارم. هیچکدام از اینها دستاورد خاصی نیستند. در این میان، کافی است چند وقتی پشت فرمان ماشین نه چندان فوق‌العاده اما بسیار بهتری نسبت به پراید مثل ۲۰۶ نشسته باشید تا وقتی به پراید برگشتید متوجه فاصله‌ی کیفی قابل‌توجه‌ای شوید و پراید بیش از پیش از چشمتان بیافتد. تا راندن پراید بیش از پیش نارضایت‌بخش احساس شود.

خب، «آنابل: خلقت» حکم پرایدی را دارد که بعد از سواری گرفتنِ از ۲۰۶ پشت فرمانش می‌نشینید. هنوز با فیلمی طرفیم که کم و بیش تمام اجزای لازم یک فیلم ترسناک معمولی را دارد، اما فاقد آن لحظه‌ی خلاقانه، آن نکته‌ی غیرمنتظره و آن سکانس شگفت‌انگیزی است که بتوانیم با افتخار ازش یاد کنیم. شما را نمی‌دانم، اما استدلال «به اندازه‌ی کافی خوبه» یا استدلال «بهتر از قسمت قبلیه، پس باید مورد ستایش قرار بگیره» توی کت من نمی‌رود. «خلقت» دنباله/پیش‌درآمدی بر قسمت اول «آنابل» است که با دوگانه‌ی «احضار» (The Conjuring) یک دنیای سینمایی ترسناک را تشکیل می‌دهند. دو قسمت اول «احضار» گرچه فیلم‌های ساختارشکنی نیستند، اما جیمز وان به عنوان کارگردانشان موفق شده در همان چارچوب تکراری، به نتایج درخشانی دست پیدا کند. اما «آنابل» که بیشتر با عجله و هدف پولسازی از محبوبیت «احضار» ساخته شده بود، به جمع بدترین فیلم‌های سال ۲۰۱۴ پیوست. اما برادران وارنر که متوجه شده بود با این مجموعه به آی‌پی محبوب و سودآور جدیدی دست پیدا کرده تصمیم گرفت تا دیوید سندبرگ را برای کارگردانی قسمت دوم استخدام کند؛ کسی که شاید اولین تجربه‌ی کارگردانی‌اش با «چراغ‌های خاموش» (Lights Out) را یک پتانسیل کاملا از دست رفته می‌دانم، اما کارگردانی بود که نشان داده بود نباید به این زودی‌ها ازش ناامید شویم. خب، حالا در قالب «خلقت» با فیلمی مواجه‌ایم که به‌طرز قابل‌توجه‌ای نسبت به قسمت اول بهتر است. اما بعضی‌وقت‌ها بهتر بودن نسبت به یک فیلم درب و داغان به معنی فتح ماه نیست. اینکه پراید در مقایسه با ژیانِ ابوقراضه‌ای که بی‌وقفه به هل دادن نیاز دارد بهتر است به این معنی نیست که پراید کار شاقی انجام داده است و حالا باید مورد تشویق قرار بگیرد. بلکه به این معنی است که آن ماشین ابوقراضه، به درد سر در آوردن از قبرستان ماشین‌ها می‌خورد. اما مشکل این است که خیلی از منتقدان و مردم در رابطه با «خلقت» جوگیر شدند و آن را موفقیت فوق‌العاده‌ای نسبت به قسمت اول معرفی کردند. این اتفاقی بود که پارسال در رابطه با «ویجی: منشا شیطان» (Ouija: Origin of Evil) هم افتاد. فیلم اول به‌طرز بدی غیرقابل‌تماشا از آب در آمد، اما همین که «منشا شیطان» به فیلم به مراتب بهتری تبدیل شد، باعث شد تا تماشاگران با شگفتی از آن یاد کنند.

