فیلم مرد شمالی، اثری اساطیری از دنیای نورس است که با نگاهی گذرا به رئالیسم جادویی پیش میرود. با نقد این فیلم همراه میدونی باشید.
مرد شمالی (The Northman) سومین فیلم از کارنامهی هنری کارگردانی است، که خیلیها را بعد از دیدن دو فیلم جادو (The Witch) و فانوس دریایی (The Lighthouse) منتظر گذاشته بود. این فیلم که یکی از موردانتظارترین آثار ۲۰۲۲ است، امضای دو فیلم قبلی رابرت اگزر (Robert Aggers) را با خود دارد و تکلیف تماشاگر را با سبک فیلمسازی این کارگردان مشخص میکند. از این زمان به بعد، ما دیگر میدانیم که در فیلمهای اگزر شاهد چه چیزهایی قرار است، باشیم. جایگاه سینماییای که اگزر برای خود ایجاد کرده فیلمهایی است که هیچکدام بعد از قرن ۱۸ میلادی اتفاق نیافتادهاند و کاملا طبق تحقیقات باستانی با مضامین فراطبیعی و فولکلور پیش میروند.
این کارگردان در آخرین اثر خود یعنی مرد شمالی ثابت کرده که رشته اتصال فیلمهایش ترکیبی متمایز و مسحورکننده از چیزهای عجیبوغریبی است که با نگرش خاصی به فانتزی پیش رفتهاند. این فیلمها داستانهایی عمیقا تراژیک هستند که با زبانی جهانی قصهای را بررسی میکنند و پیش میبرند. نفرینها، جادوگری، شمنیسم، وسوسههای نامقدس، دروازههای بهشت، گرسنگیهای معنوی، جزئیات تاریخی، ادیان، بافتهای خاص بصری، مردان ناتوان، همهوهمه اموری هستند که مثل یک موتیف در مجرای فیلمهای این فیلمساز جریان دارند و با اشکال گوناگونی مضامینی جذاب و وسوسهکننده را به روایت درمیآورند. حال رابرت اگزر تنها با ۳ فیلم در کارنامهی خود ثابت کرده که بهدنبال تصویری منحصر بهفرد از ارائهی رئالیسم جادو و درونمایههایی سنگین و لایهمند است.
در ادامه بخشهایی از داستان فیلم مرد شمالی مشخص میشود
مرد شمالی (The Northman) راحتترین و قابلفهمترین اثر اگرز است که بهدور از قصهپردازیهای پُرپیچوتاب همیشگیاش پیش میرود. دو فیلم قبلی او که با فولکهای آمریکایی و سنتی جادوگر و پری دریایی سروکار داشتند، در جهانی موهوم شوکهایی روانی را با اتفاقات عجیب گره میزدند و داستانی متفاوت از جادو را تحویل میدادند. حال مرد شمالی همان توهمات و فانتزیها را با علایق ذاتی اگرز که در اساطیر باستان جریان دارند، تکرار میکند اما توجه ویژهاش روی قصهای است، که از دوران وایکینگها، تاریخ، شرافت، انتقام، سرنوشت و عشق آورده است. اگرز با جادو (The Witch) و فانوس دریایی (The Lighthouse) نشان میدهد که از ژانرشکنی هر چند کمرنگ لذت میبرد و آنگونه که دوست دارد، فراطبیعی و فانتزی را نمایش میدهد.
آملث، یک شاهزادهی وایکینگ است که نفرت و انتقام او را در هیئت هیولایی تنها درآورده است. حال او بعد از سالها بازگشته تا انتقام قتل پدرش کینگ اروندیل را از عمویش بگیرد و مادرش را نجات دهد (چیزی که آملث فکر میکند). آملث بهدنبال تلافی پادشاهی از دسترفتهی آتلانتیک، خود را چون بردهای به زمینهای کشاورزی فیولنیر در ایسلند میرساند تا شرافت خانوادگیاش را بازپس بگیرد و روح پدرش را خوشحال کند. مرد شمالی، قصهای الهام گرفته شده از افسانهی شاهزاده آملث (Amleth) است، افسانهای که از حماسهای بزرگتر و ۱۶ جلدی میآید. در اوایل قرن سیزدهم میلادی مورخی دانمارکی بهنام ساکسو گراماتیکوس داستانی بزرگ از حماسههای نوردیک را نوشت که بعدها الهامبخش بسیاری از آثار نمایشی و سینمایی شد.
