امید شمس در اولین فیلم بلندش یعنی ملاقات خصوصی، اگرچه در ابتدا قصهاش را درگیر کننده روایت میکند و فیلمش در تصویربرداری و اجرای بازیگران نمره قبولی میگیرد، اما فقدان منطق در شخصیت پردازی و بلاتکلیفی نیت کاراکترها در فیلمنامه، قادر است ماحصل کار را بر باد دهد.
امید شمس که فیلمهای کوتاهی از جمله شب تولد و قرار را در کارنامهاش دارد، در نخستین تجربه فیلم بلندش، به سراغ داستانی عاشقانه و برگرفته از واقعیت رفته است. در وصف ایده اولیه آن همین بس که بگوییم چه میشود اگر زنی رفته رفته عاشق مردی شود که هماکنون در زندان به سر میبرد؟ پریناز ایزدیار در نقش پروانه در یک سوی رابطه و هوتن شکیبا در نقش فرهاد در سوی دیگر ایستاده است. فیلم با تمام ایراداتش که بیشتر به فیلمنامه برمیگردد و در ادامه بهطور مفصلتر به آن خواهم پرداخت، استانداردهایی را در اجرا دارد که حتما میتوان برای یکبار دیدن پیشنهادش کرد. بهخصوص آنکه در نمایش یک رابطه عاشقانه، بیپروا تر و باورپذیرتر از نمونههای قبل از خود عمل کرده است.
ادامه مطلب برای کسانی است که فیلم را تماشا کردهاند
انتخاب زاویه دید ابتدایی برای ورود به این رابطه کارکرد درستی دارد. ما ابتدا همراهبا پروانهای هستیم که صرفا قرار است از نشانههای بیرونی زندگی یک مرد به شناخت او برسد. از شنیدن صدای فرهاد گرفته تا رفتن به خانه مادری او و تماشای کتابها و عکسهای گذشتهاش. آنچه که همزمان هم در ذهن ما و هم در ذهن پروانه شکل میگیرد، ترسیم مردی است که تا پیش از زندان جایگاه اجتماعی درخوری داشته و حال در اثر یک اشتباه به زندان افتاده است.
فیلمساز سعی میکند که تعادل این دو لحن، یعنی یکی که مختص حال و هوای عاشقانه فرهاد و پروانه و پیشبرد رابطه احساسیشان است و لحن دیگر که گویای وجه پنهان کاراکتر فرهاد و گرفتاریاش در مناسبات هولناک زندان است را حفظ کند
این تصور قرار است، پس از اولین ملاقات پروانه با فرهاد از پشت شیشهای که باز هم گویی حائلی است میان تصور پروانه و واقعیتی که در آن سو جریان دارد، از بین برود و دوربین با همراه شدن با فرهاد، به فضای خشنی سرک میکشد که لحن دیگری را در فیلم قرارداد میکند. این قرارداد پیش از این صحنه هم یکبار در مقابل مغازه عطاری پروانه بنا گذاشته شده بود. جایی که در پیش زمینه قاب، حضور پروانه در دل نورپردازی قرمز رنگ مغازه، در تقابل با نزاع چند مرد در بک گراند تصویر قرار میگیرد. پروانه با پایین آوردن کرکره اگرچه به ظاهر خود را از این آشوب جدا میکند، اما همین قاب پیش آیند وضعیت پیش روی او در ادامه داستان و کشیده شدنش به میان درگیری یک جامعه مردانه را خبر میدهد.
فیلمساز سعی میکند که تعادل این دو لحن، یعنی یکی که مختص حال و هوای عاشقانه فرهاد و پروانه و پیشبرد رابطه احساسیشان است و لحن دیگر که گویای وجه پنهان کاراکتر فرهاد و گرفتاریاش در مناسبات هولناک زندان است را حفظ کند. از تفاوت شکل حرکت دوربین در هریک از این دو موقعیت گرفته تا جنس بازی دوگانه هوتن شکیبا، همگی برای حفظ این تعادل اثر گذارند.
اما عنصری موثرتر برای حفظ ارتباط مخاطب با چنین موقعیتی، پرداخت دقیق شخصیتها و منظق کنشهایشان است. شخصیت فرهاد از مخاطب آگاهتر است. بدین معنا که طرح و برنامهای از پیش برای خود دارد که ما را برای تماشای کنشهای بعدیاش همراه میکند. طبعا میزان تسلط این کاراکتر بر هدفش و روشن بودن انگیزههای او تا انتهای ماجرا، ما را به شناخت هرچه بیشتر او و باور کردنش نزدیک میکند. اما باتوجهبه یک سوم پایانی فیلم و صحنه کلیدی تقابل با قاضی، چندین فرضیه درباره نیت اصلی فرهاد و ماهیت کاراکتر او مطرح میشود که سردرگمی میان این فرضیهها اجازه نمیدهد که ما بهطور کامل او را بشناسیم و باور کنیم.