آره، اینکه دنباله‌ی یک فیلم ترسناک هالیوودی، افتضاح قسمت اول را با قدرت و شدت بیشتری تکرار نکند خودش یک‌جور رکورد حساب می‌شود و شگفت‌انگیز است، اما نباید اجازه بدهیم تا آن فیلم افتضاح به متر و معیارمان برای بررسی کیفیت واقعی فیلم دیگری تبدیل شود. این اتفاقی است که احساس می‌کنم همان‌طور که برای «ویجی: منشا شیطان» رخ داد، برای «خلقت» هم دارد می‌افتد. از همه بدتر وقتی است که می‌بینیم عده‌ای فیلم را با این استدلال که «در حد و اندازه‌ی خودش خوب است» توجیه می‌کنند. بعضی‌وقت‌ها صرفا خوب بودن کافی نیست. بعضی‌وقت‌ها خوب بودن نکته‌ی ضعف است. چیزی است که باید بهش اشاره شده و به چالش کشیده شود. اینکه کسی نکته‌ی قابل‌تحسینی در این فیلم پیدا کند که من متوجه‌اش نشد‌ه‌ام خیلی هم خوب است و مشکلی ندارد، اما اینکه فیلم تکراری و خسته و بی‌حوصله‌ای را با این دلیل که به اندازه‌ی کافی خوب است توجیه کنیم، عصبانی‌کننده است. بعضی‌وقت‌ها این حرف‌ها از دهان کسانی بیرون می‌آید ژانر وحشت را ژانر سطح پایینی می‌پندارند و فکر می‌کنند باید استانداردهایشان را در برخورد با فیلم‌های این ژانر پایین بیاورند. بنابراین وقتی فیلمی یک سری از استانداردهای پایه‌ا‌ی و قابل‌انتظار ژانر را رعایت می‌کند توی بوق و کرنا می‌کنند که فلان فیلم ترکانده است. اما به نظرم چیزی که حتی از بد بودن هم بدتر است، متوسط بودن است. بد، بد است. یعنی فیلم آن‌قدر مشکلات ریشه‌ای دارد که هیچ امیدی به بهبود آن نبوده است. این‌جور فیلم‌ها بد هستند، چون احتمالا از بیخ از فیلمنامه و کارگردانی قوی‌ای بهره نمی‌بردند. اما فیلم‌های متوسط به این دلیل عصبانی‌کننده‌تر هستند چون آنها این پتانسیل را داشته‌اند تا به فیلم‌های خیلی خوبی تبدیل شوند، اما جسارت کافی برای عملی کردن آن را نداشته‌اند. چون سازندگان به کمترین‌ها و قدم گذاشتن در جای پای مطمئن فیلم‌های موفق قبلی راضی شده‌اند و در نتیجه دست به حرکت غیرمنتظره‌ای نزده‌اند. اگر یک چیز وجود داشته باشد که بیشتر از فیلم‌های بد ازش متنفر هستم، فیلم‌های محافظه‌کار است و «آنابل: خلقت» نمونه‌ی بارز یک فیلم محافظه‌کار است؛ یا بهتر است بگویم یک فیلم تماما استودیویی. فیلمی متعلق به یک دنیای سینمایی.

یکی از نکات منفی دنیاهای سینمایی، تکرار همان چیزهایی که در فیلم‌های قبلی جواب داده در فیلم جدید است. فیلمساز نه تنها آزادی عمل لازم برای تزریق چشم‌انداز خودش به داستان را ندارد و نمی‌‌تواند فیلم را به اصطلاح «برای خودش» کند، بلکه همیشه چیزهای دست و پاگیری مثل چپاندن عناصری از فیلم‌های قبلی به فعلی برای شیرفهم کردن مخاطب از اینکه این فیلم‌ها در یک دنیا جریان دارند و پایان‌بندی‌هایی که می‌خواهند به هر ضرب و زوری که شده، ته فیلم فعلی را به سر فیلم بعدی متصل کنند هم جلوی اثر را از تبدیل شدن به یک فیلم منسجم و غیرمنتظره می‌گیرند. این یکی از خطراتی است که «خلقت» بدجوری دچارش شده و بزرگ‌ترین ضربه را از آن خورده است. داستان فیلم به اقامت دختران یتیمی همراه با معلم و نگهدار جوانشان در خانه‌ی دورافتاده‌ی آقا و خانم مالینز می‌پردازد. خانه‌ای که بعد از مرگ نابهنگام دختر کوچکشان، توسط نیرویی شیطانی جن‌زده شده است. نیروی شرورِ لانه کرده در بدن چوبی عروسک آنابل که