فیلم And Justice for All «و عدالت برای همه» فیلمی جنایی، به کارگردانی نورمن جویسون و محصول سال ۱۹۷۹ است. آلپاچینو نقش اصلی فیلم را برعهده دارد و برای بازی خود نامزد دریافت اسکار هم شده است. در این مقاله به بررسی این فیلم پرداختهایم.
نورمن جویسون نویسنده، بازیگر، کارگردان و تهییهکننده کانادایی است. او بین سالهای ۱۹۵۰ تا ۲۰۰۳ میلادی در سینما فعالیت میکرد. یکی از مطرحترین فیلمهای او در مقام کارگردان Fiddler on the Roof یا ویلونزن روی بام است. این فیلم توانست ۳ اسکار از جمله اسکار بهترین فیلمبرداری را در سال ۱۹۷۲ میلادی بهدست آورد. همینطور نامزد دریافت ۴ اسکار از جمله اسکار بهترین فیلم سال و بهترین کارگردانی شد. در همان سال این فیلم توانست گلدن گلوب بهترین فیلم کمدی و موزیکال سال را ازان خود کند. فیلم ویلونزن روی بام در سایت IMDB از ۴۱هزار امتیازی که دریافت کرده متوسط امتیاز ۸ را بهدست آورده است. از دیگر فیلمهای مطرح او میتوان به فیلم Moonstruck یا ماهزده اشاره کرد.
نیکلاس کیج سرشناسترین بازیگر این فیلم است. این فیلم توانست در سال ۱۹۸۸ میلادی برنده ۳ اسکار از جمله اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن شود. فیلم ماهزده در سایت IMDB از ۵۵هزار امتیازی که دریافت کرده متوسط امتیاز ۷/۱ را بهدست آورده است. از فیلمهای مهم دیگر نورمن جویسون میتوان به فیلمهای داستان یک سرباز و در گرمای شب اشاره کرد. اما فیلم و عدالت برای همه، علاوهبر موضوع جذاب فیلم، حضور آلپاچینو در این فیلم یکی از نقاط قوت آن به حساب میآید. آلپاچینو برای بازی در این فیلم برای ۵امینبار نامزد دریافت اسکار شد. قبل از این فیلم، آلپاچینو برای فیلمهای پدرخوانده ۱، پدرخوانده ۲، بعدازظهر سگی و سرپیکو نامزد دریافت اسکار شده بود. فیلم و عدالت برای همه در سایت IMDB از ۳۳ هزار امتیازی که دریافت کرده است میانگین نمره ۷/۴ را بهدست آورده است.
در این مقاله به بررسی این فیلم و بازی تأثیرگذار آلپاچینو میپردازیم. خلاصه داستان اینگونه است که: وکیل جوانی با بازی آلپاچینو در کارش دچار دردسرهای بسیاری میشود. بهخصوص وقتی که تصمیم میگیرد دفاع از یک قاضی را به عهده بگیرد.
در ادامه به بررسی فیلم میپردازیم که داستان آن را لو میدهد
صحنههای آغازین فیلم نماهای معرفی است که بخشهای مختلفی از دادگستری و دادگاهها را به مخاطب نشان میدهد تا این صحنهها در ذهن مخاطب جای بگیرد. چون در ادامه فیلم زیاد با این مکانها سروکار دارد. همچنین روی این نماها نریشنهایی وجود دارد که در آن چند کودک در حال سوگند خوردن برای وفاداری به پرچم آمریکا، آزادی و عدالتی هستند که این پرچم برای همه فراهم آورده است.
البته در ادامه درمییابیم این نریشنها یک مرثیه است برای وفاداریای که وجود ندارد. این فیلم تنها نقدی بر نظام قضایی آمریکا نیست بلکه نقدی بر همه نظامهای قضایی دنیاست. چون وقتی آمریکا بهعنوان یکی از کشورهای پیشرفته جهان که در همه زمینهها پیشرفت زیادی کرده اوضاعش این است وای به حال سایر نقاط جهان. در اصل باید گفت: نام این فیلم عبارتی است که برداشت مخاطب در ابتدا و انتهای فیلم از آن متفاوت میشود. بهراحتی در انتهای فیلم میتوانیم یک علامت سؤال به انتهای این عبارت اضافه کنیم. و عدالت برای همه؟
آرتور با بازی مهیج آلپاچینو وکیلی است که به کمک پدر بزرگش، که تنها دلخوشی اوست، به مقام وکالت رسیده است. این پیرمرد تنها راهنمای آرتور و عامل نجات یافتن او از سیستم فاسد قضایی است. پدر بزرگ آرتور به او میگوید: وکیل خوبی هستی؟ صادق هستی؟ و آرتور با لحنی ناامید جواب میدهد: صادق بودن زیاد ربطی به وکالت نداره. این صحنه ناامیدی آرتور از نظام قضاییای را که در آن مشغول کار است نمایش میدهد. آرتور از همان ابتدای فیلم در حال جنگیدن با این نظام خشک و فاسد است. او در ابتدای فیلم به علت مشاجره شدید با یک قاضی خشک و فاسد به نام فلمینگ در زندان است. علت مشاجره او با قاضی این بوده که آرتور مدارک بیگناهی موکلش را ۳ روز دیرتر از موعد ارائه داده و قاضی بیرحم فیلم مدارک را درحالیکه درست بودهاند نپذیرفته است.
