فیلم Amores Perros «عشق سگی»، فیلمی در ژانر درام به کارگردانی الخاندرو گونزالس ایناریتو است. این فیلم اولین اثر از سهگانه موسوم به «مرگ» از این فیلمساز است. در این مطلب نگاهی به این فیلم داشتهایم.
الخاندرو گونسالس ایناریتو کارگردان، فیلمنامهنویس و تدوینگر مکزیکی است. او کار خود را در سینما با ساخت فیلم کوتاه آغاز کرد. بعد از آن شروع به ساخت فیلم سینمایی کرد و در اولین کار سینمایی خود فیلم عشق سگی را ساخت. بعدها او دو فیلم دیگر به نامهای بابل و ۲۱گرم را ساخت که این ۳ فیلم به سهگانه مرگ معروف شدند. هر ۳ فیلم بسیار مورد استقبال مردم و منتقدان قرار گرفتند. بطوریکه فیلم عشق سگی در سایت IMDB از ۲۲۸ هزار رای میانگین نمره ۸/۱ را کسب کرد و در فهرست ۲۵۰ فیلم برتر این سایت قرار گرفت.
فیلم عشق سگی در جشنواره کن سال ۲۰۰۰ هم موفق به دریافت جایزه بهترین فیلم در هفته منتقدان شد. همچنین فیلم ۲۱ گرم ، دومین فیلم از سهگانه مرگ، که بازیگران مطرحی چون شان پن، نائومی واتس و بنیسیو دل تورو در آن بازی میکنند در IMDB از ۲۲۷ هزار رای میانگین نمره ۷/۶ را بهدست آورد و نامزد دریافت دو اسکار هم شد. و فیلم بابل، سومین فیلم از سهگانه مرگ، هم که کیت بلانشت و برد پیت در آن ایفای نقش کردند در IMDB از ۲۹۳ هزار رای میانگین نمره ۷/۴ را بهدست آورد. فیلم بابل اسکار بهترین موسیقی متن را بهدست آورد. بعد از این سه فیلم ایناریتو ۴ سال برای فیلم بعدیش زمان صرف کرد و در سال ۲۰۱۰ فیلم زیبا را با بازی خاویر باردم ساخت. این فیلم در اسکار نامزد بهترین فیلم خارجی زبان و بهترین بازیگر مرد شد. همچنین در جشنواره کن ۲۰۱۰ خاویر باردم توانست جایزه بهترین بازیگر مرد را ازان خود کند. ۴ سال بعد از فیلم زیبا ایناریتو با فیلمی متفاوت به سینما بازگشت و بالاخره برنده اسکار شد. در سال ۲۰۱۴ او فیلم بردمن را ساخت که بازیگران مطرحی مانند ادوارد نورتون در آن ایفای نقش کردند.
این فیلم در مجموع ۴ اسکار را ازان خود کرد. از جمله اسکار بهترین فیلمنامه غیر اقتباسی و اسکار بهترین کارگردانی. در سال ۲۰۱۵ ایناریتو باز هم با فیلمی متفاوت به اسکار رفت و موفقیتهای خود را تکمیل کرد. فیلم از گور برخاسته با بازی دی کاپریو و تام هاردی برای دومین سال متوالی جایزه اسکار را در رشته بهترین کارگردانی نصیب ایناریتو کرد. ایناریتو با این اسکار در تاریخ سینما سومین فردی شد که دو سال متوالی اسکار بهترین کارگردانی را بهدست آورده است.
در مجموع باید گفت ایناریتو یکی از موفقترین کارگردانان قرن ۲۱ است. و اما برگردیم به فیلم عشق سگی. ایناریتو در این فیلم به ستایش خانواده و بیان اهمیت این نهاد اجتماعی پرداخته است. در ادامه این مقاله بیشتر در مورد این موضوع حرف میزنیم. خلاصه داستان فیلم اینگونه است که: زندگی سه شخصیت در این فیلم به تصویر کشیده میشود. این سه شخصیت هر کدام بهگونهای با خانواده خود مشکل دارند.
