نقد فیلم نُچ (Nope) | تلفیق ترسناک با علمی تخیلی و وسترن

نقد فیلم نُچ (Nope) | تلفیق ترسناک با علمی تخیلی و وسترن

فیلم نُچ یا Nope به کارگردانی جوردن پیل و با بازی دنیل کالویا و کیکه پالمر، یک بازنگری از تاریخ هالیوود از دریچه نگاه مطرودان و در حاشیه‌ماندگان آن است. با میدونی و نقد این فیلم همراه باشید.

جوردن پیل در همان اولین گام خود، با فیلم ترسناک کم بودجه برو بیرون (Get Out) موفقیتی عظیم در گیشه به‌دست آورد. فیلمی که با تحسین منتقدان نیز رو‌به‌رو شد و جایزه اسکار بهترین فیلمنامه غیراقتباسی را از آن خود کرد. پیل با برو بیرون توانایی‌اش را در ارائه تفاسیر اجتماعی و سیاسی در قالب داستان‌های ژانری نشان داد. دومین تلاش پیل، ما (Us)، در مقیاسی وسیع‌تر و با بودجه‌ای به مراتب بیشتر، مسئله هویت، روابط نژادی و طبقاتی را مورد بررسی قرار می‌داد. هر دوی این فیلم‌ها با سرپیچی از الگوهای ژانری معمول و با نگاهی تاریخی به موضوعات مرکزی خود، رویکردی تجدیدنظر طلبانه را در پیش‌ می‌گرفتند. ایده‌ای که در جدیدترین فیلم پیل با عنوان ساده و مختصر نُچ، در پیوند با اسطوره‌های غربی و تاریخ سینما و تصاویر، بسط می‌یابد.

قدرت فیلم‌های پیل در ایده‌ها، تفاسیر، شوک‌ها و غافلگیری‌های آن‌ها نهفته است. فیلم‌هایی با مقدمه‌چینی‌های مفصل و رویکردی تعلیق‌آمیز که تقریبا هر کنش و صحنه‌ای در آن‌ها ایده‌ای تمثیلی یا تفسیری اجتماعی را شامل می‌شود

قدرت فیلم‌های پیل در ایده‌ها، تفاسیر، شوک‌ها و غافلگیری‌های آن‌ها نهفته است. فیلم‌هایی با مقدمه‌چینی‌های مفصل و رویکردی تعلیق‌آمیز که تقریبا هر کنش و صحنه‌ای در آن‌ها ایده‌ای تمثیلی یا تفسیری اجتماعی را شامل می‌شود. همین مسئله باعث شده است که پیل همزمان فیلمسازی مناقشه‌برانگیز بنظر برسد. فیلمسازی که از نگاه مخالفانش، آثاری مدعی، پرگو و خسته‌کننده می‌سازد و با اینکه فیلم‌هایش معمولا حول ایده استثمار هستند، خود او به‌نوعی از ژانر و الگوهایش به نفع تفاسیر اجتماعی بهره‌برداری می‌کند. اما چه با این انتقادات همراه باشیم چه نه، نمی‌توانیم ایده‌های معمولا برانگیزاننده داستان‌های او و تفاسیر گاه تازه و هوشمندانه آن‌ها را نادیده بگیریم.

برخلاف دو فیلم قبلی پیل که در آن‌ها وحشت ژانر غالب بود، در نُچ وجه علمی-خیالی پررنگ‌تر است. هرچند که فیلم بیشتر معجونی از ژانرهای مختلف به حساب می‌آید. همانقدر که می‌توان آن را یک فیلم علمی-تخیلی در نظر گرفت می‌توان به آن به چشم یک وسترن نیز نگاه کرد. نگاه آینده‌نگرانه و همچنین تجدیدنظرطلبانه پیل به گذشته که گاهی با آمیزه‌ای از نوستالژی همراه است، به‌خوبی در تلفیق این دو ژانر کرد پیدا می‌کند. از سوی دیگر ریتم تعلیق‌آمیز و همراه‌با ابهام پیل در دو سوم ابتدایی و باند صوتی قدرتمند آن، حسی از وحشت و تعلیق را به جهان فیلم بخشیده‌ است و تعقیب و گزیرهای هیجان‌انگیز در یک سوم انتهایی آن را به یک فیلم اکشن نزدیک کرده‌اند.