اما این فیلم نشان میدهد که هر سیستم فاسدی راهکارهایی را برای خود ایجاد میکند تا به همه اثبات کند با فساد در حال جنگ است. دادگستری کمیتهای دارد برای نظارت بر کار افراد و کشف فساد در بین آنها. آرتور در یکی از این کمیتهها در مورد یکی از همکارانش مورد سؤال قرار میگیرد. آرتور که میداند فساد اصلی کجاست این کمیته را یک نمایش خندهآور میداند. کارگردان هم با آرتور هم عقیده است و برای بیهوده نشان دادن کار این کمیته راهکاری اندیشیده است.
در جلسهای که این کمیته از آرتور سؤال میکنند، فاصله میان افراد پرسشگر و آرتور کم است و بهراحتی صدای یکدیگر را میشنوند اما جلوی همه آنها یک میکروفون است و از این طریق با هم صحبت میکنند. آرتور هم این کار مسخره را زیر سؤال میبرد و میگوید: چرا از میکروفون استفاده میکنیم؟ چرا راحت با هم حرف نمیزنیم؟ به اندازه کافی بهم نزدیک هستیم و بعد از این حرف کمیته را ترک میکند.
در جایی از فیلم بهوسیله یکی از کارمندان کمیته نظارت بر کار افراد پی میبریم که این کمیته در مورد آرتور هم تحقیق کرده و به او شک داشته است. دلیل شک داشتن کمیته به آرتور فقط میتواند این باشد که آرتور کمیته را زیر سؤال برده است و این کار به مذاق اعضای کمیته خوش نیامده است. یعنی اینکه این کمیته بهجای آنکه دنبال کشف فساد و برخورد با افراد فاسد باشد تنها خود را با بررسیهای بیهوده سرگرم کرده است و همچنین با انتقاد هم برخورد میکند. صحنههای دیگری هم وجود دارد که سیستم قضایی را در فیلم زیر سؤال میبرد.
در یکی از این صحنهها ابتدا مردی را میبینیم که برای کم شدن میزان حبس موکلش با شخصی دیگر چانه میزند انگار که دارند سر قیمت یک جنس چانه میزنند. سپس یکی از همان افراد که در دادگاه فِلِمینگ دادستان خواهد بود با آرتور به بالکن یک دادگاه میروند و در مورد فلمینگ حرف میزنند.
موازی با حرف زدن آنها دادگاهی در جریان است که مرد و زنی مسن از جوانی به جرم دزدی شکایت کردهاند. درتمام لحظاتی که آرتور و آن فرد با هم حرف میزنند دادگاهی که در جریان است پسزمینه قرار دارد. آرتور در این لحظه مدارک ساختگی فلمینگ را باور کرده است و او را بیگناه میداند اما فرد مقابل او میخواهد از فلمینگ انتقام بگیرد و خود را پیروز میدان کند. در گفتوگوی آنها چیزی که مهم است این موضوع است که عدالت نقشی دارد و فقط بهعنوان یک بازی به این قضیه نگاه میشود که هر طرف میخواهد پیروز آن باشد.
در دادگاهی هم که در جریان است و در پسزمینه نمایش داده میشود در انتها پسر جوان، محکوم میشود اما به زندان نمیرود و آزادی مشروط نصیبش میشود و این دادگاه هم بیعدالتی را نشان میدهد که با موضوع اصلی صحنه یکی است.
آرتور در طول داستان فیلم دو موکل خودش را از دست میدهد. آن هم تنها به خاطر همین سیستم ناقص و فاسد قضایی. موکلی که آرتور به خاطر او به زندان افتاد بیگناه است و باید آزاد شود. ولی زندان به او فشارهای روانی زیادی را وارد کرده است و همینطور از لحاظ جسمی هم به او آزار رسیده پس به عملی دست میزند که شاید هر کدام از ما هم در آن شرایط بودیم انجام میدادیم.
همین موضوع باعث میشود تا پلیس او را بکشد. دومین موکل او که میمیرد فردی است که بهخاطر حواسپرتی همکار آرتور به این عاقبت دچار میشود و وقتی آرتور از همکارش میپرسد که چرا؟ او جواب میدهد: من این پروندههایی که پول توش نیست رو بهش وارد نیستم. یعنی برای همکار آرتور هم عدالت معنایی ندارد و تنها منفعت مهم است.
