فیلم «متری شیش و نیم» دومین ساخته سعید روستایی، با بازی پیمان معادی و نوید محمدزاده این روزها در حال اکران است. در این مطلب نگاهی به این فیلم داشتهایم. همراه میدونی باشید.
پس از موفقیت فیلم ابد و یک روز، چه در جشنواره فجر و چه در فروش گیشه، نام سعید روستایی بهعنوان یک کارگردان فیلم اولی که توانست در ژانری غیر از کمدی، فیلمی بسازد که بتواند با عموم مردم ارتباط برقرار کند، بر سر زبانها افتاد. آن هم در برههای که فیلمهای کمدی حرف اول را در فروش گیشه میزدند. با پشتوانه موفقیت فیلم ابد و یک روز، این روزها هر مخاطبی کنجکاو است که به تماشای ساخته جدید او نیز بنشیند. اما خب شاید سؤال برایمان ایجاد شود که چرا فیلمهای او اینقدر مورد استقبال قرار گرفتهاند؟
در این مطلب سعی داریم با نگاه به هر دو فیلم روستایی، به بررسی عواملی که منجر به موفقیت او در جذب مخاطب شده است بپردازیم و همچنین با تمرکز بر فیلمنامه دو اثر، به درک خوبی از تمهیداتی که روستایی برای پیشبرد قصه، چه موفق و چه ناموفق، به کار میگیرد برسیم. به آن دسته از مخاطبانی که فیلم را ندیدهاند حتما توصیه میشود به تماشای آن بنشینند چرا که فارغ از ایراداتش، فیلمیست که تکان دهنده شروع میشود و تقریبا به مدت دو سوم از زمانش شما را درگیر قصه خود میکند اما متاسفانه در یک سوم پایانی، مسیری کاملا شعاری و پند دهنده را پیش میگیرد که کاملا میتواند توی ذوق مخاطب بزند. همچنین در مجموع میتوان این فیلم را از ابد و یک روز نیز بهتر ارزیابی کرد و مسیری صعودی را برای روستایی در نظر گرفت. برای ادامه دادن مطلب بهتر است که هر دو فیلم روستایی را تماشا کرده باشید.
ادامه مطلب برای کسانیست که فیلم «متری شیش و نیم» و «ابد و یک روز» را تماشا کرده باشند
روستایی تلاش بسیاری کرده است که شخصیت پلیس را خاکستری جلوه دهد و باید گفت تا حد خوبی هم موفق بوده است
ناصر خاکزاد دنباله همان محسن ابد و یک روز است که حال برای انتقام از تمام کمبودهای زندگیاش آنقدر در تولید و فروش شیشه پیش رفته که به راس هرم رسیده است. روستایی یکی از رویکردهایش به تصویر کشیدن زندگی خانوادهها و آدمهاییست که کمتر مخاطبی شاید از نزدیک روند زندگی آنها را دیده باشد. این مسئله به خودی خود برای مخاطب تکان دهنده و تازه است و شاید بیراه نباشد که بگوییم یکی از عوامل جذابیت فیلمهای او همین است. در ابد و یک روز زندگی یک خردهفروش را به تصویر کشیده بود و حال در متری شیش و نیم دنباله این سلسله را میگیرد و حلقه را تنگتر میکند تا به نمایش زندگی یک عمده فروش برسد. حال از سوی دیگر روستایی در این فیلم، پلیس را هم بهعنوان ارگانی که قرار است این سلسله را کنترل کند وارد فضای فیلمش کرده است. پلیسی که سرپرستی آن را صمد (با بازی پیمان معادی) شخصیتی دارای چارچوب و تعهد کاری و همچنین خشن به عهده دارد. روستایی تلاش بسیاری کرده است که شخصیت پلیس را خاکستری جلوه دهد و باید گفت تا حد خوبی هم موفق بوده است. اما یکی از کمبودهایی که ممکن است به چشم بیاید این است که جز در روابط کاری این پلیس، جزییات بیشتری از روابطش با خانواده، با وجود اینکه مدام به آن در طول فیلم اشاره میشود، نشان نمیدهد که میتوانست به درک بیشتر ابعاد این شخصیت کمک کند.