نُچ معجونی از ژانرهای مختلف به حساب می‌آید. همانقدر که می‌توان آن را یک فیلم علمی-تخیلی در نظر گرفت می‌توان به آن به چشم یک وسترن نیز نگاه کرد

نُچ در خط داستانی خود از الگوی فیلم‌های علمی-تخیلی با موضوع هجوم بیگانگان بهره می‌گیرد. با این تفاوت که در اینجا فقط با یک داستان بقا طرف نیستیم، بلکه دغدغه اصلی به تصویر کشیدن آن است. دو شخصیت اصلی فیلم می‌خواهند با ثبت کردن این پدیده و فروش آن به پول و احتمالا شهرت برسند. اگرچه که آن‌ها در این مسیر باید با خطرات و تهدیدهای زیادی مقابله کنند. بهرحال این یک هیولای ناشناخته مکنده است که تمایل و توانایی بسیاری برای بلعیدن انسان‌ها و حیوانات دارد. پیل البته به سبک فیلم‌های علمی-خیالی و ترسناک کلاسیک مدت زیادی از نمایش مستقیم این هیولا طفره می‌رود. اگرچه این انتخاب در اینجا همسو با داستان فیلم و تلاش شخصیت‌ها برای ثبت کردن آن قرار می‌گیرد.

ایده مرکزی فیلم، یعنی مسئله به تصویر کشیدن، کیفیتی متافیلمی به آن بخشیده است. درواقع در اینجا با فیلمی رو‌به‌رو هستیم که با خود فرایند ساخت فیلم (و در سطحی فراتر رسانه) و سیر تحول تاریخی آن سروکار دارد. ایده‌ای که در دستان پیل در مسیرهای مختلفی بسط باید و می‌توان از زوایای مختلفی به آن نگاه کرد. از یک سو بنظر می‌رسد که پیل قصد دارد این‌بار داستان در حاشیه‌ماندگان و مطرودان را از دریچه سینما روایت کند. آدم‌هایی که شاید نامی از آن‌ها مطرح نباشد و حتی اسمی از آن‌ها در تیتراژ فیلم‌ها دیده نشود، اما گاهی نقشی کلیدی در به ثمر رسیدن برخی تصاویر و حتی خود فیلم‌ها داشته‌اند.

در ادامه داستان فیلم لو می‌رود

او.جی با بازی دنیل کالویا یکی از این خدمه بی‌نام و نشان است. یک مربی و پرورش‌دهنده اسب برای فیلم‌های هالیوودی و پیام‌های بازرگانی که در منطقه‌ای روستایی در نزدیکی لس‌آنجلس با خواهرش امرالد (کیکه پالمر) زندگی می‌کند. او.جی در صنعتی کار می‌کند که به‌خاطر پیشرفت‌های تکنولوژیک و رونق CGI دیگر به او به‌عنوان یک مربی حیوانات نیازی ندارد. به این ترتیب، حرفه خانوادگی و نسل اندر نسل آن‌ها در خطر قرار گرفته است. خانواده‌ای که سابقه حضورشان در صنعت سینما به قدمت تصاویر متحرک برمی‌گردد. پدر جَد آن‌ها ظاهرا همان مرد سیاه‌پوستی است که در کلیپ دو ثانیه‌ای مشهور ادوارد مایبریج، خالق نخستین تصاویر متحرک، سوار بر اسبی می‌تازد.