در ادامه جزییات داستان فیلم عشق سگی فاش میشود
ایناریتو در سهگانه مرگ خود از زمان غیرخطی برای روایت داستان استفاده کرده است و این روش او بسیار موفق بوده است و نکته اولی که در این فیلم ایناریتو هم باید به آن توجه کرد این است که فیلم دارای زمان غیرخطی است .ابتدا باید مفهوم زمان خطی و غیرخطی را تعریف کرد: فرض کنید فیلمی در یک روز از صبح تا شب میگذرد. اگر زمان فیلم خطی باشد ما به ترتیب، اتفاقات فیلم را در صبح، ظهر و شب میبینیم .اما اگر زمان غیرخطی باشد ممکن است کارگردان به خاطر شرایط فیلمش ابتدا اتفاقات ظهر را به ما نشان دهد بعد اتفاقات شب همان روز را و بعد اتفاقات صبح آن روز را به ما نشان دهد. یا ممکن است در یک فیلم چند شخصیت داشته باشیم که هر یک از آنها در یک زمان، مثلا صبح مشغول کاری هستند. در زمان غیر خطی کارگردان میتواند یکی از این شخصیتها را همراهی کند و بعد، به عقب برگردد و شخصیت بعدی را همراهی کند.
فیلم عشق سگی داستان سه خانواده را روایت میکند که هر کدام در یک تصادف نقشی ایفا میکنند. فیلم هم ابتدا با تصادف شروع میشود و این صحنه چندین بار در فیلم نشان داده میشود. کارگردان با این کار به مخاطب گوش زد میکند که این تصادف، اتفاق اصلی فیلم است. در نیمه اول فیلم، کارگردان بوسیله تدوین موازی صحنههایی را از سه خانواده اصلی فیلم نشان میدهد تا به مخاطب بیان دارد این سه خانواده بهنوعی به هم شباهت دارند و این شباهت روابط بد آنها با نزدیکانشان و روابط خوبشان با سگها است. همینطور این تدوین موازی مخاطب را آماده میکند تا دریابد که این افراد همگی در ماجرای یک تصادف حضور داشتهاند.
مخاطب در طول فیلم روابط افراد باهم را نظاره میکند. این روابط زیاد عاطفی نیست و روابط زن و مردهای فیلم هم بیشتر برای رفع نیاز است. اما هر کدام از این سه خانوادهای که نشان داده میشوند در خانه خود، سگ دارند و با آن سگ روابطی عاطفی دارند. اسم فیلم هم به این مورد اشاره دارد که عشقی که در فیلم وجود دارد عشق به سگ است نه عشق به انسان. فیلم آغاز جالبی دارد. دو مرد در اتومبیلی در حال فرار هستند و با نگرانی راجعبه کسی که تیر خورده و عقب ماشین است حرف میزنند اما ناگهان مخاطب متوجه میشود کسی که این دو مرد بسیار نگرانش هستند یک سگ است. این آغاز، نام فیلم را برای مخاطب توجیه میکند و زمینه ساز رفتارهای بعدی شخصیتها میشود.
یکی از این خانوادهها که در فیلم میبینیم در طبقه فقیر جامعه هستند و یکی دیگر از این خانوادهها در طبقه مرفه و کارگردان زمانی ما را از خانواده فقیر فیلم به خانواده مرفه فیلم انتقال میدهد که پسر در خانه خود نشسته و در تلویزیون برنامه پرزرق و برقی را میبیند که مدل معروفی در آن حضور دارد. این مدل معروف در برنامه تلویزیونی فردی که در اصل، دوست همسرش است را نامزدش معرفی میکند. این، خودش به مفهوم این است که عشق میان انسانها در فیلم پوچ است حتی در جایی از فیلم متوجه میشویم که این مدل با پدرش رابطه خوبی ندارد. اما همین مدل، سگی دارد که جان خود را هم حاضر است برایش بدهد.
از سویی دیگر نامزد این مدل، زن و بچه دارد و تنها به خاطر این مدل (احتمالا به خاطر زیبایی او) بهراحتی زن و بچه خود را رها میکند. عشق پوشالی این خانواده مرفه بر اثر تصادف ویران میشود. پسری که گفته شد در خانواده فقیری است و در تلویزیون، برنامه مدل معروف را میبیند خودش در خانه با برادرش مشکل دارد و میخواهد به برادرش خیانت کند و با زن برادرش فرار کند. این پسر هم سگی دارد که به واسطه این سگ میتواند پول کسب کند. برادر این پسر هم با زن خود رفتار خوبی ندارد و تنها در هنگام معاشقه با او خوب است. در این خانواده هم عشق در میان انسانها جایی ندارد.
