فیلم Watcher «ناظر» با بازی مایکا مونرو درباره زن جوانی است که فکر میکند همسایهاش او را تعقیب میکند. با میدونی و نقد این فیلم همراه باشید.
هشت سال پیش مایکا مونرو در فیلم وحشت دیوید رابرت میچل، تعقیب میکند، شخصیتی را تجسم بخشید که سایه شوم تهدیدی همیشگی را بهدنبال خود حس میکرد. جایی که او گویی هیچ مکانی برای پنهان شدن نداشت و هرگونه تلاش برای فرار کردن درنهایت او را به دامی دیگر هدایت میکرد. اکنون مونرو در شمایلی دیگر و در سناریویی متفاوت دوباره عامل تهدیدکننده ناشناخته و مرموزی را مدام در تعقیب خود احساس میکند. به این ترتیب مایکا مونرو در همان دقایق ابتدایی ناظر با احضار خاطره تعقیب میکند، مالیخولیا و شکنندگیای را تجسم میبخشد که نمیتوان از آن چشم برداشت. بیراه نیست که دوربین کلویی اکونو از همان ابتدا با شیفتگیای وسواسگونه او را در قاب میگیرد.
مایکا مونرو در همان دقایق ابتدایی ناظر با احضار خاطره تعقیب میکند، مالیخولیا و شکنندگیای را تجسم میبخشد که نمیتوان از آن چشم برداشت
جابجایی از مکانی به مکانی دیگر همیشه میتواند با حسی از اضطراب و اندوه همراه باشد. ترک کردن مکانی که آنجا را میشناسید و رفتن به مکانی که احساس میکنید در آنجا یک غریبه هستید. هرچه ابعاد این فاصله یا جابجایی وسیعتر باشد (مانند رفتن از کشوری به کشوری دیگر)، این احساس شدیدتر و پررنگتر میشود، بهویژه اگر مانع زبانی در میان باشد.
این اتفاقی است که برای شخصیت اصلی نخستین فیلم بلند کلویی اوکونو، جولیا با بازی مایکا مونرو، رخ میدهد. جولیا به همراه همسرش فرانسیس بهخاطر ارتقای شغلی او از آمریکا به زادگاه مادر فرانسیس یعنی بخارست در رومانی نقل مکان میکنند. جایی که او باید با حس بیگانگی، تنهایی، ترس و اندوه ناشی از حضور در مکانی که برایش ناشناخته است، مقابله کند.
او در این کشور هیچکس را نمیشناسد و حتی زبانشان را نمیفهمد. بنابراین از همان ابتدا جولیا و فرانسیس در موقعیتی نابرابر قرار میگیرند. موقعیتی که اگرچه برای یکی از آن دو – فرانسیس – میتواند پیشرفت اجتماعی و شغلی به همراه داشته باشد، اما میتواند به نابودی طرف دیگر منجر شود. اما گذشته از این، جولیا با همسایه فضولی مواجه میشود که ظاهرا از تماشا کردن خانه آنها دست نمیکشد. همچنین او در خیابان مدام احساس میکند که توسط کسی – شاید همان همسایه - تعقیب میشود. مسئلهای که به تدریج آرامش ذهنی جولیا را به هم میریزد.
در ادامه به بخشهایی از داستان فیلم اشاره میشود
اوکونو با استفاده از عناصر و ترفندهای آشنای ژانری در خلق هراس و تعلیق تا حدی موفق عمل میکند. تعلیقی که بخش زیادی از آن ناشی از حرکت آونگی فیلم میان توهم و واقعیت است. ترفند اصلی اوکونو برای خلق چنین فضایی در ناتمام گذاشتن کنشها و صحنهها یا حذف برخی لحظات است. بهعنوان نمونه در جایی از فیلم که فرانسیس به همراه مامور پلیس در خانه مرد همسایه میرود، ما همراهبا جولیا در خانه منتظر میمانیم و متوجه نمیشویم که آیا مرد همسایه آیا واقعا همان غریبهای است که جولیا را از سینما تا خواروبار فروشی تعقیب کرده یا خیر؟ توضیح نه چندان روشن فرانسیس نیز این ابهام را بهطور کامل برطرف نمیکند. هیچکدام از چیزهایی که ما و جولیا تا قبل از پرده پایانی میبینیم هرگز کامل نمیشود (مانند تعقیب نیمهتمام مرد غریبه از سوی جولیا یا اتفاقی که در فروشگاه رخ میدهد) و آنچه که شنیده میشود نیز بهطور کامل درک نمیشود (مانند سروصداهایی که جولیا هر از گاهی از خانه همسایه خود میشنود). نتیجه چنین ترفندی خلق نوعی ابهام و عدم اطمینان است که بیشتر از هر چیزی جهنم ذهنی جولیا را مجسم میسازد.