نُچ در خط داستانی خود از الگوی فیلم‌های علمی-تخیلی با موضوع هجوم بیگانگان بهره می‌گیرد. با این تفاوت که در اینجا فقط با یک داستان بقا طرف نیستیم، بلکه دغدغه اصلی به تصویر کشیدن آن است

او.جی در پایان فیلم با لباسی که عنوان خدمه روی آن حک شده است، برای ثبت یک تصویر از جان خود مایه می‌گذارد. آخرین لحظه حضور او در فیلم، درحالی‌که برای چند ثانیه سوار بر اسب در میان گرد و غبار پیرامونش دیده می‌شود، گویی تجسمی دوباره از همان تصویر متحرک مایبریج است.

البته او.جی در این مسیر تنها نیست و به غیر از امرالد همراهان دیگری نیز دارد. یک کارمند فروشگاه لوازم الکترونیکی و دوربین‌های امنیتی به نام آنجل و فیلم‌برداری عجیب و غریبی به نام آنتلرز هولست که شیفتگی وسواس‌گونه‌ای به گرفتن تصاویر خارق‌العاده دارد در این مسیر همراه آن دو هستند. هر کدام از این‌ها به روش‌های مختلف و با تجهیزات متفاوتی سعی در به تصویر کشیدن موجود هیولایی فیلم دارند، اما هیچ‌کدام از این ابزارها چندان به کار آن‌ها نمی‌‌آید.

در همان ابتدای فیلم در یک شوخی کنایه‌آمیز یک حشره مقابل یکی از دوربین‌های امنیتی قرار می‌گیرد و اجازه نمی‌دهد که از بشقاب پرنده تصویری ثبت شود. از سوی دیگر دوربین‌ها با نزدیک شدن آن از کار می‌افتند و عملا بی‌کارکرد می‌شوند. حتی دوربین دستی‌ای که آنتلرز با خود می‌آورد نمی‌تواند تصویر شفگت‌انگیزی که او انتظار دارد را برای‌شان به ارمغان بیاورد. درنهایت این امرالد است که با روشی ابتدایی به کمک وسیله‌ای که در شهربازی طراحی شده است موفق می‌شود تصویری از این موجود عظیم‌الجثه ثبت کند. بنابراین ارجاع نوستالژیک پیل به خاستگاه سینما و تصاویر متحرک در لحظه پایانی فیلم نیز دوباره تجسم می‌یاید. می‌توان گفت که نُچ به‌نوعی مجذوب مسئله نمایش و چگونگی تمامل آن در قرن بیستم است.

پیل در نُچ این فرضیه را مطرح می‌کند که در دنیای تحت سلطه رسانه و سرگرمی، هر واقعه‌ای باید مستند یا حتی نمایشی شود در غیر این صورت گویی هرگز اتفاق نیفتاده است

از سوی دیگر پیل با استفاده از مصالح ژانری به‌ویژه وسترن و علمی-تخیلی که میدان بازی مرد سفید پوست آمریکایی هستند و با ارجاع به تاریخ سینما، گویی می‌خواهد با ایده‌ای تجدیدنظرطلبانه ایده ادغام سیاه‌پوستان در تاریخ و صنعت سینمای هالیوود را مورد کنکاش قرار بدهد. این رجوع به اولین تصاویر متحرک و احضار تصویر ادوارد مایبریج در پایان فیلم، در راستای این ایده نیز قرار می‌گیرد. او.جی همچون همتایان سفیدپوستش خود را در پیوند با اسطوره‌های غربی تعریف می‌کند. آدمی که برای نجات زمین، خانه و هویت خود به مبارزه برمی‌خیزد و درنهایت سوار بر اسبش در افق محو می‌شود.