در خانواده سوم ما بیشتر پدر خانواده را میبینیم. کسی که مدتها پیش خانواده خود را بهدلیل رسیدن به آرزوهایش رها کرده ولی شکست خورده است. او نیز سگهایی دارد که به آنها عشق میورزد. او جنایتکار است اما کمکم به دخترش (که به او گفتهاند پدرش مرده است) نزدیک میشود و سگهایش هم بهخاطر اتفاقی کشته میشوند. این موضوع باعث میشود عشق به خانواده دوباره در وجودش شکل بگیرد و به سراغ دخترش (که برای او مظهر خانواده است) برود. بهطور کلی باید گفت در این فیلم، سگها نقش پرکننده تنهایی انسانها را دارند. تنهایی که بهخاطر رفتار بدشان با انسانهای دیگر نصیبشان شده است.
در آخر فیلم هم که این مرد تصمیم میگیرد مزاحم دختر خود نشود دوباره سگی را برای همراهی خود پیدا میکند تا شاید عشق ورزیدن به این سگ مرهمی باشد برای عشقی که از دست داده یعنی دخترش. اما باز هم کارگردان با زبان تصویر بیان میکند که عشق به این سگ نمیتواند جای عشق به دخترش را بگیرد. کارگردان این مطلب را با هوشمندی بیان میکند زیرا در انتهای فیلم میبینیم که این مرد با سگش در بیابانی قدم میگذارد که کسی در آن بیابان نیست. این بیابان زندگی خالی و پوچ مرد را در آینده نشان میدهد.
کارگردان برای اینکه فیلم، بیشتر نشان دهد عشق میان انسانها مرده است کار دیگری هم میکند. آخرین جنایتی که این پدر شکست خورده باید انجام دهد ماموریتی است که یک جوان به او میدهد. این جوان میگوید که شریکش او را فریب داده و میخواهد شریکش بمیرد. اما در فیلم متوجه میشویم که خود این جوان طرف مقابل را فریب داده است. اما نکته تکاندهنده در داستان اینجا است که متوجه میشویم فردی که جوان، تقاضای قتلش را داشته برادر دوقلویش است و این یعنی عشق در میان انسانها مرده. حتی کارگردان به این هم اکتفا نمیکند. مخاطب جایی از فیلم متوجه میشود که این برادر دوقلو (که باید کشته شود) با زنی رابطه دارد که این زن، خودش شوهر دارد و با این نکته باز کارگردان عشق سطحی و پوچ را در میان انسانها نشان میدهد.
کارگردان در اکثر صحنههای فیلم ، سگها را در قاب تصویر نمایش میدهد. با این کار، مخاطب در هر صحنه در حالیکه روابط بد انسانها با هم را میبیند روابط خوب انسانها با سگهایشان را هم میبیند. نکته اصلی فیلم اینجا است که همه شخصیتهای اصلی فیلم با خانوادههای خود روابط بدی دارند و همین شخصیتها در انتهای فیلم به خاطر این روابط بد، بهنوعی مجازات میشوند. یکی کشته میشود، دیگری مجروح میشود و ...
ایناریتو در این فیلم به ستایش خانواده و عشق به خانواده میپردازد و این عمل را با نشان دادن معانی متضاد، یعنی از هم پاشیدگی خانوادهها نشان میدهد.در فیلم عشق سگی بیشتر از دوربین روی دست استفاده شده است تا تشنج موجود در صحنهها به مخاطب انتقال یابد. همینطور شخصیتهای اصلی فیلم، بیشتر در نماهای کلوزآپ یا مدیوم کلوزآپ به تصویر کشیده شدهاند تا مخاطب به آنها نزدیکتر شود و احساسات و درماندگی آنها در هر صحنه را بهتر درک کند. درکل باید گفت: فیلم عشق سگی را باید دید تا قدر خانوادههایمان را بیشتر بدانیم.