نقد فیلم American History X | تاریخ مجهول آمریکا

نقد فیلم American History X | تاریخ مجهول آمریکا

روایتی تأثیرگذار از پیامدهای خشونت، نفرت و نژادپرستی با بازی به یادماندنی ادوارد نورتون، فیلم American History X را شکل داده است. با نقد این فیلم همراه میدونی باشید.

تنفر و خشونت هیچ حد و مرزی ندارد. آنقدر وسیع است که همه چیز زندگی را می‌بلعد. سفیدها از سیاه‌ها متنفرند و سیاه‌ها از سفیدها. سفید و زرد و سیاه همه از هم متنفرند و این تاریخ آمریکاست. فیلم American History X تا حدود زیادی از مولفه‌های آشنای سینمای ‌هالیوود فاصله گرفته و به واقعیت برهنه جاری نزدیک شده و تقصیر را تنها گردن یک طرف نمی‌اندازد. واقعیتی که درباره تنفر است. درباره بدبختی و خشونت.

خشونت اساسا سه شکل دارد: کنشگرانه (جنایت، ارعاب)، کنش‌پذیرانه (نژادپرستی، نفرت‌پراکنی، تبعیض) و سیستمی‌(تأثیرات فاجعه‌بار نظام‌های اقتصادی و سیاسی). غالباً یکی از شکل‌های خشونت مانع از دیده شدن دیگر شکل‌های آن می‌شود و بدین ترتیب مسائل پیچیده‌ای پدید می‌آید.

تونی کی کارگردان فیلم American History X فیلم خود را بر موج رویکردهای محتوایی اخیر سینمای آمریکا سوار نمی‌کند و به نشان دادن نژادپرستی و عواقب آن در قالب داستان‌های دراماتیزه شده یا هیجان‌های کاذب بسنده نمی‌کند بلکه مانند فیلم به مثابه مقاله به مخاطب درسِ تاریخ، اخلاق و حتی جامعه‌شناسی می‌دهد.

همان‌طور که این کارگردان را با فیلم Detechment با بازی آدرین برودی می‌شناسیم که توانسته بود روایتی دردناک از بطن واقعیات جامعه بیرون بکشد و آن رویارویی تلخ اجتماع با نظام آموزشی را به رویمان بیاورد.

تاریخ مجهول آمریکا نیز فیلمی ‌است برآمده از متن خشونت و بر ضد خشونت رایج در آمریكا، فیلمی‌درباره درگیری‌های فرقه‌ای، نژادی و مذهبی و حس برتری جوئی مردم این كشور است. فیلم سعی می‌كند نظام اجتماعی آمریكا را به چالش كشیده نگاه و نحوه برخورد بیرونی و درونی این جامعه را با غیر آمریكایی‌ها نقد كند.

در ادامه بخش‌هایی از داستان فیلم فاش می‌شود

اولین و مهم‌ترین برخوردی که مخاطب با فیلم مواجه می‌شود واقع گرایی و رئالیسم خالص و ناب آن است. این واقع گرایی که تلخ هم است هم در محتوا و هم در فرم توانسته به خوبی مخاطب را درگیر چالش‌های مطرح شده‌اش بکند. ما در فرم شاهد آن اداها و جلوه‌ها و زرق و برق‌های‌هالیوود نیستیم و با فیلمی ‌مستندنما و دوربینی روی دست و به مانند یک ناظر در محیط مواجهیم و همین مواجهه از جنس واقعیت است که می‌تواند حرف و محتوای درست خود را با شکل و فرمی ‌درست‌تر به ما نشان دهد.

داستان ظاهری فیلم American History X این است که روزی که قرار است برادر بزرگتر دنی وینیارد یعنی دِرِک (ادوارد نورتون) از زندان آزاد شود، دنی مقاله‌ای در مورد کتاب نبرد من نوشته آدولف هیتلر به معلمش تحویل می‌دهد. به‌دنبال این کار به دفتر مدیر مدرسه (دکتر باب سوئینی که سیاه پوست است) فرستاده می‌شود.