اگرز تصمیم گرفت تا داستان آملث را در عصر وایکینگها بسازد اما پیچوتابهای موردنظرش را به حماسهی اصلی اضافه کرد، تا داستان طبق جهانبینی خودش پیش برود و رئالیسم جادویش را انعکاس دهد. درواقع آملثِ مرد شمالی، سرگذشتی است که اکنون متعلق به رابرت اگرز (Robert Aggers) است و امضای او را پای خود دارد. مخاطب در اولین برخورد با طرح داستان، اقتباس معروف انگلیسیِ آملث، یعنی هملت شکسپیر را بهخاطر خواهد آورد، اما این قصه از مرد شمالی بهدنبال «تردید»ی مثل هملت نیست و داستان پیش رویش را با انتقام، سرنوشت و بازپس گیری سلطنت بهشیوهای نابخشودنی و خشونتآمیز پیش میبرد. درواقع اگرز در میان اعمال وحشیگرانهی هیستریکی، بلاتکلیفی هملت را کمرنگ میکند و از شاهزاده آملث یک درنده میسازد.
مرز بین انسانها و ماورا در دنیای فیلمهای اگرز بسیار باریک است. آدمهای این قصهها، رانده شده و در دنیایی از مشقت و بیمهای افسانهای زندگی میکنند. جادوگران و انواع ترسها شخصیتهای این سینما را احاطه کرده و برای آنها، خلاصی از این فضای فوبیک را نیست. چه تسخیر و جادوگری در جنگلی دور در The Witch، چه پری دریایی و مکانی متروکه در The Lighthouse یا قدرت اساطیری برای انتقام و سرنوشت در جامعهای کشاورزی در The Northman. اگرز در فیلمهای قبلیاش، عدم قطعیت را به جان موقعیتهایش میانداخت، چه ازطریق مسیحیت و شک در فیلم جادوگر یا توهمات آدمهای فانوس دریایی. این کارگردان این داستانها را در فضایی مینیاتوری و کوچک دراماتیزه کرد و مضمونهایی جهانی را با هذیانهایی خفه و بسته به روایت درآورد.
در مرد شمالی اگرز خود را از بند وحشت خلاص کرده و به دنیای جهانشمولتری پای میگذارد
حال رابرت اگرز هم جسارت بیشتری بهدست آورده و هم جهانبینی پختهتری را درک کرده است. او در مرد شمالی دیگر بهدنبال فضایی مینیاتوری نیست، بلکه چشماندازی وسیع آنهم از دنیای اساطیر را زیر سلطهی خودش میگیرد. اگرز باز هم با عدم قطعیت و تردید بهسراغ شخصیتاش میرود اما اینبار بسیار پختهتر، محتاطتر و سنجیدهتر عمل میکند و آملث را با مقدرات و اتفاقات اساطیری به حرکت درمیآورد. چیزیکه هم شبیه سبک فیلمسازیاش باشد و هم کارکتری متمایزتر و لایهمندتری را خلق کند. مسئلهی دیگر در آثار رابرت اگرز «وحشت» است. او با وجود داشتن ایدهها و بسترسازیهای لازم برای خلق قصهای رعبآور، بهدنبال ترس نمیرود. او اصولا از ترسهای سطحی و سنتی فاصله گرفته و بهطرزی معنادار در نمایشهایش، گونهی وحشت را تغییر میدهد. در فیلم جادو تنها این جنون و تردید است که تماشاگر را میترساند و خبری دیگر از موقعیتهای ترسناک آنچنانی نیست و هرچه که است از درونیات بیرون میآید.
در مرد شمالی اگرز خود را از بند وحشت خلاص کرده و به دنیای جهانشمولتری پای میگذارد. او در اینجا مجال بیشتری به جادوها، شمنها، نفرینها و مراسمات مذهبی و اساطیر میدهد، چیزهایی که قطعا پتانسیل زیادی را برای وحشتآفرینی دارند. اما مرد شمالی از قید جنبهی ترسآفرینی کاملا رها شده و بهدنبال چیزی از جنس ایدههای عرفانی، تاریخی و عمیقی است که در دو فیلم قبلیاش بهنمایش گذاشته بود. اسطورهی مردان در آثار این کارگردان شکسته شده است، اگرز در فیلمهایش مردانی را به ما نشان میدهد که قادر به تغییر زندگی خود نیستند و در شرایط سختشان دستوپا میزنند، تقریبا شبیه به چیزی که در آخرین دوئل ریدلی اسکات شاهدش بودیم. ویلیام باعث تبعید خانوادهاش میشود و در آن جنگل دور افتاده نه قادر به شکار کردن است و نه میتواند محصولات خوبی را پرورش دهد. در مرد شمالی هم، مردانگی عنصری ویرانگر است، جنسیتی که چون حیوانات زوزه میکشند و روستاها را تخریب میکنند.
