مادران موازی، تازهترین فیلم پدرو آلمودوار کارگردان برجستهی اسپانیایی، گذاری است از حال به دلِ تاریخ. سفری که از فراز بررسی یک رابطهی دوستانه اتفاق میافتد. با میدونی همراه باشید.
مادران موازی، تازهترین فیلم آلمودوار که خودش نویسندگیِ آن را نیز بر عهده داشته است، توانست در اسکار در دو رشتهی بهترین بازیگر نقش اصلی زن (برای پنهلوپه کروز) و بهترین موسیقی (برای آلبرتو ایگلسیاس) نامزد شود؛ هر چند که درنهایت هیچ جایزهای کسب نکرد.
مادران موازی سفری است در دل تاریخ، سفری که از پس بررسی یک رابطهی دوستانه بینِ دو مادر جوان، و وصلکردنِ آن به تاریخ رابطههای مادر-دختری در اسپانیا، اتفاق میافتد. یک ادیسهی کوچک و جمعوجور در زمانهای که بهنظر میرسد از گذشته فاصله گرفته است، اما همچنان ــ و شاید بیشتر از پیش ــ محتاج به و درگیر با گذشته است. جایی که خانیس به آرتورو میگوید «آینده همین الان است» واضحترین اشارهای است که فیلمساز بر همین مضمون میکند.
ادامهی متن داستان فیلم را لو میدهد.
در همان دقایق آغازین، بعد از عکسهایی که خانیس (پنهلوپه کروز) از آرتورو میگیرد، کسی میآید و سؤالی دربارهی جمجمهها از او میکند. سؤالی مربوطبه عکسهایی که او باید از جمجمهها بگیرد. این نخستین باری در فیلم است که ما با این جمجمهها، و متعاقبش گور دستهجمعیای که خانیس در ادامه از آن صحبت میکند، مواجه میشویم. گوری در روستای آبا و اجدادیِ خانیس که خانهی ابدی کسانی شده که با فالانژها سرِ ناسازگاری داشتهاند و دولت نیز از مکاشفهی قبرشان حمایت نکرده است. این سرآغاز آشنایی بیشتر خانیس با آرتورو هم است. آشناییای که به بارداری خانیس منجر میشود.
در بیمارستان، خانیس با آنا آشنا میشود. دختری که او هم منتظر بهدنیاآمدنِ فرزندش است و مادری دارد که اسمش ــ بهشکلِ کنایهآمیزی ــ «ترزا» است. مادری که، همانطور که در ادامهی فیلم میبینیم، برخلاف مادرترزا، بهجای اینکه وقتِ خود را صرف دیگران کند، فقط به خودش و فرصتهای فعلی و آیندهی درخشان احتمالیاش فکر میکند و دخترش را در یکی از بزرگترین و مهمترین بزنگاههای زندگیاش تنها میگذارد. فصل فارغشدن خانیس و آنا، که با تدوینِ «موازی» نمایش داده میشود، جایی است که به مخاطب میفهماند «مادرانِ موازی» این دو نفرند. دو مادری که اینجا دوستی و نزدیکیای بینشان شکل گرفته که احتمالن قرار است ادامه داشته باشد. روایتی موازی که اندکی پس از مرخصی از بیمارستان نیز ادامه مییابد و بر این معنا تأکید میکند.
این فیلم هم، مثلِ فیلمهای قبلی آلمودوار، پُر از رنگ است. یکی از معنادارترین استفادههای فیلم از رنگ در طراحی صحنهها مربوطبه سکانسی است که آنا به دیدار خانیس میآید. آنها دارند دربارهی نوزادهایشان صحبت میکنند و اینکه هر یک بنا بر چه مشکلی تحتمراقبت قرار گرفتهاند. در کلوزآپهایی که از خانیس میبینیم، رنگِ پسزمینه زرد است و در کلوزآپهای آنا، سبز. زرد رنگِ اضطرار است و سبز رنگ سلامتی و صلح. این هم در همین فصل معنا دارد ــ باتوجهبه اینکه مشکل فرزند خانیس جدیتر از مشکل بچهی آنا است ــ و هم بهنوعی به سرنوشت هر یک از این دو شخصیت و مسیری که روزگار برایشان تدارک دیده است اشاره میکند.
آنچه در ادامه پیش میآید رابطهی آنا و خانیس را وارد مرحلهی تازهای میکند. یک ساعت از فیلم که میگذرد، آنها دیگر مادرانی موازی ــ به آن معنایی که پیش از این در ذهن داشتیم ــ نیستند. بلکه مادرانیاند که دارند بهجای همدیگر مادری میکنند. رابطهی آنها، پس از کشف این حقیقت از طرف خانیس، دیگرگون میشود و همینجا هم است که یکی از پیچیدهترین واکنشهای فیلم اتفاق میافتد. خانیس، که پیشتر به آرتورو گفتهبود این احتمالن آخرین فرصتِ بچهدارشدنش است و نمیخواهد آن را از دست بدهد، حقیقتِ دریافته را برای کسی فاش نمیکند.