درواقع اگر نگاهی به کاراکترهای دو فیلم روستایی بیاندازیم، او همواره تلاش داشته است که شخصیتهایی خاکستری خلق کند اما باید گفت که در این فیلم به نسبت موفقتر از ابد و یک روز عمل کرده است. در فیلم ابد و یک روز، مرتضی بهعنوان برادر بزرگ خانواده، ویژگیهای شخصیتیاش غالبا منفی است و اگر هم تلاشی مثلا برای گیر نیفتادن برادرش میکند، در دیالوگی که خودش میگوید بیشتر برای به دردسر نیفتادن خودش است. همچنین در انتهای فیلم نیز تمام اقدامهایش از نیتهایی غیر انسانی سرچشمه میگیرند. او خواهرش سمیه را نه برای سر و سامان دادن بلکه برای پول به افغانیها وا گذار میکند و همچنین برادرش محسن را مخفیانه به کمپ لو میدهد تا مانع تصمیماتی که گرفته است نشود. این عوامل درکنار هم منجر میشود که او را سیاه ببینیم تا خاکستری. از طرف دیگر شخصیت سمیه در موضع گیریهایش بسیار بلاتکلیف نشان میدهد. دقیقا مشخص نیست او از زندگی چه میخواهد و برای تن دادن به ازدواج چه موضعی میگیرد. این بلاتکلیفی سمیه را در صحنه پایانی فیلم بهطور بارزی شاهد هستیم. او درحالیکه انتخابش را کرده است و با خانواده افغانی همراه میشود، به طرزی نمایشی و اتفاقی برادر کوچکترش یعنی نوید را در خیابان میبیند و از تصمیم خود منصرف میشود. چنین تغییر موضعی آن هم اینقدر سریع منجر میشود که با یک شخصیت بالغ و صاحب اراده روبهرو نباشیم. شاید کاراکتر جالب و خاکستری در آن فیلم مادر محسن (با بازی شیرین یزدانبخش) باشد که با مادرهای معصوم و مهربان کلیشهای که قبلا در بسیاری از فیلمها دیده بودیم متفاوت است. او برای محسن مقداری شیشه قایم کرده است که بی پول نماند! شخصیت محسن نیز برخلاف اعتیادی که دارد نشان میدهد که کاملا روی خانوادهاش حساس است و در تقابل با برادرش مرتضی، برای مخاطب دوست داشتنیتر میشود اما شخصیتش ابعاد زیادی ندارد.
بهنوعی بارزترین توانایی سعید روستایی، شناخت خوب او از طراحی روند صحنهها در نگارش فیلمنامه است
در فیلم متری شیش و نیم همانطور که اشاره شد، روستایی سعی کرده است که دو شخصیت اصلیاش را خاکستری و همچنین باهوش طراحی کند و تقریبا هم در پرداخت پلیس موفق بوده است. بهگونهای که پلیسی را به ما نشان میدهد که شبیه پلیسهایی که درسینمای ایران دیدهایم از همان ابتدا پاک و منزه و یک بعدی نیست. درواقع تلاش او برای خلق شخصیتهای خاکستری از دیگر عوامل موفقیت فیلمش است. اما باید گفت که در پرداخت شخصیت ناصر خاکزاد دچار ایراداتی میشود. فیلمساز اگرچه ناصر را یک خلافکار سنگین در تجارت شیشه معرفی میکند اما در پایان سعی دارد با نشان دادن انگیزههای او از این امر، ناصر را هم خاکستری جلوه دهد. مشکلی که در اینجا پیش میآید این است که اولا این کار را بسیار دیر انجام میدهد و حرفهای او آنقدر جنبه شعاری پیدا میکنند که نمیتوانیم آن را جزو شخصیت پردازی او بدانیم. دوم اینکه آنقدر بار گناه او سنگین است که عملا انتظار عجیبی است که بخواهیم با او همذات پنداری کنیم (مثل این میماند که در فیلم ابد و یک روز نیز بخواهیم با مرتضی به خاطر اقدامهایش همذات پنداری کنیم). وقتی در تمام مسیر فیلم بر آدمهای قربانی زیادی تاکید میشود که هرکدام بهنوعی به تجارت ناصر مربوط میشوند، عملا تکلیف ما با این شخصیت مشخص است و در گناهکار بودن او تردیدی نداریم. اما روستایی سعی دارد در دل دیالوگهای ناصر، به طرز کاملا صریح و توی ذوق زنندهای به اختلاف طبقاتی و فقری که به شکل یک عقده درآمده است و هر لحظه میتواند ناصر خاکزاد دیگری به وجود بیاورد تاکید کند.