سینمای Robert Aggers سعی میکند، تا زنان را نسبت به مردان متفاوتتر نشان دهد. آنها باهوش هستند، سیاست را میدانند و قادر هستند که کنترل شرایط را بهدست بگیرند. اولگا معشوقهی آملث، او را مهار میکند و از او آدم دیگری میسازد. کسی که جز عضله و غرشهای وحشیانه چیز دیگری از خودش نداشت، توسط اولگای جنگل رام میشود و بهسمت هدفش میرود. پلانها بین اولگا و آملث بهطرزی جادویی ریزبافت و جذاب هستند و فیلمساز با ایجاد پارادوکس عشق در کارکتر خشن آملث دنیایی لایهمند را خلق میکند و اثرش را به سمت دوستی، عشق و فداکاری میکشاند، چیزی که بیشتر از دو فیلم قبلیاش بدان پرداخته است.
هدف اصلی فیلم بهنوعی در سفرِ قهرماناش خلاصه شده است، درست همانند شوالیهی سبز دیوید لاوری
مرد شمالی بیش از هر فیلم نورس دیگری، به دنیای وایکینگها و رسوماتشان نزدیک است. فیلم تصویری واقعی از آن دوران را بهنمایش میگذارد و بهدنبال قهرمانپروری نیز نیست. بردهداری، تعرض، خشونت، جنگهای سلطهطلبانه، رسومات قرون وسطایی و... همهوهمه امور رئال این اقوام در زمان حیاتشان بوده است. دورهای که تنها بخشی از جامعه، وایکینگ بودند و بخش دیگری کشاورز و دامدار، چیزی که تحت تاثیر تحقیقات تاریخی رابرت اگرز بهخوبی بهنمایش درآمده است. درواقع فیلم از کلیشههای نمایشی وایکینگی، سلتی، نورس و روس فرار میکند و هرآنچه را که در تاریخ میبیند، بهتصویر میکشد.
هدف اصلی فیلم بهنوعی در سفرِ قهرماناش خلاصه شده است، درست همانند شوالیهی سبز دیوید لاوری. جنگجویی که پا در آیندهای متزلزل گذاشته و در گذشته شاهزادهای خوشحال بوده، اکنون باید سرنوشت خود را دنبال کند و هرآنچه لازم است را برای تغییر اوضاع کنونیاش انجام دهد. او از شمنها و اساطیر کمک میگیرد و با جادوی اولگای روس خودش را همسو میکند. درست است که او در پی انتقامجویی به ایسلند سفر میرود اما این انتقام بخشی از مسیر سفرش است، سفری که در انتها به عشق و خانوادهاش ختم میشود و قبل از مرگ بهجای دیدن رویای والهالا (رویایی که موقع مرگ متعلق به اساطیر اسکاندیناوی بوده است) خانواده و فرزندانش را میبیند. و اینجا است که فیلمساز عشق را بالاتر از انتقام و خونریزی میداند.
در اعتقادات باستانی وایکینگها، به اجتناب ناپذیر بودن سرنوشت و مقدرات تاکید بسیاری شده است. آنها طبق پیشگوییها مسیرشان را انتخاب میکردند و بهدنبال هرآنچه که شمنها میدیدند، میرفتند. سرنوشت در این اعتقادات مسیری است که باید رفته شود و هیچ گریزی از آن نیست. فیلم The Northman سفر قهرمان آملث را طبق این اعتقاد عمیق پایهریزی میکند و شخصیت او را با پیشگوییها و جادوهایی که بر سر راهش قرار میدهد، به رشد و تحول میرساند. شمشیر آملث در شبی که عمویش قصد تعرض به اولگا را دارد، از نیام درنمیآید، نگهبان آملث نمیتواند از شمشیرش استفاده کند و آملث رویای والهالا را میبیند. چراکه همه چیز از قبل مشخص شده است و سرنوشت برای آنها اجتناب ناپذیر خواهد بود.
در فیلم مرد شمالی آملث بههمراه پدرش در غاری اعمال حیوانگونه انجام میدهد و زمانی نیز که بزرگ میشود همانند گرگ زوزه میکشد و مانند دیگر جنگجویان وایکینگ برهنه میجنگد. در حماسهها و سنتهای این منطقه، نیروهای مهم وایکینگ و افرادی که قرار بود با ماورا ارتباط داشته باشند، شبیه خرس و گرگ رفتار میکردند و دیوانه میشدند. سنت تغییر شکل به گرگ و خرس در این اساطیر وجود داشته و بهنوعی باعث فراخواندن نیروهای فراطبیعی میشده است، بههمین دلیل این سربازان برهنه به جنگ میرفتند، چراکه معتقد بودند، انرژیهای غیرمادی از آنها حمایت خواهد کرد و جلوی آهن شمشیر را خواهد گرفت.