دکتر سوئینی از او می‌خواهد برای فردا مقاله‌ای در بررسی اتفاقاتی که منجر به زندانی شدن دِرِک شده‌اند، بنویسد. او این مقاله را «تاریخ مجهول آمریکا» می‌نامد. هنگامی‌که دنی مشغول نوشتن مقاله است، ما نیز همراه او حوادث چند سال گذشته را مرور می‌کنیم. پدر خانواده وینیارد که یک مأمور آتش‌نشانی بوده در حین انجام وظیفه در محله‌ای سیاه پوست‌نشین توسط یک مواد فروش به قتل رسیده است.

دِرِک، پسر بزرگ خانواده، به خاطر کشته شدن پدرش توسط سیاهان و یک سلسله وقایع که قبل از آن رخ داده است، از سیاه پوستان متنفر می‌شود. او تبدیل به یک نژاد پرست کامل شده و با فردی به نام کامرون الکساندر گروهی نژادپرست به نام دی. اُ. سی. تشکیل می‌دهند با گرایش‌ها تند نئونازی. او معتقد است که تمام بدبختی‌های آمریکا از سیاهان و سایر غیر سفید پوست‌هاست.

برادر کوچکتر او (دنی) تحت تأثیر عقاید و افکار او قرار می‌گیرد و تبدیل به یک نژاد پرست دیگر می‌شود. دِرِک بعد از کشتن دو جوان سیاه پوست به زندان می‌افتد. در زندان می‌فهمد که راه اشتباهی را انتخاب کرده‌است. او بعد از آزادی از زندان دیگر نمی‌خواهد یک نژاد پرست باشد و به همه می‌گوید که نمی‌خواهد مانند قبل زندگی کند.

 فیلم به شکل چشمگیری ریشه‌های پنهان و آشکار نژادپرستی را نشان می‌دهد و در عین حال امکان رستگاری را هم در نظر می‌گیرد. فیلم نشان می‌دهد که چگونه نفرت از نسلی به نسل دیگر منتقل می‌شود.

قطعاً مهم‌ترین جذابیت اثر از پیچیدگی شخصیت دریک نشات می‌گیرد که تمام ویژگی‌های نفرت انگیز را در خود دارد اما به شکل عجیبی باعث همدلی مخاطب می‌شود. دِرِک پسر باهوشی است که میزان خشم و نفرتش هوش او را تحت تآًثیر قرار داده است و وقتی هم که پی به اشتباهش می‌برد، شرایط را برای بازگشت به وضعیت گذشته بسیار سخت می‌بیند.

فیلم رفت و برگشت‌های زمانی زیادی دارد که صحنه‌های فلاش بک به‌صورت سیاه و سفید فیلم‌برداری شده است. کارگردان در فیلم تاریخ مجهول آمریکا از همان ابتدا فضای متفاوت فیلمش را به مخاطب نشان می‌دهد. فیلم با تصویری سیاه سفید از دریایی شروع می‌شود که در انتها سکانس پایانی همین دریا را با سرخی خون نشان می‌دهد. استفاده از تصاویر سیاه و سفید برای زمان‌های گذشته (فلش بک) منجر به خلق تصاویر زیباشناسانه‌ای شده که مهارت مدیر فیلم‌برداری که خودِ کارگردان تونی کِی است را نشان می‌هد.

او تصاویر مونوکروم خود را در ابتدا با نشان دادن کنتراست بالا در سیاهی و در انتها همین تصاویر سیاه و سفید را با کنتراست بالا در سفیدی نشان می‌دهد و همین تغییر فضا را در فیلمنامه و شخصیت اصلی یعنی دِرِک پیاده‌سازی می‌کند. تغییر یک شخصیت در طول فیلم شاید مهم‌ترین عامل موفقیت غالب فیلم‌ها باشد اما نشان دادن چگونگی این تغییر و انگیزه آن مهم‌تر است.