اولین و آخرین نمونه از عروسکی است که توسط آقای مالینز ساخته شده و هیچ‌وقت به دست مشتری اصلی‌اش نمی‌رسد. ماجرای محافظه‌کاری و عدم اصالت داشتن و عدم ارائه‌ی چیزی نو در اکثر لحظات این فیلم بیداد می‌کند. مثل این می‌ماند که سران استودیو دیوید سندبرگ را استخدام کرده‌اند تا تک‌تک ویژگی‌ها و عناصر دنیای «احضار» را که توسط جیمز وان معرفی شده بود در اینجا بازسازی کند. نتیجه فیلمی است که شدیدا فرمول‌زده احساس می‌شود. تک‌تک نقاط داستانی، تک‌تک جامپ اسکرها و تک‌تک ترکیب‌بندی‌ها از فیلم‌های قبلی مجموعه به اینجا منتقل شده‌اند. حتی حرکات دوربین هم حرکات دوربین جیمز وان را به یاد می‌آورند. این موضوع شاید برای فرد دیگری که چیزی بیشتر از بازسازی فیلم‌های قبلی با کاراکترهای جدید در محیطی جدید را نداشته باشد هیجان‌انگیز باشد، اما این دقیقا چیزی بود که «خلقت» را به فیلم غیرلذت‌بخشی برایم تبدیل کرد.

شاید اگر «خلقت» قسمت اول این مجموعه بود نظرم فرق می‌کرد، اما نکته این است که شخصا نه تنها نمونه‌ی این فیلم را قبلا دو بار دیده‌ام، بلکه نسخه‌های به مراتب حرفه‌ای‌تر و بهتری از آن را دیده‌ام. پس یک فیلم غیراورجینال که در حد و اندازه‌ی قبلی‌ها ظاهر نمی‌شود طبیعتا توانایی هیجان‌زده کردنم را نداشت. در طول فیلم حتی یک ایده‌، یک سکانس، یک ترس یا شخصیتی وجود ندارد که محصول خود این فیلم باشد و از روی فیلم‌های جیمز وان یا فیلم‌های بهتر این ژانر برداشته نشده باشد. شخصیت‌ها به دو گروه تقسیم می‌شوند؛ آنهایی که طرح و خصوصیات کهنه‌ای دارند و آنهایی که اصلا همین را هم ندارند. راستش دو قسمت اول «احضار» هم از لحاظ داستانی فیلم‌های خارق‌العاده‌ای نیستند و باز دوباره با همان قصه‌ی آشنای تسخیر یکی از اعضای خانواده و تلاش برای نجات روحش از دست شیطان طرفیم، اما آن فیلم‌‌‌ها نه تنها از دو قهرمان کاریزماتیکِ قوی در قالب وارن‌ها، کارگاهان ماوراطبیعه بهره می‌بردند، بلکه با وجود عدم پیچیدگی‌شان، از لحاظ داستانی کم‌مایه و ناامیدکننده هم احساس نمی‌شدند. حداقل داستانی وجود دارد که کارگردان صحنه‌های اکشنش را مثل چوب‌لباسی، از آن آویزان می‌کند. اما چنین چیزی درباره‌ی «خلقت» صدق نمی‌کند. هدف این فیلم چیزی جز فراهم کردن یک جواب یک‌خطی قابل‌پیش‌بینی برای یک سوال بی‌اهمیت نیست. عروسک آنابل در ابتدا چطوری تسخیر شد؟ جواب این سوال اولین چیزی است که به ذهن‌تان خطور می‌کند: یک نفر می‌میرد و سروکله‌ی یک شیطان موذی هم پیدا می‌شود و نتیجه یک عروسک مورمورکننده‌ است. همین و بس. اما مشکل مجموعه‌سازی‌ها و دنیاهای سینمایی این است که باید عنصر مشهوری را برداریم و فیلمی براساسش بسازیم. پس، دقیقا همان اتفاقی که برای «روگ وان» (Rouge One) افتاد برای «خلقت» هم افتاده است. همان‌طور که لوکاس‌فیلم شی معروفی (ستاره‌ی مرگ) را برداشت تا به سوال بی‌اهمیتی (چطوری نقشه‌های ستاره‌ی مرگ به دست شورشیان رسید؟) پاسخ بدهد، برادران وارنر هم عروسک آنابل را به عنوان یکی از نمادهای دنیای «احضار» برداشته تا از نمادی آشنا پول در بیاورد. نتیجه فیلمی است که بعضی‌وقت‌ها به نظر می‌رسد اصلا یک فیلم بلند منسجم که یک روایت کلی را دنبال می‌کند نیست، بلکه بیشتر شبیه چسباندن چندتا فیلم کوتاه یوتیوبی به یکدیگر می‌ماند.

