«مغزهای کوچک زنگ زده» فیلمی است که موقعیتهای جدی و خشن را با موقعیتهای پر سر و صدا و بامزه درآمیخته است و به همین سبب نمیتوان تصمیم گرفت که لحن فیلم به کدام یک پهلو میزند. با نقد فیلم همراه با میدونی باشید.
«خشونت» از آن دسته موضوعاتی است که در کمتر فیلم ایرانی شاهد آن بودهایم و «مغزهای کوچک زنگ زده» شاید یکی از اولین مهمترین فیلمهای سینمای ایران باشد که با محوریت خشونت پیش میرود. در این فیلم شاهد روایت خانوادهای هستیم که در سادهترین لحظات زندگیشان به نوعی خشونت دچار هستند و بدترین ناسزاها و بد و بیراهها را نثار هم میکنند اما خشونت مورد ادعای فیلم تا چه اندازه از پرداخت درستی برخوردار است و آیا میتوان آن را جدی گرفت یا نسبتی انسانی با آن برقرار کرد؟
با آنکه فیلم در یکی از حلبیآبادهای کثیف و سیاه جریان دارد اما خوشبختانه صفت «سیاهنما» شامل حالش نمیشود. پیش از این، شاهد فیلمهای زیادی در سینمای ایران بودهایم که با بردن دوربین به یکی از نکبتبارترین مکانها و روایتی تحقیرآمیز از چند آدم بیخاصیت و بیدغدغه، سعی در کوبیدن سیاهی بر سر مخاطب و در بهترین حالت گدایی اشک او را داشتهاند اما خوشبختانه مسئله محوری در «مغزهای کوچک زنگ زده» اصلا سیاهی نیست بلکه خشونت است و نسبت آن با خشونت؛ و این به تنهایی ساخته همون سیدی را یک پله از سایر فیلمهای سیاهنما جلو میاندازد. اما مشکل فیلم دقیقا از جایی شروع میشود که مسئله خشونت و نسبت آن با شخصیتها و طبعا مای مخاطب، آن قدر که باید توسط فیلم جدی گرفته نمیشود. لحن «مغزهای کوچک زنگ زده» در اغلب اوقات بامزه است اما فیلم از دل چنین موقعیتهایی میخواهد وضعیت جدی و خشنی را بیرون بکشد که هیچ رقمه با لحظات صرفا بامزهاش، سنخیتی ندارد.
ادامه این متن بخشهایی از داستان فیلم را فاش میکند
فیلم با مونولوگی از زبان شاهین (نوید محمدزاده) آغاز میشود و با توجه حضور پر رنگ او در اغلب پلاتهای قصه میتوان این انتظار را داشت که او سوژه اصلی قصه است و ما نیز قصه را از دیدگاه او دنبال میکنیم. متاسفانه نقطه دیدی که منجر به سمپاتی ما با او شود، نه در کارگردانی دیده میشود و نه در شخصیت پردازی. آنچه که از شاهین میبینیم در بهترین حالت یک آدم پرگو و گاها بامزه است که این صفات شاید باعث شود تا او را صرفا یک تیپ «باحال» بدانیم اما غیر از این هیچ چیز دیگری از او دستگیرمان نمیشود. مثلا زمانی که میخواهد گوش پسربچهای را ببرد، تردید دارد و نهایتا این کار را نمیکند و ما متوجه میشویم که خشونت عملا در ذات او نیست ولی این ویژگی در کارگردانی دیده نمیشود. به بیانی دقیقتر، نقطه دید او به تصویر راه نیافته است. تنها میدانیم که روحیات درونی شاهین با خشونتی که در کلام بروز میدهد کاملا در تضاد است اما این تضاد شخصیتی در نقطه دید و در تصویر دیده نمیشود. در آن سکانس بیش از شاهین، دوربین روی اطرافیانش مکث میکند و این یعنی در رساندن تضاد و کشمش درونی او ناتوان عمل میکند. عدم تبدیل نقطه دید و روحیات درونی شاهین به تصویر باعث شده است تا بسیاری از کارهایش غیرقابل باور شود.