برای کارگردانی که در فیلم‌های خود نماد‌ها نشانه مهمی‌ هستند در این فیلم نیز نمادهای مشهودی را مشاهده می‌کنیم که در راستای موضوع و تبیین مضمون اصلی فیلم به کار گرفته شده‌اند. از عیان‌ترین آن‌ها که نماد صلیب شکسته نازی‌ها است تا پرچم کشور آمریکا که در برخی صحنه‌ها روایت این دوره معاصر تاریخی از کشور آمریکا را چشمگیرتر کرده است.

در برخی سکانس‌ها اما این نمادپردازی‌های ساده به رویکردهای تصویری مبدل شده که قابل تامل است مخصوصا در سکانس‌های سیاه و سفید فیلم. جایی که دنی دود سفید سیگار خود را در صورت یک نوجوان سیاه پوست فوت می‌کند و این‌ هاله‌ی دود سفید در بک‌گراند صورت سیاه آن، نه‌تنها تحقیر بلکه ‌هاله‌ای از ابهام در واقعیت را هدف می‌گیرد.

یا در سکانسی که اعضای گروه خرابکارانه درک به فروشگاه رنگین پوستان حمله می‌کنند و در صحنه‌ای سیاه و سفید آن‌ها روی صورت سیاهِ یک زن، شیر سفیدی را می‌ریزند. از این دست نماها علاوه‌بر رویکرد زیباشناسانه، مضمون را نیز به مخاطب القا می‌کند و این پیوستگی که مضون با فرم ایجاد شده را کارگردان که خود تصویربرداری فیلم را بر عهده داشته به خوبی انجام داده است.

این تقابل بین سفیدها و سیاه‌ها به‌گونه‌ای نیست که مانند غالب فیلم‌ها به ظالم و مظلوم و صفر و صدی قاطع مختوم شود بلکه کارگردان با رویکردی بی‌طرفانه و منصفانه تیغ نقد خود را بر هر دو جریان می‌کشد و نه در نگاه سطحی بلکه در مقام انسانیت به موضوعات عنوان شده می‌نگرد.

در فیلم American History X ما جریان‌های افراطی، خشونت، قتل، سرکوب، جرم و خرابکاری را هم در سویه سفیدپوستان و نژادپرستان می‌بینیم و هم در رنگین پوستان و سیاه پوستان فیلم. چرا که هدف کارگردان نگاهی فراتر از دغدغه نژاد پرستی صِرف است. فیلمساز مانند یک مقاله‌نویس (همان‌طور که شخصیت دنی در فیلم نیز با مقاله‌ای رو‌به‌رو است) با نگاهی روانشناسانه و جامعه‌شناسانه به تاریخ، فرهنگ، گروه‌ها، ایلومیناتی‌ها و خودِ انسان شامل تاثیرپذیری، خشم و نفرت نگاه می‌کند.

فیلم درباره همه این‌هاست که باز کردن و واکاوی هر منظر از آن یادداشتی جداگانه می‌طلبد. فیلم در ابتدا با اشاره به کتاب «نبرد من» نوشته آدولف هیتلر و مقاله دنی براساس آن کتاب به گروه نئونازیسم‌ها جنبش‌ها و ایدئولوژی‌های پسا جنگ جهانی دوم اشاره دارد که عقایدی مشابه نازیسم دارند.

در ادامه نیز با نشان دادن داستان شاید تکراریِ نژادپرستی در میان جامعه معاصر آمریکا اما به شیوه منحصر‌به‌فرد و با نگاهی جامع‌تر روایت خود را کامل می‌کند. فیلم علاوه‌بر تبعات وجود فرقه‌های افراطی به بررسی تاثیر محیط پیرامون و اطرافیان بر نگرش انسان‌ها می‌پردازد.

مانند برادر کوچکتری که از برادر بزرگترش الگو می‌گیرد و اینکه چقدر فرهنگ عمومی‌ جامعه روی ذهن ما می‌تواند تأثیرگذار باشد و پیش داوری راجع به هر موضوعی چقدر می‌تواند ما را به گمراهی و تباهی بکشاند. کافی است یک لحظه خودمان را در اقلیت جامعه در هر جا فرض کنیم و یک آن اگر خودمان را در موضع ضعف ببینیم مثل اتفاقی که در زندان برای ادوارد نورتون در فیلم افتاد باعث تغییر در نگرش و دید ما نسبت به مسائل می‌شود.

