فیلم The Unforgivable «نابخشودنی»، درامی سرد و خشن با بازی ساندرا بولاک است که با فیلمنامهای آشفته و متلاطم، دنیای پس از زندان را خلق میکند و بهدنبال نابخشودهها میرود. با نقد این فیلم همراه میدونی باشید.
فیلم نابخشودنی دومین همکاری ساندرا بولاک (Sandra Bullock) با نتفلیکس است. بولاک که در فیلم آخرالزمانی Bird Box «جعبه پرنده»، نقش مادری تلاشگر و از خود گذشته را به مخاطب ارائه داد، در این اثر هم، نقش خواهری فداکار را بازی میکند و در قالب یک تیپ قوی فرو میرود. نابخشودنی سراسر تروما و تلخی است و در خلق این لحن سرد، تلاشی قابل قبول را از خودش ارائه میدهد. این فیلم قصهای است پرتکرار در دل داستانهای واقعی و سینمایی، اتفاقاتی که در جایجای دنیا قابل درک و تامل هستند و میتوانند روح و روان مخاطب را به بازی بگیرند.
The Unforgivable، که ساندرا بولاک بار اصلیاش را بر دوش میکشد، در قسمت فیلمنامه لنگ میزند و گویی دریایی از جهانبینیها و تفکرات زیستی را میخواهد با خودش حمل کند و یک تنه قصهی تمام مصیبتهای جهان را بهدوش بکشد. این نمایش یک تجربهی فوقالعاده از زندگی آدمهایی است که با انجام یکبار گناه، تا ابد گناهکار خواهند ماند. نابخشودنی از آن دسته، فیلمهایی است که قربانی کمتجربگی سازندگانش شده و سر دو راهی انتخاب داستانی برای روایت مانده است. The Unforgivable، تجربهای گَس از فیلمی است که پیرنگاش، تعلیق یک زندگی واقعی را بههمراه دارد اما نمیتواند، تا بالا آمدن تیتراژ به زبان سینمایی، دراماتیزهاش کند.
در ادامه بخشهایی از داستان فیلم نابخشودنی فاش میشود
روث که نقشاش را ساندرا بولاک بازی میکند، بعد از ۲۰ سال به جرم قتل کلانتر، از زندان آزاد میشود. او بعد از آزادی باید به زندگی بازگردد و بهدنبال خواهرش برود. همزمان فرزندان پلیس کشته شده هم از آزادی روث باخبر میشوند و در صدد انتقام برمیآیند. فکر اصلی فیلم The Unforgivable، ایدهای تکراری است و دنیای آدمهای بعد آزادی از زندان را روایت میکند، انسانهایی که دیگر موقعیتهایشان شبیه به افراد عادی جامعه نخواهد بود. اتمسفری که در این فیلم خلق میشود، شبیه آثار نوردیکی است که تلخی و سردی را در ذات خود دارند و سیاهی دنیای اطرافشان را با ظرافت هرچه تمامتر بهتصویر میکشند و آدمهای خاکستریشان را به دل قصه میزنند.
فیلم احساسات مخاطب را نشانه گرفته است و فارغ از ایراداتی که فیلمنامه با خودش بهدوش میکشد، نابخشودنی یک نمایش تأثیرگذار خواهد بود. یک فیلمِ انسانی که با پارادایمهای جهانی سازگار است و محتوایش در هیچ کجای دنیا با انسانها غریبه نیست. این موضوع جهانی، خارج از کلیشه بودنش، بهزیبایی روی کهنالگوهای فکری مخاطب مینشیند و ساندرا بولاک با بازی فوقالعادهاش یک تنه این اثر را از تکرار و ملال به دور نگه میدارد. بولاک (Sandra Bullock) خارج از نوع شخصیتپردازیای که سازندگان برای او ترتیب دادهاند، کاملا آن حس پارادوکسیکال خاکستری و پرسشگرانه را، که از عنوان فیلم هم مشخص است، وارد داستان میکند و سهم زیادی را برای پیشبرد پیرنگی انسانی به گردن میگیرد. یک بازی استوار و سختگیرانه که بر کل فیلم میچربد و روی اثر سوار میشود.
روث مرکز گرانشی فیلم است و زندگی افراد دیگری که تحت تاثیر مرگ کلانتر قرار گرفتهاند، در اطراف او میچرخد. او با شخصیتپردازی مبتکرانه و مبتنی بر واقعیت هم بهعنوان یک قربانی و هم یک شرور ترسیم میشود، کاراکتری که بهلطف قدرت بولاک، مخاطباش را گیج میکند و در اعماق روح بیننده، جایی را برای دلسوزی پیدا میکند. کارگردان از پسِ قوس متضاد این روزهای او برآمده است و بسیار هوشمندانه با دو شغل سر بریدن ماهیها در شب و ساخت و ساز در روز او را به مخاطب نزدیکتر کرده است. شغل استعارهای اسلایس ماهیها چیزی است که جامعه بر او تحمیل کرده و پیشنهادی از سمت مامور آزادی مشروط او است. پلیسی که چندین بار به روث خاطر نشان کرد که او همچنان یک قاتلِ پلیس کُش، است.