فقدان منطق در شخصیت پردازی و بلاتکلیفی نیت کاراکترها در فیلمنامه، قادر است ماحصل کار را بر باد دهد
در فرضیه اول باید تصور کنیم که با مردی همراه هستیم که از ابتدا نیتی جز فریب دادن یک دختر و استفاده از او برای نقل و انتقال مواد ندارد. او تا لحظهای هم که پروانه را به عقد خود در میآورد کاملا دارد بر همان نیت خود پیش میرود. مشکل از جایی شروع میشود که هم در دیالوگهایی که میگوید، هم در تعللی که در پیشبرد اهدافش در زندان میکند و هم در زمانهایی که در خلوت به ویسهای عاشقانه پروانه در گذشته گوش میدهد، به نظر میرسد واقعا عاشق پروانه شده است و نمیخواهد او را وارد ماجرای مواد کند.
به بیان دقیقتر پیچیدگی درام در اینجا است که فرهاد درست در وسط مأموریت خود به نظر میرسد پشیمان شده است. اما از ان سو هیچ طرح و برنامهای هم برای نیت تازه خود ندارد. طبعا برای او دور از انتظار نیست که اگر پروانه را وارد ماجرا نکند باید تاوان سنگینی بدهد و میدهد. اما صرفا بر استیصال خود میماند تا افراد بالا دست در زندان، او را مورد ضرب و شتم قرار دهند.
از سوی دیگر ممکن است فرضیهای دیگر هم مطرح باشد. وقتی که همسر یکی از دوستان فرهاد (با بازی ریما رامین فر)، همه ماجرا را به پروانه میگوید، این پرسش در ذهنمان مطرح میشود که آیا این گفتوگو، بخشی از طرح و توطئه فرهاد است؟ اگر درست است پس تکلیف واکنش فرهاد در صحنهای که متوجه میشود پروانه با خود مواد به زندان آورده است چیست؟ اینکه فرهاد مدام داد میزند که نمیخواهد پروانه به این مسیر ورود کند و حتی سعی میکند بستههای مواد را درون چاه بیندازد، آیا باز هم جزوی از نقش بازی کردن اوست یا واقعا از عشقش به پروانه نشات میگیرد؟
اگر واقعا تمام اینها جزوی از طرح و برنامه اوست پس چرا فیلمساز بهجای آنکه در خلوت این کاراکتر، کنشهایی را از او نشان دهد که یک هیولای مکار و پرورش یافته در زندان را برایمان زمینه سازی کند که فکر همه چیز را هم کرده است، در عوض مدام سعی دارد که عاشقی مستاصل را نشان دهد؟ حال اگر واقعا هیولایی در کار نیست و از جایی به بعد فرهاد هیچ طرح و برنامهای نداشته است تا پروانه را به این ماجرا وارد کند و پروانه خود از سر علاقه و ترس از نابود شدن فرهاد پا به این ماجرا گذاشته، تکلیف آن صحنه پایانی در دادگاه و تصمیم فرهاد چیست؟
آن هم درست در لحظهای که برخلاف انتظارات مخاطب، فرهاد همه چیز را بنا بر شواهد، بر گردن پروانه میاندازد. یک فروپاشی احساسی کامل برای همه مخاطبانی که از میانه فیلم باور کرده بودند که فرهاد واقعا عاشق پروانه شده است، رخ میدهد. درست در همین لحظه است که اگر تمام اعمال فرهاد در گذشته را مرور کنیم هربار به یک تناقض برمیخوریم. چرا که او نه بهعنوان یک هیولای تمام عیار و پرورش یافته در زندان معرفی شده است و نه بهعنوان یک عاشق فعال که حاضر است برای معشوق خود طرح و برنامهای تازه بریزد وحتی در مقابل یک سیستم فاسد بایستد. بلاتکلیفی شخصیت که از آن سخن میگوییم دقیقا در همین لحظه شکل میگیرد و عجیبتر آنکه به این صحنه نیز ختم نمیشود. مخاطبی که کاملا اعتمادش به فرهاد از دست رفته است باید دوباره در انتها باور کند که او با تماشای مزرعهای که پروانه در آن زندگی میکرده و همچنین پسر همسایهای که به اتومبیل او حمله میکند، در یک بازه کوتاه دوباره متحول شود و به زندان برگردد!
دوباره باز هم باید بپرسیم که آیا فرهاد از ابتدا به این بازگشت هم فکر میکرده است یا در یک لحظه به تصمیم سازندگان به این نتیجه رسیده است؟ سازندگانی که میترسند مخاطبان را با یک عشق نافرجام و یک عاشق تماما حلیه گر در انتها بدرقه کنند. همچنین امیدوارم که صحنه پایانی نیز خیالی بیش در ذهن این زوج نباشد! چرا که اگر پروانه هم بعد از تمام این رو دست خوردنها باز هم این بازگشت فرهاد را باور کند، دیگر عملا هیچ اراده و منطقی برای شخصیتها باقی نمیماند. هرچه نویسندگان بگویند همان را اجرا میکنند.
در پایان فیلمی را برای نمایش دقیق و موشکافانه یک فساد سیستماتیک در زندان که حتی ریشههایش به دستگاه سیاسی خارج از زندان هم میرسد و از آن سو هیولایی پرورش یافته در این سیستم را هم به تصویر میکشد معرفی میکنم. فیلم A Prophet «یک پیامبر» ساخته ژاک اودیار.