فیلم «کارت پرواز»، دومین ساخته مهدی رحمانی، روایتی است با شروع جذاب، میانهای کسل کننده و پایانی وام گرفته از واقعیت که مجموعه کار میتوانست فیلم کوتاه خوبی باشد. همراه میدونی باشید.
مهدی رحمانی هرچقدر که در تجربه اولش یعنی فیلم «برف» تلاش کرده بود که پیرنگهای فرعی متنوعی را حول پیرنگ اصلیاش طراحی کند و ماحصلش هم آن شده بود که فیلمش از تعدد زیاد همین بحرانها آسیب دیده بود که کمک چندانی به روایت اصلی قصه نمیکرد و تمرکز مخاطب را مدام به هم میریخت، در فیلم جدیدش یعنی «کارت پرواز» عملا از آن ور بوم افتاده است! فیلم کارت پرواز ایده ابتدایی خوبی دارد و عملا ما را با یک حادثه محرک درگیر کننده، وارد دنیای فیلمش میکند اما پس از تعریف موقعیت بحرانی پیش آمده برای شخصیتها، دیگر شاهد هیچ کشمکش دراماتیک و حتی پیرنگ فرعی درگیر کنندهای در ادامه فیلم نیستیم. صحنههای اضافی بسیارند و طولانی بودن زمان برداشتها هم در کلِ جهان فیلم منطقی ندارد و میتواند مخاطب را خسته کند.
حتی شاید شائبه این موضوع را هم به ذهن ما بیاورد که به هر قیمتی میخواهند زمان فیلم را به استاندارد یک فیلم بلند برسانند، در حالی که ما هرچه متریال میبینیم به راحتی میتوان بسیاری از آنها را حذف کرد و از دل همه اتفاقات باقی مانده یک فیلم کوتاه خوب بیرون آورد. این فیلم ایرانی محصول سال ۱۳۹۶ است که پس از مشکلات سانسور و کش و قوسهای فراوان این روزها در گروه هنر و تجربه به نمایش در آمده است. در خلاصه داستان فیلم آمده است که ندا (با بازی ندا جبرئیلی) برای حل بحران مالی خود، تصمیم گرفته که با بلعیدن مواد مخدر به ترانزیت آن روی بیاورد. اما این کار، مسیر زندگی او را به خطر میاندازد. در ادامه پس از تماشای فیلم، با تحلیل بیشتر آن همراه شوید.
در ادامه جزییات داستان فیلم فاش میشود
پس از تعریف موقعیت بحرانی پیش آمده برای شخصیتها، دیگر شاهد هیچ کشمکش دراماتیک و حتی پیرنگ فرعی درگیر کنندهای در ادامه فیلم نیستیم
فیلم با صدای جیغ آغاز میشود. جیغی که در ابتدا تصوری نگران کننده از گرفتار شدن زنی را به ذهن میآورد. سیاهی به کنار میرود و ما، مادر و بچهای را میبینیم که در قطار شهر بازی نشستهاند. این جیغ از هیجان میآمد. اما هیجانی توام با ترس. قرار دادنِ این مادر و بچه در تونل وحشت شهر بازی که استعارهایست از مسیر پر خطری که باید برای با هم بودن طی کنند و به خواب رفتن ناگهانی بچه در انتهای این صحنه که سکوتیست بر این شادی و هیجان، یک شروع خوب و یک معرفی موجز از کاراکتر نداست. اما در سوی مقابل شاهد معرفی خوبی از کاراکتر منصور نیستیم.
یک شات از ویرانهای که او در آن زندگی میکند به ما نشان داده میشود. او را میبینیم که با گربههایش زندگی میکند (همین!). سپس در ادامه، فیلمساز با سادهترین راه میخواهد به معرفی پیشینه منصور بپردازد. راهش هم این است که منصور یک گوشی موبایل در دست بگیرد و مدام با دیالوگهای سطحی از رابطه بد خود در گذشته به مخاطب اطلاعات بدهد. رابطهای کلیشهای که هیچ استفادهای هم در ادامه از آن نمیشود جز اینکه یکبار دیگر در صحنهای که ندا و منصور در تاکسی نشستهاند باز هم با استفاده از همان تلفن حوصله مخاطب را سر ببرد.
از معرفی دو کاراکتر که بگذریم، فیلمساز یک انتخاب خوب در ادامه دارد. آن هم انتخاب لوکیشن گلخانه برای جایی است که ندا و منصور باید در آن مواد ببلعند. نگاه کنید به شات زیبایی که ندا مشغول بلعیدن مواد است و در بک گراند او از دل دیوارهای پلاستیکی مات، گلهای رنگارنگی به چشم میخورند که نسبت متناقض ندا با زندگی رویایی را که در ذهن دارد مشخص میکنند. این صحنه حتی تنها جایی است که میتوان برای طولانی بودن آن کمی دلیل و منطق جور کرد. تاکید بر تناقض اینکه یک نفر برای رسیدن به خوشبختی باید موادهایی را ببلعد که میتواند او را نابود کند. روند این صحنه را بازی تاثیر گذار ندا جبرئیلی پیش میبرد. با خوردن هر بسته درد را در چهرهاش بیشتر میبینیم و فیلمساز در انتهای این صحنه، یک نمای کلوز آپ را هم برای نزدیک شدن بیشتر به او نشان میدهد.