درواقع این رویکرد ساختاری است که نوعی پارانویا و فرافکنی روانی را به پیرنگ داستانی فیلم تزریق میکند. بهگونهای که شاید در بخش زیادی از فیلم با این سؤال روبهرو هستیم: آیا همه اینها واقعا اتفاق میافتند یا این ذهن جولیا است که منطق وقایع را اینگونه میچیند؟ آیا واقعا آدمی جولیا را مدام تحتنظر دارد، یا اینکه جولیا با احساس پارانویای ناشی از بیگانگی دستوپنجه نرم میکند و همه اینها از تخیلات نابسامان او سرچشمه میگیرد؟
اوکونو با استفاده از عناصر و ترفندهای آشنای ژانری در خلق هراس و تعلیق تا حدی موفق عمل میکند. تعلیقی که بخش زیادی از آن ناشی از حرکت آونگی فیلم میان توهم و واقعیت است
فیلم با وارد کردن داستان فرعی یک قاتل زنجیرهای روانپریش سعی میکند تنش و تعلیق را افزایش بدهد. بهویژه زمانیکه جولیا در اخبار میخواند که قاتل مدتی قربانیانش را تحتنظر داشته است و او از آن به بعد فکر میکند که تحت تعقیب قاتل قرار دارد. همچنین اوکونو با بازی کردن با زاویه دید، این تردید را به وجود میآورد که شاید این جولیا است که با تعقیب کردن مرد همسایه و نگاه کردنهای مداوم به پنجره خانهاش، به حریم خصوصی او تعرض میکند. این ایده زمانی پررنگتر میشود که در لحظهای قرینهای (قرینه صحنهای از فیلم که ما نمیبینیم)، مرد همسایه همراهبا پلیسی که قبلتر او را دیده بودیم، درِ خانه جولیا و همسرش میآید و از او بابت مزاحمتهایش شکایت میکند.
جابجایی از مکانی به مکانی دیگر همیشه میتواند با حسی از اضطراب و اندوه همراه باشد. ترک کردن مکانی که آنجا را میشناسید و رفتن به مکانی که احساس میکنید در آنجا یک غریبه هستید
اما مشکل اصلی فیلم این است که گویی همه این زمینهچینیها دستاویزی برای پررنگ کردن یک ایده تمثیلی بنظر میرسند. به همین دلیل است که فیلم در یک سوم انتهایی خود تقریبا همه آنچه را که کنار هم قرار داده بود را ویران میکند. درواقع ایدههایی که در ابتدای متن مطرح شد و بهنوعی نقطه شکلگیری جهان فیلم بودند به نفع یک پیام تمثیلی کنار میروند. حس اضطراب و تهدیدی که جولیا در طول داستان فیلم مدام آن را احساس میکند، تمثیلی از فشارهایی است که او در طول یک رابطه سمی تجربه میکند.
ما جولیا را میبینیم که بهتنهایی خرید میکند، سینما میرود و بخش زیادی از زمان خود را تنها در خانه سپری میکند (گاهی حتی تا نیمههای شب). فرانسیس که جز ارتقای شغلیاش و مسائل کاری خود ظاهرا دغدغه دیگری ندارد با رفتار از روی بیاعتناییاش ناخواسته باعث طرد شدن جولیا میشود. او تمام اضطرابها و نگرانیهای جولیا را ناشی از شرایطی که در آن بسر میبرد میداند و آنها را حاصل توهمها و احساسات تشدید شده او میپندارد.