تمام این حرف‌ها به این معنی نیست که مشکل فیلم به عدم اصالت و حس و حال تکراری‌اش خلاصه می‌شود. حقیقت این است «خلقت» چندتا مشکل روایی و منطقی هم دارد که با برطرف کردن آنها احتمالا الان با اثر قوی‌تری طرف بودیم. مثلا سی دقیقه‌ی آغازین فیلم به پرداخت رابطه‌ی دو یتیم اصلی قصه یعنی جنیس (تالیتا بیتمن) و لیندا (لولا ویلسون) اختصاص دارد. دو دختربچه‌‌ی شیرین و تنهایی که به جز هم کس دیگری را ندارند و با هم قرار می‌گذارند تا اگر کسی خواست یکی از آنها را به فرزندی قبول کند، باید هر دویشان را به فرزندی قبول کند تا هیچ‌وقت از هم جدا نشوند. رابطه‌ی جنیس و لیندا تنها خط داستانی‌ واقعی فیلم است. با این حال گرچه در ابتدا به نظر می‌رسد رابطه‌ی آنها ستون فقرات احساسی کل فیلم را تشکیل می‌دهد، اما از جایی به بعد کاملا نادیده گرفته می‌شود. شخصا انتظار داشتم تا با تسخیر شدنِ جنیس توسط شیطان شاهد درگیری احساسی دردناک و جالبی برای لیندا باشیم؛ لیندایی که کم‌کم متوجه می‌شود رفتار دوستش عجیب شده است و سعی می‌کند تا از این معما سر در بیاورد و این وسط برای نجات دوستش تلاش کند. جنیس حکم زاویه‌ی دید تماشاگر در دنیای فیلم را دارد. اما به محض اینکه او تسخیر می‌شود، دیگر هیچ شخصیت دیگری به عنوان ورودی تماشاگر به دنیای فیلم جایگزین قبلی نمی‌شود.

از اینجا به بعد جنیس فقط به وسیله‌ای برای ترساندن دیگر دختران بی‌نام و نشان یتیم‌خانه تبدیل می‌شود. لیندا هیچ واکنش متفاوتی نسبت به تبدیل شدنِ بهترین دوستش به یک قاتلِ شیطانی ندارد. داریم درباره‌ی کسی حرف می‌زنیم که حاضر است هیچ‌وقت پدر و مادری نداشته باشد، اما از دوستش جدا نشود. اما واکنش او به دیوانه شدن دوستش هیچ فرقی با اینکه اگر یکی دیگر از دختران تسخیر می‌شد ندارد. بنابراین اگرچه در ابتدای فیلم رابطه‌ی جنیس و لیندا به عنوان یکی از مهم‌ترین چیزهایی که در خطر قرار خواهد گرفت معرفی می‌شود، اما در عمل درست در زمانی که سازندگان باید از این رابطه برای تزریق احساس به درگیری‌ها استفاده کنند آن را کاملا فراموش می‌کنند. این را مقایسه کنید با مادر و دختری که به ترتیب در قسمت اول و دوم «احضار» تسخیر می‌شوند. جیمز وان در هر دو فیلم سعی می‌کند ناراحتی و فروپاشی روانی خانواده‌ها از تماشای زجر کشیدن‌ها و تمایلات وحشیانه‌ی یکی از اعضای خانواده‌شان را به‌طرز تاثیرگذاری به تصویر بکشد. موفق شده بود وحشت ناشی از دیدن مادری چاقو به دست را که قصد جان بچه‌هایش را کرده است منتقل کند. یا سردرگمی و کلافگی دختربچه‌ای را که به هدف شیطانی بی‌رحم تبدیل شده است به نمایش بگذارد. بنابراین همیشه چیزی برای از دست دادن وجود داشت و در نتیجه صحنه‌های ترسناک، به چیزی تنش‌زاتر از چیزی که باید باشند بدل می‌شدند.