درواقع فیلم به ترسیم دورنمای زندگی نسل‌های جدیدی می‌پردازد که چطور به کمک اتفاقات پیرامون تاثر می‌پذیرند و عقایدشان به‌گونه‌ای شکل می‌گیرد که بی شک انتهای آن نیستی و پوچی برای هیچ است. در اینجا شخصیت کامرون الکساندر به‌عنوان رهبر فرقه‌ای تندرو نشان داده می‌شود که با تزریق عقاید افراطی خود نه‌تنها با آینده جوانان بازی می‌کند بلکه مردم را دربرابر مردم قرار می‌دهد. عقاید کاذبی که نه‌تنها توسط این رهبران بلکه طی سالیان در ذهنیت خانواده‌ها رشد کرده است. به‌عنوان مثال سکانسی که روز قبل از حادثه‌ی کشته شدن سیاه پوستان توسط دِرِک می‌بینیم نشانگر این موضوع است. زمانی‌که مادر خانواده از مردی یهودی که دوستش است دعوت کرده اما با بحث‌های نژادپرستانه دِرِک کل خانواده متشنج شده و سکانسی درخشان را رقم زده است.

وقتی دِرِک شورش و آنارشی‌گری و عصیان را بیان غیر منطقی خواسته‌ها دربرابر حضور رنگین پوستان می‌داند و تحت تاثیر رسانه‌ها و آمارهای رسانه‌ای، زندگی رنگین پوستان در آمریکا را سلب شدن رفاه و امکانات و صرفا هزینه‌ای برای دولت و اثربخشی منفی بر زندگی خود می‌داند. دِرِک برخورد سرکوبگرایانه پلیس با سیاه پوستان و زندانی شدن بی دلیل آن‌ها را محق فرض می‌کند.

فرضی که با وارد شدنش به زندان و فهمیدن واقعیت برخورد پلیس و قضات به هم می‌ریزد. فیلمساز با نشان دادن سکانس خانواده‌ای که با یک بحث از هم می‌پاشد تعمیم خود را به جامعه می‌دهد و نشان می‌دهد گاهی عقاید خطرناک ترین چیز‌هاست که نه‌تنها یک خانواده بلکه باعث فروپاشی جامعه نیز خواهد شد. اما فیلم فیلمِ دِرِک نیست بلکه دِرِک بهانه‌ای برای پرداخت به شخصیت دنی و عقاید و آینده اوست.

دنی که نوجوانی در سن بلوغ و در اوج تاثیر پذیری است با نگاه به برادر بزرگتر خود الگوی نژاد پرستانه گرفته و اکنون وقتی با استهاله برادرش مواجه شده پذیرش و چالشی سخت را از سر می‌گذراند. او نماینده انسان‌های خام و پاکی است که ظرف درونیشان آماده پر شدن از هر فکری در پیرامون است. او که از احساسات هیجانی برخوردار است خود را دربرابر زندانی شدن برادرش مقصر می‌داند چرا که اگر آن شب به دِرِک نگفته بود که ماشینش در حال دزدیده شدن است باعث مردن دو سیاه پوست بی گناه نمی‌شد.

دنی که روحش اکنون پر از افکار آنارشیستی است اما در ذات خود به باور نرسیده و دِرِک چون این را می‌داند مانع ادامه راه او که زمانی راه خودش بوده می‌شود. دنی که به قدری روحیه مهربانی دارد که به خاطر بیماری مادرش موهایش را تراشیده و عنوان می‌کند تا مادرش سیگار را ترک نکند موهایش را بلند نمی‌کند.

اما قرار نیست همه چی طبق فضای قهرمان پروری و خوش آتیه‌هالیوودی تمام شود. تاوان بعضی کارها در زندگی تا انتهای زندگی با آدم همراه است. دِرِک راه خود را جدا کرده اما باید تبعات و نتیجه اعمال گذشته خود را بدهد و اینگونه نیست که انسان‌ها با هر تصمیم درستی در زندگی به‌خاطر تصمیم‌های اشتباهشان مجازات نشوند.