جولیا نهتنها در جمع همکاران فرانسیس احساس تنهایی و بیگانگی میکند، بلکه سوژه شوخیهای آنها قرار میگیرد. مانند لحظهای که خود فرانسیس در جمع همکارانش، به گمان اینکه جولیا متوجه صحبتهای آنها نمیشود، اضطرابهای و تنشهای روزانه او را دستآویزی برای شوخی کردن قرار میدهد. بیدلیل نیست که تصورات و نگرانیهای جولیا کمی پس از این سکانس، رنگ واقعیت به خود میگیرند. درواقع اوکونو با تمرکز بر یک رابطه سمی، جولیا را وارد جهنم ذهنیای میکند که درنهایت به مسخ شدن او منجر میشود. بنابراین رهایی او در گروی نجات دادن خودش است. ایدهای که در قالب مواجهه او با یک تهدید بیرونی ناشناس تجسم مییابد. جایی که جولیا برای نجات دادن خودش باید بر این تهدید بیرونی غلبه کند.
حس اضطراب و تهدیدی که جولیا در طول داستان فیلم مدام آن را احساس میکند، تمثیلی از فشارهایی است که او در طول یک رابطه سمی تجربه میکند
در جایی از فیلم ایرنا، همسایه فرانیس و جولیا – تنها شخصی که جولیا با او میتواند ارتباطی برقرار کند – در جواب تردیدهای جولیا از اینکه نکند همه این نگرانیهایش توهم هستند به او میگوید که با شک و تردید زندگی کردن بهتر از این است که آدم مورد سوءقصد قرار بگیرد. مسیری که فیلم در ادامه طی میکند بهنوعی در تایید این گزاره ایرنا است. زنی که خودش متوجه خطری که او را تهدید میکند نیست و تقاص آن را با از دست دادن جان خود میدهد.
از این منظر نگاه فیلم به ترسی که در زنان درونی میشود با نوعی تناقض همراه است. فیلم از یک سو با قرار دادن جولیا دربرابر مردانی که ترسها و غرایز او را نادیده میگیرند (در راس همه آنها همسرش) ، مقابل این ایده میایستد. اما از جهتی دیگر با تجسم عینی بخشیدن به تصورات و ترسهای جولیا، بهنوعی نجات یافتن فیگور زن خود را در گروی ترسهای درونی شده و شک و تردیدهایش به دنیای تهدیدگر پیرامون میداند.
در چنین سازوکاری ایرنای بیچاره محکوم به مرگ است. زیرا او که به واسطه شغلش به نگاههای خیره مردانه عادت کرده است، هیچگاه متوجه این موضوع نشده که مرد همسایه او را نیز از پنجره خانهاش تحتنظر دارد. این اتفاق از آنجایی مسئلهدارتر میشود که با وجود پیوندی که میان ایرنا و جولیا احساس میشود، آن دو تمایزهای آشکاری با یکدیگر دارند. ایرنا زنی افسرده است که پس از یک مهاجرت ناکام به لندن برای یادگیری باله در رومانی در یک کلوپ شبانه کار میکند. زنی که همسر و خانوادهای ندارد، اگرچه به ظاهر مانند جولیا درگیر رابطهای آسیبزننده است.
تمایزهای میان جولیا و ایرنا و سرنوشت متفاوتی که هر یک پیدا میکنند، علاوهبر اینکه ایده مرکزی مسئلهدار فیلم را موکد میسازد - اینکه چگونه زندگی همراهبا تردید و ترسی دائمی منجر به بقای شخصیت زن فیلم میشود -، بهنوعی در تضاد با رویکرد فمینیستی فیلم قرار میگیرد. ایرنا اگرچه برای مراقبت از خود یک اسلحه در خانهاش دارد، اما هرگز به کارش نمیآید. اسلحهای که نه به نجات یافتن او که درنهایت به زنده ماندن جولیا منجر میشود.