ساخت و سازهای چوبی او برای بیخانمانها، استعارهای از ذات واقعی روث است، مسئلهای که اشارهای کوتاه و گذرا به گذشتهی او دارد، گذشتهای که کارگردان در تصویرسازیاش ناتوان مانده و تنها خاطرهای محو از این شخصیت را در فیلم به جریان انداخته است. کارکترها بنا بر موقعیتهایشان محصول چندین زمان مشخص هستند، فیلمی همچون نابخشودنی نیازمند گذشتهی افراداش است، حتی روثی که هیچگاه کلانتر را به قتل نرسانده است. اطلاعات کوتاه و موجز دربارهی گذشتهی روث به پیرنگ فیلم ضربه میزند و مخاطب را ناامیدانه در داستانی انسانی رها میکند، خللی که بولاک با هوشمندی سعی در پنهان کردنش دارد.
این موجز گویی و مینیمال گفتن بدون پشتوانه از شخصیتها، تنها به روث ختم نمیشود و تقریبا همهی کاراکترهای فیلم به چنین سرنوشتی دچار هستند. این شخصیتها اصلا فرصت هویدا شدن را پیدا نمیکنند و نمیتوانند در پیرنگ فیلم خودی نشان دهند. آنها به قصه نمیرسند و همچون شبهیی میآیند و میروند. بلیک همکار روث (که خود نیز زندانی بوده است) در فروشگاه ماهی که نقشاش را جان برنتال (Jon Bernthal) بازی میکند، با آن ورود حماسی و حمایتگرانهاش از روث مخاطبِ خودش را آمادهی یک داستان جذاب و عاشقانه میکند، قصهای فرعی که میخواهد رنگی هرچند بیرمق به این داستان تلخ بدهد اما در کمال ناباوری، این کاراکتر غیبش میزند و بیسرنوشت خودش را حذف میکند. در این شرایط بیننده در فکر فرو میرود و لزوم وجود بلیک را مرور میکند که اگر حضور این کاراکتر آن هم در فروشگاه اسلایس ماهیها تنها استعارهای از جملهی «یک زندانی همیشه گناهکار است»، باشد، پس چرا کارگردان سعی کرده او را در موقعیت عاطفی با روث قرار دهد و بدون سرانجام، این داستان فرعی را رها کند.
The Unforgivable داستانهای فرعیاش بهطرز ناماهرانهای در یکدیگر پیچیده شدهاند. روث که بهخاطر خوشرفتاریاش در زندان، آزادی مشروط میگیرد، داستان فرعی انتقام فرزندان کلانتر کشته شده را شروع میکند، از طرفی دیگر هم جرقههای یک رابطهی عاشقانه در فروشگاه اسلایس و بستهبندی ماهی زده میشود. مهمتر از همهی اینها، هدف روث است که هرطور شده میخواهد، بهدنبال خواهرش برود و او را پیدا کند. این داستانهای فرعی حول نقطه گرانش داستان اصلی یعنی بقایِ روث بعد از زندان میگردند.
همه چیز تا نیمههای فیلم خوب پیش میرود و حس تلخی و سردی زندگی یک زندانی سابق و نگاههای آدمها به او، از پیرنگ به بیننده منتقل میشود و تعلیق هیجانآورش نبض مخاطب را در دست میگیرد. اما زمانیکه کمکم سر و کلهی داستانهای فرعی پیدا میشود، فیلم نمیتواند بار همهی آنها را بهدوش بکشد و ناگهان همهی معادلات ساختاری The Unforgivable بهم میخورد و فیلم میماند که به کدامیک از خطهای داستانی اعتبار بیشتری بدهد. بدترین داستان فرعی این فیلم، قسمت انتقام و گروگانگیری آن است که به شکلی ضعیف و فاقد قدرت در اثر اتفاق میافتد و نمیتواند تعلیقی متناسب با پیرنگ داشته باشد.
نابخشودنی در The Unforgivable چه کسی است؟ پلیسی که مامور آزادی مشروط روث است؟ وکیل و خانوادهاش؟ پدر و مادر خواندهی کاترین؟ فرزندان کلانتر کشته شده؟ مردم؟ یا خود روث؟ این پارادوکسی است که فیلم از ابتدا تا به انتها همراه خود میکشد و در سایهی پیرنگ و ساختار این دنیای سرد و تلخ دراماتیزهاش میکند. مفهومی که در پی خودش بهدنبال قربانی میگردد و تنها قربانی را مستحق رستگاری میداند.
محتوایی که نابخشودنی فرماش را روی آن بنا نهاده، حفاظت از خانواده است. روث برای محافظت از خواهرش، به زندان میرود. پدر کاترین برای نگهداری از او اجازهی دیدار به روث را نمیدهد. استیو تا زمانیکه همسرش به او خیانت نکرده است، بهدنبال انتقام پدرش نمیرود. فیلم نمایشی از داشتههای ارزشمند انسانها است، مسائلی که تا سرحد مرگ، آدمها بهدنبال محافظت از آنها برمیآیند. The Unforgivable این تفکر را بهطرزی قدرتمندانه در فیلم جای داده است و آنقدر آرام این جهانبینی را پیش میبرد که مخاطب محو دنیای سیاه اثر میشود. این نمایش با اینکه فاقد پیچیدگیهای فیلمهای پس از زندان است و با پایان غیرتاثیرگذاری روبهرو میشود اما همان سکانسهای ابتداییاش کافی است تا که تلاشهای انسانی برای بازگشت به زندگی را در روان مخاطب بنشاند و تروماتیکوار یک جهانبینی نوردیک از دنیای واقعی را دراماتیزه کند.