بدتر از آن، هیچکدام از این رفتارهای جدی، منشائی در شخصیتپردازی شاهین ندارند؛ برعکس آنچه که جای شخصیتپردازی را گرفته، پرگویی و خشونت کلامی با لحنی بامزه است. در اغلب لحظات فیلم شخصیتها مدام ناسزا و متلک نثار هم میکنند و لحن و ریتم بسیار تند فیلم، باعث میشود تا این به اصطلاح خشونتهای کلامی گاها رنگ کمدی به خود بگیرند ولی زمانی که وارد وضعیتهای جدیِ فیلم میشویم، لحن فیلم بی هیچ تمهیدی از شوخی به جدی تغییر میکند. مثلا زمانی که شاهین در وان کثیفی مشغول آفتاب گرفتن است یا سکانسی که پس از داد و بیدادهای بیدلیل دوستش را در قهوه خانهای بغل میکند، کاملا کمدی جلوه میکنند. حال در موقعیتی جدی، وقتی که قتل خواهر در حال رخ دادن است، زیر پتو قایم شدن و انفعال شاهین بیشتر کمدی – آن هم از نوع احمقانهاش - است. اگر جدی است، خواستگاهاش کجا است؟ تا پیش از آن او تنها در ماشین میرقصید یا در وان کثیفش آفتاب میگرفت که مخاطب را میخنداند. پس از واقعه قتل نیز، جلوی دوستش در قهوهخانه دیوانهبازی در میآورد و باز هم موجب خنده ما میشود. خب، اینها برای چه هستند؟ آیا ویژگی غیر از «باحال بودن» و «دیوانهبازی» از شاهین به ما داده میشود؟ پس انفعال او در زمان قتل نه تنها نقطه دیدی به ما نمیدهد بلکه علتی هم در کار نیست.
وقتی لحن غالب در طول فیلم کمدی – یا در بهترین حالت غیرجدی - باشد، موقعیتهای جدی نیز ناخواسته کمدی جلوه میکنند و فیلم سهوا – یا شاید عمدا! – برخی موقعیت جدی را تبدیل به کمدی میکند. به یاد آورید پلانی را که پدر پس از مرگ همسرش، مشت خرما را با ولع در جیبش فرو میکند! این پلان با آن پلانی که بر سر جنازه همسرش اشک میریزد اصلا همخوانی ندارد. بنابراین با این رفت و آمدهای متوالی و بیدلیل میان موقعیتهای جدی و شوخی، چطور باید مسائل جدی را در فیلم به معنای سینماییاش جدی گرفت؟ خاطرم هست بسیاری در سینما در سکانس برخورد شاهین در آرایشگاه زنانه، بلند بلند میخندیدند! واقعا در آن سکانس چیزی برای خندیدن وجود نداشت اما این واکنش مخاطب هم بیدلیل نیست؛ مای مخاطب تنها شاهین و کارهایش را از طریق دیوانهبازیهایش شناختهایم و مدام به آنها خندیدهایم، حال در سادهترین لحظات غیر کمدی نیز هنوز تصور و انتظار کمدی از او داریم. این موضوع تایید مشکلی است که پیشتر به آن اشاره کردم. وقتی لحن کمیک بر فیلم غالب شده، موقعیتهای جدی ناخواسته کمدی جلوه میکنند. در حقیقت جایی که باید کمی شخصیتپردازی و تحریک سمپاتی مخاطب صورت میگرفت، تبدیل به نطقهای پر سر و صدا و داد و هوارهایی شده که صرفا میتوانیم به آنها لبخند بزنیم و نه چیزی بیشتر.
فقدان پرداخت به سایر شخصیتهای فیلم نیز راه داده است. مثلا برادر کوچکتر که هیچ چیز از او نمیدانیم به جز دعوایی که آن هم نشان داده نمیشود، چطور یکباره تصمیم به خفه کردن خواهرش میگیرد یا مادری که پس از ناپدید شدن دخترش، ناگهان به شکل خندهداری از رخت خواب بلند شده و فحش و ناسزا میدهد یا دوست شاهین که از یک سوم پایانی فیلم به بعد، رها میشود و علت حضورش نیز در فیلم، به کل نامعین است. ما هیچ چیز جدی از این آدمها نمیدانیم و ندیدهایم که حال بخواهیم کارهایشان را جدی بگیریم. به جز نوید محمدزاده که متاسفانه هنوز هم در تیپ همیشگیاش درجا میزند، بازی باقی بازیگران خوب است؛ خصوصا فرهاد اصلانی که با وجود نقص در شخصیتپردازیاش، از پس تیپی که باید ارائه دهد به خوبی برآمده است.
«مغزهای کوچک زنگ زده» فیلم پر هیاهو و پر سر و صدایی است که خشونتش صرفا در کلام آن هم با لحنی کمیک در قالب متلک و ناسزا بروز میکند اما زمانی که باید جدی باشد و کمی مخاطب را نسبت به وقایع فیلم دغدغهمند کند، چیزی برای ارائه ندارد. هرگاه به این موضوع شک کردهاید، باید از خود بپرسید که آیا حاضر به تماشای دوباره و سهبارهی فیلم هستید؟ اگر خیر قطعا به این خاطر است که چیز جدی در فیلم برای دنبال کردن نیافتید و اگر بله، احتمالا برای تداعی دوبارهی همان لحظات کمدی در فیلم است.