مشکل آنجا است که انتظار نداریم از فیلمی که اینقدر خوب شروع میشود و در دل صحنههای روند دارش، ضمن اینکه ما را کاملا درگیر قصه میکند، معناهایش را هم در لایههای زیرین به ما میگوید، در سی دقیقه پایانی اینقدر صریح و خطابهای شود. بهعنوان مثال بیایید شروع فیلم را با هم مرور کنیم.
در شروع فیلم پلیس وارد خانه یکی از خردهفروشها میشود. هربار پس از باز کردن یک در، به دری دیگر میرسد. در همین لحظه نه چهره فرد خردهفروش بلکه سایه او را میبیند. در یک سکانس استاندارد تعقیب و گریز، آن فرد خردهفروش در دل یک گودال میافتد و رویش را با خاک میپوشانند. این صحنه، ضمن اینکه تکان دهنده است و در همان شروع مخاطب را به صندلی میچسباند و او را ترغیب به تماشای ادامه فیلم میکند، سلسله وار بودن روند یافتن این راس هرم را با شکاندن هرکدام از درها یادآور میشود. همچنین از همان ابتدا این خردهفروشِ ابتدای فیلم (و امثال او) را کاملا یک قربانی معرفی میکند که گویی اصلا وجودش برای هیچ کس اهمیتی ندارد و صرفا میخواهند از او به حلقه بعدی برسند. مانند تمام افرادی که در ادامه مورد بازجویی قرار میگیرند تا صرفا حلقه بعدی را لو دهند. این روند سلسله وار را، هم در برخی پلانها همچون پلانی که گفته شد بهصورت کرد تصویری میبینیم و هم آنقدر در ناخودآگاهِ صمد نقش بسته است که مدام در دیالوگهایش هنگام بازجویی شنیده میشود. در بازجوییها برای تهدید، مدام از ربط دادن آدمهای این هرم به یکدیگر حرف میزند و این باعث شده است که تاثیرات شغل او را در رفتارش هم ببینیم. همچنین در لایهای پینهان این تاکیدها گویی استعارهایست از هر سلسله فسادی که در کشور وجود دارد و افراد زیادی از خرده تا راس این سلسله را شکل میدهند و مسیر ریشه یابی هرکدام، مسیری شبیه به همین است. هزاران قربانی را باید مورد بازجویی قرار داد تا به راس آن رسید.