کارگردان بدترین تنبیه را برای دِرِک تدارک می‌بیند و آن چیزی نیست جز کشته شدن دنی برادر کوچکترش به‌دلیل همان نفرت پراکنی‌هایی که او زمانی باعثشان بوده است. دِرِک که فکر می‌کرد دنی را از منجلاب ایجاد شده توسط خودش نجات داده اما درواقع راه نجاتی نیست و مرگ سزای اعمال گذشته‌اش می‌شود. گذشته‌ای که با رفتن او به زندان دچار تحول شده و او برای دنی از دلیل این تحول و اتفاق‌های افتاده در زندان می‌گوید.

شیوه غیر خطی فیلمنامه فیلم American History X به‌شدت بر زیبایی فیلم و گیرایی روایتش تاثیر داشته است. در حقیقت اگر بخواهیم فیلم را به‌صورت خطی و بدون فلش بک‌ها در نظر بگیریم سیر اتفاقات بدین گونه است که در ابتدا در نوجوانیِ دِرِک پدر آتش نشان او توسط یک سیاه پوست به قتل می‌رسد. او از خشم این فقدان با فردی افراطی به نام کامرون آشنا می‌شود و فرقه نژادپرستانه ذیل عقاید نئونازی‌ها به نام دی او سی را راه اندازی کرده و به جذب افراد و اعمال خرابکارانه می‌پردازد. در یک روز که به خاطر حضور مردی یهودی در خانه با خانواده‌اش درگیر می‌شود قصد ترک خانه را کرده و همان شب دو سیاه پوست اتومبیل او را می‌خواهند بدزدند که دنی با دیدن این صحنه و گفتنش به دِرِک باعث می‌شود دِرِک آن دو سیاه پوست را به قتل برساند.

دِرِک سه سال به زندان می‌افتد و در آن‌جا با سیاهپوستی دوست می‌شود و مورد تجاوز گروه سفید پوستان قرار می‌گیرد و تحت این اتفاق و با راهنمایی دکتر سوئینی متحول شده و آزاد می‌شود. آزادی او همراه‌با رفتن دنی به مهمانی کامرون شده و دِرِک با کامرون درگیر و دنی را از آن‌جا بیرون آورده و خاطرات خود را برای او تعریف می‌کند. صبح روز بعد دنی در مدرسه توسط یک سیاه پوست کشته می‌شود.

این اتفاقات خطی فیلمنامه است اما کارگردان با استفاده از فلش بک‌های سیاه و سفید خود به این داستان جذابیت خاصی بخشیده که بدون آن نمی‌توان فیلم را انقدر گیرا و موثر دانست. از مهم‌ترین اتفاقات دیگر فیلم می‌توان به حضور دکتر سوئینی و مکالمه او با دِرِک در زندان اشاره کرد که منجر به سکانسی تامل برانگیز و دیالوگ‌هایی عمیق شده است.

جایی که دکتر سوئینی می‌گوید زمانی بود که من همه چیز و همه‌کس ‌را برای غم و درد و تمام بدبختی‌هایی که خودم و مردمم داشتند مقصر می‌دانستم. همه بنظرم مقصر بودن، سفید‌پوست‌ها، جامعه، خدا، اما هیچ‌وقت جواب نگرفتم. می‌دانی چرا؟ چون سؤال غلطی می‌پرسیدم. باید سؤال درست رو پرسید. مثلا چه سوالی؟ این سؤال که تا حالا توی عمرت کاری کردی که زندگیت بهتر بشه؟ این سؤال کلیدواژه تمام بحث‌های مطرح شده فیلم است.

انسان‌ها در طول زندگی براساس منفعت شخصی به اعمال خود دست می‌زنند و گاه این اعمال شاید منفعتی داشته باشد اما باعث بهتر شدن زندگی نخواهد شد. وقتی نمی‌فهمیم که از جامعه و اطراف خود چه سیگنال‌های مضری دریافت خواهیم کرد نتیجه طبیعتا مثبت نخواهدبود.