دیدار اتفاقی با آنا در کافه باعث میشود تا او نسبتبه وضعیت نوزاد آنا کنجکاو شود و بعد از فهمیدن علت مرگ آن نوزاد، پی به حقیقتی دیگر میبرد؛ او حالا مادری است که فرزندش را از دست داده است و دارد بچهی کسی دیگر را بزرگ میکند. او قبلتر به آرتورو گفتهبود که سرنوشتِ او هم مثل مادرانش این است که مادری مجرد بشود و بهتنهایی بچهاش را بزرگ کند. اما حالا میفهمد که شک آرتورو بیراه نبوده است و همین بهانهای میشود برای چرخشِ دوبارهی او نسبتبه آرتورو. خبری که آرتورو بعدتر دربارهی اکتشاف گور دستهجمعی به او میدهد نیز در این امر مؤثر است.
خانیس برای اینکه فرزندش را از دست ندهد، آنا را هم به نزد خودش میخواند تا بهبهانهی پرستاری از بچه با او زندگی کند. ارتباطی که هرچه پیشتر میرود، بیشتر درگیر پیچیدگی میشود؛ تا جایی که عملن برای خانیس دستوپاگیر است. خانیسی که رابطهی قبلیاش را هم بهدلیل همینگونه پیچیدگیها کنار گذاشته بود. شاید همین مسئله هم سببساز لحظهای است که او تصمیم میگیرد دیگر آنا را از حقیقت محروم نکند.
لحظهی فاشسازیِ حقیقت و اعترافِ خانیس، جایی که او تصمیم میگیرد دیگر نقش بازی نکند، سکانسی است که در نورِ کم و در میان تاریکروشنهای صحنه اتفاق میافتد تا تأکیدی تصویری بر مضمون سکانس هم باشد. در لحظهای تماشایی از این سکانس ــ که در آن بازی پنهلوپه کروز هم اوج میگیرد ــ خانیس جلوی درِ آسانسور ایستاده و رفتنِ آنا و کودک را تماشا میکند. داخل آسانسور نورِ آبیرنگ حضور دارد و بیرون، در پسزمینهی خانیس، نورِ زردرنگ. آنا حالا داخل آرامش قرار گرفته و خانیس، که درواقع این دومین بار است که فرزندش را از دست میدهد، در نورِ زرد و مضطرکننده دستوپا میزند و اشک میریزد.
سکانس اعتراف اما جایی است که چرخشهای اصلی فیلم هم از آنجا به بعد اتفاق میافتد. بهنوعی لحظهی گشایش است. از اینجاست که وارد پایانبندیِ فیلم میشویم.بازگشت آرتورو و خانیس به یکدیگر. سفر خانیس و آرتورو به روستای آبا و اجدادیِ خانیس. استقرار تیم حفاری. برگشت رابطهی دوستانهی آنا و خانیس.
بازگشت به روستا مضمونی است که معناهای ضمنیِ واضحی دارد. نوعی برگشت به ریشه و اصالتها و احیانن آرامشِ ازدسترفته. اینجا اما این مضمون درکنار خطی از داستان قرار میگیرد که برای دقایقِ زیادی در طول فیلم رها شده بود. چیزی که در همان سکانسهای نخستین طرح شدهبود و دوباره، حدود یکساعتونیم بعد فیلمساز به آن برگشت. ادامهی این مضمون میرسد به اکتشاف و نتیجهی نهاییاش. چیزی که علاوهبر مشخصکردن یکی از خطوط رواییِ جزئی فیلم، به یکی از مهمترین مضامین موردنظر فیلمساز، و یکی از بزرگترین دستاوردهای این فیلم از نظر نگارنده، منجر میشود. کشفِ حقیقتِ تاریخ و یکیشدن با آن.
کشف حقیقت چیزی بود که البته در جریان داستان اصلیتر فیلم هم مدام با آن درگیر بودیم. آنچه خانیس از سر گذراند. اما حالا او، و سایرِ روستاییها، قرار است با واقعیتی تاریخی مواجه شوند. چیزی که تا پیش از این فقط از این و آن شنیده بودند و سینهبهسینه منتقلش کرده بودند. گور دستهجمعی اکتشاف میشود و همهی روستاییها، در میزانسی تأکیدکننده و بیانگر که همهی آنها را درکنارِ یکدیگر نشان میدهد، به محل حفاری میآیند. میآیند تا با گذشتهی خود مواجه شوند. این مواجهه، در وهلهی اول، شاید بیارتباط با خط روایی اصلی بهنظر برسد. اما جایی که آدمها در گور کنارِ یکدیگر دراز میکشند درواقع همان جایی است که آلمودوار ضربهی اصلیاش را میزند. آدمهایی که با این کار نشان میدهند گذشتهی خود را بهتمامی دریافتهاند و حالِ خود را وامدار آن میدانند. اینگونه فیلم ماجرای آنا و خانیس را نیز به سرگذشت همهی مادرانِ اسپانیایی پیوند میزند. کسانی که عزیزان خود را از دست دادهاند و مجبور شدهاند بهتنهایی به جنگ با زندگی بروند ــ هر یک بهدلیلی متفاوت. پایانبندی شکوهآمیز فیلم چیزی است که تا مدتها در ذهن باقی میماند.