The Northman در دنیای اساطیر و افسانهها میگذرد، بههمین دلیل خدایان و نمادهای مرد شمالی، بسیار رو نقش خود را بازی میکنند. والهالا، اودین، هل، کلاغها، گرگ، والکیری و... همگی مسائلی هستند که ایگرز بدانها پرداخته است. بعضی از نمادها و جادوها کاملا ساخته و پرداختهی فیلمسازاند اما بعضی دیگر از اسطورهها میآیند. در سکانسهایی آئینی، مرد شمالی درخت عرفانی پادشاهان ایگدراسیل (Yggradsil) را معرفی میکند که از رگهای انسان ساخته شده و جنگجویان مرده از شاخههای آن آویزان هستند. اسطوره شناسان به معنای واقعی نتوانستهاند جایگاه مناسبی را برای این درخت تعریف کنند و تنها به 3 ریشهی آن رسیدهاند که فیلمساز از ریشهی آسگارد آن استفاده میکند و برای نمایش سرنوشت آملث و نورنها از آن بهره میبرد.
در جایی والکیری دوشیزهی سپر بهدست با قویی طلایی بر کلاه خودش، سوار بر اسب با دندانهایی تراش خورده که مخصوص مردگان عصر وایکینگ بوده، پیدایش میشود. او خدمتگذار اودین خدای خدایان اسکاندیناوی است که وظیفهی همراهی آملث تا تالارهای والهالا را دارد. والهالا مکان جنگجویانی بود که با افتخار در میدانهای نبرد کشته میشدند. در فیلم مرد شمالی چیزیکه بیش از هر چیز به چشم میخورد، اودین و نشانههای اوست. پدر آملث، کینگ ارواندیل را کلاغ جنگ میخواندند و فیلمساز در اینجا او را استعارهای از اودین میداند و کلاغها را که نشانهی این خدای خدایگان هستند، به کمک آملث میفرستد. درواقع پرندگان علیالخصوص کلاغ در عصر وایکینگها بسیار مقدس بودند و بهعنوان چشم و گوش اودین شناخته میشدند.
مرد شمالی بهواسطهی تحقیقات تاریخی و اسطورهای درخور توجه، بسیار به سنتهای دودمان مردم نورس و اسکاندیناوی نزدیک است
شمشیری که آملث از آن دخمه برمیدارد، شاید اشارهای به پتک ثور داشته باشد اما درواقع، شمشیرها در عصر اساطیر اسکاندیناوی دارای شخصیت بودند و هر شاهزاده و جنگویی میتوانست چنین شمشیری را تصاحب کند و با استفاده از قدرت جادویی و ماورایی، آن را بکار گیرد. این شمشیرها باتوجهبه پیشگوییهای سرنوشت و تقدیر از نیام بیرون میآمدند و تنها برای کارهایی خاص استفاده میشدند. در عصر اساطیری جادوگران و پیشگوها در مراسمات خود از مادههای مخدر شبیه مجیک ماشروم استفاده میکردند تا پا به دنیای ماورا و ارواح بگذارند. آملث نوجوان زمانیکه بههمراه پدرش در غار مشغول گرفتن تاج پادشاهی است تحت تاثیر همین ماده متوهم میشود و به بالا میرود. این نوع اکستازی شیوهای معمول در بیشتر آیینهای اساطیری بوده است.
مرد شمالی بهواسطهی تحقیقات تاریخی و اسطورهای درخور توجه، بسیار به سنتهای دودمان مردم نورس و اسکاندیناوی نزدیک است. فیلم از طراحیهای قرون وسطایی گرفته تا پوشش لباس، خانهها و سبک زندگی همهوهمه هوشمندانه عمل میکند اما گاهی حس این فضا و اتمسفر را به تماشاگرش نمیتواند انتقال دهد. The Northman نمایش جدایی از کارنامهی اگرز نیست، هم دین در فیلم به چشم میخورد و هم شک و تردید و مسائلی در باب عرفان و جادو. اما چیزیکه مرد شمالی نسبت به دو فیلم The Wich و The Lighthouse کم دارد، مالیخولیایی است که ما را احاطه میکرد و اتمسفری سنگین بهوجود میآورد. رابرت اگرز کارگردان باهوشی است، کسی که بهخوبی میداند چگونه در دام کلیشهها نیفتد و اثری جدید را باتوجهبه رئالیسم جادو خلق کند. مرد شمالیاش سرشار از ایده است، ایدههایی که ممکن است گاهی فیلم را شلوغ کرده و مجال پرداخت بهتر را از دست داده باشند. The Northman نمایشی است که همه چیز در آن یافت میشود، از ایدههای مدرن گرفته تا اساطیری، فیلمی که همه چیز در خود دارد و سرنوشت و تقدیر برایش مقدس است.