مانند نوجوانی دِرِک وقتی پدرش او را از ارتباط با دکتر سوئینی به خاطر سیاه پوست بودنش منع می‌کند و افکار نژادپرستانه خود را در ذهن پسر نوجوان و تحت تاثیرش می‌کارد طبیعتا دِرِک هیچوقت به سمتی نخواهد رفت که آیا اعمالش باعث بهتر شدن زندگی و خانواده و جامعه اش شده یا اثری منفی از خود به‌جای گذاشته از جمله منحرف شدن کلی آدم ذیل فرقه و کشته شدن دو سیاه پوست و درنهایت مرگ برادر کوچکتر خود.

این خاصیت تنفر و خشم در درون انسان است. نگه داشتن خشم، سم است، آن سم تو را از درون از بین می‌برد. ما تصور می‌کنیم تنفر سلاحی است که با آن به شخصی که به ما آزار رسانده است حمله می‌کنیم، درحالیکه تنفر تیغه‌ای قوس‌دار است. آن آزاری را که با آن می‌دهیم، به خودمان برمی‌گردد. قدرت افکار عقاید و حتی واژه‌ها و کلمه‌ها از سلاح بیشتر است. این کلمات است که روی انسان‌ها تاثیر می‌گذارد و آن‌ها را به پرتگاهی عمیق یا به تعالی از روح می‌رساند. به قول فروید: «تمدن از آن‌جا آغاز شد که انسان به‌جای سنگ، کلمه پرتاب کرد». انگار انسان متمدن فهمیده بود سنگ‌ها به‌ اندازه کافی دردناک نیستند و دیگر پاسخگوی پرخاشگری او نخواهند بود. کلمات متنوع‌تر از سنگ‌ها بودند، می‌شد قبل از پرت کردن، انتخاب کرد که چقدر دردآور یا ویرانگر باشند.

از سنگ‌ها می‌شد گریخت اما از کلمات نه. درد سنگ‌ها و کبودی‌شان فقط تا چند روز باقی می‌ماندند اما کلمات می‌توانستند تا آخر عمر همراه روز و شب و خواب و بیداری باشند و چنان چسبنده و پنهان در گوشه‌ای از روانمان زندگی کنند که دست هیچ روان‌درمانگری در هیچ جلسه درمانی به آن‌ها نرسد. کدام سنگ چنین قدرتمند بود؟ ما سنگ‌هایمان را پشت درهای تمدن جا گذاشتیم، اما آموختیم که چگونه آن حجم از خشونت و بیزاری و نفرت را در ابزار دقیق‌ترمان که کلمات بودند، بگنجانیم. یاد گرفتیم که چطور گوشه‌هایشان را تیز کنیم، لحن را به آن اضافه کنیم و طوری پرتابشان کنیم که حتی به نظر پیام دوستی بیایند.

انسان متمدن امروز دربرابر کلمات بی‌دفاع‌تر است چون دیگر سپری در کار نیست. این نتیجه‌گیری است که فیلم آمریکن هیستوری ایکس در انتها نیز انجام می‌دهد.

نتیجه‌ای که در مقاله انتهایی دنی که بعد از مرگش به‌صورت وویس اور روی تصاویر سرخی از دریا شنیده می‌شود. اینکه نفرت یعنی بار سفر.

زندگی خیلی کوتاهتر از آنست که بخواهی خرابش کنی. ارزشش را ندارد. ما با هم دشمن نیستیم شاید دوست نباشیم اما نباید دشمن هم باشیم.

هر چقدر قدرت، شهوت، نفرت زیاد باشد ما نباید پیوندهایمان را تحت تاثیر دیگران از هم بشکنیم. اینجا است که ریسمان جادویی حافظه وقتی دوباره همدیگر را در آغوش بگیریم شکسته خواهد شد و یقینا آن‌ها بهترین فرشتگان و نجات دهندگان زندگی ما خواهند شد.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
2 + 0 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.