اما نُچ همچنین درباره وسواس تصویر و رسانه‌ای شدن است. ایده‌ای که به‌ویژه در داستان فرعی جذاب کاراکتر ریکی ژوپ پارک (با بازی استیون یئون) خود را نشان می‌دهد. ژوپ یک ستاره کودک سابق است که از اتفاقی تروماتیک که سر صحنه یکی از سیت‌کام‌های تلویزیونی‌اش رخ داده، رنج می‌برد. جایی که یک شامپانزه ناگهان از خود بیخود می‌شود و همه بازیگران نمایش جز ژوپ را می‌کشد. جوردن پیل فیلم را با این اتفاق آغاز می‌کند و در ادامه هر از گاهی به آن بازمی‌گردد تا داستان آن را کامل کند. ژوپ در همسایگی او.جی و امرالد یک پارک تفریحی وسترن راه‌اندازی کرده است و در آن‌جا نمایش‌های هفتگی‌ای را روی صحنه می‌برد که در آن‌ اسب‌هایی که از او.جی خریداری کرده است را طعمه هیولای فضایی می‌کند. او هنگام یادآوری اتفاق تروماتیکی که برایش رخ داده است ترجیح می‌دهد بجای خود واقعه نمایش تلویزیونی‌ که براساس آن ساخته شده است را بازگو کند. این همان کاری است که به‌نوعی ژوپ در پارک تفریحی‌اش انجام می‌دهد: تبدیل تراژدی به نمایشی برای مصرف دیگران. کنایه‌آمیز اینکه او اگرچه از یک اتفاق تراژیک واقعی جان سالم بدر برده است، اما قربانی نمایش سرگرم‌کننده خود می‌شود. جایی که او و خانواده‌ و همه تماشاچیان برنامه‌اش توسط موجود هوایی، بلعیده می‌شوند.

او.جی همچون همتایان سفیدپوستش خود را در پیوند با اسطوره‌های غربی تعریف می‌کند. آدمی که برای نجات زمین، خانه و هویت خود به مبارزه برمی‌خیزد

همچنین پیل در نُچ این فرضیه را مطرح می‌کند که در دنیای تحت سلطه رسانه و سرگرمی، هر واقعه‌ای باید مستند یا حتی نمایشی شود در غیر این صورت گویی هرگز اتفاق نیفتاده است. همان‌طور که ماجرای مرگ پدر او.جی به حادثه عجیب سقوط اشیا از هواپیما و ناپدید شدن مردم در پارک تفریحی به یک سیل ویرانگر ارتباط داده می‌شود. بنابراین مأموریت او.جی و امرالد از جایی به بعد فقط نقشه‌ای برای به‌دست‌ آوردن پول یا شهرت نیست بلکه می‌خواهند ثابت کنند که چه اتفاقی در حال رخ دادن است.

البته پیل این مأموریت را بیشتر از هر چیزی از آنِ شخصیت‌های سیاه‌پوست خود می‌داند. بیراه نیست که موتورسواری که در انتهای فیلم با ظاهری شبیه بیگانه‌ها سروکله‌اش پیدا می‌شود، سرنوشت تلخی پیدا می‌کند. اگرنه او نیز همان انگیزه‌های او.جی و امرالد را دارد. شخصیتی که ظاهرا از یک شبکه‌ی تلویزیونی به آن‌جا آمده است تا پدیده عجیب در حال وقوع را ثبت کند. اما به‌خاطر حماقت و طمع خود خیلی زود طعمه هیولا می‌شود.

هیچ کس دیگری جز او.جی و امرالد مجاز نیست که این واقعه را ثبت کند. مأموریت آن‌ها گویی در ادامه مبارزه چند صد ساله سیاه‌پوستان برای دیده شدن و دیدن است. تلاشی برای آنکه نه فقط سوژه تصویر بلکه مالک آن نیز شوند. بنابراین عجیب این نیست که امرالد درنهایت موفق می‌شود تنها یک فریم ثابت از هیولا ثبت کند. چراکه این بازگشتی به خاستگاه تصاویر است که در پی آن گویی تاریخ دوباره ولی اینبار از دیدگاهی دیگر بازنویسی می‌شود.

افزودن دیدگاه جدید

محتوای این فیلد خصوصی است و به صورت عمومی نشان داده نخواهد شد.

HTML محدود

  • You can align images (data-align="center"), but also videos, blockquotes, and so on.
  • You can caption images (data-caption="Text"), but also videos, blockquotes, and so on.
7 + 12 =
Solve this simple math problem and enter the result. E.g. for 1+3, enter 4.