از دل چنین موقعیتی، کمی بعدتر تنها دیالوگ خوب این فیلم را میشنویم که بار کناییِ بسیار خوبی دارد. جایی که ندا میگوید: «میتونم بیشتر هم بخورم». به ازای خوردن بیشتر هر بسته، پول بیشتری میتواند به دست بیاورد یا به زعم خود به خوشبختی بیشتری میرسد. اما همزمان به مرگ هم نزدیکتر میشود. ای کاش فیلمساز از ابتدا نیت اصلی ندا را از این اقدام به ما کاملا معرفی میکرد. این صحنه بسیار تاثیر گذارتر میشد اگر که ما کاملا متوجه میشدیم که ندا به واسطه مادر بودنش و برای گرفتن حضانت بچهاش این کار را میکند. اطلاعاتی که بعدتر به ما شفاف داده میشود. همچنین تدوین موازی بین ندا و منصور که هر دو در سولههایی جداگانه مشغول بلعیدن مواد هستند نیز به زمینه سازی پیوند خوردن این دو شخصیت به یکدیگر در ادامه کمک میکند.
فیلم کارت پرواز ایده ابتدایی خوبی دارد و عملا ما را با یک حادثه محرک درگیر کننده، وارد دنیای فیلمش میکند
ندا حال خوبی ندارد و منصور از ترس لو رفتن خودش پرواز را لغو میکند. در ادامه سوال مهمی را باید از خودمان بپرسیم. چه چیزی در خطر است؟ برای ادامه دادن فیلم چه انگیزههایی داریم؟ یک اینکه ندا چه سرنوشتی پیدا میکند؟ دوم اینکه کسانی که موادشان به مقصد نرسیده با این افراد چه کار میکنند؟ مورد دوم که عملا از فیلمنامه کنار گذاشته میشود. از این افراد فقط اسمشان را مدام میشنویم و هیچ اثر نگران کنندهای در روند قصه ندارند. تنها چیزی که دنبال میشود این است که وضعیت ندا چه سر انجامی پیدا میکند؟ یا از جنبه دراماتیک، در واقع باید شاهد باشیم ببینیم منصور چه تصمیمی در قبال ندا میگیرد؟
حال مشکل از اینجا آغاز میشود که صحنههای بعدی را آوارگی پر تکرار این دو کاراکتر از یک لوکیشن به لوکیشن دیگر پر میکند. استفراغ کردنها، پرسه زنیهای تکراری، رفتن به کلینیک غیر قانونی و تمام اتفاقات و معضلهایی که بیشتر از آنکه به روند قصه کمک کنند و بار دراماتیک داشته باشند، تنها وامدار واقعیت هستند و میخواهند بیانگر دردهای اجتماع و قربانیان این نوع تجارت مواد باشند. ما نیز باید تنها به حال و روز کاراکترهای قربانی این مشکلات تاسف بخوریم. شاید هم باید آگاه شویم و پند بگیریم. چیزی به اسم عنصر قصه گویی و خلق موقعیتهایی با روند معین و درگیر کننده که به شناخت بیشتر کاراکترها کمک کند و واکنش ما را نسبت به آنها برانگیزد، در ادامه مسیر فیلم وجود ندارد.
در یک لحظه با ورود شیرین یزدان بخش، خوشحال میشویم که رحمانی بلاخره میخواهد ما را وارد یک پیرنگ فرعی کند. اما پس از چند اصرار از یزدان بخش و گریه کردن ندا، این صحنه را هم باید در کنار صحنههای بیمورد دیگر میانه فیلم بگذاریم که بودن یا نبودن آنها عملا هیچ فرقی نمیکند.
تماشای زندگی شخصیتی که هیچ شانسی برای پیروزی ندارد و همه چیز علیه اوست جذابیتی ندارد
طبیعتا در این مسیر به تکرار افتاده، صحنه مرثیه واری که شوهر ندا، بچه او را هم با خود میبرد، نه تنها تاثیر خودش را نمیگذارد بلکه آن هم تیر خلاصی میشود بر پیکر ندا که گویی فیلمساز هیچ شانسی برای پیروزی او قائل نیست. طبیعتا قاب خوب این صحنه هم که در آن گچهای روی دیوار انگار به شکل یک نقشه قاره در آمدهاند (اشاره به زندگی رویایی ندا در خارج از کشور) و جلوی آن ندای افتاده بر زمین را به همراه چمدانش میبینیم، اثر گذاریاش را در فیلمنامه بد از دست میدهد. در واقع مشکل اصلی اینجاست که تماشای زندگی شخصیتی که هیچ شانسی برای پیروزی ندارد و همه چیز علیه اوست جذابیتی ندارد. گویی اگر یک نگاه صریح به مسیر فیلم بیندازیم تنها با این گزاره روبرو میشویم که زنی پس از بلعیدن مواد حالش بد شد، شب تا صبح را پرسه زد و در آخر هم مُرد. ما هم از لحظهای که متوجه اقدام او شدیم تنها تا دم مرگش او را همراهی کردیم.
کاراکتر منصور هم در انتها اگرچه صورتش زخمی است و این زخمها را به خاطر ندا متحمل شده است، اما مانند تمام دقایق فیلم آماده آن است که با وجدانی آسوده، ندا را تنها بگذارد و فرار کند. به محض مرگ ندا، همین کار را هم میکند. در شات انتهایی هم شاهد آن هستیم که منصور موادهایش را بیرون آورده و احتمالا به روال عادی زندگیاش برمیگردد. آن زخمها نشانه هیچ تغییری نبود و عملا هیچ شخصیتی هم به وجود نیامد. کارت پرواز با ایدهای که داشت میتوانست به کارت پرواز فیلمساز در کارنامه خودش تبدیل شود اما در پایان چیزی جز افسوس باقی نگذاشت...