مشکل بعدی «خلقت» اما این است که انگار فیلم از منطق خاصی پیروی نمی‌کند. فیلم‌های ترسناک لزوما نباید از منطق خاصی پیروی کنند. بالاخره مگر کابوس‌ها، منطق دارند؟ مگر در افتادن با نیروی ناشناخته‌ای که آن را نمی‌فهمی منطق می‌خواهد؟ اما این حرف‌ها به این معنی نیست که اگر فیلم ترسناکی از بیخ فاقد منطق بود مشکلی ندارد. مثلا منطق «چراغ‌های خاموش»، فیلم قبلی سندبرگ این بود که هیولا فقط در تاریکی ظاهر می‌شود. خب، حالا تصور کنید کارگردان تصمیم بگیرد از آنجایی که فیلم‌های ترسناک لزوما نیازی به منطق ندارند، کاری کند تا هیولایش در روشنایی ظاهر شود و قهرمان را شکار کند. طبیعتا این موضوع حس غوطه‌وری تماشاگر را می‌شکست. «خلقت» از بی‌منطقی روایی‌اش ضربه‌های جبران‌ناپذیری خورده است. مثلا به نحوه‌ی فعالیت آنابل نگاه کنید. قدرت‌ها و محدودیت‌های آنابل به‌طرز آشکاری در تضاد با هم قرار می‌گیرند. مثلا آنابل نمی‌تواند در قفل کمدش را به تنهایی باز می‌کند، اما می‌تواند از درون چاه بیرون بیاید؟ اگر صفحات کلام خدا جلوی فرار شیطان چسبیده به آنابل را می‌گیرند، چرا او واکنشی به صلیب و خواهران روحانی نشان نمی‌دهد؟ مثلا در یکی از صحنه‌های فیلم شیطان مذکور وارد یک مترسک می‌شود و با پاره کردن گونی کشیده شده روی سر مترسک، دندان‌های تیز و ترسناکش را به نمایش می‌گذارد. در ابتدا به نظر می‌رسد این شیطان قرار است در قالب یک مترسک به سمت قهرمان‌مان حمله کند، اما کمتر از چند ثانیه بعد این مترسک کاملا فراموش می‌شود و شیطان به شکل دیگری حمله‌اش را ادامه می‌دهد. خب، سوال این است هدفِ شیطان از پاره کردن گونی و خودنمایی دندان‌هایش دقیقا چه بود؟ آیا کارگردان چنین صحنه‌ای را فقط جهت باحال بودن در فیلم گذاشته است؟

یا مثلا دلیلی که فیلم برای عدم خارج شدن خانم مالینز از اتاقش مطرح می‌کند چندان متقاعدکننده نیست. نه تنها به نظر می‌رسید او می‌تواند راه برود، بلکه زخم صورتش هم آن‌قدرها دلخراش نبود که لازم به این همه مخفی‌کاری باشد. به نظر می‌رسید فیلم در زمینه‌ی مخفی کردن او پشت پرده‌های تخت‌خواب و تمرکز روی ماسک صورتش، زیادی قضیه را مرموز و جدی گرفته بود. از همه مهم‌تر اینکه چرا جنیس هرشب تنها سرش را پایین می‌اندازد و وارد اتاق ممنوعه می‌شود. او می‌داند معلول و بی‌دفاع است و کاملا مشخص است که می‌داند یک جای کار در این اتاق می‌لنگد، اما باز بارها و بارها این کار را تکرار می‌کند. یکی از بدترین و بهترین اتفاقاتی که در یک فیلم ترسناک می‌تواند بیافتد این است که کاراکترها به‌طرز غیرقابل‌درک/قابل‌درکی احمق باشند. اگر بی‌هیچ دلیل و منطقی احمق‌بازی در بیاورند تماشاگر از فضای فیلم خارج شده و اهمیتی به سرنوشت کاراکترها نمی‌دهد، اما اگر با دلیل و منطق احمق‌بازی در بیاورند با تمام وجود آنها را درک می‌کنیم. «خلقت» در