اما در روند فیلمنامه، این سبک بازجویی به تکرار میافتد و برایمان آنگونه که باید باورپذیر نمیشود. ما از ابتدا از ناصر خاکزاد باتوجهبه دیالوگهایی که میشنویم، تصور یک آدم باهوش و بسیار با نفوذ را داریم که باتوجهبه اینکه چند سال است که او را دستگیر نکردهاند، انتظار نمیرود که بهراحتی گیر بیفتد. اما اتفاقی که میافتد این است که با چند بازجویی که روندهایی شبیه به هم دارند به ناصر خاکزاد میرسند. آن وقت مدام این پرسش در ذهن ما شکل میگیرد که چگونه با این تهدیدها و بازجوییها پیش از این نتوانستند رد ناصر را بزنند. یا اگر هم تاکنون آن همه معتاد را مورد بازجویی قرار نداده بودند، به تکرار افتادن روند بازجوییها انکار ناپذیر است و شگرد خاصی را در گیر انداختن ناصر خاکزاد شاهد نیستیم.
یکی از عوامل تازگی فیلمهای او برای مخاطب، به تصویر کشیدن زندگی خانوادهها و آدمهایی است که کمتر مخاطبی شاید از نزدیک روند زندگی آنها را دیده باشد
فیلم تا میانه که بهدنبال ناصر خاکزاد هستند کاملا از یک نخ روایی مشخص برخوردار است و ما درگیر روندی هستیم که قرار است به گیر انداختن ناصر ختم شود. وقتی که تقریبا در میانه فیلم، ناصر را در خانه خودش گیر میاندازند، سؤال اینجا است که حال باید بهدنبال چه چیز در فیلم باشیم؟ در تمام مدت بهدنبال ناصری بودیم که به دست آوردنش به نظر کار راحتی نبود، حال که او را گیر آوردهاند دیگر مسئله ما چیست؟ کمی بعدتر متوجه میشویم که روستایی سعی دارد به ما نشان دهد که گیر انداختن این آدم شاید راهحل کافی نباشد و هر لحظه میتواند با دادن رشوه از آنجا بیرون بزند. امری که به نظر میرسد ناصر در طول این مدت بسیار انجام داده است و برای همین گیر افتادنش را خیلی جدی نمیگیرد. بنابراین چیزی که ما را در ادامه برای تماشای فیلم ترغیب میکند، این است که آیا صمد پیشنهاد رشوه ناصر را میپذیرد یا نه. اما این مسئله نیز با ماجراهای فرعی دیگری پیوند میخورد و اساسا ما سرنخ قصه اصلی را گم میکنیم. مهمترین ماجرایی که به کلی از قصه فیلم جدا است و گویی شروع یک فیلم دیگر است، ماجرای کشته شدن فرزند حمید (همکار پلیس صمد) است. صرفنظر از باورپذیری این موضوع که چرا باید شخصی به نام رضا ژاپنی که یک تولید کننده شیشه است، فرزند یک پلیس را به گروگان بگیرد و بعد هم آن را از بین ببرد (که ما از جزییات آن خبر نداریم)، این ماجرا هیچ تاثیری در روند قصه ندارد.
بهعنوان مثال اگر بخواهیم آن را یک داستان فرعی در مسیر فیلمنامه هم در نظر بگیریم، ضمن اینکه میتواند به کلی از خط اصلی قصه جدا باشد اما باید تاثیری حداقل در تغییر شخصیتها ایجاد کند. اتفاقی که میافتد این است که پس از خودکشی رضا ژاپنی، این ماجرا هم به کلی فراموش میشود و دوباره به سراغ کَل کَل صمد و ناصر میرویم. این معضل داستان فرعی را روستایی در فیلم ابد و یک روز هم دارد. داستان فرعی خود زنی پسر خواهر مرتضی برای اینکه به اصطلاح (لاتی خود را پر کند) هیچ تاثیری در روند قصه و حتی روند شخصیت پردازیها ندارد و آنقدر از مسیر اصلی فیلم جدا است که میتوان آن را حذف کرد. برداشتهایی از قبیل تقابل آن پسر خواهرِ قوی هیکل از نسل جدید با مرتضی و همچنین پرورش یافتن چنین نسلی در دل این خانواده، مفاهیمی است که به کلی در حاشیه قرار میگیرند و گویی بیشتر منِ نگارنده سعی دارم آن را به فیلم الصاق کنم درحالیکه در فرم فیلم جایی ندارند.