آرتور همکاری دارد به نام جِی پورتر که آدم خندهرویی است. او در گذشته وکیل یک قاتل بوده است و او را تبرئه کرده اما یک روز درمییابد که او باز هم آدم کشته است، آن هم دو کودک را. این موضوع باز مخاطب را به یاد پاسخی میاندازد که آرتور به پدربزرگش داد: صادق بودن زیاد به وکالت ربطی نداره. جی پورتر به خاطر همین موضوع به یک فرد دیوانه تبدیل میشود و کارش به بیمارستان میکشد. پورتر در صحنهای که کاملا دیوانه شده است در انتهای راهرویی در دادگستری ایستاده و به طرف درو دیوار و افراد مقابلش بشقاب پرتاب میکند. کارگردان با این صحنه هم دادگستری را به یک دیوانه خانه تبدیل میکند و هم نشان میدهد وکیلی که برای همین دادگستری است بهنوعی در حال اعتراض کردن است.
در فیلم با دو قاضی آشنا میشویم. قاضی ریفورد و قاضی فِلِمینگ که هر کدام بهگونهای فاقد صلاحیت برای قاضی بودن هستند. قاضی ری فورد فردی است که همواره بهصورتهای مسخرهای میخواهد خود را بکشد. همیشه نهارش را در جایی خطرناک میخورد. همیشه وقتی سوار هلیکوپتر میشود تلاش میکند دوباره فرود نیاید و سوخت هلیکوپترش تمام شود و در انتهای فیلم هم، قبل از جلسه دادگاه پایانی، میبینیم که او قصد دارد با اسلحه خود را بکشد. همین صحنه نشان میدهد این فرد که سلامت روانی ندارد فاقد صلاحیت برای قاضی شدن است اما سیستمی که خراب باشد همه چیز در آن ممکن میشود.
و اما قاضی فِلِمینگ. او بزرگترین نماد فساد و ناکارآمدی سیستم قضایی در این فیلم است. ابتدا فکر میکنیم او زیادی خشک و پایبند قانون است و همین موضوع باعث درگیری ابتدایی آرتور با او شده است. اما در ادامه درمییابیم او متجاوز هم است که به حقوق دیگران احترام نمیگذارد.
همینطور در صحنهای که او در استخر در حال شنا کردن است به آرتور میگوید که از این سیستم قضایی راضی نیست و خشونت باید بیشتر باشد. این قاضی به تجاوز متهم میشود اما با قدرت و نفوذ خود هم میتواند شاهدی برای بیگناهی خود پیدا کند و هم از آزمون دروغسنجی سرفراز بیرون آید. همه این عوامل نشان از فساد و ناکارآمدی او دارد و بالاتر از همه نشان از ناکارآمدی سیستمی دارد که این فرد را به مقام قضاوت منصوب کرده است.
سکانس انتهایی فیلم جایی است که آرتور به ساختگی بودن مدارک فلمینگ پیبرده است و میداند که او مجرم است. از طرفی میداند که دادستان برای موکلش نمیجنگد بلکه برای این میجنگد که خود را پیروز میدان کند و از فلمینگ انتقام بگیرد. برای همین آرتور که مدتها است از این سیستم فاسد دل خوشی ندارد هم موکل خود و هم دادستان را به چالش میکشد. آرتور میگوید: حقیقت برای ما مهم نیست.
فقط به چشم یک بازی به این قضیه نگاه میکنیم که میخواهیم پیروزش باشیم. در انتها هم دوباره آرتور که حرف راست را زده است از جلسه دادگاه اخراج میشود. فلمینگ محکوم میشود اما با روابطی که دارد و بنا بر هشداری که به آرتور داده بود او را از کار بیکار خواهد کرد.
آرتور در صحنه آخر فیلم روی پلکان ورودی دادگستری، همانجایی که در صحنه ابتدایی فیلم هم دیدیم، مینشیند. هم آزاد شده چون حقیقت را گفته است و هم میداند کار خود را از دست خواهد داد. در این لحظه جی پورتر که از بیمارستان مرخص شده در حال ورود به دادگستری است و با او حال و احوال میکند. در این صحنه فردی که جزئی از این سیستم فاسد بوده و همین سیستم او را راهی بیمارستان کرده بود دوباره به سیستم بازمیگردد و در مقابل آرتور که به مقابله با این سیستم فاسد پرداخته بود از سیستم خارج یا بهتر است بگوییم اخراج میشود. در انتها هم فیلم با ثابت ماندن تصویر بر چهره آرتور که به دوربین نگاه میکند تمام میشود تا به ما یادآوری کند آرتور وجدان همه ماست که خواهان عدالت است و با بیعدالتی میجنگد.
آلپاچینو در این فیلم بهخوبی توانسته است نقش یک وکیل شجاع و عدالتخواه را ایفا کند. او که قبل از بازی در این فیلم در ۴ فیلم مهم دیگر هم بازی کرده بود، برای هر ۴ بازی خود نامزد دریافت اسکار هم شده بود. او با این فیلم، خود را برای چندمینبار اثبات کرد و نشان داد که بازیگری پخته و بزرگ است که با تبعیت از روش متداکتینگ میتواند هر شخصیتی را به خوبی از آب درآورد. قطعا این فیلم بدون نقشآفرینی آلپاچینو تااین حد محبوب نمیشد. فیلم و عدالت برای همه و تلاشهای وکیلی عدالتخواه بهخصوص در دنیای پر از بیعدالتی امروز ارزش دیدن دارد.