گروه اول قرار می‌گیرد. مشکل بعدی این است که از جایی به بعد متوجه می‌شوید اگر آنابل را از فیلم حذف می‌کردیم به هیچ‌جای فیلم بر نمی‌خورد. می‌فهمید آنابل فقط جهت عنصری شناخته‌شده برای تبلیغات از دنیای «احضار» در اینجا حضور دارد و در حقیقت بود و نبودش فرقی نمی‌کند. در فیلم‌هایی که به عروسک‌های تسخیرشده می‌پردازند معمولا مرکز همه‌ی ترس‌ها و دردسرها عروسک است. اما «خلقت» بیشتر از اینکه با یک عروسک تسخیرشده کار داشته باشد، مثل دو قسمت اول «احضار» درباره‌ی یک خانه‌ و فرد تسخیرشده است. واقعا حیف! چون درست صحنه‌هایی که آنابل در محور تولید ترس قرار دارد، بهترین صحنه‌های فیلم هستند. پایان‌بندی فیلم هم از مسئله‌ی «دنیاهای سینمایی» ضربه خورده. فیلم باید در لحظه‌ای که دخترها صندوق عقب ماشین را می‌بندند به تیتراژ کات می‌خورد. اما دوباره شاهد یکی از آن سکانس‌هایی هستیم که حکم یک تافته‌ی جدابافته را نسبت به چیزی که تا آن لحظه دیده‌ایم دارند. صحنه‌ای که به زور می‌خواهد ته این فیلم را به سر فیلم قبلی وصل کند. در حالی که لازم نیست حتما تماشاگر را درباره‌ی مرتبط بودن این فیلم‌ها به یکدیگر تا این حد شیرفهم کرد.

روی هم رفته «آنابل: خلقت» فیلم بدی نیست. فیلم از پالت رنگی یکنواختی بهره می‌برد، دو بازیگر کودک اصلی کارشان را به بهترین شکل ممکن انجام می‌دهند، کارگردانی سندبرگ گرچه چیز جدیدی ندارد، اما حداقل به دام سرازیر کردن جامپ اسکرهای پرتعداد و پرسروصدای سخیف روی سر مخاطب هم نمی‌افتد، بعضی صحنه‌ها از تعلیق خوبی برخوردار هستند، او همیشه پنجره‌ای، دری، چراغی، سایه‌ای-چیزی را در پس‌زمینه‌ی کاراکترها قرار می‌دهد تا چشم تماشاگر را مجبور به جستجوی مدام در صحنه کند و البته چندباری از فضای ظاهرا امنِ روز و روشنایی برای رو دست زدن به مخاطب استفاده می‌کند. این در حالی است که او یکی از امضاهای جیمز وان برای تولید ترس را که معرفی یک سری اسباب‌بازی در پرده‌ی اول (مثل تفنگ و صندلی برقی) و استفاده از آنها برای تولید ترس در ادامه‌ی فیلم است هم تکرار می‌کند. اما خب، عدم وجود شخصیت‌های قوی و تکیه بیش از اندازه‌ی فیلم روی ویژگی‌های کارکرده‌ی قسمت‌های قبلی، جلوی «خلقت» را از تبدیل شدن به فیلم تاثیرگذاری که می‌توانست باشد گرفته است و آن را در حد یک فیلم بازسازی‌گونه‌ی صرف پایین آورده است. حالا اینکه این خوب است یا نه به خودتان بستگی دارد. «خلقت» نشان می‌دهد اگر این مجموعه می‌خواهد عمر طولانی‌مدتی داشته باشد، کم‌کم باید دست به نوآوری بزند. «خلقت» به عنوان فاصله گرفتن از فیلم بد قبلی موفق است، اما در ماموریت تبدیل شدن به یک فیلم ترسناکِ استودیویی غافلگیرکننده شکست می‌خورد.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
10 + 5 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.