نکته حائز اهمیت دیگر درباره سعید روستایی، شناخت خوب او از طراحی روند صحنهها در فیلمنامه و حتی در کارگردانی است. این نکته را میتوان بارزترین توانایی او نامید که غالبا در طول مسیر فیلمش صحنههایی را به تصویر میکشد که هرلحظه مخاطب را غافل گیر میکنند و سطح تنش را بالا میبرند. بهعنوان نمونه به صحنه بی نظیر تفتیش خانه خردهفروشی به نام رضا دقت کنید. اگر ارزش مثبت را برای زن، لو نرفتن موادی که در دامنش قایم کرده است بدانیم و هرچیزی را که لحظه به لحظه به لو رفتن او کمک کند منفی، آنوقت بیایید بررسی کنیم چندبار این روند مثبت و منفی در طول این صحنه شدت مییابد.
ابتدا زن رضا خیلی طبیعی میگوید که خانه را اشتباه آمدهاید (مثبت)، پلیس باور نمیکند و به زور وارد خانه میشود(منفی)، هرچه میگردند در وسایل خانه موادی پیدا نمیکنند(مثبت)، تصمیم میگیرند منتظر رضا بمانند(منفی)، رضا میآید اما جنسی به همراه ندارد (مثبت)، پلیس در خواست سگ میکند(منفی)، زن رضا را وارد ماشین میکنند و سگ، او را نمیبیند و پلیس هم به او شکی ندارد چرا که موقع آمدن رضا با جیغ و فریاد سعی دارد به مامورها القا کند که مواد در دستان رضاست (مثبت). اما ناگهان وقتی سگ بیرون میآید به سراغ زن میرود و مواد را پیدا میکند(منفی). برای ما بهعنوان مخاطب هرکدام از این مثبت و منفیها هربار دلهره و غافلگیری به همراه دارد که رفته رفته بیشتر و بیشتر میشود. درواقع چنین صحنه پردازیهایی حال چه ازطریق کنش و چه ازطریق دیالوگ (بهعنوان نمونه صحنه طولانی دیالوگ گویی بین مرتضی و محسن که در پایان منجر به کتک خوردن محسن به وسیله مرتضی میشود) یکی از عوامل موفقیت سعید روستایی در جذب و درگیر کردن مخاطب با جهان فیلمش است. اما شاید افسوس بزرگ درباره فیلم متری شیش و نیم همین موضوع باشد که در اواخر فیلم، دیگر نه خبری از چنین صحنههایی است و نه خبری از صمد، پلیس فیلم است که به یک باره اواخر فیلم غیب میشود. آن وقت این ایراد وارد است که توالی چنین صحنههایی در پایان به نقطه مشخصی نمیرسد و به یکباره جذابیت فیلم تمام میشود. در پایان ما میمانیم و ترس و لرز از تماشای صحنه اعدام احتمالا برای عبرت گرفتن! هرچند شاید ممیزیها، روستایی را مجبور به نوشتن چنین پایانی کردهاند.
امید است که سعید روستایی بتواند در فیلم جدیدش کم نقصتر ظاهر شود و هربار ما را شگفت زده کند. به هر روی اتفاق کمی نیست که سعید روستایی در فیلم جدیدش، چه از منظر کارگردانی (مانند محدود نبودن به یک لوکیشن مثل خانه فیلم ابد و یک روز و همچنین طراحی و هماهنگی پلانهای شلوغ خیابانی) و چه از منظر فیلمنامه که به شخصیتهایی در جایگاه متفاوت با فیلم قبلیاش، توانسته است به تکرار نیفتد و فیلم متفاوتی را در مقایسه با تجربه اول به نمایش بگذارد. فیلمی که با تمام ایراداتش به هرحال میتواند رضایت بسیاری از مخاطبان را جلب کند.